منابع ازمون وکالت 97

پرتال تخصصی فقه و حقوق

پرتال تخصصی فقه و حقوق

متون فقه | اصول فقه | حقوق اساسی | حقوق مدنی | حقوق تجارت | آیین دادرسی مدنی | آیین دادرسی کیفری

پرتال تخصصی فقه و حقوق

متون فقه | اصول فقه | حقوق اساسی | حقوق مدنی | حقوق تجارت | آیین دادرسی مدنی | آیین دادرسی کیفری

به پرتال تخصصی فقه و حقوق خوش آمدید

آمادگی برای آزمون وکالت

وبلاگ حقوقي نيما جهانشيري

پیوندها

قاعده استحسان

یکى از قواعدى که در مذاهب اسلامى مورد نظر قرار گرفته , قاعده استحسان است .

فرقه هاى حنفى , مالکى و حنبلى آنرا حجت مى دانند ولى مذاهب شیعه , شافعى و ظاهرى سخت با آن مخالفند و حجیتى براى آن قایل نیستند .

 

تعریف استحسان :

استحسان مشتق از حسن بوده و در لغت به معناى نیک دانستن و پسندیدن آمده است . ( استحسنه : عده حسنا ، المنجد  )

دانشمندان عامه هر چند تعاریف مختلفى از استحسان کرده اند ولى غالبا از نظر مضمون نزدیک بهم است .

ذیلا تعاریف مشهور استحسان در مذاهب مختلف اهل سنت آورده مى شود :

1 - ابوالحسن کرخى از علماى حنفى مذهب مى گوید: الاستحسان هو العدول فى مسألة عن مثل ما حکم به فى نظائرها الى خلافه لوجه اقوى یقتضى العدول ( المستصفى، غزالى ،ج 1، ص 281 ) : یعنى استحسان آن است که در یک مسأله از حکمى که در نظائر آن است عدول نموده و به خلاف آن رأى دهیم , به خاطر جهت قوى تر .

2 - علماى مالکى استحسان را چنین تعریف کرده اند: الاخذ بمصلحه جزئیه فى مقابل دلیل کلى (موافقات شاطبى ص 205 ) : یعنى برترى دادن مصلحت خاصى در برابر دلیل کلى .

3 - علماى حنبلى آنرا چنین تعریف مى کنند: هو العدول بحکم المسأله عن نظائرها لدلیل خاص من کتاب و سنة : یعنى در مسأله اى , از حکمى که نظائر آن مسئله دارا هستند به دلیل خاصى عدول کنیم .

با امعان نظر در تعاریف گذشته و کلمات آن دسته از علماى عامه که به استحسان عمل مى کنند , معلوم مى شود که استحسان به مفهوم مطلق پسندیدن و فتوى دادن بدون ملاک نیست , بلکه به معنى خارج شدن از مدلول یک دلیل کلى به واسطه وجود مصالح موردى و جزئى است . البته منظور از دلیل کلى که به آن اشاره شد , ادله عقلیه و استنباطاتى است که از قیاس حاصل مى گردد .

استحسان به مثابه استثنائى است که بر پیکر نتایج کلى حاصله از قیاس وارد مى شود .

علماى معتقد به نتایج استنتاجات عقلى و قیاس بر این عقیده اند که گاهى احکام حاصله خشک و انعطاف ناپذیر است بصورتى که عمل به آن باعث بروز مفاسدى مى شود , در اینجا با تمسک به استحسان , این نتایج تلطیف و به مصلحت مى شود . براى روشن شدن موضوع مثالى مىآوریم : طبق قاعده کلى مالکیت و اعتبارات مترتب بر آن , کشتن حیوان متعلق به غیر ممنوع و باعث ضمان است , حال اگر شخصى حیوان حلال گوشت دیگرى را مشرف به موت و تلف دید , اجازه دارد آنرا ذبح کند , و با تمسک به قاعده استحسان , که در این مورد رعایت مصلحت صاحب مال است , این ممنوع مجاز مى شود .

در حقیقت باید گفت چون منابع استخراج احکام در نظر علماى اهل سنت محدودتر از شیعه است , براى تعیین تکلیف در مواردى که در این منابع حکمى به صراحت نمى یابند به عقل و قیاس تمسک مى کنند و در مواردى که احکام حاصله از استنتاجات عقلى و قیاس با مصالح موافق نیست به قواعدى مانند استحسان و مصالح مرسله روى مىآورند .

محمد بن حسن شیبانى که از شاگردان مشهور ابوحنیفه و از دانشمندان معروف حنفى مذهبى است , در کتاب مبسوط خود مکررا مى گوید: استحسن ودع القیاس استحسان کن و قیاس را رها ساز.

شاطبى از علماى مشهور مالکى مى گوید: مالک و پیروان او بر مبناى استحسان فتوى داده اند (موافقات ج 4 ص 207  )

از ابن عربى مالکى مذهب نقل مى کنند که گفته است : استحسان نزد مالکى ها و حنفى ها عبارت است از عمل کردن به قوى ترین دلیل . سپس مى گوید : مقتضاى استحسان این است که استدلال آزاد را بر قیاس ترجیح دهیم , نه اینکه بر خلاف قیاس و بدون دلیل و صرفا به میل و دلخواه حکمى کنیم , بلکه هرگاه رعایت قیاس منجر به از بین رفتن مصلحت یا باعث ابتلاء به مفسده اى بشود , با استفاده از قاعده استحسان , مصلحت خاص مورد نظر را بر قاعده کلى ترجیح مى دهیم . گاهى نتیجه یک قیاس خفى با نتیجه استحسان موافق و با قیاس جلى مخالف است که اینگونه استحسان را استحسان قیاسى مى گویند . در اینگونه موارد اختلاف بین قیاس جلى و قیاس خفى است که براى رعایت مصلحت و ضرورت , قیاس خفى را بر قیاس جلى رجحان مى دهیم .

مثلا اگر حکم شود که دست راست سارقى قطع بشود و مجرى اشتباها دست چپ او را قطع کند , بنابر قیاس جلى مجرى ضامن است و باید دیه بپردازد , زیرا مثل این است که فرضا بینى شخص محکوم را بریده باشد , ولى در این مورد مى گویند هر چند دست چپ اشتباها قطع شده ولى دست راست که فایده اش بیشتر است سالم مانده , بنابر این به جهت رعایت مصلحت به قیاس جلى عمل نمى کنیم و مجرى ضامن نخواهد بود . در این مورد , قیاس اول جلى و قیاس دوم خفى است . عده اى از علما به حکم این که قیاس اول گرچه جلى است ولى چون در مقیس علیه [ مثال فوق ] چیزى جایگزین عضو از دست رفته نشده در حالیکه در مقیس چیزى که فائده اش هم بیشتر است جایگزین شده است ( یعنى دست راست ) چون فرض اینست که در مورد مسئله مسلما دست راست دیگر قطع نخواهد شد , لذا با عمل به استحسان , قیاس خفى را بر قیاس جلى اولویت داده و فتوى به عدم ضمان مجرى حکم , مى دهند ( مبسوط سرخسى ج 9 ص 175 )

 

اقسام استحسان :

استحسان بر دو گونه است :

1-  ترجیح دادن قیاس خفى بر قیاس جلى .

2 -  خروج یک مورد جزئى از یک قاعده کلى به خاطر مصالح موجود .

براى مورد اول قبلا مثالى ذکر نمودیم , و براى توضیح بیشتر در مورد دوم نمونه اى مىآوریم : اگر سفیهى وصیت کند که مقدارى از اموالش را در کار خیرى مصرف کنند , آیا چنین وصیتى صحیح است ؟ قاعده کلى فقهى این است که تصرفات سفیه در اموالش نافذ نیست مگر اینکه ولى یا قیم تنفیذ کند , با توجه به این قاعده کلى , على الاصول نباید وصیت فوق را صحیح بدانیم ولى علماى حنفى با تمسک به استحسان استدلال به صحت آن مى نمایند , زیرا معتقدند اگر تصرفات سفیه نافذ شناخته نشده , براى مراعات حال او و صرفه و صلاح وى مى باشد که مربوط به زمان حیاتش است , حال اگر سفیه براى بعد از فوتش وصیتى بکند که اموالش به مصرف خیرى برسد , چون این مسئله متضمن ضررى به حال سفیه نبوده بلکه به نفع او و دیگران مى باشد , لذا با عدول از قاعده کلى , چنین وصیتى مطابق قاعده استحسان صحیح خواهد بود .

 

 

 

 

 

ادله حجیت استحسان :

براى حجیت استحسان به ادله نقلى و عقلى استناد شده است .

الف ) دلیل نقلى :

1 - آیه شریفه : و اتبعوا احسن ما انزل الیکم پیروى کنید بهترین چیزى را که به شما نازل شده است ( سوره زمر آیه 55 )

2 -  آیه شریفه : فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه بشارت ده بندگان مرا , آنانکه تمام گفتارها را مى شنوند و بهترین آنها را پیروى مى کنند ( سوره زمر آیه 18 )

3 -  حدیث ابن مسعود که گفته است: ما راه المسلمون حسنا فهو عند الله حسن آنچه را که مسلمانان نیک بشمارند نزد خداوند نیز پسندیده خواهد بود ( المستصفى غزالى ج 1 ص 274  )

4 -  آیه شریفه : ما جعل علیکم فى الدین من حرج شما در دین حرجى قرار نداده است ( سوره حج آیه 78 )

5 -  آیه شریفه : یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر خداوند براى شما راحتى و آسانى را مى خواهد و سختى را نمى خواهد . » سوره بقره آیه 185

اجماع در مورد استفاده از حمام هاى عمومى است . با آن که معلوم نیست میزان مصرف آب چقدر است علاوه بر آنکه نرخ مقطوعى هم همیشه براى آن معین نبوده است , و این نوع معامله در هیچیک از عقود شرعیه داخل نبوده و تنها راه حل و شرعى نمودن آن , تمسک به عسر و حرج و قاعده استحسان است . » قوانین الاصول ج 2 

 


قاعده استحسان
یکى از قواعدى که در مذاهب اسلامى مورد نظر قرار گرفته , قاعده استحسان است . فرقه هاى حنفى , مالکى و حنبلى آنرا حجت مى دانند ولى مذاهب شیعه , شافعى و ظاهرى سخت با آن مخالفند و حجیتى براى آن قایل نیستند .
تعریف استحسان :
استحسان مشتق از حسن بوده و در لغت به معناى نیک دانستن و پسندیدن آمده است .
دانشمندان عامه هر چند تعاریف مختلفى از استحسان کرده اند ولى غالبا از نظر مضمون نزدیک بهم است . ذیلا تعاریف مشهور استحسان در مذاهب مختلف اهل سنت آورده مى شود :
ابوالحسن کرخى از علماى حنفى مذهب مى گوید  : الاستحسان هو العدول فى مسألة عن مثل ما حکم به فى نظائرها الى خلافه لوجه اقوى یقتضى العدول - یعنى استحسان آن است که در یک مسأله از حکمى که در نظائر آن است عدول نموده و به خلاف آن رأى دهیم , به خاطر جهت قوى تر .
علماى مالکى استحسان را چنین تعریف کرده اند: الاخذ بمصلحه جزئیه فى مقابل دلیل کلى - یعنى برترى دادن مصلحت خاصى در برابر دلیل کلى .
علماى حنبلى آنرا چنین تعریف مى کنند: هو العدول بحکم المسأله عن نظائرها لدلیل خاص من کتاب و سنة - یعنى در مسأله اى , از حکمى که نظائر آن مسئله دارا هستند به دلیل خاصى عدول کنیم .
همانطورى که قبلا اشاره شد , شیعه و شافعى چون با حجیت استحسان مخالفند , چندان بحثى در این خصوص نکرده اند .
با امعان نظر در تعاریف گذشته و کلمات آن دسته از علماى عامه که به استحسان عمل مى کنند , معلوم مى شود که استحسان به مفهوم مطلق پسندیدن و فتوى دادن بدون ملاک نیست , بلکه به معنى خارج شدن از مدلول یک دلیل کلى به واسطه وجود مصالح موردى و جزئى است . البته منظور از دلیل کلى که به آن اشاره شد , ادله عقلیه و استنباطاتى است که از قیاس حاصل مى گردد .
استحسان به مثابه استثنائى است که بر پیکر نتایج کلى حاصله از قیاس وارد مى شود . علماى معتقد به نتایج استنتاجات عقلى و قیاس بر این عقیده اند که گاهى احکام حاصله خشک و انعطاف ناپذیر است بصورتى که عمل به آن باعث بروز مفاسدى مى شود , در اینجا با تمسک به استحسان , این نتایج تلطیف و به مصلحت مى شود . براى روشن شدن موضوع مثالى مىآوریم : طبق قاعده کلى مالکیت و اعتبارات مترتب بر آن , کشتن حیوان متعلق به غیر ممنوع و باعث ضمان است , حال اگر شخصى حیوان حلال گوشت دیگرى را مشرف به موت و تلف دید , اجازه دارد آنرا ذبح کند , و با تمسک به قاعده استحسان , که در این مورد رعایت مصلحت صاحب مال است , این ممنوع مجاز مى شود .
در حقیقت باید گفت چون منابع استخراج احکام در نظر علماى اهل سنت محدودتر از شیعه است , براى تعیین تکلیف در مواردى که در این منابع حکمى به صراحت نمى یابند به عقل و قیاس تمسک مى کنند و در مواردى که احکام حاصله از استنتاجات عقلى و قیاس با مصالح موافق نیست به قواعدى مانند استحسان و مصالح مرسله روى مىآورند .
محمد بن حسن شیبانى که از شاگردان مشهور ابوحنیفه و از دانشمندان معروف حنفى مذهبى است , در کتاب مبسوط خود مکررا مى گوید: استحسن ودع القیاس استحسان کن و قیاس را رها ساز.
شاطبى از علماى مشهور مالکى مى گوید: مالک و پیروان او بر مبناى استحسان فتوى داده اند
از ابن عربى مالکى مذهب نقل مى کنند که گفته است : استحسان نزد مالکى ها و حنفى ها عبارت است از عمل کردن به قوى ترین دلیل . سپس مى گوید : مقتضاى استحسان این است که استدلال آزاد را بر قیاس ترجیح دهیم , نه اینکه بر خلاف قیاس و بدون دلیل و صرفا به میل و دلخواه حکمى کنیم , بلکه هرگاه رعایت قیاس منجر به از بین رفتن مصلحت یا باعث ابتلاء به مفسده اى بشود , با استفاده از قاعده استحسان , مصلحت خاص مورد نظر را بر قاعده کلى ترجیح مى دهیم . گاهى نتیجه یک قیاس خفى با نتیجه استحسان موافق و با قیاس جلى مخالف است که اینگونه استحسان را استحسان قیاسى مى گویند . در اینگونه موارد اختلاف بین قیاس جلى و قیاس خفى است که براى رعایت مصلحت و ضرورت , قیاس خفى را بر قیاس جلى رجحان مى دهیم . مثلا اگر حکم شود که دست راست سارقى قطع بشود و مجرى اشتباها دست چپ او را قطع کند , بنابر قیاس جلى مجرى ضامن است و باید دیه بپردازد , زیرا مثل این است که فرضا بینى شخص محکوم را بریده باشد , ولى در این مورد مى گویند هر چند دست چپ اشتباها قطع شده ولى دست راست که فایده اش بیشتر است سالم مانده , بنابر این به جهت رعایت مصلحت به قیاس جلى عمل نمى کنیم و مجرى ضامن نخواهد بود . در این مورد , قیاس اول جلى و قیاس دوم خفى است . عده اى از علما به حکم این که قیاس اول گرچه جلى است ولى چون در مقیس علیه - مثال فوق - چیزى جایگزین عضو از دست رفته نشده در حالیکه در مقیس چیزى که فائده اش هم بیشتر است جایگزین شده است یعنى دست راست چون فرض اینست که در مورد مسئله مسلما دست راست دیگر قطع نخواهد شد , لذا با عمل به استحسان , قیاس خفى را بر قیاس جلى اولویت داده و فتوى به عدم ضمان مجرى حکم , مى دهند
اقسام استحسان :
استحسان بر دو گونه است :
1 - ترجیح دادن قیاس خفى بر قیاس جلى .
2 - خروج یک مورد جزئى از یک قاعده کلى به خاطر مصالح موجود .
براى مورد اول قبلا مثالى ذکر نمودیم , و براى توضیح بیشتر در مورد دوم نمونه اى مىآوریم : اگر سفیهى وصیت کند که مقدارى از اموالش را در کار خیرى مصرف کنند , آیا چنین وصیتى صحیح است ؟ قاعده کلى فقهى این است که تصرفات سفیه در اموالش نافذ نیست مگر اینکه ولى یا قیم تنفیذ کند , با توجه به این قاعده کلى , على الاصول نباید وصیت فوق را صحیح بدانیم ولى علماى حنفى با تمسک به استحسان استدلال به صحت آن مى نمایند , زیرا معتقدند اگر تصرفات سفیه نافذ شناخته نشده , براى مراعات حال او و صرفه و صلاح وى مى باشد که مربوط به زمان حیاتش است , حال اگر سفیه براى بعد از فوتش وصیتى بکند که اموالش به مصرف خیرى برسد , چون این مسئله متضمن ضررى به حال سفیه نبوده بلکه به نفع او و دیگران مى باشد , لذا با عدول از قاعده کلى , چنین وصیتى مطابق قاعده استحسان صحیح خواهد بود .
ادله حجیت استحسان :
براى حجیت استحسان به ادله نقلى و عقلى استناد شده است .
الف - دلیل نقلى :
آیه شریفه : و اتبعوا احسن ما انزل الیکم پیروى کنید بهترین چیزى را که به شما نازل شده است
آیه شریفه : فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه بشارت ده بندگان مرا , آنانکه تمام گفتارها را مى شنوند و بهترین آنها را پیروى مى کنند
حدیث ابن مسعود که گفته است: ما راه المسلمون حسنا فهو عند الله حسن آنچه را که مسلمانان نیک بشمارند نزد خداوند نیز پسندیده خواهد بود
آیه شریفه : ما جعل علیکم فى الدین من حرج خداوند براى شما در دین حرجى قرار نداده است
آیه شریفه : یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر خداوند براى شما راحتى و آسانى را مى خواهد و سختى را نمى خواهد
اجماع در مورد استفاده از حمام هاى عمومى است . با آن که معلوم نیست میزان مصرف آب چقدر است علاوه بر آنکه نرخ مقطوعى هم همیشه براى آن معین نبوده است , و این نوع معامله در هیچیک از عقود شرعیه داخل نبوده و تنها راه حل و شرعى نمودن آن , تمسک به عسر و حرج و قاعده استحسان است
دلیل عقلى :
شاطبى در کتاب الموافقات براى حجیت استحسان بدلیل عقلى نیز متمسک شده که خلاصه آن چنین است : استدلال به قیاس به این استناد است که وجود مصلحت و مفسده مورد دست یابى قرار مى گیرد , حال اگر عمل بقیاس در یک مورد مستوجب مفسده باشد , تردیدى نیست که باید مطابق مصلحت عمل نمود نه بمقتضاى قیاس
همان طور که ملاحظه مى شود ادله فوق براى حجیت استحسان بسیار ضعیف است و لذا از سوى مخالفین مخدوش و رد شده است .
از میان فرق عامه , شافعى سخت با استحسان مخالفت ورزیده و در کتاب الرساله با جملات بسیار تندى بر آن تاخته است . وى در کتاب مزبور مى نویسد: اجتهاد , از طریق قرآن , سنت , اجماع و قیاس ممکن مى شود و استحسان را نمى توان در شمار این طرق آورد , و اگر چنین شود , هر کس خواهد توانست در فقه اسلامى اظهار نظر نماید هر چند با مبانى اسلام آشنائى نداشته باشد و اضافه مى کند که: انما الاستحسان تلذد استحسان حکم بر وفق میل و هوى و هوس است. وى در کتاب دیگر خود که الام نام دارد به صراحت اعلام مى دارد : عمل به استحسان بر خلاف این آیه شریفه است که : ایحسب الانسان ان یترک سدى  - آیا انسان مى پندارد که ما او را آزاد رها کرده ایم ؟
وى در بیان استدلال به آیه فوق مى گوید: کسى که مى پندارد در مواردى که حکم شرعى از طرق معموله یعنى کتاب , سنت , اجماع , و قیاس قابل استنباط نیست و باید به میل خویش آن حکم را برداشت و انتخاب نمود , از جمله همان کسانى است که در این آیه نکوهش شده است . وى در ادامه گفتار خود اضافه مى کند .هر کس به استحسان عمل نماید , علیه خود اقامه برهان نموده است , زیرا معناى استحسان این است که خدا و پیغمبر حکمى ندارند و باید به میل خویش رفتار کرد.
علماى امامیه با الهام از ارشادات پیشوایان خود استحسان را همانند قیاس از مصادیق ( اجتهاد به رأى ( شناخته و آن را مردود دانسته اند .
میرزاى قمى در کتاب قوانین در مورد استحسان چنین مى گوید : و هو باطل لعدم الدلیل علیه , و لانه لا یفید الظن بکونه حکما شرعیا فى الحقیقه , ولاجماع الامامیه و اخبارهم - مرحوم میرزا همانگونه که ملاحظه مى کنید , به چهار دلیل بطلان استحسان را اثبات مى نماید :
1 - عدم دلیل
2 - عدم افاده ظن به حکم شرعى
3 - اجماع بر بطلان
4 - اخبار دال بر بطلان استحسان .
بنابر این همان طور که گفته شد , استدلال به قیاس و استحسان در فقه شیعه جائى نداشته و این از مسلمات فقه امامیه مى باشد و لذا خود را از بحث بیشتر فارغ مى دانیم .

مصالح مرسله
یکى دیگر از دلائل معتبره نزد عده اى از علماى اهل سنت مصالح مرسله  مى باشد که از آن گاهى به استصلاح  و زمانى به استدلال نیز تعبیر مى کنند .
مصالح جمع مصلحت است , غزالى در تعریف آن مى گوید : مصلحت , جلب منفعت و یا دفع ضرر است ولى در مقام مقصود جلب منافع و دفع مضار دنیوى و مقاصد آدمى نیست بلکه منظور حفظ مقاصد شارع مى باشد که مهم ترین آن حفظ دین , نفس , عقل و مال آدمیان است  . مرسله از ریشه ارسال اشتقاق یافته , یعنى : رها شده , و استصلاح یعنى : مصلحت اندیشى . منظور از مصالح مرسله و یا استصلاح در اصطلاح فقهاى عامه یعنى حکم نمودن و فتوى دادن بر مبناى مصلحت اندیشى و رعایت مصالحى که ملحوظ نظر شارع مقدس قرار نگرفته بلکه از دیدگاه شارع رهاشده  و حکمى به مقتضاى آن صادر نگردیده است و داخل در هیچ حکم کلى و جزئى شارع قرار نگرفته باشد .
تردیدى نیست که احکام صادره از سوى شرع انور اسلام مبتنى است بر مصالح و مفاسد , تمامى واجبات بدان خاطر بر بندگان واجب گردیده که مصلحتى داشته اند و محرمات بخاطر مفاسد ممنوع شده اند , علماى امامیه پس از اذعان و تصدیق به این حقیقت : اضافه مى کنند که مصالح و مفاسد هر چند زیر بناى احکام مى باشند ولى در عین حال چنین نیست که بتوان در غیر صورت تنصیص و تصریح به صرف ملاحظه مصلحت و یا مفسده اى حکم بر وجوب و یا حرمت شرعى صادر نمود , بلکه منحصرا محدوده بیانات واصله از سوى شارع مقدس بایستى مبناى استنباط و استخراج احکام قرار گیرد و نبایستى از آن محدوده به هیچ وجه فراتر رفت .
ولى علماى عامه اکثرا مصالح و مفاسد را به سه دسته تقسیم مى کنند :
الف- آنهائى که شارع مقدس مطابق آنها حکم صادر نموده است و مصالح را واجب و مفاسد را حرام دانسته است ,
ب- آنهائى را که هر چند عقل بشر مصلحت و یا مفسده تشخیص داده ولى شارع مقدس با نظر عام الشمول و واقع بینانه خویش تخطئه کرده و به عکس درک بشر , ممنوع و یا واجب ساخته است ,
ج- مواردى است که از نظر شارع رها شده و ملحوظ نظر او قرار نگرفته و هیچ حکمى بر حرمت و یا وجوب , صحت و یا بطلان آن صادر نگردیده است .
منظور از مصالح مرسله , دسته سوم است که در این گونه موارد مى گویند بایستى به مقتضاى مصلحت , حکم بر وجوب و در مفاسد و مضرات , حکم بر حرمت صادر گردد . مثلا معامله شخصى که بدهى وى بیش از دارائیش باشد دین مستغرق بنظر فقهاى حنبلى و حنفى باطل است . مبناى فقهى این حکم جز رعایت مصالح مرسله نمى باشد . به موجب قواعد و اصول اولیه حقوقى صاحب مال قبل از آنکه توسط دادگاه محجور گردد مجاز در تصرف مى باشد و مجوز قانونى جهت ممنوع المعامله ساختن وى وجود ندارد , ولى فقهاى مزبور با توجه به اینکه چنین شخصى ممکن است با مبادرت به بیع و یا هبه و صلح خود را تهى دست و از این طریق موجب ضرر و زیان بر طلبکاران گردد , و این خلاف مصالح است , لذا معاملات او را غیر نافذ مى دانند . در قانون مدنى ایران , ماده 218 نیز به همین جهت تنظیم شده بود: هرگاه معلوم شود که معامله به قصد فرار از دین واقع شده آن معامله نافذ نیست. این ماده پس از انقلاب مقدس اسلامى از قانون مزبور حذف گردید .
اقسام مصالح :
غزالى در کتاب المستصفى مصالح را به سه طبقه تقسیم نموده که در مقام تزاحم , هر یک بر دسته دیگر مقدم خواهد بود و به ترتیب عبارتند از :
1 - مصالح ضرورى آن دسته از مصلحتهایى که مقصود اصلى شرایع بر حفظ آنها است , و آنها امورى است که زندگانى مادى و یا معنوى انسان به آنها بستگى دارد . بر این امور هیچ چیز مقدم نخواهد شد , بلکه بایستى به هر طریق که شده تحقق یابند . از این قبیل است : اقامه نماز و اداى زکات , جهاد و اجراى حدود الهى و . . .
2 - حاجتها و نیازمندیها آن دسته از مصالح که موجب رفع حاجت است , نه ضرورت . یعنى رعایت آنها باعث رفع مشقت است ولى عدم رعایت آنها اختلال کلى در زندگانى مادى و معنوى انسان ایجاد نمى کند . مانند احکام جزائى , بیع , اجاره , نکاح و غیره .
3 - مصالح تحسینى آن دسته از مصالح است که رعایت آنها موجب بهتر شدن زندگانى انسانهاست , و عدم رعایت آنها نه موجب اختلال است و نه مشقت . مانند مصلحتى که مترتب بر منع از اکل حشرات است و یا استعمال اشیأ نجس , و نیز دستورات اخلاقى و آداب معاشرت
حجیت مصالح مرسله از نظر مذاهب مختلف :
مالک و احمد بن حنبل رؤساى فرقه مالکیه و حنابله مى گویند:. . . استصلاح طریقى است شرعى براى استنباط احکام در مواردى که نص و اجماعى وجود ندارد . و مصلحت مطلقه اى که از طریق شرع نه بر اعتبارش دلیلى رسیده و نه بر الغائش اثرى واصل گشته , شایسته است که مبناى استنباط قرار گیرد
در مقابل , شافعى به صراحت گفته است:. . . استنباط بر مبناى استصلاح باطل است , و استصلاح , مانند استحسان , متابعت هواى نفس است

اجتهاد 

از جمله تعریفهایى که در فن اصول براى اجتهاد که در لغت به معنى رنج بردن و سختى کشیدن مى باشد گفته شده تعریفى است که از علامه و غیر او نقل گردیده بدین مضمون اجتهاد , بکار بردن همه توانایى و ظاقت است در راه تحصیل گمان نسبت به حکمى شرعى .

دانشمندان شیعه نسبت به جواز اجتهاد و عدم جواز آن دو فرقه شده اند :

1 - علماء اخبارى - اخباریین -

2 - علماء مجتهد - اصولیین -

در طى کتب متفرقه امورى بسیار که مورد اختلاف این دو فرقه مى باشد یاد شده است که یکى از دانشمندان همه آن موارد را از کتب متفرقه فراهم آورده و کتابى از مجموع آنها که مشتمل بر 86 فرق شده بنام فاروق الحق تالیف کرده است از جمله آن مسائل که میان این دو فرقه مورد اختلاف است سه مسئله در اینجا نقل مى شود :

1 - اصولى اجتهاد را واجب عینى یا کفائى مى داند به خلاف اخبارى که به حرمت آن قائل است .

2 - اصولى , ظواهر کتاب را حجت مى داند به خلاف اخبارى .

3 - اصولى , در هنگام تعارض میان دلیل عقلى و نقلى دلیل عقلى را مقدم مى دارد به خلاف اخبارى .

 

 

 

 

اقسام اجتهاد

اجتهاد بر دو گونه است :

1 - بطور اطلاق

2 - بطور تجزى

 

اجتهاد مطلق

هرگاه کسى را قوه اى به هم رسید که همه احکام را بتواند بوسیله امارات یا اصول معتبره استنباط کند او را مجتهد مطلق و این قدرت و قوه او را بر استنباط اجتهاد مطلق مى خوانند .

 

اجتهاد تجزى

هرگاه کسى را بر استنباط برخى از احکام , قوه و توانایى باشد قوه استنباط او را اجتهاد تجزى و خودش را مجتهد متجزى مى خوانند

 

اجتهاد مطلق , هم نسبت به خود شخص مجتهد و هم نسبت به کسانى عامى که بخواهند به او رجوع کنند حجت مى باشد لیکن درباره اجتهاد بر وجه تجزى در هر دو مورد اختلاف شده است .

 

حسن استفهام‏
سید مرتضى حسن استفهام را دلیل اشتراک مى‏دانست و در بسیارى از مباحث الفاظ به آن استناد مى‏کرد، از جمله در این بحث که آیا استثناى ذکر شده پس از چند جمله، به جمله اخیر بر مى‏گردد یا به همه جملات گذشته؟ او به استناد حسن استفهام، آن را میان جمله اخیر و تمامى جملات گذشته مشترک مى‏دانست. صاحب معالم در پاسخ به آن مى‏گوید: جواب از وجه اول این که حسن استفهام به اشتراک اختصاص ندارد، بلکه مقتضى براى حسن استفهام احتمال است، خواه آن احتمال به واسطه اشتراک باشد یا بدان جهت که آن لفظ به وضع عام وضع شده است و بدین لحاظ اصلاًحقیقت در آن معلوم نیست و یا به خاطر سبب‏هاى دیگر.
تأثیرپذیرى از گذشتگان
محقق حلّى‏ صاحب معالم در عرصه اصول فقه، بیش‏ترین تأثیرات را از محقق حلّى پذیرفته است؛ از سبک استدلال گرفته تا نظریه‏هاى اصولى. ایشان به طور غالب، اندیشه‏هاى او را بر دیگران برترى داده است
 تبادر
شاید محقق حلى براى نخستین بار و به طور صریح، تبادر را علامت استعمال حقیقى عنوان کرد. صاحب معالم نیز بارها براى بازیابى معناى حقیقى از مجازى، به این علامت استناد کرده است. براى مثال در بحث مجمل و مبیّن مى‏گوید: وقتى گفته مى‏شود: این زن حرام است، حرمت بهره بردن از آن به ذهن مى‏آید وسبقتِ ذهن به چیزى، دلیل بر آن است که لفظ حقیقت در آن است.
در بحث استعمال لفظ در بیش از یک معنا، در پاسخ به آن‏ها که این استعمال را به طور حقیقى جایز مى‏دانند، مى‏گوید: هنگامى که مفرد بدون قرینه ذکر شود، از آن وحدت تبادر مى‏شود و تبادر علامت حقیقت است.
عدم دلالت امر بر فور و تراخى‏
محقق حلى معتقد بود که صیغه امر بر فور و تراخى دلالتى ندارد و این دو قید، از قراین امر استفاده مى‏شود.
صاحب معالم همین نظریه را در بحث اوامر پذیرفته است. او مى‏گوید: گروهى، از جمله محقق ابوالقاسم ابن سعید و علامه قایل شده‏اند که امر بر فور و تراخى دلالتى ندارد، بلکه تنها بر مطلق فعل دلالت دارد و هر یک که حاصل شود مجزى است. این قول قوى‏تر است.
عدم وجوب بدل در واجب موسع‏
واجب موسّع، واجبى است که وقت عبادت از خود عبادت زیادتر باشد. بیش‏تر علماى شیعه معتقدند که علاوه بر آن که این واجب امکان عقلى دارد، واقع هم شده است. سید مرتضى، شیخ طوسى، ابن زهره وابن براج معتقدند: براى این که این واجب با مستحب متفاوت شود، بدل واجب است. منظور از بدل آن است که اگر واجب موسع در اول وقت انجام نشود، عزم بر انجام فعل در وقت بعدى است. محقق حلى وبه تبع او علامه بر این باورند که بدل، واجب نیست. او مى‏گوید: اگر واجب موسع را در اول وقت انجام نداد عزم [یعنى بدل‏] واجب نیست.
صاحب معالم نیز از مبناى محقق حلى پیروى کرده ومى‏گوید: «بیش‏تر علما به عدم وجوب بدل معتقدند، از جمله محقق و علامه - رحمهما الله - و این قول به واقع نزدیک‏تر است.
دلالت نهى بر فساد
محقق حلى معتقد بود که نهى در عبادات بر فساد آن دلالت مى‏کند، ولى در معاملات، نهى چنین دلالتى ندارد. این قول به تفصیل میان عبادات و معاملات اولین بار توسط محقق حلى ابراز شد. محقق در این خصوص مى‏گوید: نهى در عبادات بر فساد مورد نهى دلالت مى‏کند، ولى در معاملات چنین نیست. منظور ما از فساد مترتب نشدن احکام است، مثل اجزا در عبادات و انتقال ملک در بیع و حاصل شدن جدایى در طلاق.
پس از وى علامه و صاحب معالم در این نظر با اندک تفاوتى از او تبعیت کردند و آن این که صاحب معالم قید لغت و شرع را اضافه کرد. او در این مورد مى‏نویسد: وقول قوى‏تر نزد من این است که نهى در عبادات به حسب لغت و شرع بر فساد مورد نهى دلالت مى‏کند، ولى در غیر عبادات [یعنى معاملات‏] چنین دلالتى ندارد.
عدم افاده عمومِ مفرد معرّف‏ آیا مفرد معرفه، مثل الإنسان، مفید عموم است یا نه؟ این بحث اختلافى است. قولى به شیخ طوسى نسبت داده شده که مفرد معرَّف عمومیت را مى‏رساند، ولى محقق و به تبع او علامه معتقدند که عمومیتى از آن استفاده نمى‏شود. محقق در فصلى که به مناسبت ملحقات به عموم تدوین کرده است مى‏گوید: مسئله اولى: اسم مفردى که لام تعریف بر آن وارد شده است، جنس را افاده مى‏کند، نه استغراق را، خواه مشتق باشد یا غیر مشتق، ولى شیخ طوسى معتقد است از آن عمومیت فهمیده مى‏شود.
صاحب معالم این نظریه را پذیرفته است و مى‏گوید: اما برخى از مردم معتقدند مفرد معرّف [به ال‏] مفید عموم است و محقق این قول را به شیخ نسبت داده است، ولى گروه دیگرى، به عدم افاده آن معتقدند. محقق وعلامه [نیز] این قول را پذیرفته‏اند و این قول به واقع نزدیک‏تر است.
نهایت تخصیص‏ این که آخرین حد تخصیص چه مقدار است، اختلافى است. سید مرتضى و به تبع آن شیخ طوسى و ابن زهره معتقدند که مى‏توان عام را تخصیص زد تا این که یک فرد باقى بماند. برخى دیگر، بر این باورند که منتهاى تخصیص، سه تاست و برخى دیگر، منتهاى آن را دو تا مى‏دانند. از نظر محقق حلى باید در تخصیص حدى را رعایت کرد که مقدار کثیرى باقى بماند، مگر به جهت رعایت تعظیم؛ زیرا قبیح است که گوینده‏اى بگوید تمامى انارهاى این باغ را خوردم و در آن باغ هزار انار موجود باشد، ولى او تنها یک انار خورده باشد.
صاحب معالم هم این نظریه را پذیرفته است و مى‏گوید: بیش‏تر علما، از جمله محقق معتقدند که باید جمعى باقى بماند که نزدیک به مدلول عام باشد، مگر عام به خاطر تعظیم در مورد یک فرد به کار رود. این نظر به واقع نزدیک‏تر است.
بناى عام بر خاص‏ هرگاه عام و خاصى در ظاهر با یک‏دیگر متنافى باشند، از چهار حالت خارج نمى‏باشند یا تاریخ هر یک از آن‏ها معلوم است و یا نیست. بنابر علم به تاریخ آن‏ها، یا علم به مقارنت آن‏ها داریم و یا نداریم. در صورت دوم، یا خاص مقدم است و یا عام. پس چهار قسم وجود دارد: 1- علم به اقتران، 2- تقدم عام، 3- تقدم خاص و4- جهل به تاریخ. این تقسیم‏بندى را محقق بیان کرده است و صاحب معالم از او پیروى کرده‏ است.
اما در صورتى که خاص مقدم بر عام باشد: دو نظر وجود دارد: یکى، تخصیص عام توسط خاص. این عقیده شیخ طوسى، سید مرتضى و ابن زهره است. دیگرى، نسخ شدن خاص توسط عام. طرف‏داران این قول، محقق و علامه مى‏باشند. محقق در این خصوص مى‏گوید: سوم: هر گاه خاص مقدم، وعام متأخر باشد، از دیدگاه شیخ طوسى، عام ناسخ است؛ زیرا او تأخیر بیان را جایز نمى‏داند، ولى اکثراً معتقدند عام بر خاص بنا گذاشته مى‏شود و این نظر روشن‏تر است.
صاحب معالم همین نظریه محقق را پذیرفته و مى‏گوید: سوم: تقدم خاص، وقول قوى‏تر آن است که عام بر خاص بنا گذاشته مى‏شود، به خاطر موافقت با محقق، علامه و اکثر جمهور. سپس صاحب معالم همان دلیل محقق حلى را ذکر مى‏کند.
اجماع مرکّب‏
هرگاه طایفه امامیه در مسئله‏اى بر دو قول اختلاف نظر داشته باشند، تکلیف چیست؟ محقق در این خصوص مى‏گوید: هرگاه امامیه بر دو قول اختلاف داشته باشند، در صورتى که نسب یکى از دو طایفه معلوم باشد وامام هیچ‏کدام از آن‏ها نباشد، حق در طایفه دیگر است، گرچه نسب آن‏ها معلوم نباشد. پس در صورتى که یکى از دو طایفه، دلیل قطعى در دست داشته باشد که موجب علم شود، عمل کردن بر قول آن طایفه، لازم است؛ زیرا قطعاً امام با آن‏ها است. صاحب معالم نیز دقیقاً همین عبارات محقق را نقل کرده است.
اجماع بعد از خلاف‏
در این مسئله نیز صاحب معالم عین عبارت محقق را نقل کرده و نظریه او را نیز پذیرفته است. محقق در این موضوع مى‏نویسد: هرگاه امامیه بر دو قول اختلاف نظر داشته باشند، آیا پس از آن مى‏توانند بر یکى از دو قول اتفاق نمایند؟ شیخ مى‏گوید: اگر قایل به تخییر باشیم اتفاق آنان پس از اختلاف صحیح نیست؛ زیرا این دلالت مى‏کند قول دیگر باطل است، در حالى که ما گفته بودیم آن‏ها مخیّرند، ولى گوینده‏اى مى‏تواند بگوید: چرا تخییر به عدم اتفاق بعد از آن اختلاف مشروط نباشد؟ بر اساس این احتمال، اجماع بعد از اختلاف صحیح است.

عدم کفایت تحرّز از کذب در راوى‏
مشهور آن است که راوى حدیث باید عادل باشد. شیخ طوسى معتقد است که عدالت در راوى شرط نیست، بلکه همین مقدار که او از دروغ اجتناب کند، در پذیرش خبر او کفایت مى‏کند. محقق حلّى چنین نظریه‏اى را مردود مى‏داند و مى‏گوید: ما چنین ادعایى را ممنوع دانسته ودلیل آن را مطالبه مى‏کنیم و بر فرض پذیرش چنین ادعایى، تنها بر همان مواردى که به اخبار خاصى عمل شده، اکتفا مى‏شود و در عمل، سرایت کردن به غیرِ آن اخبار، جایز نیست. این ادعا که کسى با داشتن فسق و گناه از کذب و دروغ اجتناب مى‏کند، بعید است. صاحب معالم، این نظریه محقق را نیز ترجیح داده است.
اعتبار عدد در تزکیه راوى‏
عدالتى که در راوى معتبر است از راه‏هاى مختلفى شناخته مى‏شود. یکى از آن راه‏ها این است که شخصى که تزکیه او ثابت است راوى را تزکیه کند، ولى بحث این است که آیا در تزکیه، یک نفر کافى است یا در آن، تعدد معتبر است؟ محقق حلّى تزکیه دو نفر را لازم مى‏داند.
صاحب معالم با پذیرش همین نظریه مى‏نویسد: محقق مى‏گوید: در مورد تزکیه راوى، جز آن‏چه در تزکیه شاهد قبول مى‏شود، مورد قبول واقع نمى‏شود و آن همان شهادت دو نفر عادل است و این قول نزد من حق است.
قیاس منصوص العله‏ محقق، قیاس منصوص العله را حجت و تعدى از آن حکم را، به خاطر وجود علت، بى‏مانع مى‏داند او مى‏گوید: هرگاه شارع بر علتى تصریح کند و قرینه حالیه‏اى موجود باشد که جز آن علت، اعتبارى در ثبوت ندارد، تعدى از آن حکم جایز است و این برهان است.
سید مرتضى این نوع قیاس را باطل مى‏دانست. علامه تلاش زیادى کرد که اثبات کند نزاع میان این دو دیدگاه، لفظى است نه معنوى. صاحب معالم پس از نقل کلام محقق، علامه و سید مرتضى مى‏گوید: این نزاع لفظى نیست و حق با محقق است.
راه شناخت مُفتى‏ علامه حلى معتقد بود همین که مقلد ظن غالب پیدا کند که شخص اهل ورع و اجتهاد است واجب است که از او تقلید کرد و غلبه ظن ازاین راه حاصل مى‏شود که ببیند در جلوى مردم نشسته و فتوا مى‏دهد و مردم از او استفتا مى‏کنند. محقق حلى این نظریه را مردود مى‏دانست و معتقد بود که مقلّد باید به شرایط مفتى در شخصى علم داشته باشد تا بتواند از او تقلید کند و این که شخصى فتوا مى‏دهد و مردم از او استفتا مى‏کنند کافى نیست، چه بسا آن شخص در مورد این که اهل فتوا شده اشتباه کرده یا این که بخواهد دیگران را به اشتباه بیندازد.
صاحب معالم سخن محقق را ترجیح و تثبیت کرده است. ایشان مى‏گوید: کلام محقق؛ قوى‏تر است و وجه آن واضح است و نیازى به بیان ندارد.
تعارض اعلمیت با اورعیت‏ در صورتى که مفتى واحد باشد، مردم از او تقلید مى‏کنند و در صورتى که متعدد باشند، اگر در فتوا اتفاق نظر داشته باشند مى‏توان از هر یک تقلید کرد، ولى در صورت اختلاف فتوا، قول مشهور، تقلید از اعلم است، اما در صورتى که یکى اعلم و دیگرى اورع باشد از کدام یک باید تقلید کرد؟ محقق حلى معتقد است که تقلید از اعلم مقدم است. محقق حلى مى‏گوید: اگر دو مفتى یکى اعلم و دیگرى عدالت و تقوایش بیش‏تر بود، اعلم مقدم مى‏گردد؛ زیرا فتوا از علم استفاده مى‏شود، نه از تقوا، وآن مقدارى که تقوا دارد، او را از فتواى بدون علم منع مى‏کند. صاحب معالم این سخن محقق حلى (تقدیم اعلم بر اورع) را نیکو شمرده است.
ترجیح به موافق یا مخالف اصل‏ صاحب معالم در باب تعادل و ترجیح، مرجحات متعددى را ذکر مى‏کند. یکى از آن‏ها مرجحات خارجى است؛ یعنى هنگامى که دو خبر با یک‏دیگر تعارض کنند، با امورى که بیرون از آن‏هاست یکى بر دیگرى ترجیح پیدا مى‏کند. یکى از مرجحات خارجى، مخالفت یک روایت با اصل و موافقت روایت دیگرى با اصل است. از نظر علامه و بیش‏تر علماى اهل سنت، روایت مخالف با اصل مقدم مى‏شود، ولى شیخ طوسى خبر موافق با اصل را تقدیم مى‏دارد. محقق حلى، هر دو نظر را نقل و به گونه‏اى ردّ مى‏کند و نظریه دیگرى ابراز مى‏کند. صاحب معالم این نظر محقق حلى را قبول مى‏کند و آن را تثبیت مى‏نماید.
محقق حلّى در تشریح نظریه خویش مى‏نویسد: حق آن است که آن دو روایت یا از پیامبر  نقل شده و یا از ائمه اطهار:، در صورتى که از پیامبر نقل شده باشد و تاریخ آن معلوم باشد، روایت متأخر مقدم مى‏شود، چه با اصل مطابق باشد یا نباشد و در صورت جهل به تاریخ توقف لازم است؛ زیرا همان‏گونه که احتمال دارد یکى ناسخ باشد، احتمال دارد منسوخ هم باشد، اما در صورتى که روایت از ائمه: نقل شده باشد قول به تخییر لازم است، خواه تاریخ آن‏ها معلوم باشد یا نباشد؛ زیرا ترجیح از آن‏ها مفقود است و نسخى پس از پیامبر نیست. پس قول به تخییر واجب است.
تعریف نسخ‏ محقق حلّى نسخ را این‏گونه تعریف کرده است: معناى شرعى نسخ عبارت است از اعلام به پایان یافتن مثل حکمى که با دلیل شرعى ثابت شده، به دلیل شرعى دیگرى که متأخر از اوست، به گونه‏اى که اگر آن دلیل نبود حکم اول ثابت بود. صاحب معالم نیز همین تعریف را عیناً از محقق نقل کرده است. البته این تعریف‏ به جز چند قید آن، مثل «اعلام» و «زوال» از تعریف سید مرتضى در الذریعه گرفته شده است.
سید مرتضى
نفى مفهوم وصف‏ از نظر شیخ طوسى و شهید اول، وصف مفهوم دارد، اما سید مرتضى وبه پیروى از او محقق و علامه معتقد بودند که وصف مفهوم ندارد. سید مرتضى در این خصوص مى‏گوید: مردم در این مسئله [یعنى تعلیق حکم به صفت، بر نفى حکم به واسطه انتفاى صفت دلالتى ندارد] اختلاف دارند؛ برخى مى‏گویند انتفاى صفتى که حکم بر آن معلق شده، بر نفى حکم از موضوعى که صفت مزبور را ندارد، دلالت نمى‏کند و تنها تعلیق حکم به صفت مفید اثبات حکم در مواردى است که صفت را دارند، ولى نسبت به غیر آن از لحاظ نفى و اثبات حکم چیزى را بیان نمى‏کند.
صاحب معالم در این مسئله، قول سید مرتضى را پذیرفته ومى‏گوید: اصولیان در این مسئله که تعلیق حکم به صفت، مقتضى نفى حکم در صورت انتفاى صفت باشد، اختلاف نظر دارند. گروهى این اقتضا را پذیرفته‏اند و این از کلام شیخ ظاهر مى‏شود وشهید در ذکرى به آن میل پیدا کرده است، ولى سید مرتضى و به دنبال آن محقق و علامه و بسیارى دیگر آن را نفى کرده‏اند و این قول به واقع نزدیک‏تر است.
امر به شى‏ء با علم امر کننده به انتفاى شرط
اکثر اصولیان اهل سنت بر این باورند که امر کننده مى‏تواند امر خود را به شرطى مقید کند که مى‏داند آن شرط در خارج منتفى است، ولى اصولیان شیعه این مسئله را به موردى مقید مى‏دانند که امر کننده جاهل به انتفا باشد، اما در صورتى که امر کننده عالم باشد، مانند خداوند متعال چنین مسئله‏اى جایز نیست. صاحب معالم در این زمینه عبارات طولانى‏اى را از تحریر سید مرتضى در مقام بحث و اظهار نظر نقل کرده است‏ و از آن تمجید کرده است. او مى‏گوید: حقیقتاً سید مرتضى نیکو عمل کرده است، آن‏گاه که از این مسلک [یعنى نظریه اهل سنت‏] کناره‏گیرى کرد و اصل مطلب را نیکو بیان کرد.
در پایانِ نقل کلام سید مى‏گوید: این کلامى که سید مرتضى افاده کرده، در روشن‏گرى مقام، کافى و در اثبات مذهب مختار، وافى است. پس هیچ تعجّبى نیست اگر آن را به طور طولانى ذکر کرده‏ایم.
تعقّب عام به ضمیرى که به بعضى از آن بر مى‏گردد
در این مسئله، سه قول وجود دارد: برخى مثل علامه در نهایه معتقدند: هرگاه ضمیر به برخى از آن لفظ عام برگردد، موجب تخصیص آن مى‏شود، ولى شیخ طوسى تخصیص را قبول نداشته و سید مرتضى، محقق، علامه (در تهذیب) وصاحب معالم به توقف معتقد شده‏اند. در این مسئله (خواه از عموم صرف نظر شود و گفته شود که منظور از عام معناى خاص است و در نتیجه مجاز در کلام لازم مى‏آید و خواه گفته شود عام تغییرى نمى‏کند، ولى مضافى به ضمیر در تقدیر فرض مى‏شود تا مجاز شود) تا دلیل بیرونى مؤید یکى از این دو احتمال نشود باید توقف کرد. سید مرتضى، به رغم اعتقاد به‏ توقف، مسئله را به طور وسیعى مطرح کرده است، به طورى که شامل شرطى که بعد از عام قرار گیرد و مربوط به برخى از افراد آن باشد هم مى‏شود، ولى صاحب معالم مسئله بالا را تنها از زاویه ضمیر بررسى کرده است. صاحب معالم دیدگاه سید مرتضى در توقف را پذیرفته و در مقام استدلال به دلایل سید مرتضى نظر داشته است و آن را با بیانى دیگر توضیح داده است.
شرط حصول علم در تواتر
براى حصول علم از راه تواتر شرایطى لازم است که برخى مربوط به اخبار دهندگان و برخى دیگر مربوط به شنوندگان است. شرایط شنوندگان یکى این است که به آن‏چه اخبار داده مى شوند، آگاه نباشند و دیگر آن که، ذهن آن‏ها پیش از این از شبهه یا تقلیدى که موجب نفى خبر شود، آلوده نشده باشد. مبتکر این شرط، سید مرتضى است. او در این خصوص مى‏نویسد: باید شرطى که مختص به ماست محقق شود و آن این که کسى که خبر داده مى‏شود [به خبرى که با شنیدن آن، خداوند علم ضرورى برایش ایجاد مى‏کند] مسبوق به شبهه یا تقلید به اعتقاد نفى محتواى خبر نباشد؛ زیرا این علم اگر به عادت مستند باشد و از سببى بر نخاسته باشد در شرایط آن کم و زیادى امکان پذیر است.
صاحب معالم در این موضوع مى‏گوید: این شرط را سید مرتضى ذکر کرده و آن نیکوست و گروهى از اهل سنت این شرط را از او حکایت کرده‏اند، ولى نام او را بیان نکرده‏اند.
عدم حجیت استصحاب‏
درباره اعتبار و عدم اعتبار استصحاب، اقوال مختلفى وجود دارد که در کتاب‏هاى نخستین اصول دو مورد از آن‏ها ذکر شده است: یکى، قول شیخ مفید که استصحاب را حجت مى‏دانست و دیگرى، قول سید مرتضى که براى استصحاب اعتبارى قائل نبود. پس از سید مرتضى تا زمان صاحب معالم غالباً استصحاب را حجت‏ مى‏دانستند، ولى صاحب معالم و صاحب مدارک آن را حجت ندانسته‏اند. صاحب معالم مى‏گوید: مردم در استصحاب حال اختلاف نظر دارند و محل آن این است که حکمى در وقتى ثابت شود، سپس وقت دیگرى بیاید و دلیلى بر نفى آن حکم اقامه نشود [در این صورت‏] آیا حکم به بقاى آن حکم مى‏شود به همان گونه‏اى که قبلاً بوده است و این استصحاب است یا حکم به آن در وقت دوم احتیاج به دلیل دارد؟
او پس از نقل دیدگاه سید مرتضى و شیخ مفید مى‏گوید: محقق نیز در ابتداى امر قول شیخ مفید را پذیرفت، ولى در معتبر به قول سید مرتضى عدول کرده است. در پایان صاحب معالم قول سید مرتضى را ترجیح داده است.
تقسیم الفاظ
علامه حلّى الفاظ را دسته‏بندى نموده است. او مى‏گوید: اگر لفظ و معنا متحد باشند و تصور معنا، از [وقوع‏] شرکت ممانعت کند، آن جزیى است و اگر چنین نباشد؛ یعنى افراد آن مساوى باشند، کلى متواطى و در صورت اختلاف افراد، مشکک است، ولى چنان‏چه لفظ و معنا متکثر باشند الفاظ دلالت کننده بر آن معانى متباین‏اند، در حالى که اگر تنها لفظ متکثر باشند، الفاظ یاد شده مترادف‏اند، چنان‏چه اگر تنها معنا متکثر باشد و براى مرتبه اول بر معنایى وضع شده، سپس در معناى دومى بدون مناسبت، نقل و استعمال شود، مرتجل است و اگر به خاطر مناسبتى نقل داده شود و منقول غلبه داشته باشد، منقول لغوى یا عرفى و یا شرعى است، ولى اگر چنین نباشد، لفظ نسبت به معناى اول حقیقت و نسبت به معناى دوم مجاز است. اگر لفظ براى هر دو معنا وضع گردد، نسبت به آن‏ها مشترک است و نسبت به تک تک آن‏ها مجمل است.
واجب تخییرى‏ در واجب تخییرى سه دیدگاه عمده وجود دارد: یکى، قول شیعه و معتزله است که معتقدند: امر تخییرى به دو یا چند چیز، سبب وجوب همه خصال به صورت تخییرى مى‏شود؛ بدین معنا که همه واجب نیست، ولى اخلال به جمیع آن‏ها نیز جایز نیست. در نتیجه هر یک را انجام دهد، اصالةً واجب است. دیگرى قول اشاعره است که مى‏گویند: واجب یکى است و آن پیش ما معلوم نیست و با فعل مکلّف معیّن مى‏شود و گروه سوم بر این اعتقادند که واجب یکى است، ولى تنها پیش خداوند معین است و او مى‏داند که مکلف کدام‏یک را انتخاب خواهد کرد و خداوند آن را معیّن کرده است. علامه حلى مى‏گوید: اختلاف میان معتزله و شیعه با اشاعره اختلاف لفظى است، نه معنوى. هر دو گروه از مذهب سوم تبرى جسته و آن را باطل مى‏دانند. صاحب‏ معالم نیز این سخن را نیکو شمرده است، و اختلاف آن دو را لفظى مى‏داند و بر آن‏ استدلال کرده است.
دلالت نهى بر دوام وتکرار از دیدگاه سید مرتضى نهى، همانند امر بر تکرار و دوام دلالتى ندارد، بلکه احتمال مره و تکرار هر دو در آن وجود دارد، ولى علامه در نهایه معتقد است که نهى با امر متفاوت است و نهى بر تکرار و دوام دلالت دارد.
صاحب معالم نیز همین نظر علامه را پذیرفته است. او مى‏گوید: دلیل آن [این است که‏] نهى، اقتضا مى‏کند مکلف ماهیت فعل و حقیقت آن را در وجود داخل نکند واین معنا تنها با امتناع از داخل شدن هر فرد از افراد ماهیت آن در وجود، محقق مى‏شود و با انجام یک فرد، صدق مى‏کندکه آن ماهیت در وجود داخل شده است.
صاحب معالم در ادامه بحث دلالت نهى بر تکرار و دوام مى‏گوید: چون اثبات کردیم نهى براى دوام و تکرار است، باید معتقد شد که نهى بر فور هم دلالت مى‏کند، زیرا دوام مستلزم فوریت است.
نسخ مدلول امر در اوامر، این بحث مطرح است که آیا با نسخ مدلول امر که وجوب باشد، دلالت آن بر جواز باقى مى‏ماند یا خیر؟ علامه، معتقد است که جواز هم باقى نمى‏ماند. البته‏ این سخن مختار او در نهایة الوصول است، ولى در تهذیب با نسخ وجوب، جواز را ماندگار مى‏داند. صاحب معالم با پذیرش مبناى علامه در نهایة الوصول مى‏گوید: قول نزدیک‏تر به واقع نزد من این است که با نسخ مدلول امر، دلالت بر جواز باقى نمى‏ماند، بلکه مدلول امر به حکمى که پیش از امر داشت برمى‏گردد. مطلوب نهى‏ اصولیان، درباره مطلوب نهى، اختلاف دارند. بیش‏تر آن‏ها، معتقدند که منظور خوددارى از فعل منهى عنه است، ولى علامه در نهایه معتقد است که مطلوب از آن، مجرد عدم انجام دادن فعل است.
تخصیص کتاب به خبر واحد
آنان که خبر واحد را حجت مى‏دانند در توانایى آن براى تخصیص قرآن اختلاف دارند. علامه معتقد است که خبر واحد مى‏تواند عام قرآنى را تخصیص بزند.
صاحب معالم نیز این نظریه را پذیرفته و مى‏گوید: درباره جواز تخصیص کتاب به خبر متواتر اختلافى نیست و وجه آن ظاهر است، اما تخصیص کتاب به خبر واحد در صورت عمل به آن، قول نزدیک‏تر به واقع جواز تخصیص آن است و علامه و برخى از عامه به آن معتقد شده‏اند.
شیخ طوسى‏
وجود صیغه‏هاى اختصاصى براى عام‏ سید مرتضى معتقد بود که لفظ خاصى براى عام وضع نشده که اگر در غیر آن استعمال شود مجاز باشد، ولى شیخ طوسى بر این باور بود که در کلام عرب، براى‏عام، صیغه‏هاى اختصاصى وجود دارد. این مبنا را بعدها بیش‏تر اصولیان پذیرفتند.
صاحب معالم نیز از همین نظریه پیروى کرده و مى‏گوید: حق آن است که براى عموم در لغت عرب صیغه مخصوصى است و این قول شیخ، محقّق، علّامه و جمهور محققان است.

مجاز بودن عام تخصیص خورده‏
شیخ طوسى معتقد بود که عام به هر دلیلى (متصل یا منفصل) تخصیص بخورد، مجاز خواهد بود. او این قول را به بیش‏تر متکلمان نسبت داده بود.
صاحب معالم در همین مورد مى‏گوید: اگر عام تخصیص بخورد و بقیه اراده شود بنابر قول قوى‏تر، به خاطر موافقت با نظر شیخ، محقق، علامه در یکى از اقوالش و بسیارى از عامه، عام مطلقاً مجاز خواهد شد.
ترجیح به مخالفت با عامه‏
از نظر شیخ طوسى در صورتى که دو خبر با یک‏دیگر تعارض کنند، یکى از مرجحات، مخالفت با عامه است.
صاحب معالم در بحث تعادل و ترجیح چهار مرجح خارجى را نام مى‏برد که یکى از آن‏ها مخالفت با عامه است. هم‏چنین نظر شیخ طوسى را بر نظر محقق ترجیح داده و آن را حق مى‏داند.
شهید ثانى‏
عدم حجیت خبر مرسل‏ تا پیش از شهید ثانى
در مورد حجیت و عدم حجیت خبر مرسل، چند نظریه وجود داشت. برخى مانند شیخ مفید و ابن ادریس خبر مرسل را اتفاقى حجت مى‏دانستند. شیخ طوسى و علامه حلى نیز معتقد بودندکه تنها در صورتى که ارسال کننده جز از عادل روایت نقل نمى‏کند، خبرهاى مرسل او حجت است، مانند مراسیل ابن ابى عمیر. این نظریه پیروان زیادى داشت، اما شهید ثانى به دلیل مشخص نبودن وضعیت راوى حذف شده، خبر مرسل را مطلقاً حجت نمى‏دانست.
صاحب معالم نیز ضمن پذیرش مبناى شهید ثانى مى‏گوید: هرگاه عادلى حدیث را به صورت مرسل نقل کند، بدین صورت که آن را از معصوم‏ نقل کند، در حالى که او را ملاقات نکرده باشد، خواه کلاًواسطه را ترک کرده باشد یا آن را به صورت مبهم (به خاطر نسیان یا غیر آن) ذکر کند، مثلاًبگوید: «عن رجل» یا «عن بعض اصحابنا»، در قبول چنین خبرى میان شیعه وسنى اختلاف نظر وجود دارد. قول قوى‏تر نزد من، نپذیرفتن چنین خبرى به طور کلى است و این قول، مختار پدرم است.
شهرت عملى وجبران ضعف سند
مقصود از شهرت عملى، کثرت عمل فقها به روایتى در مقام فتواست که از جهت سند مجهول یا ضعیف است. این بحث، در اصول مطرح است که آیا شهرت عملى، ضعف روایت را جبران مى‏کند یا نه؟ نظریه‏هاى مختلفى ابراز شده است: برخى معتقدند اگر روایت همراه با شهرت عملى باشد، جبران کننده آن خواهد بود. شهید در نقد چنین نظرى مى‏گوید: وجه اشکال در چنین نظرى به صورت فشرده این است که شهرتى را که ادعا کرده‏اند در جبران ضعف سندِ خبرِ ضعیف مؤثر است، قبول نداریم؛ زیرا این در صورتى درست است که شهرت پیش از زمان شیخ (طوسى) محقق شده باشد، در حالیکه مطلب چنین نیست.
از نظر شهید ثانى علت عدم اعتبار شهرتِ بعد از شیخ این است که فقها از نظریه‏هاى او تقلید وتبعیت مى‏کردند و خودشان رأى مستقلى نداشتند. صاحب معالم به طور کلى شهرت فتوایى و عملى پس از شیخ را بى اعتبار تلقى کرده، مى‏گوید: این قول به همان پاسخى که در مورد [شهرت‏] فتوایى گفتیم تضعیف مى‏شود به این‏که شهرتى که با آن ظن قوى حاصل مى‏شود، شهرتى است که پیش از زمان شیخ؛ حاصل شود، نه شهرت بعد از آن و بیش‏ترین شهرت‏هایى که درکلمات آنان وجود دارد، بعد از زمان شیخ پدید آمده است، همان‏طور که پدرم؛ در کتاب الرعایة - که در موضوع درایة الحدیث تألیف کرده - بر این موضوع آگاهى داده است.
ذکرسبب در جرح و تعدیل‏ بدون تردید جرح و تعدیل راوى به سبب و دلیلى مستند است، ولى بحث و اختلاف در این است که آیا ذکر سبب جرح و تعدیل، لازم است یا نه؟ به اعتقاد شهید ثانى در جایى که معیارهاى جرح و تعدیل، اختلافى نباشد، ذکر سبب ضرورتى ندارد، اما در صورتى که معیار آن‏ها از سوى دو طرف پذیرفته نیست، ذکر سبب لازم است.
صاحب معالم نیز همین مبنا را در ذکر سبب جرح و تعدیل راویان پذیرفته است. او در این خصوص مى‏گوید: پدرم در آن‏جا که مخالفت در آن‏چه محقق کننده عدالت و جرح است، معلوم نباشد، معتقد است که مى‏توان به اطلاق [یعنى بدون ذکر سبب‏] اکتفا کرد، ولى در صورت فقدان آن، قبول، بر ذکر وبیان سبب متوقف است و این نظر قوى‏تر است.
تعیین شخص عادل‏ در روایت، نام شخص عادل باید مشخص شود تا جرح و تعدیل وى ممکن گردد. به مجرّد این که گفته شود عادلى به من خبر داده سخن او قبول نمى‏شود، شهید ثانى در این خصوص مى‏نویسد: هر گاه فرد ثقه‏اى بگوید: حدثنى ثقة و او را مشخص نکند، این اطلاق و توثیق در عمل به روایت او کفایت نمى‏کند، اگر چه به تزکیه شخص واحد اکتفا کنیم؛ زیرا بنابر اکتفا به تزکیه شخص واحد باید او را تعیین و اسم او را مشخص کرد تا در حال او دقت شود که آیا او را تعدیل کرده‏اند یا کلامشان در مورد او متعارض است و یا اصلاًاو را ذکر نکرده‏اند؛ زیرا ممکن است آن شخص نزد راوى ثقه باشد، در حالى که دیگرى بر جرح او اطلاع یافته باشد.
صاحب معالم پس از ردّ نظریه محقّق حلّى در این مبحث، قول شهید ثانى را ترجیح داده است.
ارایه دیدگاه‏هاى مختلف در مورد صیغه امر شهید ثانى در بیان معناى حقیقى صیغه امر، سیزده دیدگاه و نظریه را مطرح کرده است که به طورفشرده عبارتند از: 1- وجوب، 2- مستحب، 3- اباحه، 4- مشترک بین وجوب و مستحب، 5- مشترک بین وجوب، مستحب و ارشاد؛ 6- قدر مشترک بین وجوب و مستحب (طلب)، 7- وجوب یا مستحب، ولى هیچ‏کدام براى ما معین نیست، 8- مشترک میان وجوب، مستحب و اباحه، 9- مشترک میان سه‏تاى قبلى، ولى به نحو اشتراک معنوى (اذن)، 10- مشترک میان سه‏تاى قبلى و ارشاد و تهدید، 11-مشترک بین پنج حکم (وجوب، مستحب، کراهت، حرمت و اباحه)، 12- براى یکى از پنج حکم وضع شده، ولى براى ما معلوم نیست، 13- مشترک میان وجوب، مستحب، تهدید، تعجیز، اباحه و تکوین. این شکل از دسته‏بندى آرا در مورد معناى حقیقى صیغه امر، در کلام غیر شهید ثانى کم‏تر مطرح شده است. صاحب معالم به پیروى از شهید ثانى در آغاز بحث اوامر همین دیدگاه‏ها را با عباراتى مشابهِ عبارات شهید ثانى نقل کرده است.
محل نزاع در بحث اقلّ جمع‏ شهید ثانى محل اختلاف در حداقل جمع را در ابتداى بحث چنین عنوان مى‏کند: سزاوار است که محل اختلاف روشن شود. پس مى‏گوییم اختلاف در لفظى است که از آن به جمع تعبیر مى‏شود، مثل «زیدین» و «رجال» نه در لفظ ج - م - ع؛ زیرا آن بر دو تا بدون هیچ اختلافى اطلاق مى‏شود.
صاحب معالم هم در پاسخ به اشکال سوم معتقدان به این که حد اقل جمع دوتا است، مى‏گوید: پاسخ از اشکال سوم این است که آن محل نزاع و اختلاف نیست، زیرا اختلاف در صیغه جمع است، نه در ج - م -ع.
مقدّس اردبیلى‏
مقدس اردبیلى حقیقت شرعیه را قبول ندارد، اما حقیقت متشرعه را باور دارد. او در این زمینه مى‏گوید: تو مى‏دانى که در این‏جا حقیقت شرعى وجود ندارد، بلکه بالاتر اصلاًحقیقت شرعیه ثابت نیست؛ علاوه بر آن که احتیاجى به آن نیست، بلکه حقیقت عرفیه براى اهل شرع آن را کفایت مى‏کند.
صاحب معالم نیز تقریباً همین نظریه را پذیرفته و مى‏گوید: شکى نیست که این الفاظ براى معانى لغوى وضع شده‏اند. پس در آن معانى، حقیقت لغوى مى‏باشند و تنها از شارع همین قدر معلوم است که آن‏ها را در معانى مذکور به کار برده است، اما این که این استعمال به شیوه نقل است یا این که در زمان او غلبه یافته و مشهور شده تا بدون قرینه فهمیده شوند، معلوم نیست.... پس ترجیح با نظریه نفى کنندگان حقیقت شرعى است.
جمال‏الدین ابن طاووس‏
تعارض جرح و تعدیل‏
در صورتى که جرح و تعدیل در مورد راوى تعارض کنند، قول کدام‏یک مقدم مى‏شود؟ بیش‏تر علما معتقدند که به خاطر جمع بین آن‏ها جرح مقدم مى‏شود. صاحب معالم این دلیل را مخدوش دانسته و سخن ابن طاووس را وجیه مى‏داند. او مى‏گوید: اگر با جرح یا تعدیل رجحانى است که مقتضاى تدبر صحیح است، راجح مقدم مى‏شود، و گرنه توقف لازم است.
استعمال لفظ در معناى حقیقى و مجازى‏
صاحب معالم در این مسئله به تفصیل خاصى معتقد شده است. از نظر او اگر مقصود از معناى حقیقى، تمام موضوع له همراه با قید وحدت باشد، در این صورت نمى‏توان گفت لفظى در هر دو معنا استعمال شده است، ولى در صورتى که قید وحدت از معناى حقیقى مد نظر نباشد، استعمال لفظ در معناى حقیقى و مجازى امکان‏پذیر است. او در این زمینه مى‏نویسد: تحقیق در این مقام نزد من این است که اگر مقصود آنان از معناى حقیقى که لفظ در آن استعمال مى‏شود، تمام معناى موضوع له حتى با قید وحدتى است که در لفظ مفرد لحاظ شده است [همان طور که در مشترک دانسته شد] قول به منع از چنین استعمالى وجیه است؛ زیرا معناى مجازى با معناى حقیقى از دو جهت منافات دارد: یکى منافات آن با وحدت و دیگرى لزوم قرینه مانعه، ولى چنان‏چه منظورشان از آن، مدلول حقیقى بدون در نظر گرفتن مفرد بودن آن است... در این صورت قول به جواز وجیه است.
اجمال معناى اوامر صادره از معصومان:
صاحب معالم در ابتداى بحث معناى صیغه امر، به اقوال و دیدگاه‏هاى متعددى اشاره مى‏کند، آن‏گاه بر مدعاى خویش که وجوب باشد استدلال مى‏کند و سپس دیدگاه‏هاى طرح شده را به نقد مى‏کشد. در پایان بحث پس از تثبیت این که معناى حقیقىِ صیغه امر وجوب است، نکته ارزنده‏اى را مطرح مى‏کند که نتیجه آن توقف در مسئله مى‏شود و آن این که هرچند از لحاظ لغوى و برخى آیات و ادله نقلى استفاده مى‏شود که معناى حقیقى امر وجوب است، اما با توجه به کثرت استعمال امر در استحباب، از سوى ائمه اطهار:، به مجرّد ورود امرى در زبان آن‏ها نمى‏توان گفت معناى وجوب از آن استفاده مى‏شود. البته سخن صاحب معالم فقط مربوط به احادیث ائمه اطهار: بوده و آیات قرآن و احادیث پیامبر  را شامل نمى‏شود. ایشان در این خصوص مى‏گوید: از احادیث بسیارى که از ائمه اطهار: روایت شده استفاده مى‏شود که در عرف آن‏ها استعمال صیغه امر در استحباب شایع بوده است، به گونه‏اى که از مجازهاى راجحى شده که در صورت فقدان قرینه خارجى احتمال آن از لفظ، متساوى احتمال معناى حقیقى [یعنى وجوب‏] است. پس به مجرد ورود امرى از ائمه اطهار: نمى‏توان براى وجوب شى‏ء به آن استناد کرد.
فواید وصف‏
صاحب معالم از جمله کسانى است که براى وصف، مفهومى قائل نبوده و آن را حجت نمى‏دانست. نکته جالب در این بحث، فواید وصف غیر از مفهوم است. او در پاسخ کسانى که مى‏گویند: چنان‏چه براى وصف مفهوم نباشد ذکر آن بى‏فایده خواهد بود، مى‏گوید: وصف فواید بسیارى دارد و فایده‏هاى وصف منحصر در مفهوم داشتن نیست. آن‏گاه فواید آن را چنین بیان مى‏کند: 1- شدت اهتمام بیان حکم مورد وصف، که این خود ممکن است بنا به دلایل زیر باشد: - احتیاج شنونده به بیان حکم مورد وصف، مثل آن که شنونده، مالک گوسفند غیر معلوفه باشد، - دفع توهم عدم شمول حکم براى مورد وصف، مثل: «ولا تقتلوا أولادکم خشیة إملاق». 2- مصلحت اقتضا کند که حکم صفت، با تصریح و غیر آن، با تفحص اعلام و مشخص شود، 3- تنها از مورد وصف سؤال شده باشد و پاسخ طبق آن داده شود، 4- پیش از این پاسخ، حکم غیر مورد وصف به گونه دیگرى بیان شده باشد.
اقسام وضع‏
صاحب معالم براى نخستین بار، اقسام وضع را تبیین و براى هر یک مثال‏هایى را ذکر کرده است. او به مناسبت این بحث که هر گاه پس از چند جمله، قیدى مثل حال یا استثنا ذکر شود، آیا مختص به جمله آخرى است یا به همه جمله‏هاى گذشته برمى‏گردد؟ مقدمه‏اى را در اقسام وضع بیان کرده است. این مبحث بعدها به طور مستقل تحت عنوان وضع و اقسام آن در کتاب‏هاى اصولى مطرح شده است. صاحب معالم مى‏گوید: واضع باید هنگام وضع، معنا را تصور کند. اگر معناى جزیى را تصور کند و در برابر آن لفظ یا الفاظ خاصى را که به تفصیل یا اجمال تصور کرده، معیّن کند، وضع خاص خواهد بود؛ زیرا تصورى که در وضع معتبر است [تصور معناى‏] خاص است و موضوع له نیز خاص است. اگر معناى عامى را تصور کند که تحت آن امور جزئىِ حقیقى یا اضافى قرار گیرد، او مى‏تواند لفظ یا الفاظى را که به تفصیل یا اجمال، معلوم است، در برابر آن معناى عام معیّن کند؛ در این صورت، وضع عام است؛ زیرا تصورى که در وضع معتبر است عام است، و موضوع له نیز عام است. در این فرض [یعنى وضع عام‏] مى‏تواند لفظ یا الفاظى را به ازاى خصوصیات جزئیاتى که تحت آن قرار دارد معیّن کند؛ زیرا هنگامى که عقل با آن مفهوم عام به جزئیات توجه کند، خصوصیات جزئیات به صورت اجمالى معلوم است. و علم اجمالى در وضع کافى است. پس وضع، به خاطر عمومیّت تصورى که در وضع معتبر است و موضوع له خاص است، عام است.
صاحب معالم پس از بحث نظرى در مورد این سه قسم وضع، براى آن‏ها مثال زده است. براى قسم اول: مشتقات، مثل فاعل و مفعول، براى قسم دوم: مبهمات، مثل اسم اشاره و براى قسم سوم: حروف را مثال زده است. صاحب معالم در مورد حروفى از قبیل «من» و«الى» و«على» معتقد است که وضع در آن‏ها عام وموضوع له آن‏ها خاص است؛ زیرا وضع حروفِ فوق ابتدا بودن، انتها بودن و استعلا است، ولى لفظ من و الى و على براى ابتدا بودن، انتها بودن و استعلاى خاص وضع شده است، به طورى که وضع عام و موضوع له خاص است.
عدم تحقق اجماع محصل در این عصر
صاحب معالم معتقد است که اجماع محصل در امثال این زمان‏ها قابل تحقق نیست؛ زیرا نمى‏توان علم به وجود معصوم‏ پیدا کرد. تنها سودى که از جهت اجماع به دست مى‏آید، نقل آن است. او در این خصوص مى‏گوید: حق آن است که به طور عادى نمى‏توان در زمان ما و مانند آن بر اجماعى غیر از اجماع نقلى اطلاع و آگاهى یافت؛ زیرا هیچ راهى براى علم به گفتار امام‏ نیست. چگونه چنین چیزى ممکن باشد، در حالى که به دست آمدن اجماع، بر وجودِ مجتهدان نامعلومى متوقف است که امام داخل در آن‏ها باشد و سخن او میان گفتار آنان پنهان باشد که به انتفاى این نکته یقین داریم. پس تمامى اجماع‏هایى که در کلام اصحاب تقریباً از عصر شیخ تا کنون ادعا مى‏شود و به نقل متواتر یا واحد معتبر و یا واحد همراه با قرینه مفید علم، مستند نباشد، باید همان توجیه شهید [یعنى شهرت‏] در مورد آن منظور شود، اما ثبوت و علم به اجماع‏هاى پس از زمان شیخ که نزدیک عصر ظهور ائمه: است و امکان علم به گفتار آنان وجود دارد، از راه تتبّع ممکن است.

تواتر معنوى‏
ظاهراً تواتر معنوى نخستین بار در کلام صاحب معالم مطرح شد. از نظر او به اخبار متعددى که در یک معنا مشترک باشند، هر چند الفاظ آن‏هابا یک‏دیگر متفاوت باشد، تواتر معنوى گفته مى‏شود. صاحب معالم در این موضوع مى‏نویسد: گاهى اخبار در وقایع، کثیر و در عین حال مختلف است، لکن هر یک از آن‏ها معنایى دارد که بین آن‏ها از جهت تضمن یا التزام مشترک است. پس قدر مشترک علم حاصل مى‏شود و آن را از جهت معنا متواتر گویند، مانند وقایع امیرمؤمنان در جنگ‏هایش که در جنگ بدر آن‏گونه جنگید و در جنگ اُحد چه کار کرد و.... این‏ها به دلالت التزام بر شجاعت او دلالت مى‏کند. این حوادث از او متواتر شده است، هر چندهر یک از این جزئیات به تنهایى به اندازه یقین نمى‏رسد.
اختصاص خطاب‏هاى شرع به مشافهین‏
از نظر صاحب معالم خطاب‏هایى که در کتاب و سنت وارد شده، به مخاطبانى که در زمان خطاب حاضر بوده‏اند، مختص است، ولى احکامى که از این خطاب‏ها به دست مى‏آید به کمک اجماع یا دلیل دیگر براى دیگران اثبات مى‏شود. از سوى دیگر، او تمامى احکام قرآن را همانند خطاب مشافهه مى‏داند، لذا به حاضران در زمان خطاب، مختص مى‏داند.
انسداد باب علم‏
صاحب معالم براى نخستین بار براى اثبات حجیت خبر واحد بدون قرینه، به دلیل انسداد تمسک کرده است. او پس از ذکر آیه نفر، آیه نبأ و اجماعِ قدماى از اصحاب، دلیل چهارم خود را انسداد باب علم نسبت به احکام شرعى ذکر کرده است. او در این خصوص مى‏گوید: دلیل چهارم: به یقین، باب علم قطعى به احکام شرعیه غیر ضرورى از دین و مذهب اهل بیت: در مثل زمان ما بسته است؛ زیرا دلیل‏هاى موجود تنها مفید ظن است؛ چرا که سنت متواتر مفقود است و راه آگاهى به اجماع غیر از جهت نقل به خبر واحد، بریده شده است و واضح است که اصل برائت چیزى، جز ظن را فایده نمى‏دهد و قرآن نیز که از جهت دلالت، ظنى است. و زمانى که انسداد باب علم در حکم شرعى محقّق باشد، پس تکلیف در آن به یقین به ظن خواهد بود و عقل قضاوت مى‏کند به این که هر گاه براى ظن جهات متعددى باشد که از نظر قوت و ضعف متفاوت باشد، عدول از ظن قوى به ضعیف، قبیح است. بى‏تردید از بسیارى از خبرهاى واحد، ظنى به دست مى‏آید که از دیگر ادله به دست نمى‏آید. بنابر این لازم است که در مقام عمل، خبرهاى واحد مقدم شوند.
اثبات مسئله علمى با خبر واحد حجیت خبر واحد
در دوران‏هاى مختلف علم اصول دچار اُفت و خیزهاى فراوانى بوده است. تا پیش از صاحب معالم تصور بر این بود که بر فرض حجیت خبر واحد، نمى‏توان براى مسائل علمى و به خصوص اصولى به آن استناد کرد، زیرا در مسائل اصولى باید علم پیدا کرد، در حالى که خبر واحد تنها مفید ظن است. بر این اساس، اصول بیش‏تر رنگ عقلى پیدا کرد و بر موازین روایى کم‏تر مطرح شد. این نکته موجب شد تا برائت نقلى و استصحاب بر مبناى روایات و... مطرح نشود. ابن زهره در بحث اجماع در پاسخ افرادى که بر روایت «لا تجتمع امتى على الخطأ» استناد کرده‏اند، مى‏نویسد: این خبر واحد است و ما بر فساد عمل به خبر واحد در فروع و بلکه اصول، دلیل اقامه کردیم و اجماع از اصول شریعت است. بر این اساس، اثبات حجیت آن به خبر واحد بر مبناى هیچ‏کس درست نیست.
محقق حلّى نیز چنین تفکرى داشت. او در بحث تعادل و تراجیح آن‏گاه که به استناد روایتى از امام صادق‏ مرجحیّت «دورتر بودن از عامه» مطرح مى‏شود، در پاسخ اظهار مى‏کند که این مسئله علمى است و نمى‏توان آن را با خبر واحد اثبات کرد، با این که خودِ محقق حلّى حجیت خبر واحد را قبول دارد.
صاحب معالم براى نخستین بار در برابر چنین طرز فکرى ایستادگى کرد. از نظر او در صورت حجیت خبر واحدهیچ مانعى ندارد که با خبر واحدِ معتبر مسئله‏اى اثبات شود. او در برابر دیدگاه محقق حلى مى‏گوید: کلام او [محقق حلى‏] ضعیف است؛ زیرا ردِّ آن استدلال، به سبب خبر، به این بهانه که این، اثبات کردن مسئله علمى به خبر واحد است، نیکو نیست؛ زیرا اثبات مسئله با خبر واحدِ معتبر، مانعى ندارد و ما دلیل منع آن را طلب مى‏کنیم.
جواز روایت به اجازه‏
بى‏تردید راوى براى روایت، به مستند نیاز دارد. در روایت از معصوم‏، خود او مستند است، ولى روایت از راوى به مستند دیگرى نیاز دارد. یکى از آن‏ها مى‏تواندشنیدن لفظ او باشد و یا قرائت بر او، با اقرار او به مضمون حدیث و در نهایت، اجازه نقلِ روایتِ کتاب است. برخى آن را انکار کرده‏اند، ولى صاحب معالم مى‏گوید: این بحث در کلام اصحاب درست تنقیح نشده است. او در ابتدا دو معنا براى جواز روایت به اجازه بیان کرده و ابعاد مختلف آن را توضیح داده است.
جایز نبودن تجزّى‏ از مجموع کلمات صاحب معالم به دست مى‏آید که او تجزّى در اجتهاد را جایز نمى‏داند، در حالى که اصولیان معروف پیش از او همگى تجزّى در اجتهاد را ممکن مى‏دانستند، مانند علامه، شهید اول، شهید ثانى و محقق اردبیلى. چکیده بیان صاحب معالم این است که فرض قدرت استنباط در پاره‏اى مسائل همانند مجتهد مطلق غیر ممتنع است، ولى نمى‏توان دلیل جواز اعتماد بر این استنباط را مساوى بودن با مجتهد مطلق قرار داد؛ زیرا این کار قیاسى است که از نظر ما باطل است.
اگر علت عمل به ظن مجتهد مطلق، قدرت او بر استنباط مسئله باشد، مى‏توان مجتهد متجزّى را از جهت قیاس منصوص العله به او ملحق کرد، ولى مسئله مهم، علم‏به چنین علتى است؛ ممکن است علت، قدرت بر استنباط تمامى مسائل باشد وهمین احتمال [قدرت بر استنباط تمام مسائل‏] به اعتبار نزدیک‏تر است؛ زیرا تردیدى نیست که قدرت کامل از احتمال خطا نسبت به قدرت ناقص بر استنباط، دورتر است. علاوه بر این، در مورد اعتماد به ظن مجتهد مطلق، اجماع استوار است، ولى در مورد متجزى چنین دلیلى نداریم.
شیخ عبدالنبى معروف به صاحب حاوى الاقوال از اکابر مجتهدان امامیه در اوایل قرن یازدهم قمرى بود. وى عالمىِ فاضل، فقیه اصولى، محدث رجالى، محقّق مدقّق و علامه عصر خود بود. او از شاگردان صاحب مدارک، محقق کرکى و عزالدین‏ عبدالصمد الحارثى (والد شیخ بهائى) بود. شیخ عبد النبى تألیفات سودمندى داشته است که به چند مورد از آن‏ها اشاره مى‏شود: 1- الإقتصاد فى شرح الارشاد، 2- حاوى الأقوال فى معرفة الرجال، 3-حاشیة مختصر النافع، 4- المبسوط. کتاب اصولى وى نهایة التقریب فى شرح التهذیب علامه‏ حلى؛ است.
 
فیض‏الله بن عبدالقاهر الحسینى التفریشى
وى از اکابر علماى امامیه، فقیه و متکلم، صالح عابد، جلیل‏القدر، داراى حسن‏الخلق وتمامى صفات فاضله علما و صلحا و اتقیا بود. او در تفریش (تفرش) به دنیا آمد، ولى تحصیلاتش را در مشهد مقدس رضوى‏ به پایان برد. وى از خواص تلامیذ مقدس اردبیلى و از آگاهان اسرار او به شمار مى‏آمد. اساتید و مشایخ وى به این قرار است: 1- مقدس اردبیلى، 2- محمد بن حسن (سبط الشهید)، 3- سید على بن أبى الحسن والد صاحب مدارک، 4- شیخ حسن بن زین‏الدین- صاحب معالم - هم‏چنین شرف‏الدین على بن حجة الله و بهاء الدین على بن یونس تفرشى از جمله شاگردان او مى‏باشند.
وى آثار و تألیفات مختلفى داشته است که به تعدادى از آن‏ها اشاره مى‏شود: حاشیة على المختلف «مفتاح الشریعه»، شرح اثنى عشریة صاحب معالم «انوار القمریه»، الاربعون حدیثاً و تعلیقات على آیات الاحکام مقدس اردبیلى. اما برخى از کتاب‏ها و آثار اصولى او به این قرار است: شرح معارج الاصول و فوائد متفرقه فى تحقیق مسائل اصول الفقه.
شیخ بهاءالدین محمد بن حسین بن عبدالصمد حارثى همدانى عاملى جبعى‏
زندگى‏نامه‏
شیخ بهاء الدین معروف به شیخ بهائى، شیخ الفقهاء، استاد الحکماء، رئیس الأدباء، علّامةالدهر و فهّامة العصر در علوم و فنون گوناگون و صاحب نظر است. او در بعلبک متولد شد و در سال 1030 ه'.ق در شهر اصفهان دیده از جهان فروبست و جسد شریفش به مشهد رضوى منتقل و در آن‏جا به خاک سپرده شد. وى فقیهى اصولى، محدثى رجالى، حکیمى متکلم، ادیبى اریب، شاعرى ماهر و جامع علوم عقلى و نقلى بود، به گونه‏اى که در علوم غریب که علماى پیش از او از آن بیگانه بودند، مهارت داشت و در تمامى علوم گوى سبقت را از دیگران ربود و در کمالات نفسانى یگانه ومشهور آفاق شد و از مفاخر شیعه، بلکه از مفاخر اسلام به شمار مى‏آمد.
از این رو، نه تنها مورد ستایش، تعریف و تمجید علماى شیعه بود، بلکه علماى‏اهل سنت نیز او را بسیار ستوده و به مراتب علمى و اخلاقى وى معترف بودند. شیخ بهائى در ایام کودکى همراه با والد بزرگوار خود شیخ حسین بن عبدالصمد (که از علماى بزرگ جبل عامل بود) به خاطر رهایى از ظلم و ستمِ ترک‏ها که در حق پیروان اهل بیت روا مى‏داشتند، به ایران مهاجرت کرد و در ایران از محضر بزرگان و فضلاى نامى استفاده نمود و بعد از طىّ مراحل علمى و ارتقا به اوج کمال، ریاست علمى مذهبى به او سپرده شد و به منصب شیخ الاسلامى رسید. نزد شاه عباس کبیر، قرب و منزلت خاصى داشت. وى کتاب جامع عباسى را به نام شاه عباس نوشت. به سرزمین‏هاى زیادى سفر کرد و بر هر مکانى که مى‏رسید به مقدار کافى توقف مى‏کرد و بدین وسیله، از فیض مصاحبت و ملاقات با بسیارى از اهل کمال و ارباب فضل و حال را بهره‏مند مى‏شد، هم چنان که دیگران نیز از کمالات متنوع وى استفاده‏هاى زیادى مى‏بردند. در این سفرها گاهى بین او و پیشوایان مذاهب دیگر، مباحثه‏هاى علمى - مذهبى صورت مى‏گرفت و طرف مباحثه در مقابل برهان‏هاى متقن او محکوم به بطلان و مغلوب واقع مى‏شد.
برخى از اساتید و مشایخ او اعم از شیعه و سنى عبارتند از: والد بزرگوارش شیخ حسین بن عبدالصمد، شیخ عبدالعالى کرکى، شیخ محمد بن محمد بن أبى اللطیف المقدسى الشافعى، شیخ مولى عبدالله یزدى صاحب الحاشیه، و قاضى مولى افضل قاینى.
شیخ بهائى از آن‏جا که اهتمام زیادى در تعلیم وتربیت داشت و لحظه‏اى از آن غافل نبود، بسیارى از افاضل نامى آن عصر، در حوزه درس شیخ حاضر و هر کس به میزان حال و استعداد خود از آن بوستان کمال و خرمن فضل و دانش، گل‏هاى رنگارنگ و خوشه‏هاى قشنگ مى‏چید. اینک به تعدادى از آنان اشاره مى‏کنیم: شیخ جواد بن سعدالله (فاضل جواد)، ملا محسن فیض کاشانى، سیدماجد بحرانى، ابن صاحب معالم، ملا صدرا و ملا محمدتقى بن مقصود (مجلسى اول).
شیخ بهائى در علوم و فنون گوناگون صاحب اثر و تألیف است. او در فقه، اصول، تفسیر، رجال، درایه، ادبیات، ریاضیات، جبر، هندسه، اسطرلاب، هیئت، جفر و طلسمات و مانند آن هر کدام تألیف جداگانه‏اى دارد که اینک به بعضى از آن‏ها اشاره مى‏کنیم: جامع عباسى (که به اتمام آن موفق نشد و یکى از شاگردانش به نام نظام‏الدین ساوجى آن را به اتمام رساند)، حرمة ذبائح اهل الکتاب، شرح الفرائض النصیریه، رسالة القبله و مفتاح الفلاح فى عمل الیوم واللیله. هم‏چنین تألیفات اصولى وى به این قرار است: زبدة الاصول، حواشى بر قواعد شهید، حواشى زبدة الاصول و حاشیة شرح العضدى على مختصر الاصول.
معرفى کتاب زبدة الاصول‏ شیخ بهائى
این کتاب را در سال 1028 به درخواست عده‏اى از طلاب نوشت. آنان از او خواسته بودند که متنى در علم اصول که از زواید پیراسته باشد و در عین حال خلاصه مباحث اصول را در بر داشته باشد، تدوین کند. این کتاب ویژگى‏هاى یک کتاب درسى را دارد. عبارت‏هاى آن بسیار مختصر و کوتاه و در عین حال پر مطلب است. گاه عبارت‏هاى آن بسیار مغلق و پیچیده است که فهم آن بدون استاد بسیار مشکل است. در هر بحث به نقطه اصلى و عمده مطلب پرداخته و از نقل اقوال فراوان واستدلال‏هاى موافق و مخالف به طور تفصیلى پرهیز کرده است. او پس از طرح مسئله و در پاره‏اى موارد پس از نقل قول یک یا چند اصولى براى نظریه مختار استدلال کرده است. مباحث اصولى که کم‏تر جنبه عملى و کاربردى داشته است، در زبدة الاصول مطرح نشده است. او در این کتاب، نظریه‏هاى سید مرتضى، شیخ طوسى، علامه، محقق، غزالى و ابن حاجب را مد نظر داشته است. این کتاب پنج منهج دارد: منهج اول: مقدمات، در آن سه بحث عمده مطرح شده که به این شکل در کتاب‏هاى اصولى قبلىِ شیعه سابقه نداشته است: الف) مبادى منطقى؛ ب) مبادى لغوى وج) مبادى احکامى. منهج دوم: دلایل شرعى (کتاب، سنت، اجماع وعقل).او در مقام توضیحِ دلیل عقلى مسئله استصحاب را طرح کرده است و به بطلان قیاس در شریعت پرداخته است. منهج سوم: مباحث مشترک بین کتاب و سنت، در این منهج که مهم‏ترین مبحث آن است، هفت مطلب کلى را توضیح داده است: الف) امر و نهى؛ ب) عام و خاص، ج)مطلق و مقیّد، د) مجمل و مبیّن، ه') ظاهر و مؤوّل، و) مفهوم و منطوق، ز) نسخ. منهج چهارم: اجتهاد و تقلید. منهج پنجم: ترجیحات.

مبانى کلامى اصول‏
ضرورت مدح و ذم‏
از نظر شیخ بهائى استحقاق مدح نسبت به عدل و احسان و هم‏چنین استحقاق مذمّت در مورد ظلم و دشمنى، اکتسابى نیست بلکه بدیهى و ضرورى است و به دلیل شرعى در این خصوص نیازى نیست. او این قضیه را از قضایاى وجدانى مى‏داند و مى‏گوید: استحقاق ستایش بر عدالت و نیکوکارى و استحقاق سرزنش بر ظلم و دشمنى، بدیهى و ضرورى است که وجدان به آن شهادت مى‏دهد و آنان که ادیان را قبول ندارند به آن حکم مى‏کنند.
شکر منعم‏
او در این مورد مى‏نویسد: وجوب شکر مُنعم عقلى است، زیرا شکر منعم موجب امن از عقاب مى‏شود یا با ترک شکر منعم، نعمت از بین مى‏رود.
تأثیر پذیرى از گذشتگان
سید مرتضى‏
اصل در اشیا قبل از شرع‏ اصولیان درباره حکم پیش از شرع اشیاى غیر ضرورى اختلاف نطر دارند، سید مرتضى به حلیت و شیخ مفید به توقف معتقد است و در نهایت برخى در مورد آن‏ قایل به حرمتند. شیخ بهایى نیز نظر سید مرتضى را پذیرفته است. او چنین مى‏نویسد: اشیاى غیر ضرورى که عقل قبح آن‏ها را درک نمى‏کند، مانند بو کردن گل پیش از شرع، عقلاً حرام نیست؛ زیرا این‏ها منافعى است که مفسده‏اى در پى ندارد واذن در تصرّف عقلاًمعلوم است.
لزوم عزم در واجب تخییرى‏
سید مرتضى معتقد بود که در واجبات تخییرى تا زمانى که وقت براى عمل ضیق نشده، مکلف بین انجام یکى از افعال، مثل خصال کفاره یا عزم بر انجام آن مخیر است. شیخ طوسى نیز همین نظریه را پذیرفته بود. مهم‏ترین انگیزه آنان براى لزوم عزم، فرق گذاشتن میان مستحب و واجب است. شیخ بهائى به پیروى از سید مرتضى در مسئله وجوب عزم مى‏گوید: شیخ طوسى و سید مرتضى به تخییر بین فعل و عزم بر آن، تا هنگام ضیق وقت معتقدند و ابن زهره و ابن برّاج نیز با آنان موافقت کرده‏اند و این قول بر خلاف نظر محقق و علامه قوى است.
عدم دلالت صیغه امر بر وحدت و تکرار
سید مرتضى بر این باور بود که خود صیغه امر بر مرة و تکرار هیچ‏گونه دلالتى ندارد و این دو قید از قراین و شواهد بیرونى استفاده مى‏شود. شیخ بهائى همین‏ نظریه سید مرتضى را پذیرفته است.
رجوع ضمیر به بعضى از عموم‏
از نظر سید مرتضى ضمیرى که پس از عموم ذکر شود و به بعضى از آن برگردد، نمى‏توان گفت که موجب تخصیص عام قبلى مى‏شود. به هر حال او درمسئله متوقف شده است؛ زیرا تقدّم عام یا تخصیص عام با ضمیر، مستلزم مجاز است و هیچ یک از دو مجاز بر یک‏دیگر برترى ندارد.
شیخ بهائى در این خصوص مى‏نویسد: گفته شده ضمیر در مثل قول خداوندکه مى‏فرماید: «وبعولتهن» مخصّص است، ولى شیخ و حاجبى آن را منع کرده‏اند و علامه در این مورد دو قول دارد و سید مرتضى و محقق قائل به وقف شده‏اند و این قول از اشکال سالم‏تر است.
شیخ طوسى‏
تزکیه عدل واحد
آنان که خبر واحد را حجت مى‏دانند، براى پذیرش آن شرایطى را تعیین مى‏کنند، از جمله راوى آن عادل باشد. این عدالت از راه‏هاى مختلف فهمیده مى‏شود. یکى از رایج‏ترین آن‏ها این است که فرد عادلى او را تزکیه و توثیق کند. اما بحث این است که آیا براى توثیق و تزکیه راوى، توثیق یک نفر کافى است یا توثیق و تزکیه از باب شهادت است، لذا راوى را باید دو نفر عادل تزکیه کنند. شیخ طوسى بر این باور بودکه تزکیه واحد کافى است، ولى محقق تزکیه دو نفر را لازم مى‏دانست، اما شیخ بهائى مبناى شیخ طوسى را پذیرفته و مى‏گوید: در روایت، تزکیه یک عادلِ شیعه امامى مذهب کافى است؛ به جهت موافقت با شیخ و علامه و متأخران دیگر و بر خلاف محقق و پیروان او.

حجیت خبر مرسل‏
از نظر شیخ طوسى در صورتى خبر مرسل حجت است که معلوم باشد ارسال کننده، جز از ثقه روایت نمى‏کند.
شیخ بهایى نیز همین نظریه را پذیرفته، با این تفاوت که او به جاى علم، تعبیر ظن را آورده است. وى مى‏گوید: به خبر مرسل عمل نمى‏شود، مگر در صورتى که گمان حاصل شود که از غیر ثقه ارسال نمى‏کند، مانند ابن ابى عمیر و اگر او در برخى موارد از غیر ثقه حدیث نقل کند این مضرّ به عمل به مرسلات او نیست.
محقق حلّى‏
عدم دلالت امر بر فور و تراخى‏
محقق حلى معتقد است خود صیغه امر هیچ اشاره‏اى به فور یا تراخى ندارد؛ زیرإ؛ بٍ درهر دو استعمال شده است و لذا آن را در قدر مشترک میان آن‏ها حقیقت مى‏داند تا کلام را از اشتراک و مجاز حفظ کند.
شیخ بهائى نیز مطلب فوق را پذیرفته و مى‏گوید: امر براى طلبِ نفسِ فعل است، بدون آن که بر فور یا تراخى دلالتى داشته باشد. محقق و علامه بر این قول پایبند بوده‏اند و این قول حق است.

تبادر
از نظر محقق حلّى، تبادر علامت و نشانه استعمال حقیقى است؛ بدین معنا که هرگاه معنایى بدون قرینه، از لفظى به ذهن عرف سبقت جوید، نشانه استعمال حقیقى لفظ در معناى مورد نظر است. شیخ بهائى نیز تبادر را به عنوان مهم‏ترین علامت‏
بازشناسى حقیقت از مجاز، بارها به کار برده است، به عنوان نمونه چند مورد بیان مى‏شود:
 الف) ظهور نهى در تحریم: «النهى للتحریم للتبادر»، ب) اقل مراتب صیغه جمع‏ سه است: «اقل مراتب صیغ الجمع ثلثة لا اثنان؛ لتبادر الزائد علیهما».
تخصیص قرآن و اجماع به خبر واحد: محقق حلّى در بحث تخصیص عام مقطوع به خبر واحد، استدلال‏هاى موافقان و مخالفان را ذکر کرده و از هر دوى آن‏ها پاسخ داده‏است و در نهایت به توقف معتقد شده است. شیخ بهائى ضمن پذیرش چنین‏ مطلبى مى‏گوید: تخصیص سنت به مثل آن و اجماع و کتاب به دیگرى و به خودشان ونیز به متواتر جایز است و لى تخصیص آن‏ها [یعنى کتاب و اجماع‏] به خبر واحد نزد شیخ طوسى و پیروانش جایز نیست، اما علّامه و جماعتى آن را جایز دانسته‏اند... و برخى قائل به توقف شده‏اند و محقّق به این قول تمایل نشان داده است و این قول از اشکالات سالم‏تر است.
علامه حلّى‏
مشتق‏ بدون تردید، استعمال مشتق در مورد کسى که هم اکنون تلبس به مبدأ دارد، استعمال حقیقى است و نیز استعمال آن در مورد شخصى که در آینده به مبدأ تلبّس پیدا مى‏کند، قطعاً مجاز است. بحث تنها در مورد کسى است که در گذشته به مبدأ متلبّس بوده و هم‏اکنون مبدأ از او پایان پذیرفته است؛ آیا استعمال مشتق در این مورد حقیقت است یا مجاز؟ علامه حلّى استعمال مشتق در مورد چنین شخصى را حقیقت مى‏داند. ایشان در این خصوص مى‏نویسد: در صدق [حقیقى‏] مشتق بقاى معنا شرط نیست.
شیخ بهائى از او پیروى کرده و مى‏گوید: بقاى معنا در صدق مشتق به طور حقیقى لازم نیست؛ زیرا مشتقّ براى شخصى است که آن معنا براى او حاصل شده بود و به همان دلیل است که واژه مخبر و متکلم بر کسى که الآن مشغول اخبار و تکلم نیست صدق مى‏کند و نیز [اگر بقاى معنا شرط باشد] لازم مى‏آید استعمال واژه مؤمن براى شخص خواب و غافل مجازى باشد.
اجماع سکوتى‏
از نظر علامه حلى اجماع سکوتى حقیقتاً اجماع نیست و حجیت و اعتبار نیز ندارد. او در این خصوص مى‏گوید: اظهار نظر [برخى از علما] و سکوت دیگران از انکار آن، این اجماع نیست؛ زیرا ممکن است سکوت آنان ناشى از عدم اجتهاد باشد. یا اجتهاد آنان ثابت باشد، ولى معتقدند هر مجتهدى مصیب به واقع است و یا مانعى از اظهار عقیده او است... و چنین چیزى حجت نیست.
شیخ بهائى نیز در این مورد مى‏نویسد: [اجماع‏] سکوتى حجت نیست؛ زیرا احتمال دارد [آن مجتهد معتقد] به تصویب باشد یا در مسئله توقف کرده باشد یا به خاطر نظر و تأمل، مهلت مى‏خواهد و یا انکار او موجب فتنه شود.
شهید اول‏
تجزّى در اجتهاد
هرچند علامه اولین بار بحث تجزى در اجتهاد را مطرح کرد، ولى شهید اول آن را تثبیت نمود و به دلیل نقلى مشهور ابى خدیجه مستند ساخت، شهید در این مورد مى‏گوید: سزاوار این است که تجزى در اجتهاد جایز است؛ زیرا اطلاع یافتن از دلیل حکم و آن‏چه در حکم معتبر است، لازم و ضرورى مى‏باشد. این معنا در مجتهد متجزى نیز حاصل است وبعید و نادر است که جز آن مربوط به این مسئله باشد. پس به احتمال مذکور توجه نمى‏شود؛ زیرا چنین احتمالى در مجتهد مطلق امکان دارد وبر این تجزى در اجتهاد، در روایت مشهور ابى خدیجه تنبیه شده است. از امام صادق نقل شده است: «به کسى که از شما چیزى از قضایاى ما را مى‏داند توجه کنید و او را میان خود [قاضى‏] قرار دهید؛ زیرا من او را قاضى قرار دادم». شیخ بهائى با تبعیت از شهید براى تجزى در اجتهاد به همان دلایل شهید استناد کرده است.
حجیت اجماع منقول به خبر واحد
ظاهراً اولین بار شهید اول، اجماع منقول به خبر واحد را مطرح کرد. او در این خصوص مى‏گوید: اجماع به واسطه خبر واحد، ثابت مى‏شود تا زمانى که علم به خلاف آن حاصل نشود؛ زیرا خبر واحد اماره قوى است (مانند روایت آن) و کتاب خلاف، انتصار، سرائر و غنیه بیش‏تر مشتمل بر این باب [یعنى اجماع منقول‏]اند، با این که مخالف در برخى از این‏ها، حتى از نقل کننده آن وجود دارد.
شیخ بهائى این نظریه را پذیرفته، مى‏گوید: اجماعى که با خبر واحد نقل شود حجت است، بر خلاف غزالى و برخى از علماى مذهب حنفى.
واضع کیست؟
شیخ بهائى در بحث مبادى لغوى به این بحث مى‏پردازد که واضع لغت کیست؟ او چند احتمال را در این مورد مطرح مى‏کند. از نظر او ممکن است واضع لغت، خداوند یا بشر باشد و یا آن که ضروریات لغت را خداوند تعلیم داده و بقیه را بشر وضع کرده باشد. در پایان متذکّر مى‏شودکه هیچ‏کدام از احتمال‏هاى فوق قطعى نیست. او در این خصوص مى‏نویسد: اراده واضع است که لفظى را براى معنایى تخصیص مى‏دهد و واضع یا خداوند است؛ به دلیل: «وعلّم آدم الاسماء کلّها» و «اختلاف السنتکم»، یا بشر است؛ به دلیل «إلّا بلسان قومه» و یا واضعِ لغاتِ ضرورى خداوند است، ولى واضع سایر لغات، بشر است، وگرنه دور یا تسلسل پیش مى‏آید و هیچ‏یک از آن احتمال‏ها قطعى نیست.
موضوع علم اصول فقه‏
پیش از شیخ بهائى چند نظریه رایج در باب موضوع علم اصول فقه وجود داشت. سید مرتضى معتقد بود که ادله فقه، موضوع علم اصول است، اما براى آن که میان فقه و اصول تفاوت قائل شود، موضوع اصول را ادله فقه به طور اجمال و موضوع فقه را بررسى تفصیلى ادله فقه مى‏دانست. این نظریه تقریباً مقبولیت زیادى داشت، به‏
طورى که شیخ طوسى و برخى دیگر نیز آن را پذیرفتند. صاحب معالم اصول فقه را کیفیت استنباط واستدلال در فقه مى‏دانست. اما شیخ بهائى موضوع علم اصول فقه را دلایل فقه از جهت استنباط و استدلال مى‏داند.
حکم وضعى و جعل غیر مستقل‏
مشهور اصولیان و فقها حکم شرعى را به دو قسم تکلیفى و وضعى تقسیم مى‏کنند و براى هر دو جعل مستقل قائلند، اما شیخ بهائى بر این باور است که وضعى در واقع حکم شرعى نیست و جعل مستقلى ندارد و در واقع تابع حکم تکلیفى است. او در این مورد مى‏گوید: وضعى حکم نیست، بلکه لازمه حکم است. بعدها این نظریه در افکار شیخ انصارى تأثیر گذاشت. او نیز معتقد شد که احکام وضعى، جعل مستقلى ندارند و تابع احکام تکلیفى‏اند.
جرح و تعدیل‏
در قبول جرح و تعدیل رجالى‏ها اختلاف شده است: برخى معتقدند ذکر سبب ضرورتى ندارد، گروهى ذکر سبب را براى جرح و تعدیل لازم مى‏دانند؛ پاره‏اى دیگر ذکر سبب را در جرح لازم مى‏دانند و در نهایت برخى آن را در تعدیل ضرورى مى‏دانند. البته دو تفصیل دیگر هم از علامه و شهید ثانى نقل شده است. شیخ بهائى معتقد است که در پذیرش جرح و تعدیلِ راویان حدیث ذکر سبب لازم نیست. او مى‏گوید: قول به اطلاق داراى وجه است.
تعریف اجتهاد
تا پیش از شیخ بهائى اجتهاد را به تلاش براى استخراج احکام شرعى تعریف و تفسیر مى‏کردند، براى نمونه محقق حلّى در این مورد مى‏گوید: اجتهاد در عرف فقها، به‏کارگیرى تلاش در استخراج احکام شرعى است.
علامه و به تبع او صاحب معالم نیز آن را بکارگیرى وسع براى به دست آوردن ظن به حکم شرعى مى‏دانستند.و اما احتمالاً براى نخستین بار شیخ بهائى اجتهاد را به عنوان یک ملکه نفسانى تعریف کرد، نه یک عمل خارجىّ. او در این خصوص مى‏گوید: اجتهاد ملکه‏اى است که به واسطه آن بر استنباط حکمِ شرعىِ فرعى از اصل، توانایى مى‏یابد، خواه این استنباط فعلى باشد یا به صورت قوه‏اى که به زودى به فعلیت تبدیل شود.
این تعریف از آن جهت که تعبیر به ظن نکرده به تعریف محقق نزدیک است، ولى از آن نظر که تعبیر «ملکه» و «فعلاً» و «قوه قریبه» را اضافه کرده است، از سایر تعاریف متمایز مى‏شود.

نسخ قبل از وقت عمل‏ آیا پیش از فرا رسیدن وقت عمل به تکلیفى، شارع مى‏تواند آن را نسخ کند یا نه؟ میان اشاعره و معتزله اختلاف است. اشاعره آن را جایز، ولى معتزله آن را مردود مى‏دانند. از اصولیان شیعه سید مرتضى، شیخ طوسى، محقق حلى و علامه در یکى‏ از اقوالش قائل‏اند که نسخ شى‏ء پیش از آمدن وقت عمل به آن جایز نیست، ولى شیخ مفید و علامه در مبادى الوصول بر این باورند که نسخ آن مانعى ندارد. شیخ بهائى پس از طرح بحث ونقل سخنان موافق و مخالف به توقف در مسئله قائل شده است. او مى‏گوید: آیا نسخ شى‏ء قبل از حاضر شدن وقت آن جایز است یا نه؟ سید مرتضى، شیخ طوسى، علامه و معتزله مى‏گویند: نسخ آن جایز نیست، ولى مفید و حاجبى و اکثر اشاعره به جواز آن معتقدند.... حق آن است که معترض بر هر یک از این دو گروه، پشتوانه دارد.
تجزّى در اجتهاد
علامه معتقد بود که در اجتهاد،تجزّى امکان دارد و از لحاظ ثبوتى، شخص مى‏تواند تنها در برخى ابواب فقهى توانایى استنباط احکام را داشته باشد، علامه مى‏گوید: اقرب آن است که اجتهاد تجزیه بردار است؛ زیرا همان مقتضى که براى وجوب عمل با اجتهاد در کل احکام وجود داشت، براى اجتهاد در برخى از آن نیز وجود دارد.
صاحب معالم از پدرش نقل مى‏کند که او نیز همانند علامه و شهید اول به تجزّى در اجتهاد معتقد بوده است.

شهید اول
تردّد فعل پیامبر بین فعل عادى و شرعى‏ شهید اول، فعل پیامبر را حجت دانسته است و به دنبال حجیت فعل پیامبر این مسئله را طرح مى‏کند که در صورت تردّد فعلِ پیامبر میان فعل عادى و شرعى کدام‏یک مقدم است و مسئله را اختلافى مى‏داند، ولى خودش همه موارد را بر شرعى حمل مى‏کند. شهید ثانى نیز همان مطالب را با عبارات مشابه بیان مى‏کند. او مى‏گوید:
قاعده 87: فعل پیامبر حجت است، همان‏گونه که سخن او حجیت دارد... و هر گاه امکانِ حمل فعل آن حضرت بر عبادت یا عادت وجود داشته باشد در این‏که رفتار ایشان بر عادت حمل شود (چون اصل عدم تشریع است) یا بر عبادت حمل شود، (چون حضرت براى بیان شرعیات مبعوث شده است) اختلاف وجود دارد و بر این مسئله امورى متفرع است... و در همه این موارد، فعل حضرت بر شرعى حمل مى‏شود، زیرا ادلّه تأسى به ایشان عمومیت دارد.

وظیفه امام معصوم‏
شهید اول معتقد است که آن دسته از افعال پیامبر که امکان مشارکت امام در آن‏ها وجود داشته باشد، آن‏ها بر عهده امام خواهد بود، مانند این‏که امام، قرض فوت‏شدگان را ادا مى‏کرد. شهید ثانى نیز به تبعیت از شهید اول مى‏گوید:
قاعده 89: در آن دسته از فعل پیامبر که امکان مشارکت براى امام وجود داشته باشد، ظاهر آن است که آن فعل بر عهده امام است، چنان که امام قرض مردگان را پرداخت مى‏کرد، زیرا او نسبت به مؤمنان از خودشان، اولویت دارد و این در امام حاصل است و نزد ما روایت شده که بر امام‏ است که قرض آن‏ها را پرداخت کند.
تصرفات پیامبر از نظر شهید اول، شئون پیامبر سه چیز است: اول، فتوا که به واسطه تبلیغ عملى مى‏شود؛ دوم، امامت و رهبرى و سوم، قضاوت و گاهى فعلى میان قضاوت و فتوا مردد مى‏شود که حکمش نسبت به موارد مختلف، متفاوت است. شهید ثانى در این‏ موضوع از شهید اول تبعیت کرده و مى‏گوید: تصرف پیامبر از نقطه نظر قول و فعل یا به تبلیغ است و آن فتواست و یا به امامت است، مانند جهاد و تصرف در بیت المال و یا به قضاوت کردن است، مانندحلّ و فصلِ خصومت، میان دو نفر مدّعى و منکر (به واسطه بیّنه یا سوگند و یا اقرار) و هر تصرفى در عبادت از باب تبلیغ است و گاهى در مواردى میان قضاوت و تبلیغ تردید حاصل مى‏شود.
اقسام استصحاب‏ از نظر شهید اول، استصحاب چهار نوع دارد: 1 - استصحاب نفى، 2 - استصحاب حکم عموم، 3 - استصحاب حکم شرعى و 4 - استصحاب حکم اجماع.
شهید ثانى این تقسیمات را با همان عبارات شهید بیان کرده است او مى‏گوید: استصحاب داراى چهار قسم است: یکى از آن‏ها استصحاب نفى در حکم شرعى است تا زمانى که دلیلى وارد شود و از آن به برائت اصلیه تعبیر مى‏شود، دوم، استصحاب حکم عموم است تا موقعى که مخصصى وارد شود و استصحاب حکم نص تا هنگامى که ناسخى وارد شود، سوم، استصحاب حکمى است که شرعاً ثابت شده، مانند ملک، هنگام وجود سبب آن و چهارم استصحاب حکم اجماعى در محل اختلاف و نزاع است.

اسنوى‏
ابومحمد عبدالرحیم بن حسن بن على بن على بن عمر بن على بن ابراهیم اموى اسنوى، وى شافعى مذهب، مورخ، مفسر، فقیه واصولى زبردستى بود. او به سال 704 ق در اسناى مصر متولد شد و در عصر خودش ریاست مذهب شافعیه را برعهده داشت. او از اساتیدى، همچون ابوحیان در نحو، سبکى در فقه و در علوم نقلى از تسترى وقونوى استفاده کرده است. از مؤلفات او مى‏توان التمهید، نهایة الراغب، الکوکب الدریة... را نام برد. وى در سال 772 ق دار فانى را وداع گفت.
شهید در کتاب تمهید القواعد به طور عمده و غالب، تحت تأثیر افکار اسنوى قرار داشته است؛ ترتیب مطالب، نقل عین عبارات، ذکر مثال‏ها و نقل قول‏ها و حتى نظریه‏ها وموضع‏گیرى‏ها از مواردى است که شهید به تبعیت از اسنوى پرداخته است. شیخ آغا بزرگ تهرانى در این موضوع مى‏گوید: شهید ثانى کتاب تمهید القواعد را بر اساس التمهید فى القواعد الاصولیة و الکوکب الدرى اسنوى نوشته و زواید آن را حذف کرده است.
البته شهید ثانى، نکاتى را اضافه یا برخى موارد را حذف کرده و در پاره‏اى از موارد اقوال بیش‏ترى را پوشش داده است. این مطلب را در بحث امتیازات تمهید القواعد توضیح خواهیم داد. محورها و حوزه‏هاى تأثیرپذیرى شهید ثانى از اسنوى در دو نقطه است: 1- از لحاظ شکلى، 2- از جنبه محتوایى.
از لحاظ شکلى‏ شهید، همانند اسنوى عبارت‏ها، مثال‏ها و تنبیهات را در زمینه قواعد اصولى بیان داشته است وترتیب کتاب تمهید و فصل‏بندى آن، طبق فصل‏بندى کتاب التمهید اسنوى است، حتى نام کتاب شهید، شبیه نام کتاب إسنوى است. به هر حال ترتیب هر دو کتاب به قرار زیر است: فهرست کتاب التمهید اسنوى فهرست کتاب تمهید القواعد شهید مقدمه شامل مباحث حکم و… مقدّمه مؤلّف‏ کتاب الاول: فى الکتاب المقصد الاول: فى الحکم‏ کتاب الثانى: فى السنة المقصد الثانى: فى الکتاب والسنة کتاب الثالث: فى الاجماع المقصد الثالث: فى الاجماع‏ کتاب الرابع: فى القیاس المقصد الرابع: فى القیاس‏ کتاب الخامس: فى دلائل اختلف فیها المقصد الخامس: فى ادلة اختلف فیها کتاب السادس: فى التعادل والتراجیح المقصد السادس: فى التعادل و التراجیح‏ کتاب السابع: فى الاجتهاد والإفتاء المقصد السابع: فى الاجتهاد والافتاء

از لحاظ محتوایى‏ شهید ثانى علاوه بر پیروى از سبک وشیوه إسنوى در طرح مباحث اصولى، بسیارى از نظریه‏ها و اندیشه‏هاى اسنوى را اقتباس کرده و پذیرفته است. در این‏جا برخى از آن‏ها را ذکر مى‏کنیم:
1- اسنوى در التمهید مى‏گوید: الحکم الشرعى: خطاب الله تعالى المتعلق بافعال المکلفین بالاقتضاء او التخییر، وزاد ابن الحاجب فیه او الوضع، لیدخل جعل الشى‏ء سبباً أو شرطاً أو مانعاً، کجعل الله تعالى زوال الشمس موجباً للظهر، وجعل الطهارة شرطاً لصحة الصلاة، والنجاسة مانعة من صحتها.
شهید در همین زمینه مى‏نویسد: الحکم الشرعى: خطاب الله تعالى او مدلول خطابه المتعلق بأفعال المکلفین بالإقتضاء والتخییر، وزاد بعضهم او الوضع، لیدخل جعل الشى‏ء سبباً او شرطاً او مانعاً، کجعل الله تعالى زوال الشمس موجباً للظهر وجعله الطهارة شرطاً لصحة الصلاة، والنجاسة مانعة من صحتها.
2 - اسنوى در مورد ادا و قضا مى‏گوید: العبادة: فى وقتها المعین لها اولاًشرعاً ولم تسبق بأخرى على نوع من الخلل، کانت أداءً، وان سبقت بذلک، کانت اعادة، وان وقعت بعد الوقت المذکور، کانت قضاءاً.
شهید نیز در قاعده 6 مى‏گوید: العبادة: ان وقعت فى وقتها المعیّن لها اولاًشرعاً ولم تُسبق بأخرى مشتملة على نوع من الخلل، کانت أداءً، وان سبقت بذلک، کانت اعادة، وان وقعت بعد الوقت المذکور کانت قضاءاً.
3 - اسنوى در رخصت و عزم مى‏نویسد: الرخصة فى اللغة: هى التسهیل فى الامر، والعزم: هو القصد المؤکّد وامّا فى الشرع فالرخصة: هى الحکم الثابت على خلاف الدلیل؛ لعذرٍ، هو المشقة والجرح. واحترزنا بالقید الاخیر عن التکالیف کلّها، فانها احکام ثابتة على خلاف الاصل، والاصل فى الأدلّة الشرعیة ومع ذلک لیس برخصة؛ لأنها لم تثبت؛ لاجل المشقة.
شهید نیز در این مورد مى‏گوید: الرخصة: لغةً التسهیل فى الامر، والعزیمة القصد المؤکّد، وشرعاً الرخصة: هى الحکم الثابت على خلاف الدلیل؛ لعذرٍ، هو المشقة والحرج. واحترز بالقید الاخیر عن التکالیف کلّها؛ فانها احکام ثابتة على خلاف الأصل، ومع ذلک لیست برخصة مطلقاً؛ لانها لم تثبت کذلک؛ لاجل المشقة.
جدول زیر تنها بخشى از مواردى است که شهید ثانى از اسنوى متأثر شده است: فهرست مطالب کتاب تمهید القواعد شهید ثانى فهرست مطالب کتاب التمهید اسنوى‏ تعریف فقه، مسئله‏2، ص‏50 قاعده(1)، ص‏32 عدم تبعیت قضا از ادا، مسئله 9، ص‏68 مسئله ذیل قاعده (6)، ص‏44 واجب عینى، مسئله 12، ص‏74 قاعده (8)، ص‏48 واجب تعیینى و تخییرى، مسئله 13، ص‏79 قاعده(9) ، ص‏51 حرمت تخییرى، مسئله 14، ص‏81 قاعده (10)، ص‏53 تعلق واجب به اقل و اکثر، مسئله 16، ص‏90 قاعده (12)، ص‏59 استلزام امر به شى‏ء، نهى از ضد، مسئله 17، ص‏94 قاعده (40)، ص‏135 مطلوب به نهى، مسئله 18، ص‏98 قاعده (43)، ص‏142 افعال پیش از بعثت انبیا، مسئله(1)، ص‏109 قاعده (14)، ص‏66 شرط تکلیف، مسئله (4)، ص‏118 قاعده (16)، ص‏70 اکراه، مسئله 5، ص‏120 قاعده (17)، ص‏73 توقیفیت لغات، مسئله(2)، ص‏137 قاعده (18)، ص‏81 مفهوم وصف وشرط، مسئله (5)، ص‏245 قاعده (25)، ص‏110 مفهوم عدد، مسئله 7، ص‏252 قاعده (27)، ص‏114 الفاظ عموم، ص‏297 مقدمه، ص‏147 مخصّص، فصل ثالث، ص‏380 فصل ثالث، ص‏191 حظر و اباحه، ص‏487 المقصد الخامس، ص‏269 قول صحابى، مسئله (1)، ص‏499 مسئله (ذیل قاعده 96)، ص‏278 تعادل و تراجیح، مسئله(1) ، ص‏505 مقدمه، ص‏281

امتیازات تمهید القواعد
از التمهید اسنوى
1 - از لحاظ شکلى:
الف) شهید مطالب اصولى را به صورت قاعده ذکر کرده است، ولى اسنوى به سبک مسئله؛
 ب) گاهى اسنوى به تفصیل، نام قائلان اقوال را بیان کرده، ولى شهید با عبارات مبهم، همچون «بعضهم» و«قیل» مطلب را بیان کرده است؛
ج) ترتیب مباحث اصولى شهید، منطقى‏تر و منظم‏تر به نظر مى‏رسد، به عنوان مثال اسنوى برخى از مباحث اوامر و نواهى را در مباحث حکم، ذکر کرده است، ولى شهید آن مباحث را در جاى‏گاه اصلى خود؛ یعنى اوامر و نواهى آورده است؛ به عنوان نمونه اسنوى بحث «امر به شى‏ء مستلزم نهى از ضدش است یا نه» را در باب حکم شرعى ذکر کرده است ، در حالى که شهید ثانى آن بحث را در باب امر و نهى مطرح‏ کرده است؛
د) شهید براى رعایت اختصار گاهى دو قاعده را تحت یک قاعده عنوان کرده است. به عنوان نمونه، اسنوى مسئله «الفرض و الواجب عندنا مترادفان» را در مسئله‏3 و البطلان الفساد را در مسئله 4 ذکر کرده است ، ولى شهید این دو را در یک‏ قاعده ذکر کرده است.
2 - از لحاظ محتوایى: شهید، در این جنبه نیز تغییرات و اضافاتى به قرار زیر داشته است:
الف) اعلام موضع مذهب شیعه: یکى از کارهاى مهم و عمده شهید ثانى تبیین نظریه‏هاى شیعه در مباحث و قواعد اصولى بوده است. او با این شیوه، افکار شیعى را در مباحث جدید آن زمان انتشار داد.
ب) اضافه کردن نظریه‏هاى دیگر: شهید در برخى مباحث علاوه بر نقل نظریه‏هاى اسنوى، دیدگاه‏هاى دیگر رایج را نیز طرح کرده است، مثلاً شهید در مسئله ادا و قضا دیدگاه فخر رازى را در المحصول نقل کرده و تفاوت‏ها و نسبت میان آن‏ها را شمرده است؛
ج) اضافه کردن برخى قیود: شهید گاهى برخى قیود و نکات را اضافه کرده است، مثلاً در تعریف حکم شرعى قید «او مدلوله خطابه» را اضافه کرده، ولى تعریف اسنوى فاقد آن است.
فخر رازى‏
ابوعبدالله محمد بن عمر بن حسین طبرى رازى او در سال 543 ق در رى متولد شد او در معقول و منقول صاحب نظر بود و او را امام المشککین لقب داده‏اند. وى در سال 606 در هرات وفات یافت. از آثار مهم او مى‏توان التفسیر الکبیر، المحصول، شرح اشارات والمطالب العالیه را نام برد .
افاده «اىّ» براى عموم‏
از نظر فخر رازى «اَىّ» از الفاظ عمومى است که شامل موجودات عاقل و غیر عاقل مى‏شود. او مى‏گوید: اول: صیغه‏هایى که شامل موجودات عاقل و غیر عاقل مى‏شود و آن لفظ اىّ است، به شرط این‏که به معناى استفهام، شرط و جزا بیاید.
شهید ثانى نیز در این زمینه مى‏گوید: صیغه أىُّ در مورد موجودات عاقل و غیر عاقل به کار مى‏رود. این مطلب را جمهور اصولیان از جمله فخر رازى و پیروانش ذکر کرده‏اند.
تعلیل حکم واحد به دو علت‏ فخر رازى در این زمینه مى‏گوید: تعلیل حکم واحد به دو علت منصوص، بر خلاف نظر برخى از اصولیان جایز است.
شهید ثانى نیز به پیروى از او مى‏نویسد: تعلیل حکم واحد به دو علت در مورد علل منصوص، نزد ما جایز است و گروهى از کسانى که تعلیل به علت مستنبطه را جایز مى‏دانند، با ما موافقت کرده‏اند، مانند فخر رازى در المحصول.
اصل در افعال‏
فخر رازى مى‏گوید: ما در اول این کتاب بیان کرده‏ایم که قبل از شرع، حکمى نیست و به شبهات مخالفان، پاسخ داده‏ایم و الآن مى‏خواهیم بیان کنیم که اصلِ در منافع، اذن و اصلِ در مضار، منع است [اذن و منع به واسطه ادله شرعى است‏].
شهید اول در همین مورد مى‏نویسد: در اول کتاب، گذشت که اصل در افعال پیش از بعثت بر اباحه است یا تحریم و یا وقف، اختلافى است، اما بعد از شرع، مقتضاى دلایل شرعى آن است که اصل درمنافع، اباحه است؛ به دلیل قول خداوند که مى‏فرماید: «خلق لکم ما فى الارض‏جمیعاً» و اصل در مضار، ... تحریم است؛ بدلیل قول پیامبر اسلام‏ که‏مى‏فرماید: «لا ضرر ولا ضرار فى الاسلام». این مطلب را رازى ذکر کرده است.
تصویب یا تخطئه
در مسائل فرعى‏ فخر رازى در این باره اظهار مى‏کند: آن‏چه ما بدان معتقدیم این است که خداوند در هر واقعه‏اى حکم معینى دارد و بر آن دلیلِ ظاهر (ظنى) وجود دارد، (نه دلیل قطعى) و کسى که در آن خطا کند معذور است. شهید ثانى نیز دقیقاً همین عبارت را ذکر و تنها به جاى ظاهر، دلیل ظنى را تعبیر کرده است.
نسخ وجوب‏ از نظر فخر رازى هر گاه وجوب، نسخ شود، جواز باقى مى‏ماند. او در این مسئله با غزالى مخالفت کرده است. شهید ثانى نیز در این زمینه مى‏نویسد: هر گاه شارع چیزى را واجب کند و سپس وجوب آن را نسخ کند، مى‏توان آن را به خاطر عمل به برائت اصلیه انجام داد، همان‏گونه که (رازى) در آخر این مسئله در المحصول بدان اشاره کرده است. موارد دیگر هم‏چنین شهید ثانى در موارد دیگر از جمله مسئله ادا و قضا و استثناهاى متعدد در صورت عطف و غیر عطف از فخر رازى متأثر شده است.
آمدى‏
ابوالحسن على بن ابى على محمد بن سالم بن محمد سیف‏الدین الامدى، به سال 551 ق در آمد در دیاربکر متولد شد، ابتدا حنبلى بود، سپس در بغداد مذهب شافعى را پذیرفت. او از محضر اساتیدى، هم‏چون ابوالقاسم بن فضلان وشهاب‏الدین سهروردى بهره برد. در سال 631 وفات کرد از آثار او مى‏توان احکام‏الحکام فى اصول الأحکام وغایة المرام فى علم الکلام را نام برد (محمدباقر موسوى خوانسارى، روضات الجنات، ج‏5، ص‏268؛ عباس قمى، الکنى والالقاب، ج‏2، ص‏8 ومیرزا محمدعلى مدرس، ریحانة الأدب، ج‏1، ص‏62 )
اقل جمع‏
آمدى در مورد این‏که اقل جمع دو یا سه است، مى‏گوید: علما اختلاف دارند دراین‏که اقل جمع دو یا سه است و محل اختلاف از لفظ جمع آن‏چه از لحاظ لغوى فهمیده مى‏شود و آن ضمیمه کردن چیزى به چیز دیگر است، نیست؛ زیرا این معنا در دو و سه و بیش‏تر محقق است و اختلافى در آن نیست، بلکه محل نزاع در لفظى است که در لغت، جمع نامیده مى‏شود، مثل رجال ومسلمون.
شهید ثانى در همین مورد مى‏گوید: وینبغى تحریر محل الخلاف فنقول: الخلاف فى اللفظ المعبّر عنه بالجمع، نحو الزیدین والرجال لا فى لفظ ج - م - ع فانه یطلق على الاثنین بلاخلاف.

مدلول اسم جنس مجرور به «مِنْ»
آمدى در این مورد مى‏گوید: علما در سخن خداوند که مى‏فرمایند: خذ من أموالهم صدقة اختلاف دارند آیا این سخن اقتضا مى‏کند اخذ صدقه از هر
نوعى از انواع مال هر مالکى و یا اخذ صدقه واحدى از نوع واحدى؟ قول اول، مذهب بیش‏تر علما و دوم، مذهب کرخى است... و مسئله احتمالى است، ولى دلیل کرخى دقیق است.
شهید ثانى ضمن بیان همین سخن در پایان مى‏گوید: ... این مطلب را آمدى وابن حاجب از بیش‏تر علما نقل کرده‏اند، ولى خلاف آن راصحیح شمرده‏اند و این مذهب درست است؛ زیرا بعضیت با بعض، صدق مى‏کند.
حمل مطلق بر مقید در نهى‏
فخر رازى در بحث حمل مطلق بر مقید معتقد است، فرقى میان امر و نهى نیست. در هر دو مورد مطلق بر مقید حمل مى‏شود، اما آمدى وابن حاجب با او به مخالفت برخاسته و اظهار داشته‏اند در صورت نهى مى‏توان به مطلق و مقید هر کدام جداگانه عمل کرد و به حمل مطلق بر مقید نیازى نیست؛ زیرا تعذرى در عمل به هر دو ندارد. شهید مى‏گوید: لکن جماعتى از محققان، مثل آمدى در الاحکام و ابن حاجب ذکر کرده‏اند که هیچ اختلافى در عمل به مدلول آن دوو جمع میان آن‏ها در نفى وجود ندارد؛ زیرا تعذر و سختى در آن نیست؛ چرا که عمل به هر دو ممکن است و این قول حق است.
آمدى هم در الاحکام مى‏نویسد: اگر کلام بر نفى هر دو یا نهى از آن دو دلالت کند، مثل این‏که کسى در مورد کفاره ظهار بگوید: «لا تعتق مکاتباً کافراً» هیچ اختلافى در عمل به هر دو مدلول آن‏ها و جمع میان آن‏ها در نفى نیست؛ زیرا تعذّر و سختى در آن نیست.
ابن حاجب‏
ابوعمرو عثمان بن عمر بن ابى‏بکر بن یونس مشهور به ابن حاجب، فقیه، اصولى وادیب که مذهب مالکى داشت. وى که ایرانى الاصل بود در سال 570ق در دهکده‏اى در مصر متولد شد. وى علوم اسلامى را نزد شاطبى و محمد غزنوى آموخت ودر سال 617 به دمشق رفت و در زاویه مالکى مسجد اموى تدریس کرد. و در سال 646ق از دنیا رفت. از آثار او مى‏توان، مختصرى در اصول، الامالى، الشافیه والکافیه را نام برد (محمدباقر موسوى خوانسارى، روضات الجنات، ج‏5، ص‏184 ومیرزا محمدعلى مدرس، ریحانة الأدب، ج‏7، ص‏459
شهید ثانى، در مواردى از ابن حاجب نیز متأثر شده است. این موارد، به قرار زیر است:
بحث اقل جمع و تحریر محل نزاع آن،
اسم جنس مجرور به «مِنْ»
اطلاق و تقیید در نهى.

نوآورى‏ها
تقدم استصحاب بر قاعده ید
از نظر شهید ثانى، هر گاه استصحاب با قاعده ید، تعارض کند، استصحاب بر آن مقدم خواهد شد. او در همین زمینه مى‏نویسد: چنان‏چه ملکیت گذشته با یَد جدید، تعارض کند، در ترجیح هر یک از آن‏ها دو قول وجود دارد: دلیل تقدیم ملک قبلى، قاعده استصحاب است. پس در این صورت ملک و ید، تعارض مى‏کنند و اول [یعنى قاعده استصحاب‏] مقدم خواهد شد، همان‏طور که اگر براى یکى از آن‏ها بینه، شهادت به ملک دهد، ولى دیگرى ید بر آن داشته باشد.
فرق عموم و اطلاق‏
شهید تفاوت این دو را در این مسئله مى‏داند که عام، ماهیت به شرط شى‏ء و مطلق، ماهیت لا بشرط است، او مى‏نویسد: فرق میان عموم و اطلاق با این‏که هر دو در حکم مشترکند، آن است که عام، به اعتبار تعدد ماهیت بر آن دلالت مى‏کند در حالى که مطلق من حیث هى بدون قید وحدت و تعدد بر ماهیت دلالت دارد و بازگشت این فرق به آن است که عام ماهیت بشرط شى‏ء و مطلق ماهیت لا بشرط شى‏ء است.
فقدان اعتبار خبر مُرسل‏ در مورد حجیت و اعتبار خبر مرسل، نظریه‏هاى متعددى ابراز شده است؛ برخى، بر این باورند که خبر مرسلى که همه به آن عمل کرده‏اند معتبر است؛ برخى دیگر، مثل شیخ طوسى معتقدند در صورتى که راوى جز از ثقه نقل نکند خبر مرسل او حجت است، مثل ابن ابى عمیر و احمد بن ابى نصر بزنطى.... نظریه شیخ تا عصر شهید ثانى (قرن دهم) مورد پذیرش عموم قرار گرفته بود. اما شهید ثانى نظریه جدیدى در این موضوع ابراز داشته و آن این‏که خبر مرسل تحت هیچ شرایطى حجیت و اعتبار ندارد؛ زیرا به هر حال احتمال مى‏رود که راوى ضعیف باشد... از این رو، قول شیخ طوسى و پیروانش را مردود دانسته است. او در این زمینه مى‏گوید: خبر مرسل، مطلقاً حجت نیست، چه صحابى آن را ارسال نموده باشد یا غیر او، چه یک واسطه آن ساقط شده باشد یا بیش‏تر، چه ارسال کننده جلیل‏القدر باشد یا نه...؛ زیرا حالِ محذوف، مجهول است و احتمال مى‏رود که ضعیف باشد... مگر آن که معلوم باشد که مرسِلِ آن از غیر ثقه اجتناب مى‏کند، مثل ابن ابى عمیر...، ولى در تحقّق این معنا [یعنى علم به این‏که مُرسِل جز از ثقه نقل نمى‏کند] اشکال است...

جرح و تعدیل‏
آیا جرح و تعدیلِ راوى باید با ذکر سبب آن‏ها باشد یا بدون ذکر سبب و به طور اطلاق هم کفایت مى‏کند؟ در این مقام چهار قول وجود دارد، شهید ثانى معتقد است در صورتى که مبناى جارح و معدّل با او یک‏سان باشد، اطلاق کفایت مى‏کند وگرنه ذکر سبب ضرورى است. شهید ثانى در این مورد مى‏گوید: در صورتى که علم به اتفاق مذهب جارح و معتبِر؛ [یعنى کسى که جوینده جرح و تعدیل براى عمل یا ترک حدیث باشد] در اسباب موجب جرح، حاصل شود؛ بدین معنا که اجتهاد آنان در آن‏چه موجب جرح و تعدیل است واحد باشد یا یکى مقلّد دیگرى باشد یا هر دو مقلّد مجتهد واحدى باشند، در این صورت اکتفا به اطلاق در جرح، همانند تعدیل وجهى دارد و این تفصیل اقوا در آن دو است.
کیفیت نقل ثقه‏
شهید ثانى در این زمینه مى‏گوید: هرگاه ثقه‏اى بگوید: حدثنى ثقه و آن ثقه را مشخص نکند. این اطلاق‏گویى و توثیق در عمل به روایت او کفایت نمى‏کند، هرچند ما به تزکیه واحد اکتفا کنیم...، زیرا ممکن است او نزد راوى ثقه باشد، ولى شخصى غیر از راوى بر جرح او مطّلع شده باشد [یعنى به چیزى که نزد او جرح کننده باشد] ولى آن راوى، او را بنابر ظاهرِ حالش توثیق کرده است و اگر به آن جرح، آگاهى مى‏یافت او را توثیق نمى‏کرد.

- منصور بن عبدالله فارسى شیرازى
وى مشهور به راستگوست. او فقیهى فاضل، امامى و از علماى قرن دهم قمرى و معاصر غیاث‏الدین منصور دشتکى است.
شاگردان و کسانى که از وى روایت کرده‏اند، عبارتند از: سید حسین بن حیدر کرکى، عبدالله بن محمود تسترى مشهدى (شهید ثالث) و تاج‏الدین حسین بن شمس‏الدین صاعدى.
کتاب‏هاى اصولى وى عبارتند از: الحاشیة على مختصر الاصول سید شریف جرجانى و الفصول فى شرح تهذیب الاصول علامه حلى که نام دیگر آن الفوائد المنصوریه است. هیچ‏کدام از این دو کتاب در دست‏رس نیست.
وى از علماى عالم و فاضل قرن دهم قمرى است که در سال نهصد و هفتاد و اندى خلاصة الاقوال علامه حلى را مهذب و مرتب کرده و آن را نهایة الآمال فى ترتیب خلاصة الاقوال نامیده است. در مقدمه آن کتاب متعهد شده است که در خاتمه آن، تراجم بعضى از متقدمان، معاصران و متأخران از علامه حلى را ذکر کند، ولى در آخر کتاب عذر آورده که به خاطر فقدان اسباب و کتاب‏هایى که بتواند از آن‏ها کمک بگیرد، نتوانسته است این کار را انجام دهد. کتاب اصولى وى شرح مبادى الوصول علامه حلى است. این کتاب چاپ نشده و در دست‏رس نیست.

تاج‏الدین على بن حسن بن على طبرسى
وى سبط شیخ ابى على طبرسى صاحب مجمع البیان است. او فاضل، عالم، فقیه، محدث جلیل واز اعلام قرن دهم قمرى مى‏باشد. تاج‏الدین از سید جلال الدین ابى‏على بن حمزة موسوى و غیر آن روایت کرده است.
از کتاب‏هاى او مى‏توان به مشکاة الأنوار (که تتمه‏اى است بر کتاب مکارم الأخلاق پدرش) و کنوز النجاح فى الأدعیه اشاره کرد. کتاب اصولى وى شرح مبادى الوصول‏ علامه مى‏باشد. که چاپ نشده و موجود نیست.
وى از اکابر علماى شیعه، فقیهى کامل و فاضل، اصولى، متکلم، محدث و مفسر بود که بسیار شاه طهماسب صفوى به او احترام مى‏گذاشت. او از شاگردان مولى‏ عصام الدین بود. ایشان داراى تألیفات مختلفى است که به تعدادى از آن‏ها اشاره مى‏کنیم: شرح آیات الاحکام، حاشیة على المطالع و تاریخ الصفویه. کتاب اصولى وى اصول الفقه‏ مى‏باشد.

حسین بن عبدالصمد
ایشان از علماى بزرگ و طراز اول شیعه و والد شیخ بهائى مى‏باشد. او عالمى است فقیه، اصولى، محدث، رجالى، حکیم، متکلم، محقق، مدقق، ریاضى، مفسر، ادیب، متبحر و شاعر ماهر.
وى از فضلا و بزرگان شاگردان شهید ثانى و سید حسین بن جعفر کرکى است و در زمان خود یگانه آفاق و از مشاهیر فحول علما و در اخلاق فاضله، سرآمد بود.
بعضى از شاگردان وى عبارتند از: فرزندش شیخ بهائى، حسن صاحب معالم، حسن بن على بن شدقم حسینى و شیخ ابومحمد مشهور به بایزید بسطامى.
ایشان در فنون مختلف، تألیفات بسیارى دارد که به برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود: وصول الاخیار الى اصول الاخبار، الغرر و الدرر، حاشیة صحیفة سجادیه، رسالة فى الدرایه و شرح قواعد الاحکام علّامه.
اما کتاب‏هاى اصولى وى یکى، اصلاح جامع البین است. جامع البین کتابى است که شهید اول آن را نوشته و مشتمل بر دو شرحى است که سید عمیدالدین اعرجى و سید ضیاءالدین اعرجى بر کتاب تهذیب الوصول الى علم الاصول علامه نوشته‏اند و مطالب دیگرى که خود شهید اضافه کرده است. شهید اول آن کتاب را در اوایل جوانى نوشته و اصلاح نکرده بود، لذا والد شیخ بهائى آن را اصلاح کرده است. این کتاب یافت نشده و در دست‏رس نیست. دیگرى، رسالة فى تقدیم الشیاع الظنّى على الید مى‏باشد.

سید ماجد بن هاشم بن على حسینى بحرانى
بحرانى عالمى است ربّانى، جلیل‏القدر، فقیه، شاعر، ادیب و داراى جمیع کمالات و فضایل، و جامع بین علم و عمل. علما او را بسیار ستوده‏اند مثلاًگفته‏اند: او بزرگ‏تر از آن است که کلامى بتواند او را توصیف کند. داراى علمى است که دریاها در مقابل آن خجل است و....
وى اولین کسى است که حدیث (مشرب اخبارى‏گرى) را در شیراز نشر داد. ایشان از شیخ بهائى اجازه نقل روایت داشته که شیخ بهائى در آن او را بسیار ستوده است.
تعدادى از اعیان علما از شاگردان وى بوده‏اند، مانند: ملا محسن فیض کاشانى،محمد بن حسن بن رجب، احمد بن جعفر بحرانى، میر فضل الله دستغیب.
نقل شده است که فیض کاشانى مى‏خواست براى کسب علم حدیث نزد سید ماجد برود. او به قرآن تفأل زد، آیه نفر آمد، سپس به دیوان منسوب به حضرت على‏ تفأل زد که این اشعار آمد: تغرب عن الاوطان فى طلب العلى‏فسافر ففى الاسفار خمس فوائد تفرح هم و اکتساب معیشة و علم وآداب وصحبة ماجد این از کرامات اولیاء اللّه است.
سید ماجد تألیفات و تصنیفات نافع وسودمندى دارد که از آن جمله است: سلاسل الحدید، الیوسفیه، دیوان شعر و حواشى بر شرایع و تهذیب.
اما برخى از تألیفات اصولى او عبارتند از: حاشیة بر معالم، (این کتاب یافت نشد و در دست‏رس نیست) و رساله‏اى در مقدمه واجب.
سید ماجد بحرانى در شب 21 ماه مبارک رمضان شب شهادت جدش امیرمؤمنان‏ در سال 1028 ق در شیراز وفات یافت و در جوار مرقد مطهر احمدبن موسى کاظم‏ (شاه چراغ) به خاک سپرده شد.

قاضى نورالله بن سید شرف‏الدین شوشترى مرعشى
وى از اعاظم علماى نامى شیعه، فقیه، اصولى، محدث، رجالى، جامع منقول و معقول، شاعر، متکلم و داراى کمالات صورى، معنوى، نفسانى و روحانى و مشهور به صاحب مجالس المؤمنین بود. او در شوشتر متولد شد و در آن‏جا از محضر عبدالرحیم شوشترى کسب فیض کرد، سپس به هند رفت و در آن‏جا قاضى شد و در انجام وظایف دینى از جمله امر به معروف و نهى از منکر و تبلیغات دینى اهتمام زیاد ورزید. او اولین شیعى بود که مذهب خود را اعلام کرد. پادشاه به همین دلیل؛ یعنى شیعه بودن و به سبب سعایت مخالفان نزد پادشاه، دستور قتل وى را صادر کرد و در شهر لاهور به شهادت رسید. لذا او را شهید ثالث نامیده‏اند. قاضى نورالله در علوم مختلف تألیفات و شروح و حواشى زیادى دارد که در اعیان الشیعه تا نود و هشت اثر و تألیف براى او ذکر شده است. در این‏جا به تعدادى از تألیفات وى اشاره مى‏کنیم: احقاق الحق، (این کتاب را در ردّ ابطال الباطل فضل بن روزبهان اصفهانى - که او در ردّ نهج الحق علّامه نوشته بود - تألیف کرد و یکى از علل به شهادت رسیدن ایشان، تألیف همین کتاب بوده است)، مجالس المؤمنین، معائب النواصب فى ردّ نواقض الروافض و الصوارم المهرقة فى ردّ الصواعق المحرقه.
تألیفات اصولى وى عبارت‏اند از: حاشیة على تهذیب الاصول علامه، حاشیة على‏شرح المختصر عضدى که هیچ‏یک از این دو کتاب چاپ نشده و در دست‏رس‏ نیست.

احمد بن محمد اردبیلى
زندگى‏نامه‏
ایشان مشهور به مقدس اردبیلى و محقق اردبیلى است که در مراتب علم، فضل، عبادت، زهد، کرامت، وثاقت، ورع وجلالت به درجه‏اى است که قابل توصیف نیست و در تقدس و زهد و تقوا به مرتبه‏اى است که به او مَثَل زده مى‏شود. مقدس اردبیلى، در ورع، تقوا، زهد و فضل به مراتب عالى آن نایل شده و کلمات را یاراى توصیف ایشان نیست. وى متکلم و فقیه عظیم‏الشأن، رفیع القدر و جلیل‏المنزلة و با تقواترین و عابدترینِ اهل عصر خود بوده است. مقدس اردبیلى مورد تکریم و احترام خاص پادشاهان عصر خویش بود. او در رفع نیازهاى مردم تلاشى وافر داشت.
بنابر نقل کتاب‏هاى مختلف، ایشان خدمت حضرت ولى عصر(عج) مشرف شده است و کرامات مختلفى از ایشان نقل کرده‏اند.
برخى از اساتید و مشایخ مقدس اردبیلى به این قرار است: سید على صائغ عاملى (از اعیان شاگردان شهید ثانى و یکى از مشایخ اجازه محقق اردبیلى است - شیخ‏ الیاس اردبیلى (دایى مقدس اردبیلى)، شیخ ظهیرالدین میسى عاملى (از مشایخ‏ اجازه مقدس اردبیلى)، مولا جمال‏الدین محمود و سید امیر فیض‏اللّه. هم‏چنین برخى از شاگردان ایشان عبارتند از: مولى عبدالله تسترى، جمال‏الدین‏ ابومنصور حسن بن زین الدین (صاحب معالم)، سید محمد عاملى (صاحب‏ مدارک)، سید میرزا محمد استرآبادى و ملا محمد اردبیلى، ابوالصلاح تقى الدین‏ بن احمد بن محمد اردبیلى (فرزند محقق اردبیلى). تألیفات بسیارى در رشته‏هاى مختلف به محقق اردبیلى نسبت داده شده که تعداد زیادى از آن‏ها قطعاً از ایشان است. در این‏جا به تعدادى از تألیفات ایشان که به طور حتم از وى است، اشاره مى‏شود: آیات الاحکام (زبدة البیان)، مجمع‏ الفائدة والبرهان فى شرح ارشاد الاذهان، حدیقة الشیعه، حاشیة على جامع‏ المقاصد؛ حاشیة على الشرائع. هم‏چنین برخى از تألیفات اصولى ایشان عبارتند از حاشیة على شرح مختصر الاصول (بحث اجماع)، حاشیة على شرح تهذیب الاصول (این کتاب موجود نیست). رسالة فى ان الامر بالشى‏ء مستلزم للنهى عن ضده و تقلید المیت یا الاجتهاد والتقلید یا خلوّ الزمان عن المجتهد.
تأثیرپذیرى از گذشتگان‏
مقدّس اردبیلى در پاره‏اى از نظریه‏هاى خود، از عالمان اصولى پیش از خود تأثیر پذیرفته است. او بیش‏تر از صاحب‏نظران شیعى مذهب، متأثر شده است و جز رساله‏اى که بر بخش اجماع مختصر عضدى تعلیقه زده، تمایلى از او براى طرح و نقد افکار اصولیان علماى اهل سنت دیده نمى‏شود. او در افکار اصولى خویش از سید مرتضى، شیخ طوسى، محقق حلّى و علّامه حلّى متأثر شده است.

سید مرتضى‏
اصالة الحقیقة
سید مرتضى معتقد بود که ظاهر استعمال لفظ در معنایى دلیل بر آن است که استعمال لفظ در آن معنا حقیقى است.
مقدس اردبیلى در مبحث زکات به مناسبت این که آیا معیار ولد آن است که تنها از طرف پدر باشد یا از طرف مادر هم کفایت مى‏کند، قول مشهور وسید مرتضى را در این زمینه نقل مى‏کند. او در قول مشهور خدشه مى‏کند و دلیل سید را ترجیح مى‏دهد وپس از نقل روایت پیامبر اکرم‏  که امام حسن‏  و امام حسین‏  را فرزند (ولد) خود مى‏داند مى‏فرماید: اصل در استعمال، آن است که معناى حقیقى در نظر گرفته شود.
مقدّس اردبیلى در بحث حرمت یا کراهت احتکار، معتقد است که احتکار مکروه است؛ زیرا لفظ کراهت در روایت آمده است: «فانّه یکره ان یحتکر الطعام و یترک الناس لیس لهم طعام». او در این زمینه مى‏گوید: اصل، اقتضا مى‏کند: «کراهت» بر معناى حقیقى آن حمل شود و آن معناى مرجوح همراه با جواز نقیض است.
عدم تابعیت قضا از ادا
سید معتقد بود که قضا به دلیل مستقلى از دلیل ادا نیاز دارد و امر ادا، براى تکلیفِ در خارج از وقت، کافى نیست.
مقدس اردبیلى نیز ضمن پذیرش این مبنا مى‏گوید: وجوب قضا، به امر جدید خواهد بود، نه این که وجوبش تابع وجوب ادا باشد وگرنه لازم مى‏آمد که قضا به واسطه سقوط ادا نیز ساقط شود.
اصل اباحه‏
صرف نظر از دلایل شرعى، آیا اصل اولى در اشیا بر منع است یا اباحه؟ سه قول عمده در مسئله وجود دارد: منع، اباحه وتوقف، سید مرتضى معتقد است که عقل اقتضا مى‏کند اشیا مباح باشند و علم ضرورى بر آن استوار شده است. این مبنا بعدها شهرت بیش‏ترى یافت و قول مشهور شیعه شد، مقدس اردبیلى در این خصوص مى‏گوید: عقل و نقل، بر مباح بودن خوردن و نوشیدن هر چیزى که خالى از ضرر باشد دلالت دارند.

عدم حجیت مفهوم وصف‏
سید مرتضى براى وصف مفهومى قائل نبود و آن را حجت نمى‏دانست، ولى‏ شیخ طوسى آن را حجت مى‏دانست. پس از شیخ، بیش‏تر اصولیان، مبناى سید مرتضى را پذیرفتند. محقق اردبیلى هم با پیروى از سید مرتضى مفهوم وصف را حجت نمى‏داند و مى‏گوید: مفهوم وصف، حجت نیست، تا از عدم آن وصف، عدم حکم لازم بیاید، بر خلاف مفهوم شرط.
شیخ طوسى‏
عدم جواز تخصیص عام به خبر واحد
کسانى که خبر واحد را حجت مى‏دانند در این مسئله که آیا تخصیص عام به خبر واحد جایز است یا نه، اختلاف نظر دارند. شیخ طوسى مدعى است که تخصیص عام به مخصص متصل و منفصل که از اخبار واحد باشد جایز نیست، ولى دلیلى که شیخ اقامه مى‏کند مخصوص به عموم قرآنى است، زیرا دلیل آن را قطعى بودن عموم قرآن‏ و ظنى بودن خبر واحد دانسته است. مقدس اردبیلى به رغم این که خبر واحد را حجت مى‏داند، در تخصیص عام به آن تردید مى‏کند: تخصیص قرآن و اخبار متواتر با خبر واحد و اجماع - آن گونه که در اصول تقریر شده است - جایز است و در این مسئله تردید وجود دارد وبه فرض پذیرش جواز تخصیص به آن، این جواز در صورتى است که خبر و اجماع، خاص ونص باشند.
امر و اجزا
سید مرتضى معتقد بود که اجزا از لفظ و معناى لغوى امر فهمیده نمى‏شود، هرچند در عرف شرع انجام مأمور به مقتضى اجزاست، اما شیخ طوسى به مخالفت با سید برخاسته و اقتضاى امر نسبت به اجزا را پذیرفته است. او مى‏گوید: تمامى فقها وبیش‏تر متکلمان، معتقدند که امر به شى‏ء مقتضىِ اجزاى آن است، در صورتى که امر به همان شکلى که مورد امر واقع شده انجام گیرد. اما عده زیادى از متکلمان بر این باورند که امر بر اجزا دلالت نمى‏کند و محال نیست که امر مجزى نباشد واحتیاج به قضا داشته باشد، قول اول صحیح است. محقق حلى نیز به پیروى از شیخ معتقد به دلالت امر بر اجزا شده است. هم‏چنین‏ مقدس اردبیلى نیز خودِ امر را مفید اجزا مى‏داند؛ یعنى خود مدلول امر بر اجزا دلالت دارد و نیازى به قرینه و دلیل بیرونى نیست. او در این خصوص مى‏گوید: «امر مفید اجزا است».
محقق حلّى
بطلان احتیاط
محقق براى اولین بار، بحث احتیاط را به طور مستقل مطرح کرد. او معتقد بود که عمل به احتیاط واجب نیست و احتیاط هیچ‏گونه حجیتى ندارد.
مقدس اردبیلى نیز دلیل بودن احتیاط را مردود دانسته است و آن را براى معارضه با عموم آیات و روایات، شایسته نمى‏داند. او مى‏گوید: «احتیاط دلیل نیست». در جاى دیگر مى‏نویسد: به احتیاط عمل نمى‏شود، خصوصاً آن‏گاه که با عمومات قرآن و اخبار معارضه داشته باشد.

تبادر
تبادر معنا از لفظ بدون قرینه، از علایم استعمال حقیقت است. این علامتِ استعمال حقیقى، اولین بار به طور صریح در کلام محقق حلّى مطرح شد. او در این مورد مى‏نویسد: مسئله دوم در علایمى است که میان حقیقت و مجاز فاصله مى‏اندازد و آن علایم یا به تصریح اهل لغت است و... و یا استدلال به فواید آن‏ها، همانند این که هنگام شنیدن لفظ، معنا بدون قرینه به اذهان آنان سبقت جوید.
مقدس اردبیلى نیز این علامت را پذیرفته و بارها در فقه به کار گرفته است. او مى‏گوید: علامت حقیقت در آن، تبادر ذهن اهل عرف است، هنگامى که لفظ به طور مطلق براى کسى که شرایط یاد شده را داشته باشد، بیان شود.
علامه حلّى‏
مقدس اردبیلى در افکار اصولى و فقهى خود از علامه حلى بیش‏تر از سایر اصولیان، متأثر شده است. در زیر به برخى از آن موارد اشاره مى‏شود
استلزام امر از نهى به ضد خاص‏ از نظر علّامه، امر به شى‏ء، عین نهى از ضدش نیست بلکه امر، مستلزم نهى از ضد آن است.
مقدس اردبیلى با پیروى از علامه، همین مبنا را پذیرفته و در فقه، به کار بسته است. او چنین مى‏نویسد: و هم‏چنین در استلزام امر براى نهى از ضد خاص، هر چند به طور ضمنى، شکى نیست، آن گونه که مصنّف گفته و در اصول بیان کرده است و نه از امور عدمى که مقصود ترک مأمور به باشد. او معتقد است: از کلمات اصحاب چنین برداشت مى‏شود که مقصود از ضد عام یکى از اضداد وجودى خاص است تفسیر ضد عام را به نقیض و ترک، مناسب نمى‏داند.
تداخل اسباب‏
پرسش این است که هر گاه شى‏ء چند سببِ جداگانه داشته باشد و آن اسباب محقّق شوند آیا مسبب نیز به تعداد اسباب تکرار مى‏شود یا اسباب با یک‏دیگر تداخل کرده و یک مسبب تحقق مى‏یابد؟ مانند غسل که اسباب وجوبى ومستحبى دارد، مثل جنابت، جمعه. از نظر علامه، اسباب با یکدیگر تداخل مى‏کنند. مقدس اردبیلى نیز چنین نظریه‏اى را پذیرفته و مى‏گوید: شکى در نظریه تداخل به طور کلى نیست، چنان که مصنف [یعنى علامه‏] در نهایه به آن تصریح کرده است که اگر جنب، رفع حدث یا استباحه را قصد کند تمامى حدث‏ها از او مرتفع مى‏شود و از تمامى غسل‏هاى واجب کفایت مى‏کند.
تعارض احوال‏
همان‏گونه که بیان شد علامه حلى براى نخستین بار بحث تعارض احوال را به‏طور مستقل و جامع دراصول شیعه مطرح کرد و پس از او سایر اصولیان شیعه از او پیروى کرده‏اند. علامه در مبادى الوصول مواردى را در بحث تعارضِ‏حالت‏هاى مختلف الفاظ آورده است که به اختصار چنین است: نقل اولى از اشتراک، مجاز اولى از نقل؛ مجاز اولى از اشتراک، اضمار اولى از نقل؛ اضمار اولى از اشتراک، تخصیص اولى از نقل؛ تخصیص اولى از اشتراک، مجاز اولى از اضمار وتخصیص اولى از مجاز، تخصیص اولى از اضمار.
مقدس اردبیلى نیز برخى از این موارد را چنین بیان کرده است: تخصیص اولى از مجاز است. مجاز از تقدیر و اضمار اولى است. تخصیص از اضمار اولى است. تخصیص اولى از نسخ است.

استثنا پس از چند جمله‏
هر گاه پس از چند جمله، استثنایى ذکر شود و صلاحیت رجوع به هر یک از جمله‏هاى گذشته را داشته باشد، در این که استثنا به تمامى جملات گذشته برمى‏گردد یا تنها به جمله اخیر، اختلاف شده است. سید مرتضى معتقد است که بین رجوع به تمامى جملات یا جمله اخیرى مشترک است و تنها با دلیل روشن مى‏شود. از نظر شیخ طوسى استثنا به تمامى جمله‏هاى‏ گذشته بر مى‏گردد. محقق حلّى نیز در این مسئله توقف کرده است. اما علامه حلّى‏ معتقد است که استثنا تنها به جمله اخیرى برمى‏گردد.
مقدس اردبیلى در این مورد مى‏گوید: تحقیقى که بیش‏تر علما آن را اختیار کرده‏اند، رجوع آن [یعنى استثنا] به جمله اخیرى است؛ زیرا اصل، عدم قید و عدم اخراج مورد تکلم از مقتضاى خود است.
اگرچه محقّق اردبیلى کتاب جامعى در اصول فقه نداشته، اما با این حال، آراى اصولى نوینى را در دائرة المعارف فقهى خود (مجمع الفائدة والبرهان) به یادگار گذاشته است، به گونه‏اى که بعدها نظریه‏هاى ایشان منشأ تحوّل بزرگى در فقه و اصول شد. برخى از این نظریه‏ها را در این‏جا بازگو مى‏کنیم:
عدم ثبوت حقیقت شرعیه‏
پاره‏اى از الفاظ به کار رفته در فرهنگ دینى، براى عرب پیش از اسلام شناخته شده نبود، مانند: صلات و حج، بى‏تردید الفاظ فوق از معانى لغوى به معانى شرعى منتقل شده بود. لذا بحث در این است که آیا این انتقال به شکل تعیینى یا تعیّنى در عصر شارع اتفاق افتاده که در نتیجه حقیقت شرعیه اثبات شود یا پس از عصر شارع توسط مسلمانان و متشرعان این انتقال صورت پذیرفته است که در این صورت حقیقت متشرعه باشد؟ مقدس اردبیلى بارها در هنگام سخن از حقیقت شرعیه آن را به صورت صغروى و کبروى انکار کرده است. او در خصوص «کثیر السفر» مى‏گوید: تو مى‏دانى که در این‏جا حقیقت شرعى وجود ندارد، بلکه بالاتر اصلاً حقیقت شرعیه ثابت نیست؛ علاوه بر این، به آن احتیاجى نیست، بلکه حقیقت عرفیه براى اهل شرع کفایت مى‏کند. او در جاى دیگر واژه «صوم» را حقیقت متشرعه تلقّى کرده است.
جواز تقلید از میّت‏
محقق اردبیلى در باره موضوع فوق، رساله مستقلى را تدوین کرده است. وى در این رساله، استدلال‏هاى محقق کرکى را در خصوص «عدم جواز عمل به قول میت» نقل و نقادى کرده است و در پایان، عمل به قول مجتهد مرده را جایز دانسته است. منشأ بحث این است که برخى براى مسئله «عدم جواز خالى بودن زمان از مجتهد زنده» این گونه استدلال کرده‏اند که چون به‏دلیل اجماع، تکلیف در عصر غیبت ساقط نمى‏شود و وجوب تکلیف به صورت همیشگى است، از این رو باید تمامى شرایط آن را فراهم کرد. در زمره این شرایط، علم به احکام از ادله شرعى است و چنان‏چه خالى بودن زمان [از مجتهد زنده‏] جایز باشد، یا ارتفاع تکلیف، لازم مى‏آید یا به تکلیفِ بالاتر از توان منجر خواهد شد که مستلزم فسق تمامى افراد است؛ زیرا همگى به واسطه اخلال به واجب کفایى از عدالت ساقط خواهند شد و این به نوبه خود به تعطیلى احکام و رفع شرایع، منجرّ خواهد شد.
مقدّس اردبیلى در پاسخ به چنین شبهه‏اى مى‏گوید: این استدلال زمانى تمام است که عمل به قول مجتهد میت جایز نباشد؛ زیرا بنابر فرضِ جواز عمل به قول او این‏طور گفته مى‏شود که علم به احکام از ادله براى مجتهد میّت حاصل شده است و در حال خالى بودن زمان از مجتهد زنده، اخذ از مجتهد مرده، تکلیف است و هیچ یک از محذورهاى گذشته پیش نمى‏آید. آن‏گاه محقق اردبیلى سه دلیل محقق کرکى را بر عدم جواز تقلید از میت، را ذکر و نقادى کرده است.
عدم حجیت مفهوم موافقت‏
مفاهیم به دو دسته مفهوم موافقت و مفهوم مخالفت تقسیم مى‏شوند. مفهوم موافقت در جایى است که حکم در منطوق، موافقِ حکم در مفهوم باشد، مانند «لا تقل لهما أُفّ»، ولى در مفهوم مخالفت، حکم در منطوق بر خلاف حکم در مفهوم است، مانند مفهوم شرط و وصف. از کلمات محقق اردبیلى استفاده مى‏شود که او مفهوم موافقت را حجت نمى‏داند؛ زیرا در صورتى، این مفهوم حجت است که در منطوق، علم به علت وجود داشته باشد و از طرف دیگر، این علم به طور مسلّم در فرع (مفهوم) نیز محقق باشد، در حالى که از نظر او وجود علت در فرع (مفهوم) قطعى نیست. او در این خصوص مى‏نویسد: مفهوم موافقت ظاهراً حجت نیست، مگر آن که علم به علت و وجود آن در فرع مسلّم باشد، در حالى که این امر ظاهر نیست، هر چند ظن غالب چنین مى‏نماید.
تسامح در ادله سنن و مکروهات‏
از دیدگاه محقق اردبیلى، مستحبات و مکروهات به دلیل قوى نیاز ندارند. همین‏که عملى در یک روایتى که سند ضعیف دارد، مستحب معرفى شود، براى عمل کفایت مى‏کند، بر خلاف واجبات و محرمات که از جهت سند و دلالت به دلیل تام نیاز دارند.
مقدس اردبیلى در ادله مکروهات نیز تسامح و تساهل را روا مى‏دارد و مى‏گوید: این روایت حمل بر کراهت مى‏شود؛ زیرا سند آن صحیح نیست.
راه‏هاى تقویت ضعف سند
اخبار و روایاتى که از لحاظ سند، ضعف دارند از راه‏هایى مى‏توان ضعف آن‏ها را جبران و اعتبار آن‏ها را بازیابى کرد. بنابراین، به مجرّد ضعف سندى نمى‏توان به طور کلى حکم به بى‏اعتبارى روایتى کرد، مگر راهى براى جبران و تقویت آن وجود نداشته باشد. از نظر مقدّس اردبیلى پنج راه براى تقویت ضعف سند روایت وجود دارد: 1 - 5 - موافقت با عقل: او در این خصوص مى‏گوید: سند این روایت بنا به آن‏چه که مى‏دانى معتبر نیست، جز آن که مضمون آن با عقل موافق است.
قبول اصحاب: مقدس اردبیلى مى‏گوید: ضعف سند به آن وغیر آن مضرّ نیست؛ زیرا مضمون آن، با عقل موافق بوده و اصحاب آن را قبول کرده‏اند.
موافقت با عمومات: محقق اردبیلى در این خصوص مى‏گوید: این روایت هر چند ضعیف است، ولى به واسطه عمومات تأیید مى‏شود.
شهرت عملى: مقدس اردبیلى مى‏گوید: در این خصوص، روایت ضعیفى وجود دارد که ضعف آن به واسطه شهرت جبران مى‏شود.
فتواى اصحاب: در پاره‏اى از موارد، مقدس اردبیلى فتواى اصحاب را جابر ضعف سند دانسته است، اما آیا منظور از فتواى اصحاب، اجماع است یا شهرت فتوایى، دقیقاً معلوم نیست، ولى به احتمال قوى، شهرت فتوایى مقصود باشد او مى‏گوید: لکن این روایت به واسطه فتواى اصحاب جبران مى‏شود.
قلمرو حجیت خبر واحد از نظر مقدس اردبیلى خبر واحد حجیت دارد، ولى قلمرو حجیت آن را محدود به خبر صحیح کرده است و خبر حسن را بى‏اعتبار دانسته است. توضیح آن که حدیث به طور کلى به چهار دسته تقسیم مى‏شود:
خبر صحیح: خبرى است که سند آن به واسطه فرد عادل وضابط در تمامى طبقات به معصوم متصل شده باشد؛
خبر حسن: خبرى است که سند آن به واسطه فرد امامى ممدوح، به امام معصوم متصل شده باشد، به شرط آن که مذمت مورد قبول با آن معارضه نکرده باشد و عدالت راویان در جمیع مراتب یا برخى از مراتب ثابت نشده باشد؛
خبر موثق: روایتى که در طریق آن غیر امامى باشد، ولى او در میان اصحاب توثیق شده باشد. البته بقیه طریق داراى ضعف نباشد؛
خبر ضعیف: خبرى است که یکى از شرایط سه‏گانه قبلى در آن ملاحظه نشده باشد، مثلاًراوى آن مجهول یا ضعیف (غیر از فساد مذهب) باشد.
مقدس اردبیلى در خصوص عدم حجیت خبر حسن مى‏گوید: و روایت حسنه حجت نیست، همان‏گونه که در اصول ثابت شده است؛ زیرا محققانى که به حجیت خبر واحد معتقدند، فقط خبر عادلى را که عدالت آن به طریق شرعى ثابت شده باشد، حجت مى‏دانند.
از عبارت فوق به دست مى‏آید که او نیز خبر واحدى را حجت مى‏داند که از نظر سندى صحیح باشد؛ زیرا پس از نقل سخن محققان آن را ردّ نکرده و معتقدان این سخن را محقق خطاب نکرده است. مقدس اردبیلى با این‏که خبر واحد را حجت دانسته است، اما اثبات تحریم را با خبر واحد، مسلّم نمى‏داند. هم‏چنین تخصیص عام قرآنى و خبر متواتر را به خبرواحد جایز نمى‏داند.
استحباب کفایى‏
از دیدگاه مقدس اردبیلى، علاوه بر واجب کفایى، استحباب کفایى نیز وجود دارد و آن استحبابى است که با انجام یکى، استحباب و ثواب از عهده دیگران ساقط مى‏شود. او در خصوص استحباب بسم الله گفتن بر روى سفره مى‏گوید: صحیحه عبدالرحمن بن حجاج بر این دلالت مى‏کند که بسم الله گفتن یک نفر بر سر سفره در تحقّق استحباب کفایت مى‏کند.
در ادامه مقدس اردبیلى مى‏گوید: شاید آن‏چه از بقیه ساقط مى‏شود تأکید بسم الله گفتن باشد و آن استحباب کفایى دارد، نه اصل بسم اللّه گفتن.
حجیت ظنّ‏
کلماتِ به ظاهر متناقضى از مقدس اردبیلى در مورد حجیت ظن دیده مى‏شود. در پاره‏اى از آن‏ها ظن را بى‏اعتبار دانسته است، مثل این که مى‏گوید: و آن‏چه از کتاب وسنت به طور مطلق بر نهى از عمل به ظن دلالت دارد.
در برخى فرازها نیز آن را حجت دانسته است. با وجود این، از برخى عبارت‏هاى‏ دیگر وى مى‏توان وجه جمعى براى تناقض‏گویى‏ها پیدا کرد وآن این که از نظر محقق اردبیلى دو نوع ظن، حجیت دارد: یکى، ظنى قوى که نزدیک به علم باشد ودیگرى، ظنى که حاصل از دلیل باشد که در واقع عمل به آن، عمل به دلیل و یقین است.
کاربرد اصول در اندیشه‏اردبیلى‏ محقق اردبیلى اصل را در موارد متنوعى به کار بسته است؛ برخى، وجودى و برخى دیگر عدمى است. در زیر به برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود: اصل عدم تخصیص: والأصل عدم التخصیص حتى یثبت بالدلیل، اصل عدم قید: والأصل عدم القید، اصل عدم نسخ: والأصل عدم النسخ، اصل حرّیت: لأنّ الاصل الحرّیة، اصل صحت: والأصل حمل کلام الغیر على الصحة، - لأنّ الأصل فى العقد هو الصحّة، اصل عدم حرمت: والأصل عدم التحریم، اصل عدم ناقل: لأنّ الأصل عدم النقل، اصل عدم مشروعیت: الأصل عدم مشروعیة عبادة خاصة الّا بدلیل یفید تلک، اصل جواز: انّ الأصل جواز کل شى‏ء حتى یعلم تحریمه، اصل برائت: فدلیله أنّ الأصل برائة الذمة، اصل وجوب: فانّه امر والأصل فیه الوجوب،
اصل عدم سقوط وجوب: والأصل انّ وجوب شى‏ء على المکلّف لا یُسقَط بوجود مانع فى بعض اوقاته، مع عدم المانع فى سائر اوقاته، اصل عدم تعدّد: الأصل عدم التعدد، اصل حقیقت: الأصل الحقیقة. والأصل یقتضى حمل الکراهة على معناه‏ الحقیقى، وهو المرجوح مع جواز النقیض.
محقق اردبیلى در خصوص اصل، احکامى را شمرده که به اختصار آن‏ها را بیان مى‏کنیم:
الف) تقویت اصل با شهرت: اصل، دلیل قویى است که گاه با شهرت تقویت مى‏شود،
ب) تقویت اصل به خبر: اصل، دلیل قویى است که گاه به انضمام خبر تقویت مى‏شود، به این که هر چیزى پاکیزه است، مگر آن که علم به نجاست آن حاصل شود،
ج)  اصل برائت در طول ادله دیگر: مقدس اردبیلى در خصوص اصل برائت معتقد است که در طول سایر دلایل قرار دارد، بر این اساس با آن‏ها تعارضى نخواهد داشت. او چنین مى‏نویسد: تمامى این دلایل با اصل برائت، تعارض نمى‏کنند؛ زیرا اصل برائت به هر دلیلى دفع مى‏شود و با هیچ دلیلى تعارض پیدا نمى‏کند.
شهرت
از دیدگاه محقّق اردبیلى‏ عنصر شهرت در اندیشه اصولى و فقهى محقق اردبیلى جاى‏گاهى بس ارزنده دارد، ولى گاه موضع‏گیرى‏هاى متفاوتى از او در مورد شهرت به چشم مى‏خورد که در آغاز تصوّر، تناقض‏گویى به ذهن راه مى‏یابد، ولى در نهایت، با تتبّع و دقت فراوان مى‏توان از دیدگاه اردبیلى به جمع‏بندى و تحلیل کلى در مورد شهرت دست یافت. در ابتدا لازم است به طور مختصر شهرت و انواع آن را بررسى کنیم. شهرت در لغت به معناى شیوع ووضوح امرى است و در اصطلاح فقیهان به دو معنا به کار مى‏رود
 شهرت در روایت: عبارت است از شایع شدن نقل خبر از تعدادى راوى حدیث، به گونه‏اى که به حدّ تواتر نرسد، خواه عمل به آن خبر نزد فقها مشهور باشد، یا نه. این نوع از شهرت، در باب تعادل و تراجیح، مرجّح است
شهرت در فتوا: عبارت است از شایع شدن فتواى به حکم شرعى نزد فقیهان. البته شهرت فتوایى باید به گونه‏اى باشد که به حد اجماع نرسد. شهرت در فتوا خود به دو قسم تقسیم مى‏شود:
 1 - شهرت عملى: عبارت است از شهرتى که مستندش خبر خاصى است که امروزه در دسترس ماست
 2 - شهرت فتوایى: عبارت است از شهرتى که مستندش معلوم نباشد.
از کلمات محقق اردبیلى استفاده مى‏شود که او شهرت روایى را مرجِح دانسته و آن را معتبر مى‏داند. براى مثال مى‏گوید: مضافاً که آن روایات با روایات مشهورتر و فراوان‏تر و فتواى مشهور فقیهان، معارضند. اما بیش‏ترین ابهام‏ها در کلام محقق اردبیلى در مورد شهرت عملى و فتوایى است. براى نمونه گاهى در مورد شهرت عملى مى‏گوید: در این مورد، روایت ضعیفى است که ضعف آن با شهرت، جبران مى‏شود. و در جاى دیگر مى‏نویسد: جبران ضعف سند، به شهرت قابل استماع نیست.
برخى از نویسندگان راه حلّ مشکل را چنین عنوان کرده‏اند: از کلمات ایشان، شاید بتوان به یک جمع‏بندى میانه رسید و آن این که در موارد ضعف سند، قول یا عمل مشهور در برابر آن وجود دارد که هماهنگ با اصول و قواعد کلى فقه و برابر با مذاق شریعت وآهنگ کلى دین است. پذیرفتن جبرانِ ضعف سند به وسیله شهرت امکان دارد، لکن در غیر این موارد پذیرفتن آن دشوار است.
از قراین و شواهد کلام محقق اردبیلى دو احتمال استفاده مى‏شود:
اول: از نظر او شهرتى جبران کننده ضعف سند است که شهرت عظیمه باشد، نه هر شهرتى؛ یعنى شهرتى که در قرن‏هاى متمادى پابرجا مانده و مخالف جدى نداشته باشد. او در برخى موارد چنین مى‏نویسد: وشاید عمل به روایتى که به آن عمل شد و با شهرت عظیمه جبران شده است، اولویت داشته باشد.
دوم: در مواردى شهرت، جبران ضعف سند مى‏کند که حکم خلاف اصل نباشد و در موارد خلاف اصل، اصل مقدم مى‏گردد. او مى‏گوید: حکم در اصل خلاف اصل است... و گویا در این‏جا اجماعى نیست و شهرت حجت نیست و در مثل چنین حکمى جبران کننده نیست و اصل دلیل قوى است.
هم‏چنین در شهرت فتوایى نیز سخنان محقق اردبیلى دچار آشفتگى و اضطراب است. به عنوان نمونه در برخى کلمات به فقدان حجیت شهرت، تصریح مى‏کند و مى‏گوید: «شهرت حجیت ندارد». در جاى دیگر مى‏گوید: اما دلیل وجوب آن‏ها... شهرت و روایت زراره است.
برخى نویسندگان در مقام چاره‏جویى برآمده وگفته‏اند: با توجه به موضع‏گیرى‏هاى گوناگونِ محقق اردبیلى درباره شهرت فتوایى، دست‏یابى به راه حل و راه جمعى روشن و قطعى دشوار است، لکن به نظر مى‏رسد از دو راه بتوان پاسخى روشن و راهى میانه در بین کلمات ایشان جست: 1- در مواردى ایشان به روشنى وبى‏تردید در برابر شهرت مى‏ایستد و آن را از مدار حجت بودن، خارج مى‏سازد.در این موارد هدف وى شهرتى است که مدلول آن مخالفِ قواعد فقهى و ظهور دلیل‏ها بوده است و در برابر آن، دلیل‏ها و حجت‏هاى شرعى دیگرى وجود داشته است که به شهرت و استناد به آن نیازى دیده نمى‏شود، به همین جهت حجت نبودن آن را در برخى از تعبیرها این‏گونه یاد کرده است: «فلا ینتفع الشهرة فى مثله». اما در مواردى حجیت شهرت را پذیرفته و خارج شدن از آن را امرى دشوار دانسته است و موضع‏گیرى در برابر آن را یا به سکوت وا نهاده یا بر اساس قول مشهور فتوا داده است. این موارد در جایى است که شهرت را با احتیاط عملى هماهنگ دیده است یا به دلیل‏هاى دیگرى دست یافته که او را بر اعتماد به قول مشهور کمک کرده است. 2- راه دیگرى که مى‏توان براى جمع گفته‏هاى محقق اردبیلى در ارتباط با شهرت از آن سود جُست این است که شهرت در یک نگرش کلى به دو بخش تقسیم مى‏شود: الف) شهرت پیش از زمان شیخ طوسى، ب) شهرت پس از زمان شیخ که به وى نسبت داده مى‏شود. شهرت به معناى نخست را تقریباً همه فقها پذیرفته‏اند...، اما شهرتى که پس از شیخ بر سر زبان‏ها افتاده و در نوشته‏ها آمده آن است که شیخ طوسى بر اساس اجتهاد خود فتوایى را بیان کرده است و پیروان ایشان هم آن را پذیرفته‏اند و براى آیندگان نقل کرده‏اند که کم‏کم عنوان شهرت به خود گرفته است.
بنابر این از مجموع سخنان این محقق مى‏توان برداشت کرد که ایشان شهرت پیشینان اصحاب را که پیش از شیخ مى‏زیسته‏اند پذیرفته است و در مقایسه با شهرت پس از شیخ آن را مقدم مى‏دارد و آن را با اصول و قواعد سازگارتر مى‏بیند.
البته راه دیگرى که گاه از کلمات محقق اردبیلى به دست مى‏آید این است که او اساساً شهرتى را که در مقابل آن مخالفى وجود داشته باشد حجت نمى‏داند ولى شهرتى را که کسى از علما مخالف آن نباشد حجت مى‏داند. شاهد این جمع، برخى عبارات اوست که مى‏گوید: شهرت با وجود خلاف حجت نیست.
عرف‏ عرف، در اندیشه فقهى محقق اردبیلى جاى‏گاه ویژه‏اى دارد. وى در مباحث گوناگون فقهى عنصر عرف را دخیل دانسته است. از دیدگاه این محقق هر جا که شارع، موضوع را تبیین نکرده، وظیفه تشخیص معنا و مفهوم آن برعهده عرف است. او در مورد خیار غبن مى‏گوید: حد و مرز بر عهده عرف است؛ زیرا در شرع چنین تثبیت شده که هرچه وضع شرعى براى آن ثابت نشده، به عرف واگذار مى‏شود، این به خاطر عادتى است که میان مردم معهود است که بر اساس آن، مردم را به عرف خودشان ارجاع مى‏دهند.
او در بسیارى از موارد تفسیر و تبیین، موضوعِ دلیل شرعى را به عرف ارجاع داده است، مانند عصیر، رجل، قبض، نقصان، یوم، غنا، جهر، محاذات،عیب، مثلى و....
تطبیق عنوان بر مصداق: در آیات وروایات، عناوین کلى به کار رفته است که تطبیق این عناوین بر مصادیق و موارد آن، از کارکردها و وظایف عرف است. مقدس اردبیلى در مورد عنوان حفظ مى‏گوید: امور مطلقى که در شرع معین نشده است، براى تعیین آن‏ها به عادت وعرف مراجعه مى‏شود. پس با فقدان تعیین کیفیت حفظ، لازم است آن گونه که عرف اقتضاى حفظ آن را دارد، حفظ کنند، مانند ودیعه و امانت به این که درهم‏ها در صندوق حفظ شود.
تقدم عرف بر لغت: از نظر محقّق اردبیلى هنگام تعارض عرف و لغت، عرف مقدم مى‏شود.
عرف زمان معصوم‏ یا عرف حاضر:
بى‏تردید براى شناخت معنا و مفهوم الفاظى که در لسان شرع به کار رفته است، مرجع، عرف زمان معصوم‏ است. البته مقصود الفاظى است که خود شرع بیان خاصى در مورد آن‏ها نداشته باشد. اما براى تشخیص مصادیق، آیا عرفِ زمان معصومان: معتبر است یا عرف حاضر و عرف هر سرزمینى؟ از نظر مقدس اردبیلى ملاک، عرف زمان معصومان نیست، بلکه معیار، عرف عام یا خاص است. محقّق اردبیلى در تعریف چاه با شهید اختلاف نظر دارد. از دیدگاه شهید، چاه در صورتى صدق مى‏کند که آب چاه، جوشان باشد و جارى هم نباشد. از این رو، آبى که جوشان نباشد چاه نیست، هرچند در عرف به آن عنوان چاه صدق کند. محقق اردبیلى با این نظر مخالفت کرده است و معیار صدق چاه را عرف عام یا خاص مى‏داند و براى صدق چاه، عرف را فصل الخطاب مى‏داند. او در این خصوص مى‏گوید: احتمال دارد احکام چاه بر آن‏چه در عرف عام به آن چاه گفته مى‏شود، اجرا شود، ولى از کلام شهید و شارح، اعتبار جوشش و عدم جریان فهمیده مى‏شود. پس آن‏چه جوشش نداشته باشد، چاه نیست، هرچند درعرف به آن چاه گفته شود... و این مورد تأمّل است. البته اگر نام‏گذارى معیار باشد، ظاهراً عرف عام یا خاص در آن معتبر است، نه عرف زمان ائمه اطهار:، هر چند محتمل است، اما مدار بر عرف زمان ائمه اطهار، مشکل است.

اصل تساهل در شریعت‏ یکى از اصول و قواعدى که محقّق اردبیلى در فقه از آن بسیار بهره جُسته، اصل تساهل و تسامح است. این ویژگى سبب شده تا فقه اردبیلى از سایر مکاتب فقهى، تمایز قابل ملاحظه‏اى داشته باشد. از دیدگاه محقق اردبیلى، شریعت در احکام و تکالیف، سهولت و راحتى پیروان خود را مدّ نظر گرفته است. از این‏رو، فقیه در استنباط احکام شرعى پیوسته باید متوجّه این اصل باشد. اردبیلى در هنگامى که حکم شرعى چندین احتمال داشته باشد، آن احتمالى را که در برگیرنده سهولت مکلّف باشد برترى و ترجیح داده است و گاه اصل سهولت را دلیل حکم شرعى قرار داده است. او اصل سهولت را در تمامى عبادات و معاملات به کار بسته است. ایشان در بیش از 64 مورد از اصل سهولت یاد کرده است. درزیربه‏ برخى از این موارد اشاره مى‏شود:
عدم احتیاج بیع به صیغه‏
مقدس اردبیلى در انعقاد بیع، صیغه را شرط نمى‏داند و از نظر او هرچه بر قصد بیع به همراه اقباض دلالت کند، کافى است. یکى از دلایلى که براى آن اقامه مى‏کند سهل بودن شریعت است. او در این خصوص مى‏گوید: وبه دلیل سهولت شریعت و به جهت این که [صیغه خواندن‏] مستلزم حرج و تنگى بر مکلف مى‏شود که از نظر عقلى و نقلى منفى است؛ زیرا اکثر مردم قدرت بر خواندن صیغه‏اى را که در بیع معتبر است ندارند؛ یعنى صیغه خواندن بر آنان مشقت دارد.
تقلید در مورد قبله‏
محقق اردبیلى به دلیل سهولت، تقلید از فرد عادلى را که شناخت کافى از قبله داشته باشد براى عوام مردم جایز مى‏داند. او چنین مى‏نویسد: دلیل [بر جواز] تقلید نابینا، بلکه عامى در صورت عدم قدرت بر شناخت قبله و ضیق وقت و حتى با وسعت وقت (به معناى این که به قول عادلِ عارفِ به قبله که مى‏گوید این قبله است، عمل کند) از بیانات گذشته روشن مى‏شود و آن سهولتِ امر قبله و سهولتِ شریعت و نفى حرج و ضیق از سوى عقل و نقل است.
عدم وجوب غسل براى روزه‏دار جُنُب‏
او در این خصوص مى‏نویسد: پس حمل نمودن بر استحباب، همان‏طورى که آن، مقتضى اصل و شریعت سهله است، بعید نیست، مگر آن که دلیل وجوب ظاهر شود.
قلمرو تجزّى در اجتهاد
مسئله تجزى در اجتهاد نخستین بار توسط علامه حلّى مطرح شد. ایشان با دلیل عقلى آن را ثابت کرد. پس از او شهید اول، علاوه بر دلیل عقلى، از دلیل نقلى‏ مشهوره ابى خدیجه براى آن شاهد آورد.
سپس مقدس اردبیلى علاوه بر دلیل عقلى و نقلى، براى نخستین بار قلمرو مجتهد متجزّى را آشکار کرد. از نظر او تمام اختیاراتى که براى مجتهد مطلق وجود دارد، همان اختیارات نیز براى مجتهد متجزّى وجود دارد. او در این مورد مى‏گوید: ظاهر آن است که آن‏چه براى مجتهد کل جایز است، براى مجتهد جزء نیز ثابت است. صاحب جواهر در خصوص چنین نوآورى مى‏گوید: من فقیهى، جز محقق اردبیلى را نیافتم که تمامى احکام مجتهد مطلق را براى مجتهد متجزّى ثابت کرده باشد، او براى چنین استنباطى به خبر ابى خدیجه و صحیح ابى‏بصیر و جز آن‏ها استدلال کرده است.

محمدعلى بن محمد بلاغى نجفى
وى از علماى بزرگ، عادل، متبحر، مجتهد و از اعیان علماى شیعه و شاگرد مقدس اردبیلى بود. هم‏چنان که خودش شاگردان فاضل، جلیل‏القدر وعالمى داشت. از تألیفات او مى‏توان به شرح اصول کافى، شرح ارشاد علامه، حواشى التهذیب، حواشى الفقیه و... اشاره کرد. کتاب اصولى وى الحاشیة على معالم الاصول است که‏ موجود نیست

شیخ جمال‏الدین ابومنصور حسن‏بن‏شیخ زین‏الدین شهید ثانى
شیخ جمال الدین معروف به صاحب معالم، از علماى قرن یازدهم قمرى و معاصر صاحب مدارک بود. وى از فحول، ارکان، اعیان و ثقات علماى شیعه بود. در علوم مختلف، از جمله فقه و اصول، رجال، حدیث و تفسیر در عصر خود بى‏همتا و در زهد و ورع و تقوا شهرت داشت.
وى با خواهر زاده خود (صاحب مدارک) هم سن، هم‏درس و هر دو مصداق حقیقى نفس سلیم بودند. در نماز به یک‏دیگر اقتدا مى‏کردند، در درس یک‏دیگر حاضر مى‏شدند و هر کدام کتابى را که تألیف مى‏کردند، به دیگرى عرضه مى‏داشتند و بعد از بحث در مورد آن و تنقیح مطالب آن با توافق هم‏دیگر، در اوراق ثبت مى‏کردند. از کثرت ورع و تقوا و علاقه‏مندى به اشتغالات علمى و براى این که شاه عباس، شاه ایران را ملاقات نکنند (با این که اعدل سلاطین بود) از جوار مرقد حضرت ثامن‏الائمه‏ هجرت کردند.
برخى از مشایخ و اساتید صاحب معالم عبارتند از: مقدس اردبیلى (صاحب معالم و صاحب مدارک با هم در درس مقدس اردبیلى حاضر مى‏شدند و از ایشان بهره‏هاى علمى و معنوى فراوان کسب مى‏کردند)، شیخ احمد بن سلیمان عاملى نباطى، سید على والد صاحب مدارک، شیخ حسین بن عبدالصمد والد شیخ بهائى.
هم‏چنین بزرگانى از محضر صاحب معالم بهره برده‏اند که اسامى برخى از آن‏ها به این قرار است: نجیب‏الدین على بن محمد بن مکى عاملى، شیخ عبداللطیف‏بن محیى‏الدین عاملى، شیخ عبدالسلام بن محمد حر عاملى و سید نجم‏الدین بن محمد موسوى سکیکى.
صاحب معالم تألیفات بسیارى داشته است. صاحب اعیان الشیعه در این باره مى‏گوید: او تألیفات جیده و نقیه و سدیده داشته که بر سایر تصانیف برترى دارند و اکثر تألیفات ناتمام است. در کتاب الریاض آمده است: اکثر تألیفات او را با خط خودش دیدم و خط او در غایت نیکویى و زیبایى بوده است.
در این‏جا به تعدادى از تألیفات گران‏قدر صاحب معالم اشاره کنیم: منتقى الجمان فى الأحادیث الصحاح والحسان، التحریر الطاوسى فى الرجال، شرح ألفیه شهید، مناسک الحج، الإثناعشریة فى الطهارة والصلوة و الروضة البهیّة فى شرح اللمعة الدمشقیّة.
صاحب معالم هم‏چنین تألیفات اصولى داشته که برخى از آن‏ها عبارت است از: معالم الأصول (که مقدمه اصولى کتاب معالم الدین و ملاذ المجتهدین است. این کتاب شامل بعضى از مباحث فقهى (طهارت) نیز مى‏باشد و آن را نتوانست به پایان برساند)، رسالة فى عدم جواز تقلید المیت و مشکاة القول السدید فى معنى الاجتهاد والتقلید .این کتاب موجود نیست

روش‏شناسى‏
معرفى کتاب معالم الدین‏ این کتاب از دو مقصد تشکیل شده است. مقصد اول، مربوط به روایاتى است که در بیان فضیلت علم و وظایف عالمان وارد شده است و دوازده فصل دارد. از آن جایى که این کتاب مقدمه‏اى براى فقه بوده، در برخى فصول آن به تعریف، موضوع، مبادى و مسایل فقه پرداخته است. صاحب معالم در مقصد دوم، مهم‏ترین مباحث اصولى را بحث کرده است. این مقصد، نُه مطلب و یک خاتمه به شرح زیر دارد: مطلب اول: پاره‏اى از مباحث الفاظ؛ مطلب دوم: اوامر و نواهى؛ مطلب سوم: عموم وخصوص، مطلب چهارم: مطلق، مقید، مجمل و مبیّن، مطلب پنجم: اجماع، مطلب ششم: اخبار، مطلب هفتم: نسخ، مطلب هشتم: قیاس و استصحاب، مطلب نهم: اجتهاد و تقلید و خاتمه: تعادل و ترجیح. روش طرح بحث او چنین است که در ابتدا صورت مسئله را زیر عنوان «اصل» بیان مى‏کند، سپس اقوال و مکاتب اصولى را نقل مى‏کند، آن‏گاه بعد از انتخاب قول برتر و استدلال براى آن، استدلال‏هاى اقوال مخالفان را نقد مى‏کند. البته گاهى صاحب معالم با عنوان «تقسیم» به دسته‏بندى و تقسیم مطلب اشاره مى‏نماید و در نهایت در برخى مواقع زیر عنوان «فائدة» برخى مطالب کاربردى را متذکّر مى‏شود. ایشان به طور کلى از موافقان یا مخالفان یک نظریه نام مى‏برد و از عالمان شیعى، بیش‏تر به طرح نظریه‏هاى سید مرتضى، شیخ طوسى، محقّق، علّامه و شهید ثانى همت گماشته که در این میان توجه او بیش‏تر معطوف به سخنان و نظریه‏هاى سید مرتضى ومحقق حلّى است.

فایده گرایى
در مباحث اصولى‏ صاحب معالم در طرح مباحثِ اصولى، پیوسته توجه دارد که از مباحث کم فایده یا بى‏فایده در مباحث فقهى بحث نکند. او بارها با عنوان کردن این که این بحث «قلیل الجدوى» است از بسط دادن و نقل اقوال آن پرهیز مى‏کند. برخى موارد آن به قرار زیر است: الف) صاحب معالم در بحث اجماع مى‏گوید: حق، امکان وقوع اجماع، علم به آن وحجیت آن است. مردم در این سه موضع اختلاف نظر دارند: برخى، معتقدند که تحقق اجماع، محال است. برخى دیگر، امکان وقوعى آن را جایز مى‏دانند، ولى معتقدند علم به آن محال است وگروه سومى، با پذیرفتن امکان وقوعى وعلم به آن، حجّیت اجماع را نفى کرده‏اند. تمامى این‏ها باطل است و معتقد به آن‏ها اندک است. دلایل آن واهى و سست است. پس روى‏گردانى از آن‏ها سزاوارتر است و اعراض از نقل و پاسخ‏گویى به آن دلایل لایق‏تر است.
صاحب معالم در مواردى براى آن که اختلاف درباره مسئله اصولى را موجّه جلوه دهد، به بیان ثمره اختلاف آن پرداخته است. به عنوان نمونه او در بحث حقیقت شرعیه مى‏گوید: ثمره اختلاف در جایى که این الفاظ بدون قراین در کلام شارع واقع شود، پدیدار مى‏شود. بنابر نظریه اول، بر معانى یاد شده حمل مى‏شوند و بنابر نظریه دوم، بر معانى لغوى حمل مى‏گردند.
دقّت در فهم نظریه‏ها ومقایسه‏آن‏ها صاحب معالم وارث تلاش‏هاى فکرى سید مرتضى، شیخ، علامه، محقق و شهیدین است. او براى دریافت صحیح این دیدگاه‏ها تلاش‏هاى فراوانى را انجام داد وبه ظاهر آن‏ها بسنده نکرد، بلکه با ضمیمه کردن صدر و ذیل سخنان آنان و دقّت در عمق مطالب اصولى آن‏ها توانست به مقصود واقعى آنان پى‏ببرد. به عنوان نمونه، در بحث مقدّمه واجب، مشهور است که سید مرتضى بین سبب و غیر آن تفصیل قائل شده ومقدمه‏اى را که سبب باشد، واجب دانسته و غیر آن را واجب ندانسته است. صاحب معالم این انتساب را صحیح ندانسته و معتقد است که هر چند در ابتداى امر همین نظر پدیدار مى‏شود، ولى از اثناى استدلال وسخنان دیگر او چیز دیگرى استفاده مى‏شود.
صاحب معالم در پاره‏اى از موارد با مقایسه میان دیدگاه‏هاى مختلف، تفاوت آن‏ها را نمایان ساخته است. او در بحث مجمل و مبیّن به تفاوت دیدگاه علامه حلى و سید مرتضى پرداخته و مى‏گوید: بعد از دقت نظر معلوم مى‏شود که تقریباً میان قول علامه وسید جز در جهت نسخ تفاوتى نیست.
تبیین نقطه اصلى اختلاف‏ مشخص نبودن محل اصلى اختلاف در بحث مى‏تواند انحراف‏هاى بسیارى را در دریافت حقیقت ایجاد کند، چنان که احتمال مى‏رود به بحث‏هاى طولانى و بى خاصیت منجرّ شود. صاحب معالم با درک عمیق نسبت به این اصلِ خدشه‏ناپذیر، در غالب مباحث تلاش دارد تا در آغاز، محل نزاع و اختلاف را به خوبى آشکار و نمایان سازد. او در بحث حقیقت شرعیه مى‏گوید: اما حقیقت شرعیه در اثبات و نفى آن اختلاف شده است و هر گروهى به یکى از آن‏ها قایل شده است و پیش از غور کردن در استدلال، باید محل اختلاف به درستى تبیین شود.
او گاهى در پاسخ‏گویى به استدلال‏هاى مخالفانِ نظریه خود مى‏گوید: چنین استدلالى از محل بحث و اختلاف بیرون است. در بحث اقل جمع که سه است یا دو، برخى معتقدند که اقل جمع دو است و به این حدیث استناد مى‏کنند: «الإثنان فما فوقهما جماعة». صاحب معالم در پاسخ آنان مى‏گوید: پاسخ استدلال سوم این که آن حدیث از محل نزاع خارج است؛ زیرا اختلاف در صیغه جمع است، نه در لفظ ج - م - ع.
مبانى لفظى یا روش مباحث لغوى اصول‏ صاحب معالم در مباحث الفاظ، اصول و مبانى ویژه‏اى را به کار بسته است. در پاره‏اى موارد به تکمیل مبانى گذشتگان پرداخته و در برخى موارد مبانى‏اى را که دیگران در مباحث الفاظ استفاده کرده‏اند، نقد کرده است
 اصل عدم نقل‏ محقّق حلى براى کشف معنا و مقصود از لفظ، علامت تبادر را مطرح کرده است. صاحب معالم احساس کرد که این شیوه براى درک معناى الفاظ در زمان تشریع مناسب است، ولى براى کسانى که قرن‏ها از عصر تشریع فاصله دارند، چنین مکانیزمى کافى نیست؛ زیرا نهایت توقّعى که از تبادر داریم این است که معنایى هم که اکنون از لفظ به ذهن مى‏آید در گذشته نیز، این لفظ همان را بیان مى‏کرده است، اما روش فوق براى درک معناى حقیقى لفظ در آن عصر کافى نیست؛ به عبارت دیگر، تبادر تنها معناى فعلى لفظ را اثبات مى‏کند، ولى معناى عصر شارع را در برنمى‏گیرد. بر این اساس، و به منظور پر کردن این خلأ و اثبات معناى حقیقى، صاحب معالم اصل عدم نقل یا استصحاب قهقرا را به تبادر ضمیمه کرده است. صاحب معالم در مورد حجیت مفهوم شرط مى‏گوید: متبادر از جمله «الشرط فى اعطائه اکرامک» انتفاى اعطا در هنگام انتفاى اکرام است. این مطلب، به گونه‏اى است که با مراجعه به وجدان، انکار ناپذیر است. پس جمله اول نیز چنین است... و چنان‏چه دلالت بر این معنا از جنبه عرفى ثابت شد، به آن مقدمه دیگرى ضمیمه مى‏کنیم وآن اصل عدم نقل است. پس بدین ترتیب از لحاظ لغوى نیز چنین خواهد شد.
استقرا صاحب معالم در پاره‏اى از موارد براى اثبات مباحث الفاظ به استقرا استناد کرده است. او در بحث مجمل برخى عبارت‏هایى را که از لحاظ معنایى مجمل و مبهم است، بحث و بررسى کرده است. یکى از آن‏ها تحریمى است که به اعیان اضافه مى‏شود، مانند «حرّمت علیکم امّهاتکم». صاحب معالم بر این باور است که این‏ جمله اجمالى ندارد؛ زیرا هر کس کلام عرب را استقرا کرده باشد، مى‏داند که مقصود از اضافه تحریم به عین، تحریم فعلى است که از آن عین مقصود است، مثل خوردن در امور خوردنى یا شرب در امور نوشیدنى. این معنایى است که از لحاظ عرف به ذهن سبقت مى‏جوید.
عرف‏ صاحب معالم براى اثبات معناى حقیقى، معیار را عرف عام مى‏داند. او براى اثبات این مطلب که صیغه نهى حقیقت در حرمت است، مى‏گوید: حق آن است که صیغه نهى، در تحریم، حقیقت و در غیر آن، مجاز است؛ زیرا هنگامى‏که قرینه‏اى در کار نباشد، در عرف عام از صیغه نهى، تحریم متبادر مى‏شود. بر همین اساس، اگر عبدى آن‏چه را که مولایش از آن نهى کرده است، انجام دهد، مذمت مى‏شود.
صاحب معالم معیار اطاعت و عصیان را تلقّى عرف دانسته است. او معتقد است که تخصیص، عام را از حجیت در غیر مورد تخصیص خارج نمى‏سازد و براى تثبیت چنین مدعایى مى‏گوید: هرگاه مولایى به عبدش بگوید: «هر کس داخل خانه من شد او را اکرام کن»، آن‏گاه (به عبد) بگوید: «فلانى را اکرام نکن» ویا در همان وقت بگوید: «مگر فلانى.» پس ترک اکرام جز از کسى که از نص خارج شده است، در عرف، عصیان کارشمرده مى‏شود و عقلا آن را به خاطر مخالفت، مذمت مى‏کنند
عدم اثبات لغت با ترجیح‏ از نظر صاحب معالم لغت را نمى‏توان با ترجیح‏هاى عقلانى اثبات کرد، بلکه باید از شیوه‏هاى مناسب آن، مانند تبادر استفاده کرد. به عنوان نمونه برخى معتقدند تمامى صیغه‏ها حقیقت در خصوص است و براى آن چنین استدلال کرده‏اند که به هر حال، خصوص یقینى است؛ زیرا در صورتى که خصوص از الفاظ یاد شده قصد شده باشد، مطلب مشخص است و در صورتى که مقصود از آن‏ها عموم باشد، خصوص داخل در مقصود است، بر خلاف عموم که مشکوک است، زیرا در صورتى که آن الفاظ براى خصوص باشد عموم منظور نخواهد بود. از این رو، بهتر است که الفاظ یاد شده را در خصوص تعینى، حقیقت قرارداد نه در عموم مشکوک. صاحب معالم در پاسخ به چنین استدلالى مى‏گوید: این شیوه اثبات لغت به واسطه ترجیح است و این جایز نیست.
صاحب معالم اظهار مى‏کند که لغت به واسطه ترجیح‏هاى عقلى اثبات نمى‏شود،اما خودش، مانند محقق و علامه در بحث تعارض احوال، به واسطه همین ترجیح‏ها مجاز را بر اشتراک مقدم کرده است. او همین مبناى خود را در تعارض‏ احوال به کار نبست، وگرنه همین مبنا مى‏توانست اساس تعارض احوال را بر هم بریزد.
معرفى کتاب القواعد و الفوائد
هرچند تاریخ تدوین این کتاب به طور دقیق مشخص نیست، اما آن‏چه مسلّم است این‏که این کتاب بیش از 12 رمضان سال 784ق تألیف شده است؛ زیرا مصنّف در اجازه‏اش به ابن خارن در تاریخ فوق نام این کتاب را مطرح کرده است. این کتاب‏ داراى سه دسته از قواعد است: قواعد اصولى، قواعد فقهى وقواعد ادبى. البته وجهه غالب آن قواعد فقهى است. شهید ابتدا «قاعده‏اى» را مطرح و سپس نکات مرتبط با قاعده را ضمن «فائده» بیان کرده است و آن گاه فروع فقهى مناسب با آن را ذکر مى‏کند، در پایان چنان‏چه امورى از قاعده کلى استثنا شده باشد، بیان مى‏کند. القواعد، نزدیک به 330 قاعده و حدود 100 فائده است. نقص اساسى این کتاب به چینش و ترتیب قواعدمربوط مى‏شود. شهید گاه قواعد فقهى را از اصولى یا ادبى جدا ننموده است؛ به بیان دیگر، قواعد فقهى را به ترتیب ابواب فقهى رایج ذکر نکرده است و در پاره‏اى از موارد قواعدى را در جاهاى مختلفى تکرار کرده است. به خاطر همین عدم انسجام و ترتیب، شاگرد او فاضل‏ مقداد (726 ق) کتاب القواعد شهید را تهذیب و قواعد آن را مرتب کرده که حاصل تلاش او کتابى به نام نُضد القواعد الفقیه شده است. شهید بسیارى از این قواعد را از کتاب‏هاى اهل سنت نقل و نظر صریح شیعه را در مقابل نظرات اهل سنت مطرح کرده است. البته در برخى موارد شهید قاعده‏اى را ذکرکرده، ولى نظریه مختار خودش را تبیین نکرده است، گویا دست‏کم یکى ازانگیزه‏هاى او بیان کیفیت تفریع فروع بر اصول بوده است، نه اظهار نظر در مسائل. محتواى کتاب این عناوین را دارد: 1- مقدمات و قواعد خمس و مباحث اصولى، 2- قواعد اجتهاد، 3- قواعد نکاح، 4- قواعد قضا، 5- قواعد جنایات، 6- قواعد عبادات، 7- قواعد عقود.

مبانى کلامى‏
غرض افعال الهى‏
شهید، احکام شرعى را بر اساس غرض ناشى از افعال الهى تحلیل کرده است. او بر این باور است که افعال الهى اغراض نیکویى دارد و این اغراض به نفع مکلف است. بر این اساس، احکام شرعى را دسته‏بندى کرده است، شهید اول مى‏گوید: از آن‏جا که در علم کلام ثابت شده است که افعال الهى به اهداف و اغراضى مستند است و محال است که این غرض قبیح باشد و نیز ممتنع است که آن غرض به خداوند برگردد، ثابت مى‏شود که غرض و هدف به مکلف برمى‏گردد و چنین غرضى یا رساندن سود به مکلف است و یا دفع ضرر از او و هر دوى آن‏ها گاه به دنیا نسبت داده مى‏شود و گاه به آخرت. بر این اساس احکام شرعى از یکى از این چهار صورت بیرون نیست.
مصالح و مفاسد شهید
در موارد متعدّدى از مصالح و مفاسد سخن به میان آورده است. ایشان ضمن شمردن انواع وسائل، مى‏گوید: وسیله پنجم، عبارت است از چیزى که جلب مصلحت و دفع مفسده را تقویت کند و آن قضاوت و دعاوى و بیّنه‏هاست.
مقاصد پنج‏گانه‏
محمدبن‏مکى از پنج هدف و مقصد یاد مى‏کند: نفس، دین، عقل، نسب و مال. ایشان زیربناى تمام احکام تشریعى را محافظت از این اهداف قلمداد کرده است. او مى‏نویسد: وسیله چهارم چیزى است که موجب حفظ مقاصد پنج‏گانه مى‏شود و آن‏ها عبارت‏اند از: نفس، دین، عقل، نسب و مال. هیچ حکمى جز براى حفظ آن‏ها تشریع نشده است و آن‏ها ضروریات پنج‏گانه مى‏باشند. پس نفس به واسطه قصاص، دیه و دفاع حفظ مى‏شود؛ حفظ دین به جهاد و کشتن مرتد است، حفظ عقل با حرام نمودن مست کننده‏ها و حدّ بر آن‏ها حاصل مى‏شود، حفظ نسب به تحریم زنا، لواط، حرمت قذف و حد بر آن صورت مى‏گیرد و در نهایت حفظ مال به واسطه تحریم غصب، دزدى، خیانت، راه بستن و حد و تعزیر بر آن‏ها انجام مى‏گیرد.
شئون پیامبر
از نظر شهید اول، پیامبر شئون و وظایف متعددى دارد و هر یک از شئون آن حضرت فعل خاصى را اقتضا دارد. تشخیص و تفکیک شئون و تصرفات پیامبر در احکام شرعى از حساسیت ویژه‏اى برخوردار است، به عنوان نمونه افعالى را که پیامبر به عنوان قاضى یا حاکم اسلامى انجام مى‏دهد قابل تغییر است و به شرایط زمانى و مکانى ویژه‏اى مختص است. شهید مى‏گوید: تصرف پیامبر گاهى به تبلیغ است و آن عبارت است از فتوا دادن و گاه به امامت است، همانند جهاد کردن و تصرف کردن در بیت المال مسلمانان و در نهایت گاهى تصرف او به قضاوت است، مانند خاتمه دادن به خصومت میان مدعى و منکر (به شاهد یا قسم و یا اقرار) و هر تصرفى در عبادت، حتماً از باب تبلیغ خواهد بود و گاه در برخى موارد میان تصرف قضایى و تصرف تبلیغى تردید ایجاد مى‏شود، مثل مَنْ أحیا أرضاً فهى له.
تأثیرپذیرى از گذشتگان‏
شهید در نظریات اصولى خویش از اندیشمندان شیعى و سنى تأثیراتى را پذیرفته است که به آن‏ها اشاره مى‏شود: 1 - شیخ مفید 1 - 1 - مقدمه واجب‏ در زمینه مقدمه واجب، قول‏ها و نظریه‏هاى مختلفى مطرح است: یکى، وجوب مقدّمه به صورت مطلق است که این نظریه شیخ مفید است و دیگرى، تفصیل میان سبب و غیر آن که نظر سید مرتضى است. شیخ مفید مى‏گوید: آن‏چه که فعل، جز به واسطه آن تمام نمى‏شود واجب است، همانند وجوب فعل مأمور به و نیز امر به مسبب دلیل بر وجوب فعل سبب است و امر به مراد دلیل بر وجوب فعل اراده است.
شهید به پیروى از شیخ مفید مقدمه واجب را به طور مطلق واجب مى‏داند. او مى‏نویسد: فائده: از آن‏چه بر (قاعده) تفریع مى‏شود «آن‏چه که واجب، جز به آن تمام نمى‏شود، واجب است» وجوب شست‏وشوى تمامى لباس است، هنگامى که نجاست در اجزاى آن مشخص نباشد.
حجیت مفهوم وصف‏
شیخ مفید معتقد بود که وصف، مفهوم دارد؛ یعنى هرگاه حکمى، به وصفى مقید باشد، چنان‏چه آن وصف منتفى شود، حکم به تبع آن منتفى خواهد شد. او مى‏نویسد: اما دلیل خطاب آن است که حکم هرگاه بر برخى از صفات مذکور معلق شود، دلالت مى‏کند که آن‏چه در صفت با آن مخالف است، بر خلاف آن حکم است، جز آن که دلیلى بر موافقت آن استوار شود.
شیخ طوسى پس از شیخ مفید با این تفکر موافقت کرد، ولى سید مرتضى و در قرون بعدى محقق و علامه آن را نقد کردند. اما شهید اول در ذکرى قول شیخ مفید را تقویت و مفهوم وصف را معتبر تلقّى کرده است. او مى‏گوید: پنجمین مورد، دلیل خطاب است که بدان، مفهوم [نیز] گفته مى‏شود و اقسام فراوانى دارد: وصفى و شرطى. این دو نزد برخى از اصحاب حجت است و اشکالى متوجه آن‏ها نیست، خصوصاً در مورد شرطى.

سید مرتضى‏
شهید حجیت اجماع را دخول قول معصوم‏ در میان اجماع کنندگان مى‏داند. وى در این نظر از سید مرتضى تبعیت کرده است. سید مرتضى دراین زمینه مى‏گوید: در تمامى اقسام گذشته به ناچار مى‏بایست قول امام معصوم‏ داخل در آن باشد؛ زیرا امام‏ از اعضاى امت است و از بالاترین مؤمنان و گرامى‏ترین عالمان است.
شهید اول نیز با تأکید برهمین مطلب مى‏نویسد: اجماع، اتفاق علماى شیعه بر مطلبى درزمان و عصرى است، بى‏آن‏که معصوم معیّن باشد؛ زیرا بدین طریق دخول معصوم‏ فهمیده مى‏شود.
شیخ طوسى‏
شیخ طوسى خبر مرسل را مشروط به آن که اِخبار دهنده، جز از ثقه نقل نکند، حجت و معتبر دانسته است. بر این اساس روایات مرسله ابن ابى‏عمیر و صفوان بن‏
یحیى واحمد بن محمد ابى نصر وجز آن‏ها را پذیرفته است. شهید مسلک شیخ را در حجیت خبر مرسل پذیرفته و مى‏گوید: [خبر واحد تحت شرایطى مقبول است‏] یکى از آن‏ها خبر مرسلى است که اِخبار دهنده آن، از غیر ثقه روایت نکند و روى همین مبنا است که اصحاب، اخبار مرسله ابن أبى عمیر، صفوان بن یحیى و احمد بن ابى نصر بزنطى را پذیرفته‏اند؛ زیرا آنان خبر مرسل را جز از ثقه نقل نمى‏کنند.
علّامه حلّى‏
شهید در مباحث اصولى بیش‏تر از علامه حلّى متأثر شده است. این تأثیرات از دو جنبه قابل بررسى است: یکى، از لحاظ شکلى و ترتیب مباحث اصولى و دیگرى، از جنبه محتوایى
 تأثیرات شکلى‏
ترتیب مباحث اصولى در القواعد با ترتیب مباحث کتاب تهذیب الوصول علامه منطبق است. جدول زیر گویاى ترتیب این دو کتاب است. فهرست کتاب تهذیب‏فهرست مباحث اصولى القواعد مقدمات قاعده
تعریف فقه، حکم وضعى و انواع آن‏ لغات قاعده
 اصل لفظى، حقیقت ومجاز امر ونهى قاعده
امرونهى‏ عام وخاص قاعده
عام‏وخاص‏ مجمل و مبیّن قاعده
 مطلق و مقید ومجمل ومبیّن‏ افعال قاعده
 فعل النبى‏ نسخ قاعده
 نسخ‏ اجماع قاعده
اجماع‏ اخبار قاعده
عدالت راوى‏ قیاس قاعده
 قیاس‏ تعادل وتراجیح قاعده
 تعادل و تراجیح‏ اجتهاد قاعده
اجتهاد وتوابع آن‏

تأثیرات محتوایى‏
اجماع سکوتى: از نظر علامه حلى نمى‏توان اظهار نظر عده‏اى از فقها نسبت به حکمى و سکوت عده دیگر را اجماع نامید و چنین عملى حجیت ندارد. گاهى از این عمل، به اجماع سکوتى تعبیر مى‏شود، علامه حلى مى‏گوید: بحث پنجم، نمى‏توان اظهار نظر برخى و سکوت دیگران از انکار را اجماع نامید؛ زیرا احتمال دارد سکوت آنان به علت عدم اجتهادشان باشد یا ممکن است اجتهاد کرده باشند، ولى معتقدند هر مجتهدى مصیب به واقع است و یا مانعى از اظهار عقیده‏شان وجود دارد .... به هر حال چنین عملى حجت نیست.
شهید به تبعیت از علامه، اجماع سکوتى را واقعاً اجماع نمى‏داند و براى آن هیچ‏گونه اعتبارى قائل نیست. وى مى‏نویسد: اجماع سکوتى، [حقیقتاً] نه اجماع است ونه حجیت دارد؛ زیرا احتمال غیر رضا [از سکوت‏] وجود دارد.
در جاى دیگرى، شهید تصریح دارد که از نظر علماى شیعه هیچ اثرى بر آن مترتب نیست.
اطلاق و تقیید:
علامه در فصل پنجم از تهذیب موارد اطلاق و تقیید را بیان و حکم آن‏ها را مشخص کرده است. او مى‏نویسد: فصل پنجم، در مطلق ومقید است. اگر مختلف باشند تقییدى در کار نخواهد بود، مثل و «آتوا الزکاة» و «اعتقوا رقبة مؤمنة» و چنان‏چه آن دو متماثل باشند و سبب متحد باشد، مطلق بر مقید حمل مى‏شود تا به دو دلیل عمل شده باشد ... و اگر سبب مختلف باشد، حمل مطلق بر مقید واجب نیست؛ زیرا امکان تصریح بر بقاى مطلق بر اطلاقش وجود دارد.
شهید اول با پیروى از علامه موارد اطلاق و تقیید را مطرح کرده است. البته شهید تفصیل بیش‏ترى در این زمینه داده است. او مى‏نویسد: براى مطلق و مقید چهار قسم وجود دارد: اول، اختلاف حکم و سبب است. در این صورت به اتفاق علما مطلق بر مقید حمل نمى‏شود ...؛ دوم، اتحاد سبب و حکم که قطعاً مطلق بر مقید حمل مى‏شود ...؛ سوم، اختلاف سبب و اتحاد حکم...؛ چهارم، اتحاد سبب و اختلاف حکم  .... شهید حکم قسم سوم و چهارم را بیان نکرده است.
دخول غایت در مغیّا:
علامه در بحث غایت، پس از تعریف و بیان الفاظ آن، دو حکم براى آن بیان مى‏کند: یکى، آن که اگر غایت به واسطه امر محسوسى از مغیا جدا شود، مثل: «اتمّوا الصیام إلى اللّیل»، در این صورت غایت در مغیا داخل نیست و در نتیجه حکمِ ما قبلِ غایت با ما بعد آن یکسان نخواهد بود و حکم دیگر آن که غایت به واسطه امر محسوسى از مغیا جدا نشده باشد، غایت در مغیا داخل و حکم قبل و بعد از غایت یکى خواهد بود.
شهید اول در این زمینه مى‏گوید: شارع عبادات را به غایات مخصوصى محدود کرده است، مانند تعیین کردن روزه تا شب و شستن دست [در وضو] تا مرافق ... ظاهر آن است که غایت در صورتى که به واسطه امر محسوسى جدا نشده باشد، در مغیّا داخل است.
تجزّى در اجتهاد:
علامه تجزّى در اجتهاد را پذیرفته است، او مى‏گوید: اقرب آن است که اجتهاد تجزیه بردار است؛ زیرا همان مقتضى که براى وجوب عمل با اجتهاد در کل احکام وجود داشت، براى اجتهاد در برخى از احکام نیز وجود دارد.
شهید با پیروى از علامه حلى، این نظریه را قبول کرده است، او مى‏نویسد: شایسته‏تر امکان تجزّى اجتهاد است؛ زیرا هدف، آگاهى یافتن بر دلیل حکم و آن‏چه درآن معتبر است مى‏باشد واین غرض در تجزّى هم وجود دارد و بعید است که غیر از آن موارد به این بعض مربوط باشد. پس به آن التفات نمى‏شود؛ زیرا چنین احتمالى براى مجتهد مطلق نیز مطرح است و بر همین مطلب در حدیث مشهور ابى خدیجه تنبیه شده است. امام صادق‏ مى‏فرماید: به شخصى که چیزى از قضایاى ما را مى‏داند نظر کنید، پس او را میان خودتان [قاضى‏] قرار دهید؛ زیرا من او را قاضى قرار دادم.
تفاوت بیان علامه و شهید در آن است که شهید، علاوه بر استدلال عقلى بر تجزّى در اجتهاد به روایت نیز تمسک کرده است و مسئله را از جنبه عقلى و نقلى ثابت کرده است، ولى بیان علامه بر جنبه عقلى مسئله تأکید دارد. 5 - ماهیت نهى: در این‏که ماهیت نهى، مجرد ترک عمل است و یا کفِّ نفس از عمل، میان اصولیان اختلاف نظر است. تفاوت این دو نظر این است که اولى، امر عدمى و دومى، امر وجودى است. علامه در این مورد آراى متعددى دارد. در تهذیب الوصول بر این باور است که مطلوب از نهى، کفّ نفس است، ولى در نهایة الوصول بر این باور است که مطلوب از نهى ترک عمل‏ است.
شهید با تبعیت از نظر علامه در تهذیب، مطلوب از نهى را کف نفس مى‏داند. او درتعریف نهى مى‏نویسد: نهى، لفظى است که همراه با طلب برترى، بر طلب کفّ دلالت دارد، مانند «لاتقربوا الزنى» «لا تمشِ فى الارض مرحاً».
تعریف حقیقت و مجاز:
علامه در تعریف حقیقت و مجاز براى شمول انواع حقیقت، اعم از لغوى، شرعى و عرفى (خاص و عام)، قید اصطلاح تخاطب را به تعریف مشهورِ حقیقت و مجاز افزوده است. شهید نیز همین گونه حقیقت را تعریف کرده است.

قُرافى‏
احمد بن ادریس بن عبدالرحمن بن عبدالله بن یلیّن الصنهاجى ملقب به شهاب‏الدین، معروف به قرافى است. او از فقهاى بزرگ مالکى در قرن هفتم قمرى به شمار مى‏رود. او نزد اساتیدى، همچون محمد بن عمران معروف به شریف کرکى و ابوبکر بن على الادریسى و ابن حاجب شامى تلمّذ کرد و پیوسته ملازم عزالدین بن عبدالسلام بود. از آثار او مى‏توان الفروق والذخیره را نام برد. سرانجام در سال 684 ق، در قاهره وفات کرد.
کتاب الفروق نوشته قُرافى (684 ق) از اعتبار و شهرت ویژه‏اى برخوردار است. او در قالب فروق، قواعد فراوانى را مطرح کرده است. در سرتاسر این کتاب 274 فرق وجود دارد وهر فرقى متضمن دو قاعده است. بنابر این در این کتاب 548 قاعده ذکر شده است. دکتر لنگرودى در میزان تأثیر پذیرى شهید از قرافى مبالغه کرده و مى‏گوید: اغلب مباحث کتاب فروق در کتاب قواعد شهید آورده شده است ... گاه عین عبارت صاحب الفروق را اقتباس کرده است.
هرچند شهید از قرافى متأثر بوده است، اما نمى‏توان گفت که اغلب مباحث فروق در القواعد ذکر شده است؛ زیرا فروق حاوى 548 قاعده است که در این میان شهید تنها 94 قاعده را از او نقل کرده و تقریباً 42 مورد از سخن او را نیز نقد کرده است. 1 - 5 - وجوب تخییرى‏ قرافى معتقد است که امر تخییرى امکان دارد و در این صورت متعلق امر، مفهوم «احدها» است. این مفهوم قدر مشترک میان امور متعدد است و در این مفهوم دیگر تخییرى نیست؛ در واقع امر تخییرى به امر تعیینى برگشت مى‏کند. او مى‏گوید: امر در مأمور به همراه با تخییر، مانند خصال کفاره، به مفهوم «احدها» تعلق مى‏گیرد که میان آن‏ها مشترک است؛ زیرا بر هر یک از آن خصال صدق مى‏کند. پس متعلق امر مشترک است و در آن تخییرى نیست و خصوصیات متعلق تخییرند و وجوب در آن‏ها نیست.
شهید نیز به پیروى از قرافى مى‏گوید: امر میان چند چیز به صورت تخییرى صحیح است و امر به قدر مشترک تعلق مى‏گیرد که آن مفهوم «احدها» است و در آن تخییرى نیست و خصوصیات، متعلق تخییر مى‏باشند، زیرا عین یکى از آن‏ها بر مکلف واجب نیست، همان‏گونه که اخلال به تمامى آن‏ها جایز نیست.
عدم استلزام عام نسبت به خاص‏ هرگاه لفظ عامى گفته شود، هیچ‏گونه دلالتى بر خاص و جزئیات زیر مجموعه خود ندارد، مانند لفظ حیوان که مستلزم انسان نیست. قرافى در این زمینه مى‏گوید: حقیقت عامّه گاهى در رتبه‏هاى مترتب بر یک‏دیگر به اقل و اکثر و جزء و کل واقع مى‏شود و گاه در رتبه‏هاى متباین از یک‏دیگر.
شهید ضمن انعکاس همین عبارت معتقد است که در صورت اول، عام مستلزم خاص است، ولى در صورت دوم، عام مستلزم آن نخواهد بود.
انواع مصالح‏ شهید چهار نوع مصلحت را به تبعیت از قرافى ذکر مى‏کند. شهید مى‏گوید: مصالح بر سه قسم است: 1- مصالح ضرورى، مثل نفقه انسان بر خودش، 2-مصالح موارد احتیاج، مثل نفقه انسان بر همسرش و 3- مصالح تکمیلى، مانند نفقه انسان بر نزدیکانش.
قرافى چهار نوع مصلحت را با همین عبارات بیان کرده است.
علایى (م 761ق)
او یکى از کسانى است که بر اندیشه‏هاى شهید، تأثیرات فراوانى گذاشت.
منظور از علایى، صلاح‏الدین ابوسعید، خلیل بن کیکلدى بن عبدالله شافعى است که در سال 694ق در دمشق چشم به جهان گشود و در سال 761 ق چشم از جهان فروبست. مرحوم خوانسارى به اشتباه تصور کرده که منظور از علایى، محمد بن ابو بکر بن ایوب الزرعى الخلیلى (ابن قیم) است
خوانسارى در روضات الجنات در این زمینه مى‏نویسد: شهید اول معاصر علایى بود ... او مدت زمان کوتاهى با شهید معاشرت داشته یا تألیفات او را فراوان و به طور جدى مطالعه کرده است؛ زیرا از جهت سبک و تألیف میان مصنفات آنان مشابهت دیده مى‏شود، به گونه‏اى که گفته شده بیش‏تر قواعد شهید از کتاب قواعد این دانش‏مند یگانه اقتباس شده است.
عبدالعزیز بن عبدالسلام بن ابو القاسم بن الحسن السلمى الدمشقى، عزالدین ملقب به سلطان العلماء در سال 577ق در دمشق به دنیا آمد. او از فقها و مفسران شافعى قرن ششم و هفتم قمرى بود. التفسیر الکبیر، قواعد الاحکام فى مصالح الانام، الفتاوى و...نام برد. او در سال (660 ق) در قاهره دار فانى را وداع گفت
محقق کتاب القواعد (عبدالهادى حکیم) در این زمینه مى‏نویسد: به نظر مى‏رسد که مصنف در تدوین نظریات اهل سنت، به دو منبع اخیر (القواعد ابن عبدالسلام والفروق) اعتماد زیادى کرده است.
نوآورى‏ها شهید اول با بهره‏گیرى از هوش سرشار و با استفاده از مکتب فقهى و اصولى علّامه و فرزندش فخرالمحققین و مسافرت‏هاى علمى به سرزمین‏هاى مختلف اسلامى، توانست نظریه‏ها و اندیشه‏هاى بدیع و تازه‏اى را در عرصه اصول و فقه، ارائه دهد. او از چهل نفر از علماى اهل سنت اجازه علمى دریافت کرد و مسافرت‏هاى متعددى را براى آشنایى با افکار اهل سنت انجام داد. ازسوى دیگر، بر افکار رایج حوزه‏هاى شیعى آن عصر که به طور عمده تحت تأثیر محقق و علامه بود، احاطه داشت. از این رو، براى او زمینه مناسبى فراهم آمد تا با احاطه بى‏وصف او بر مذهب شیعه و سنى، تحولات و ابتکارات علمى را پدید آورد. در زیر قسمتى از آراى ویژه و نوآورى‏هاى شهید را در اصول، بررسى مى‏کنیم. 1 - تغییرپذیرى احکام‏ شهید در القواعد بحث مستقل ونسبتاً مفصّلى را در موضوع عرف مطرح کرده و در آن از عادت قولى و فعلى سخن به میان آورده است. در آن‏جا از تغییر احکام به واسطه تغییر عادات سخن گفته است. توضیح آن که برخى از احکام شرعى بر اساس عرف ویژه‏اى تنظیم شده‏اند و با تغییر آن عرف‏ها، احکام مترتب بر آن‏ها نیز تغییر مى‏یابد. از این نظر، احکام الهى پویایى خاصى خواهند داشت که در زمان‏ها و مکان‏هاى متفاوت، قابل تطبیق و اجراست. از نظر شهید، احکام قابلیت تغییر را دارند، اما باید مکانیزم و سیستم تغییر آن‏ها را دریافت. یکى از عواملى که مى‏تواند در تغییر و تحول احکام مؤثر باشد، عرف و عادت است. از عبارات شهید استفاده مى‏شود که در نظر او عرف و عادت دو مفهوم مترادف و یکسانند، لذا آن‏ها را به جاى یک‏دیگر به کار برده است. او در زمینه تغییر احکام، مى‏گوید: تغییر احکام به واسطه دگرگونى عادت‏ها امکان دارد، مانند پول‏هاى رایج و وزن‏هاى متداول و نفقه زنان و نزدیکان. این‏گونه امور تابع عاداتى است که در آن زمان واقع شده‏اند.
صحیح و اعم‏
در مباحث الفاظ، این بحث مطرح شده که آیا الفاظِ عبادات و معاملات تنها بر صحیح از آن‏ها اطلاق مى‏شود یا شامل فاسد هم مى‏شود. ظاهراً شهید براى اولین بار این مسئله را در اصول شیعه عنوان کرده است. از نظر شهید، ماهیاتى را که شرع جعل واختراع کرده و عقود، فقط بر صحیح اطلاق مى‏شوند و در این حکم میان عبادات و معاملات تفاوتى نگذاشته است. شهید در این باره مى‏نویسد: ماهیات جعلى، همانند نماز، روزه و سایر عقود، بر فاسد اطلاق نمى‏شوند، مگر حج؛ زیرا در صورت فساد نیز ادامه دادن آن واجب است. پس چنان‏چه بر ترک نماز و یا روزه قسم یاد کند، به مُسمّاى صحت اکتفا مى‏شودوآن عبارت است از داخل شدن در آن‏ها، ولى چنان‏چه پس از آن، نماز و روزه را فاسد و باطل کند حنثِ قسم، بر طرف نمى‏شود واحتمال عدم آن وجود دارد؛ زیرا در صورت فساد، بر آن‏ها نماز و صوم شرعى اطلاق نمى‏شود.
دلالت نهى بر فساد
در دلالت نهى بر فسادِ منهى‏عنه، نظریه‏هاى متعددى ابراز شده است. برخى به طور کلى معتقد به فساد منهى‏عنه شده‏اند. برخى دیگر مانند محقق وعلامه حلّى بر این باورند که نهىِ در عبادت بر فساد منهى‏عنه دلالت مى‏کند، ولى در معاملات چنین دلالتى ندارد.
شهید تفصیل میان عبادات و معاملات را به گونه‏دیگرى مطرح کرده است. از نظر او نهىِ در عبادات چه به ذات آن اصابت کند و چه به وصف خارج آن، موجب فساد منهى‏عنه مى‏شود، ولى در معاملات تنها در صورتى که نهى به ذات آن تعلق گیرد، موجب فساد مى‏شود و در صورت تعلّق نهى به وصف خارج از ماهیت عقد، بر فساد دلالت نخواهد کرد. شهید مى‏نویسد: نهى در عبادات، مفسد آن است، گرچه نهى به وصف خارج از آن تعلق گیرد، مانند طهارت گرفتن با آب غصبى و نماز خواندن در مکان غصبى و درغیر عبادات (معاملات) چنان‏چه نهى از ذات ماهیت و نه از امر (وصف) خارجى باشد، دلالت بر فساد مى‏کند. پس بیعى که مشتمل بر ربا باشد، فاسد است، نه مالکِ مساوى است ونه مالکِ اضافى. بیع در هنگام اذان ظهر جمعه صحیح است؛ زیرا نهى در صورت اول به نفس ماهیت بیع و در دومى به وصف خارج از بیع است.
البتّه مقصود شهید از «وصفِ خارج» در معاملات، امر عارضى است که گاه عارض بر معامله مى‏شود و گاه معامله بدون آن وصف تحقق مى‏یابد؛ زیرا شهید در عبارت دیگرى وصفى را که لازمِ معامله باشد، در صورت تعلق نهى به آن موجب فساد مى‏داند.
دلالت اقتضا و اشاره‏
اصولیان از برخى دلالت‏هاى الفاظ نام برده‏اند که در قالب اصطلاحاتِ دلالات منطقى قرار نمى‏گیرند. این دلالت‏ها در استنباط از آیات و روایات نقش مهمى دارند. شهید براى نخستین بار دلالت اقتضا و اشاره را در اصول شیعه طرح کرد. او تنها دلالت اقتضا را تعریف و تبیین کرده است. از نظر شهید، دلالت اقتضا سه مورد دارد: 1- در جایى که صدق کلام به آن دلالت بستگى داشته باشد؛ 2- جایى که صدق متکلم به آن بستگى داشته باشد و 3- موردى که شرع اقتضاى آن دلالت را داشته باشد. شهید در تعریف دلالت اقتضا مى‏نویسد: گاهى چیزى به طور ضمنى ثابت مى‏شود که به صورت مستقل ثابت نمى‏گردد و این قاعده از قاعده مقتضى در اصول فقه اخذ شده است (که از آن به دلالت اقتضا تعبیر مى‏شود) و آن زمانى است که مدلول، مخفى و مضمر باشد؛ زیرا صدق متکلم ضرورى است، مثل رفع الخطأ یا به خاطر آن که صحت لفظ بر آن متوقف است، مثل «اسأل القریة» و یا به جهت آن که شرع آن را اقتضا دارد، مثل «اعتق عبدک عنى»؛ زیرا این جمله از لحاظ شرعى اقتضا دارد که قبلاًمکلف به آن منتقل شده باشد زیرا عتق‏ باید از ملک باشد
شهید درباره دلالتِ اشاره، توضیحى نداده است، ولى منظور اصولیان از آن این است که دلالت به قصد استعمالى، مقصود نباشد، اما مدلول آن لازمه مدلول کلام باشد، به نحو لزومِ غیر بیّن و یا لزوم بیّن به معناى اعم، خواه مدلول آن از یک کلام استنباط شده باشد و یا از دو کلام.
شهید در مورد دلالت اشاره مى‏گوید: از دلالتِ اشاره، احکام [شرعى‏] استفاده مى‏شود، مانند قول خداوند که مى‏فرماید: «وحمله وفصاله ثلاثون شهراً» و یا سخن دیگر خداوند: «وفصاله فى عامین» از این دو کلام استفاده مى‏شود که کم‏ترین مدت باردارى شش ماه است.
یکى از بحث‏هاى اساسى در مورد این دو دلالت، حجیت و اعتبار آن‏ها است.مرحوم مظفر در این زمینه معتقد است که دلالت اقتضا از باب ظهور، حجیت‏دارد، ولى حجیت دلالت اشاره مورد تردید است؛ زیرا در ظواهر داخل نیست.
از عبارات شهید استفاده مى‏شود که او دلالت اقتضا و اشاره را حجت مى‏داند؛ زیرا در مورد دلالت اقتضا مى‏گوید: «قد یثبت ضمناً ما لا یثبت اصلاً» و در مورد دلالت اشاره مى‏گوید: «یستفاد» منظور شهید از «قد یثبت» طبق معیارى که ارایه مى‏دهد، همان موارد دلالت اقتضاست.
اهم و مهم‏ قاعده اهم و مهم در مورد دو تکلیف متزاحم با یکدیگر مطرح مى‏شود؛ یعنى اگر دو تکلیف در مقام امتثال با یکدیگر تنافى داشته باشند، تزاحم، پیش مى‏آید و براى رفع تزاحم تکلیف اهم بر تکلیف مهم مقدّم مى‏شود. ناگفته نماند که تزاحم با تعارض تفاوت دارد؛ زیرا تعارض، تنافى دو دلیل در مقام ثبوت و تشریع است، در حالى که تزاحم، تنافى دو دلیل در مقام اثبات و امتثال است.
شهید در مورد اهم و مهم این چنین اظهار مى‏کند که: و گاهى دو امر مهم با یک‏دیگر تعارض مى‏کنند که در این صورت اهم بر مهم مقدم مى‏شود، مثل آن که نماز جماعت، مستحب است و از سوى دیگر، نماز در مسجد نیز مستحب است، در صورتى که آن دو با هم‏دیگر تعارض کنند، اقرب آن است که نماز جماعت مقدم است، هر چند در خانه باشد.
انواع ظواهر شهید در زمینه دلالت لفظ بر معناى خود آن را به نص، مجمل، مؤول و مرجوح تقسیم مى‏کند. اگر لفظ خالى از هر گونه احتمالى است به آن نص مى‏گویند و در مقابل آن مجمل قرار دارد و در صورتى که همراه با احتمال راجح بر منطوق باشد به آن مؤول مى‏گویند و چنانچه با احتمال مرجوح همراه باشد به آن ظاهر گفته مى‏شود. انواع ظاهر چهار قسم است: 1- برترى به حسب حقیقت شرعیه، مثل دلالت حج بر مناسک مخصوص، 2-برترى به حسب حقیقت عرفیه، مثل دلالت «أو جاء أحد منکم الغائط» بر حدث، 3-دلالت مطلق بر مدلولش، 4-دلالت عام بر مدلولش.
این دسته‏بندى از ظواهر دست‏کم تا پیش از شهید، سابقه نداشته است.

نسبیت اجمال و نص‏
شهید پس از تعریف اجمال و نص، اذعان مى‏کند که اجمال و نص به عنوان دو وصف براى لفظ مطلق نیستند، بلکه ممکن است لفظى به یک اعتبار مجمل و نسبت به اعتبار دیگر نص باشد، مثل آیه «والمطلقات یتربّصن بأنفسهنّ ثلاثة قروء» که در دلالت کردن بر گرفتن عدّه نص است، ولى نسبت به میزان عدّه و تعیین زنى که باید عدّه بگیرد، مجمل است. بر این اساس، شهید معتقد است که اجمال و نص نسبى است.
تساهل در ادعاى اجماع و توجیه شهید یکى از مشکلات فقه، ادعاهاى متعدد اجماع است. این ادعاهاى اجماع که گاه با وجود مخالف و گاه در مقابل اجماع دیگرى ادعا مى‏شود براى فقیهى که مى‏خواهد فتوا بدهد، سردرگمى به وجود مى‏آورد. شهید براى پاسخ‏گویى به این اجماع‏ها توجیهات بسیار واقع بینانه‏اى دارد که به آن‏ها اشاره مى‏کنیم: - مخالفى که معلوم و مشخص است اعتبارى ندارد و به ادعاى اجماع ضربه نمى‏زند، - فقها مسائل مشهور را اجماع نام‏گذارى کرده‏اند، - هنگامى‏که ادعاى اجماع مى‏کردند، مخالف را نمى‏شناختند، - اختلاف و مخالفت را جورى توجیه مى‏کردند تا با ادعاى اجماع قابل جمع باشد، - فقها بر روایتى اجماع مى‏کردند؛ یعنى همه آن را در کتاب‏هاى حدیثى نقل مى‏کردند.
به این توجیهات پنج‏گانه بعدها بسیار توجه شد، به طورى که شیخ انصارى و صاحب معالم آن را در کتاب‏هاى رسائل و معالم نقل کردند.
گسترش دلیل عقل‏
طرح عقل به عنوان یک دلیل درعرصه استنباط فقهى، فراز و نشیبى داشته است. در ابتدا در کلمات شیخ مفید از آن سخن به میان آمده؛ سپس سید مرتضى و قاضى ابن برّاج آن را در طول سایر ادله به کار برده‏اند، آن‏گاه ابن ادریس با صراحت از دلیل بودن عقل نام برده است. تحول اساسى پس از آن دوره، مربوط به شهید اول است که دلیل عقل را به طور جامع و گسترده و به طور تفصیلى بیان کرده است. شهید تصریح مى‏کند که دلیل عقل بر دو قسم است: قسمى که توقفى بر خطاب شرعى ندارد؛ یعنى از مستقلات عقلیه است. براى این قسم پنج مورد برمى‏شمرد: 1- آن‏چه از قضیه عقل استفاده مى‏شود، مانند وجوب پرداخت بده‏کارى،حرمت ظلم و استحباب احسان کردن، در این‏گونه موارد چنان‏چه دلیل نقلى وارد شود، جنبه تأکیدى دارد و ارشادى است. 2- هنگامى‏که دلیلى در مقام نباشد، به اصل برائت تمسک مى‏شود. مستفاد از این کلام شهید این است که وى اصل برائت را در طول سایر ادله مى‏داند، بر خلاف برخى از اصولیان گذشته، مثل سید مرتضى و ابن ادریس، که آن را درعرض سایر ادله نیز به‏کار مى‏بردند. از این اصل به استصحاب حالِ عقل نیز تعبیر مى‏شود. شهید براى اصل برائت به دلیل نقلى نیز تمسک مى‏کند. این یکى از نکات جدیدى است که سابقه نداشته است. از نظر شهید، حدیث «کل شى‏ء فیه حلال و حرام فهو لک حلال حتى تعرف الحرام بعینه فتدعه» دلالت بر برائت مى‏کند. 3- این‏که در مقام استدلال گفته مى‏شود: «دلیلى بر فلان مطلب نیست، پس منتفى است»، به اصل برائت برمى‏گردد. 4- اخذ به اقلّ هنگامى‏که دلیلى بر اکثر نباشد، به اصل برائت بر مى‏گردد. چنین تحلیلى از دلیل عقل و دسته‏بندى جامعى که بسیارى از مباحث اصولى را زیر عنوان دلیل عقل قرار دهد، تا زمان شهید سابقه نداشته و این از ابتکارات شهید اول به شمار مى‏آید. 5- اصالت بقاى ما کان که از آن به استصحاب حال شرع و استصحاب حالِ اجماع نیز تعبیر مى‏شود. اصولیان در مورد حجیت چنین اصلى اختلاف نظر دارند. قسم دوم دلیلِ عقل، مواردى است که عقل بر خطاب متوقّف است، این قسم داراى شش مورد است: 1- مقدمه واجب مطلق، 2- امر به شى‏ء مستلزم نهى از ضدش باشد، 3- فحواى خطاب - مفهوم موافقت - ، 4- لحن الخطاب، و آن چیزى است که به طور ضرورى از معنا استفاده مى‏شود، 5- دلیل خطاب و از آن به مفهوم تعبیر مى‏شود که اقسام بسیارى دارد: وصفى و شرطى (که این دو نزد برخى از اصحاب حجیت دارند و شهید هم آن دو را مى‏پذیرد) مفهوم عدد و مفهوم غایى (که از نظر شهید، مفهوم غایى به مفهوم وصف برمى‏گردد.) مفهوم حصر (حجیت آن مسلم است) و مفهوم لقب (که حجیت ندارد)، 6- اصل اباحه در منافع و اصل حرمت در مضار.
شهید در مورد عدم علم به خلاف مى‏گوید: هرگاه گروهى از اصحاب فتوایى دهند و مخالفى براى آن‏ها معلوم نباشد، چنین مسئله‏اى قطعاً اجماع نیست، خصوصاً در صورتى که علم داشته باشیم که امام داخل آن گروه نباشد. در صورتى که معلوم نیست که امام داخل است و مشخص نیست که سایر علما موافق آن مسئله و فتوا باشند، عدم علم به خلاف کفایت نمى‏کند؛ زیرا اجماع، وفاق است، نه عدم علم به خلاف و آیا چنین عدم خلافى در صورت فقدان مستند ظاهرى (حجّت عقلى و نقلى) حجّت است؟ ظاهر آن است که حجت است؛ زیرا عدالت آنان مانع از فتوا دادنِ بدون علم مى‏شود.
اجماع منقول‏
شهید ظاهراً اولین کسى است که اجماع منقول را مطرح کرده است. از نظر شهید، اجماع به واسطه نقلِ واحد، ثابت و داراى اعتبار است. او در این زمینه مى‏گوید اجماع به واسطه خبر واحد ثابت مى‏گردد تا زمانى که علم به خلاف آن حاصل نشود؛ زیرا خبر واحد ماده قوى است، همانند روایت آن. به تحقیق کتاب خلاف، انتصار، سرائر و غنیه بر بیش‏تر این مشتمل است، در حالى‏که مخالف در برخى از آن‏ها حتى از ناقل آن دیده شده است.
عدم علم به خلاف‏
شهید با توجه به دقت‏هاى عالمانه‏اش میان اجماع و عدم علم به خلاف، تفاوت قائل مى‏شود و در مرحله بعد از حجیت و اعتبار آن بحث مى‏کند. از نظر او، اجماع معنایش وفاق است که بار اثباتى دارد، ولى عدم علم به خلاف بار نفى دارد و این عدم علم به خلاف حجیت دارد.
شهرت‏
شهید از دو نوع شهرت بحث کرده است: 1- شهرت روایى 2- شهرت فتوایى. از نظر شهید روایت مشهور، روایتى است که راویان آن از سه نفر بیش‏تر باشند. به چنین روایتى مستفیض نیز گفته مى‏شود. منظور از شهرت فتوایى، آن چیزى است که عمل به آن در میان علما شهرت یافته باشد.
از کلمات شهید استفاده مى‏شود که او هر دو قسم شهرت را معتبر و حجت مى‏دانسته است. وى در این زمینه مى‏نویسد: برخى مشهور را به مجمع‏علیه ملحق ساخته‏اند، اگر منظورشان از الحاق در اجماع است، این سخن ممنوع است، ولى چنان‏چه مقصود آنان در حجیت است، این حرف نزدیک به چیزى است که ما مى‏گوییم و به دلیل این‏که ظن در طرف شهرت قوى است، خواه شهرت روایى باشد - به این‏که تدوین آن یا راویان آن به یک لفظ یا الفاظ متفاوت زیاد باشد - و خواه شهرت در فتوا.
آن‏گاه شهید، مباحث تعارض شهرت را مطرح مى‏کند که در این‏جا دو مورد را ذکر مى‏کند: 1- تعارض شهرت روایى با شهرت فتوایى، که از نظر شهید، شهرت فتوایى مقدم است. 2- تعارض شهرت مستند به روایت ضعیف با حدیث قوى. در این صورت نیز شهید شهرت را بر حدیث قوى مقدم مى‏کند.
تجرّى‏
نقطه اصلى بحث در تجرى آن است که آیا قطع، مطلقا حجت است یا اساساً حجیت قطع به موردى منحصر است که قطع مصادف با واقع باشد. بر این اساس در صورتى که شخص مایعى را که قطع به خمریتش داشته است و از روى علم و عمد آن را بنوشد و بعد معلوم شود که خمر نبوده، آیا چنین شخصى بر این گستاخى به معصیت و تجرّى عقاب مى‏شود یا نه؟
ریشه‏هاى این بحث به نظریه‏هاى شهید اول در القواعد برمى‏گردد. شیخ انصارى نیز براى بحث تجرى به کلام شهید اول استناد کرده است. البته روشن است که این بحث با عنوان تجرّى در کلمات شهید و دیگران مطرح نبوده، ولى اساس چنین بحثى را مى‏توان در آثار شهید جست‏وجو کرد. شهید اول در این زمینه مى‏گوید:
. البته علامه حلى نیز سخنى مشابه آن در مورد ضیق وقت در نماز دارد (علامه حلى، تذکرة الفقهاء، ج‏1، ص‏86)، ولى سخن شهید در این‏جا از عمومیت برخوردار است.
نیتِ معصیت تا زمانى که آن را عملى نکرده، در معصیت و مذمّت مؤثر نیست و در روایات، چنین عملى مورد بخشش واقع شده است. پس اگر معصیتى را نیت کند و به آن‏چه که معصیت مى‏پندارد عمل کند، بعد خلاف آن معلوم شود، پس در تأثیر این نیت (در عقاب و مذمّت) اشکال و نظر است؛ از آن نظر که این‏نیت با معصیت مصادف نبوده، بسان یک نیت صرف تلقى مى‏شود و در نتیجه مورد مؤاخذه قرار نمى‏گیرد، ولى از آن جهت که چنین عملى دلالت بر هتک حرمت و جرأت بر معصیت دارد مورد عقاب و مذمت قرار مى‏گیرد.

اقسام استصحاب‏
اقسام استصحاب براى اولین بار به تفصیل در کلام محقق بیان گردید، اما شهید آن‏را توسعه داد و اقسام دیگرى به آن افزود. از این رو اقسام استصحاب از نظر شهیداهمیت دارد. علاوه بر این، شهید، استصحاب را جزء قواعد پنج‏گانه‏اى قرارداده است که همه احکام شرعى به آن‏ها بازگشت مى‏کند، او در این زمینه مى‏گوید: قاعده سوم: قاعده یقین است و آن بنا گذاشتن بر اصل است؛ یعنى استصحاب چیزى که گذشته است و آن چهار قسم دارد: 1- استصحاب نفى در حکم شرعى تا زمانى که دلیل بر آن وارد شود و از آن به برائت اصلیه تعبیر مى‏شود، 2- استصحاب حکم عموم، تا هنگامى که مخصصى وارد شود و استصحاب حکم نص، تا موقعى که ناسخى پدید آید. این مورد تنها در موردى تمام است که به صورت مستوفا از مخصص و ناسخ جست‏وجو شده باشد، 3- استصحاب حکمى که شرعاً ثابت شده است، 4- استصحاب حکم اجماع در محل نزاع، چنان که مى‏گوییم: آن‏چه از غیر دو مجراى طبیعى انسان خارج مى‏گردد وضو را نقض نمى‏کند؛ زیرا پیش از این خارج شدن، اجماع بر طهارت آن قائم است و آن حکم اجماعى، استصحاب مى‏شود؛ زیرا اصل در چیز محققى، دوام آن است، مگر معارضى براى آن ثابت شود و اصل عدم معارض است.
احتیاط
اصل بحث احتیاط پیش از شهید نیز مطرح بوده است، ولى شهید دیدگاه‏هاى خاصى درباره آن دارد که کم‏تر سابقه داشته است و گاه او مباحثى را بر احتیاط مترتب کرده که جنبه ابتکارى دارد.
شهید احتیاط را راهى براى جلب مصلحت و دفع مفسده مى‏داند.
شهید، مستند قاعده و اصل احتیاط را دلایل نقلى قرار داده است، او مى‏گوید: اصل این، احادیث خاصى است که در بعضى از آن‏ها وارد شده و نیز حدیث عام از پیامبر گرامى ‏است که فرمود: «دع ما یریبک إلى ما لا یریبک» [آن‏چه را که تردید دارى رها کن و به سوى چیزى که تردید ندارى روى بیاور.
عمل به دو اصل متنافى. شهید مى‏گوید: عمل به دو اصل متنافى در بسیارى از مسائل واقع شده است. و اصل و ریشه آن غالباً أخذ به احتیاط است.
عمل به نظریه‏هاى مختلف. او مى‏نویسد: از همین باب است جمع میان مذاهب و نظریه‏ها در صحت عبادت و معامله تا آن‏جا که امکان دارد.

تأویل‏
یکى از مباحث مهم لفظى که در علوم نقلى به ویژه فقه و تفسیر کارایى بسیارى دارد، بحث تأویل است که شهید هم جاى‏گاه و هم مراتب آن را مشخص و مثال‏هایى بر آن مترتّب کرده است. او مى‏گوید: تأویل، تنها در ظواهر است، نه نصوص و براى تأویل مراتبى است که بالاترین آن، آن‏جایى است که لفظ احتمال آن را داشته باشد و در کلام زیاد داخل شود و نزدیک به این مرتبه، جایى است که احتمال آن در لفظ بعید باشد، ولى قرینه‏اى بر آن دلالت کند، و بعیدترین تأویل موردى است که نه احتمال آن از لفظ برود و نه قرینه‏اى بر آن قائم شود که این صورت ردّ شده و پذیرفته نمى‏شود.
کاربرد اصول
در کلام شهید شهید اصول را در موارد متعددى به کار برده است که برخى لفظى و برخى دیگر عملى است:
اصل عدم سرایت، شهید مى‏گوید: اصل، اقتضا مى‏کند که حکم بر مدلول لفظ منحصر شود و به غیر مدلولش، جز در برخى موارد سرایت نکند.
اصل عدم تشریع، شهید مى‏نویسد: اگر فعل پیامبر بین فعل تکوینى و تشریعى متردّد شد، آیا بر تکوینى حمل مى‏شود؛ (زیرا اصل عدم تشریع است ) و یا بر شرعى؛  زیرا پیامبر براى بیان شرعیات مبعوث شده است
اصل عدم تداخل اسباب
شهید مى‏گوید: اصل در اسباب، عدم تداخل آن‏ها است، ولى برخى مواضع استثنا شده است.
اصل برائت، شهید اولین قسم از موارد دلیل عقل را تمسک به اصل برائت شمرده است.
اصل استصحاب، شهید مى‏گوید: پنجم، اصل بقاى آن‏چه در گذشته بوده است و به آن استصحاب حال شرع مى‏گویند.
اصل در منافع و مضار، ایشان بر اساس این اصل، اصل در منافع را اباحه و اصل در مضار را حرمت مى‏داند.
فاضل مقداد عالمى فقیه، متکلم، عالم به علوم معقول و منقول بود. وى از بزرگان علماى امامیه به شمار مى‏آمد. او نزد متأخران به «فاضل سیورى» یا «فاضل مقداد» شهرت داشت. ایشان از اکابر شاگردان شهید اول و از کسانى بود که از وى اجازه نقل‏ روایت داشت. شاگردان فاضل مقداد که از او روایت مى‏کردند، عبارتند از: شرف‏الدین مکى، حسین بن علاءالدین قمى، تاج‏الدین حسن بن راشد حلّى، محمدبن شجاع قطان حلى، احمد بن فهد حلى و سیف‏الدین شفرابى. فاضل مقداد در زمینه‏هاى مختلف تصنیف‏هایى دارد که به بعضى از آن‏ها اشاره مى‏شود: آداب الحج، آیات الاحکام، التنقیح الرائع و کنز العرفان.
هم‏چنین در اصول، شرحى بر کتاب مبادى الاصول علامه و شرحى بر کتاب القواعد و الفوائد شهید اول به نام نُضد القواعد الفقهیة على مذهب الامامیة نوشته است. کتاب «شرح مبادى الاصول» در دست‏رس نیست اما کتاب نضد القواعد الفقهیه‏ با تحقیق سید عبداللطیف کوه‏کمرى و به اهتمام سیدمحمود مرعشى توسط کتابخانه آیت‏اللَّه مرعشى در سال 1403 ق چاپ و منتشر شده است.  وى از علماى امامیه در قرن نهم قمرى و عالمى فاضل، محقق، ادیب، شاعر و فقیه است. ایشان از شاگردان شیخ ظهیرالدین عاملى است. نسب وى به سلاطین آل‏بویه‏ مى‏رسد. وى از بلاد خویش به بلاد شام هجرت کرد و به تحصیل علوم پرداخت. او حاشیه‏اى بر قواعد علامه و حاشیه‏اى بر ذکرى الشیعه شهید نوشته است، هم‏چنین‏ وى حواشى زیادى بر کتب اصول و غیر آن نوشته است، که هیچ‏کدام از آن آثار در دست‏رس نیست.

- محمد بن على بن ابراهیم بن حسن بن ابى جمهور إحسائى
زندگى نامه‏
وى از علماى بزرگ امامیه، عالمى فاضل، حکیم کامل و مدقق، متبحر و ماهر، متکلم و محدث و از شاگردان شیخ على بن هلال جزائرى و حسن بن عبدالکریم‏ فتال و از معاصران محقق کرکى است.
برخى از تألیفات او عبارتند از: معین الفکر، غوالى اللئالى یا عوالى اللئالى، زاد المسافرین فى اصول الدین، المجلى فى مرآة المنجى، درر اللئالى و المسالک الجامعیة.
هم‏چنین کتاب‏هاى اصولى وى عبارتند از: - الأقطاب الفقهیة والوظائف الدینیة على مذهب الامامیة که مانند قواعد شهید بر اقطاب مرتب است، اما از قواعد شهید خیلى مختصرتر است. این کتاب مشتمل بر
برخى مباحث فقهى و هم‏چنین قواعد فقهى و اصولى مى‏باشد. - کاشف الحال عن احوال الاستدلال. - الاجتهادیة؛ - قبس الاقتداء أو الاهتداء فى شرائط الافتاء و الاستفتاء که مشتمل بر مباحث اجتهاد و تقلید است. رسالة فى لزوم العمل بأخبار الأصحاب فى هذا الزمان.
هیچ‏کدام از این سه اثر اخیر یافت نشده است. در مورد ابن ابى جمهور احسائى شبهات زیادى وارد شده و نسبت‏هاى ناروایى به ایشان داده‏اند. حضرت آیت‏اللّه العظمى مرعشى نجفى؛ آن شبهات و نقد آن‏ها را در رساله‏اى به نام الرّدود و النقود على الکتاب و مؤلفة والاجوبة الشافیة الکافیة عنهما گردآورى کرده است. این رساله در مقدمه کتاب العوالى به چاپ رسیده است. تعدادى از شبهات وارده بر ایشان از این قرار است: او از غلات بود، از عرفا وصوفیه بود، از فلاسفه بود، وى درنقل روایات، اهل تساهل بود و هرچه و در هر جإ؛طض  مى‏یافت در کتاب‏هایش نقل مى‏کرد، وى اخبارى بود، او در نقل روایت غیرضابط و غیرمتثبت بود.
معرفى اجمالى کتاب الأقطاب الفقهیة ابن ابى جمهور
پس از نوشتن کتاب حدیثى عوالى اللئالى در آرزوى نوشتن کتاب فقهى‏اى بود که هم جامع باشد و هم به دانش‏پژوه این رشته، کیفیت استخراج فروع از اصول را آموزش دهد. از این رو تصمیم بر نوشتن این کتاب گرفت. او در مقدمه کتاب چنین نگاشته است: واز آن‏جا که خداوند کریم توفیق اتمام کتاب عوالى اللئالى الحدیثة على مذهب الامامیه را عنایت فرمود، دوست داشتم به دنبال آن رساله‏اى در احکام فقهى و وظایف دینى که جامع بین فروع و دلایل آن و مشتمل بر مسائل و دلایلش باشد و به جوینده مشتاق، کیفیت استخراج را بیاموزد، به نگارش درآورم.
نویسنده در این کتاب مباحث اصولى و فقهى را در 46 قطب بیان کرده است که در این میان نزدیک به 16 قطب نخست کتاب به قواعد و اقطاب اصولى اختصاص دارد. او همانند سایر قاعده‏نویسان، علاوه بر توضیح قاعده، فروع ومصادیق متناسب با آن را نیز ذکر کرده است. وى در بیان قواعد اصولى و فقهى از ترتیب و نظم خاصى پیروى نکرده است. سرفصل‏ها و عناوین کلى مباحث اصولى که ابن ابى جمهور مطرح ساخته، به قرار ذیل است: 1- تعریف حکم و اقسام آن، 2- وضع، سبب، شرط و مانع و اقسام آن‏ها، 3- بنابر اصل، تعارض اصلین، 4- رخصت‏هاى شرعى، 5- نفى ضرر، 6- عادت و تغییر احکام، 7- اقسام دلالت الفاظ، 8- مطلق و مقید و حالت مختلف آن، 9- دو اصل متنافى، 10- منحصر کردن حکم بر مدلول لفظ، 11- انشا و خبر، 12- امر و نهى، 13- افعال پیامبر، 14- حجیتِ اجماع، 15- خبر در بردارنده قرینه. ابن ابى جمهور، مباحث مختلف اصولى و فقهى را بایک‏دیگر مخلوط کرده که این امر باعث پیچیدگى و به‏هم ریختگى این کتاب شده است. براى نمونه، سه مورد این اختلاط ذکر مى‏شود: الف) ابن ابى جمهور در قطب 8، قاعده نفى ضرر و قاعده عادت را با یک‏دیگر مخلوط نموده است ، در حالى که همه قاعده‏نویسان این دو قاعده را از یک‏دیگر تفکیک کرده‏اند. ب) در قطب ، قاعده بنابر اصل یا استصحاب را ذکرکرده است و در ادامه بدون‏ آن که اصل قاعده نیت را بیان کند یک فرع آن را بیان کرده است.
در قطب 13، بحث انشا و خبر و فرق آن‏ها را مطرح کرده و بى‏هیچ مناسبتى بحث را روى مانع و انواع آن برده است، در حالى که شهید اول، مانع و اقسام آن را از اقسام حکم وضعى شمرده است.

تأثیرپذیرى از گذشتگان‏
شهید اول‏ ابن ابى جمهور در افکار و اندیشه‏هاى اصولى، سبک وشیوه نگارشِ کتابش به شدت تحت تأثیر شهید اول قرار داشته، به گونه‏اى که اگر گفته شود عمده این کتاب تلخیصِ کتاب القواعد و الفوائد است، سخن گزافى نیست؛ تشابه در عبارات، مثال‏ها، فروع و چینش مطالب همگى حاکى از این مطلب است. براى اثبات ادعاى فوق، سه مورد از عین عبارات آن دو عالم فقیه نقل مى‏شود تا میزان و کمیت تأثیرپذیرى به خوبى آشکار شود
عنوان کتاب‏ شهید کتاب ذکرى را در یک مقدمه و چهار قطب به نظم مى‏کشد. ایشان‏ مى‏گوید: اما اقطاب چهارگانه عبارتند از: اول، عبادات؛ دوم، عقود؛ سوم، ایقاعات و چهارم سیاسات که به آن‏ها احکام نیز مى‏گویند. ابن ابى جمهور با الهام از کتاب ذکرى، نام کتاب خویش را الأقطاب الفقهیة گذاشته است.

تعریف حکم‏ شهید مى‏گوید: الحکم خطاب الشرع المتعلق بأفعال المکلفین بالإقتضاء او التخییر او الوضع. ابن ابى جمهور عین همین تعریف را براى حکم در کتاب خود آورده است.
متعلق حکم‏ شهید اول درباره متعلق حکم مى‏گوید: متعلقات الاحکام قسمان: أحدهما: ما هو المقصود بالذات وهو المتضمن للمصالح و المفاسد فى نفسه والثانى: ما هو وسیلة وطریق الى المصلحة والمفسدة، و حکم الوسائل حکم المقاصد و تتفاوت الفضائل بحسب المقاصد.
ابن ابى جمهور نیز در این زمینه مى‏نویسد: متعلق الحکم مقصدان نفس المصلحة او المفسدة فى نفسه ووسیلة: هى الطریق المفضى الى احدهما و حکمها حکمه فى الاحکام الخمسة ویتفاوت فى الفضیلة بحسب تفاوت المقاصد فیها.
نوآورى‏ها
هر چند ابن ابى جمهور عمیقاً تحت تأثیر شگرف اندیشه‏هاى شهید اول قرار داشته است، اما به هر حال به عنوان یک فقیه و اصولى از اندیشه‏هاى ویژه‏اى هم برخوردار بوده که به رغم اندک بودنش، باید به آن توجه شود. 1 - تعارض اصل و ظاهر ابن ابى جمهور مى‏گوید: گاهى اصل و ظاهر با یک‏دیگر تعارض مى‏کنند، مانند غساله حمام و لباس کسى که پیوسته شراب مى‏خورد وگل سر راه، و براى آن فروع بسیارى است و در ترجیح هر کدام بر دیگرى دو وجه است. تا این‏جا شهید هم همین‏طور مطرح کرده، ولى ابن ابى جمهور ملاک تقدم یکى بر دیگرى را چنین ذکر کرده است: نزدیک‏ترین این دو وجه [به واقع‏] مراعات کردن قوت و ضعف در هر یک از آن‏هاست.
. ابن ابى جمهور احسائى، الأقطاب الفقهیّه، ص‏45: «وقد یتعارض الأصل والظاهر، کغسالة الحمام وثیاب مدمن الخمر وطین الطریق، وله فروع کثیرة. وفى ترجیح أیهما وجهان، أقربهما مراعاة القوة والضعف فى أیهما
حمل مطلق بر مقید
بى‏تردید براى مطلق و مقید حالات متفاوتى است که در برخى از آن‏ها حمل مطلق بر مقید واجب و در برخى این حمل لازم نیست. ابن ابى جمهور مى‏گوید: اگر سبب و حکم در مطلق و مقید مختلف باشد، اجماعاً حملى صورت نخواهد گرفت و در صورتى که آن دو یکى باشند، حمل، قطعى است و براى آن، مثال‏هایى است و گاهى در نفى و اثبات جارى مى‏شود و اگر سبب، مختلف ولى حکم، متحد باشد یا برعکس، در حمل مطلق بر مقید اختلاف است و اقوا [به نظر من‏] در این دو صورت، حمل مطلق بر مقید است.
کل و کلّى‏
ابن ابى جمهور مى‏گوید: لفظ، یا دلالت بر کلى مى‏کند یا دلالت بر کلّ و در هر دوحالت یا در ثبوت یا در نفى؛ در ثبوت [در امتثال‏] به جزئى از کلى اکتفا مى‏شود و در نفى باید جمیع جزئیات [ترک شود] و در مورد کل نیز [در امتثال‏] آوردن جزء کافى است و در نفى باید جمیع [ترک شود].
فقدان دلالت امر بر فوریت‏ از نظر ابن ابى جمهور، صیغه امر بر فوریت هیچ‏گونه دلالتى ندارد.
سید محمد بن ابراهیم حسینى شیرازى دشتکى
وى ملقّب به صدرالدین و امیر صدرالدین و سیدالحکماء و صدرالعلماء و صدرالحکماء و صدرالحقیقة و معروف به صدرالدین کبیر است. او عالم، حکیم، فقیه مدقق و از علماى اوایل قرن دهم قمرى مى‏باشد. ایشان علوم شرعى را از پدرش غیاث‏الدین منصور و پسر عموى پدرش میرنظام‏الدین احمد بن اسحاق بن على بن عرب‏شاه فراگرفته است. وى از خانواده اهل علم و آبا و اجدادش از علماى‏ عصر خود بوده‏اند. تعدادى از تألیفات او به شرح زیر است: حاشیة تیسیر الوصول الى جامع الاصول در فقه شافعى؛ حاشیة شرح المطالع؛ حاشیة مطول و حاشیة کشاف زمخشرى. کتاب اصولى وى حاشیة شرح مختصر الاصول عضدى است که در دست‏رس‏ نیست. - سید جمال‏الدین بن عبدالله بن محمد بن حسن حسینى جرجانى (زنده در سال 921ق) جمال الدین، عالمى فاضل، محقق و مدقق است. وى از معاصران محقق کرکى یا از شاگردان او مى‏باشد. او در زمان شاه اسماعیل صفوى به مقام صدارت رسید.
کتاب اصولى وى شرح تهذیب الاصول علامه مى‏باشد که بین اصولیان معروف است و از آن زیاد نقل مى‏کنند. این کتاب محققانه بهترین شرحى است که بر تهذیب الاصول علامه نوشته شده است.
سید بدر الدین حسن بن سید جعفر بن فخرالدین حسن بن نجم‏الدین بن اعرج حسینى عاملى موسوى کرکى
سید بدرالدین از اکابر علماى شیعه، فاضل جلیل القدر و از مشایخ شهید ثانى است. شهید ثانى در وصف استاد خود چنین فرموده است: فقیه کبیر اجل اعلم اکمل، رییس الفقهاء، صاحب نفس طاهره زکیه، افضل متأخرین در هر دو قوه علمیه وعملیه و.... آبا و اجداد وى از مشاهیر علما بوده‏اند.
مشایخ و اساتید او عبارتند از: پسر خاله‏اش محقق کرکى، شیخ على بن عبدالعلى میسى و شیخ شمس‏الدین محمد بن داوود معروف به ابن مؤذن جزینى.
برخى از شاگردان او نیز به این قرار است: شهید ثانى، شیخ حسین بن عبدالصمد والد شیخ بهائى و فرزندش سید حسین.
سید بدرالدین در موضوعات مختلف تألیفاتى دارد که برخى از آن‏ها عبارتند از: المحجة البیضاء و الحجة الغراء، مقنع الطلاب و شرح الطیبة الجزریة فى القرائات العشر. کتاب اصولى وى العمدة الجلیة فى الاصول الفقهیة است که امروزه در دسترس‏ نیست.

کمال‏الدین حسین بن خواجه شرف‏الدین عبدالحق اردبیلى معروف به الهى‏
وى عالمى فاضل، کامل و ماهر در علوم عقلى و نقلى و نخستین کسى است که در علوم شرعى طبق مذهب تشیع به زبان فارسى کتاب نوشته است. او در مذهب حق‏ شیعه تعصب خاصى داشته و به مسلک تصوف و عرفان، رغبت کامل داشته است.
اساتید او عبارت‏اند از: شیخ على آملى، جلال الدین محمد دوانى، غیاث الدین بن الامیر صدر الشیرازى و جمال الدین عطاء الله بن فضل‏الله حسینى.
از جمله شاگردان ایشان میرزا کمال‏الدین ابراهیم صفوى اردبیلى است.
ایشان بیش از سى تألیف، تعلیق، حاشیه و رساله در مورد موضوعات مختلف دارد که به تعدادى از آن‏ها اشاره مى‏شود: منهج الفصاحة فى شرح نهج‏البلاغه، کتاب التفسیر، امامت (به فارسى و ترکى)، فضایل ائمه و دلائل امامت ایشان و.... کتاب اصولى او شرح تهذیب الاصول علامه حلى است که در دست‏رس‏
نیست.

نورالدین أبوالحسن على بن حسین بن عبدالعالى عاملى کرکى
زندگى نامه‏
محقق ثانى از علماى قرن دهم قمرى و معاصر شاه طهماسب صفوى بود. وى عالمى عامل و فقیهى کامل، مجتهد و اصولى، محقق و مدقق، نادره و علّامه وقت خود بود. در وثاقت و دقت نظر و جلالت علمى و عملى و کثرت تحقیق و تدقیق و نیکویى تألیف و متانت تصنیف، از کثرت شهرت به اقامه برهان و بینه احتیاج ندارد.
گاهى معروف به شیخ علائى و زمانى معروف به مولاى مروج و گاهى معروف به محقق ثانى و محقق کرکى بود. به خاطر شهرت و آوازه‏اى که پیدا کرده بود، شاه‏
طهماسب به او عنایت داشت و منصب شیخ‏الاسلامى را به او واگذار کرد. بدین ترتیب، خدمات دینى و مذهبى زیادى انجام داد به طورى که در ترویج مذهب جعفرى و قلع و قمع بدعت‏ها و دفع شرارت و مفاسد، کوشش و جان‏فشانى مى‏کرد. محقق کرکى به خاطر ترویج مذهب به بلاد مختلفى از جمله شهرهاى مختلف ایران مسافرت کرد.
برخى از اساتید ایشان عبارتند از: على بن هلال جزایرى، شیخ شمس‏الدین محمدبن خاتون و شیخ شمس‏الدین جزینى پسر عموى شهید اول.
هم‏چنین شیخ على بن عبدالعالى کرکى، ابن ابى جامع، شیخ زین‏الدین الفقعانى، شیخ نعمت الله بن شیخ جمال‏الدین ابى العباس و شیخ عبدالنبى جزائرى از جمله شاگردان وى مى‏باشند.
محقق کرکى تألیفات وتعلیقات فراوانى دارد که به تعدادى از آن‏ها اشاره مى‏شود: جامع المقاصد فى شرح القواعد، حاشیة ارشاد علامه حلى، حاشیة تحریر علامه، حاشیة مختصر النافع، شرح الفیه شهید اول و شرح شرایع.
آثار اصولى وى دو رساله به‏نام طریق استنباط الاحکام و رسالة فى المنع من تقلید المیّت مى‏باشد.
رساله طریق استنباط الاحکام دو بار چاپ شده است. ابتدا در سال 1391ق در نجف اشرف و بعد در سال 1396ق در شهر مقدس قم با تحقیق و تعلیق عبدالهادى فضلى و در 24 صفحه توسط مکتبة الاسلامیة الکبرى چاپ شده است.

روش‏شناسى
معرّفى اجمالى رساله طریق استنباط الاحکام‏ محقق کرکى این رساله را به درخواست دو نفر از شاگردانش به نگارش درآورده‏است. آنان از وى خواسته بودند که دستور عمل استنباط و کیفیت استخراج حکمِ وقایع را از ادله، آن‏گونه که او به صورت شفاهى آموخته بود، براى آنان تبیین کند. شاید آنان احساس مى‏کردند همه شیوه‏ها و روش‏هاى استنباط در کتاب‏هاى اصولى و به صورت کاربردى بیان نشده است، از این‏رو، از او چنین درخواستى را کردند.
کیفیت طرح مباحث‏ محقق کرکى در این رساله از مباحث مفصل اصولى سخن به میان نیاورده است، بلکه مقصود او ارایه دستورالعملى کلى براى شخصى است که مى‏خواهد ورود و خروج و کیفیت عملى کردن استنباط را یاد بگیرد. مباحث رساله‏ محقق کرکى به طور مختصر و سربسته این مباحث را مطرح کرده است: 1- راه‏هاى رسیدن به احکام (ادله اربعه)، 2- کیفیت استفاده از کتاب براى اثبات حکم شرعى، 3- کیفیت استفاده از سنت براى اثبات حکم شرعى، 4- اجماع، 5- ادله عقل، 6- وجوب اجتهاد، 7- کیفیّت تصرّف مجتهد درحوادثى که محلّ فتواست.
نوآورى‏ها
خبر مُرسل‏ محقق کرکى در حجیت خبر مرسل همان نظریه شیخ طوسى را پذیرفته است. او مى‏گوید: اصحاب ما از مراسیل، جز به آن‏چه که معلوم باشد که مُرسِل آن جز از ثقات نقل نمى‏کند، عمل نمى‏نمایند، مانند ابن ابى عمیر وابو بصیر. نکته اضافى در کلام وى‏ این‏است که به برخى از مراسیل اصحاب مى‏توان عمل کرد و به برخى دیگر بنا به دلایلى نمى‏توان. از نظر محقق کرکى به مراسیل علامه حلى، فخرالمحققین، شیخ مقداد و ابن فهد حلى مى‏توان عمل کرد، ولى مراسیل شهید اول و محقق حلى اعتبار کافى ندارد.
تعارض اخبار
محقق پس از تعریف انواع خبر (صحیح، موثق، حسن و ضعیف) به سلسله مراتب آن‏ها اشاره کرده و مى‏گوید در صورت تعارض این اخبار با یک‏دیگر، صحیح مقدم مى‏شود و در مرحله بعدى خبر حسن و در نهایت به خبر موثق عمل مى‏شود، ولى به هر حال به خبر ضعیف عمل نمى‏شود.
حجیت اجماع منقول‏
محقق کرکى به پیروى از شهید اول، اجماع منقول به خبر واحد را مطرح ساخته و آن را حجت دانسته است.
دلیل عقل‏
محقق کرکى هنگام شمردن دلایل احکام از دلیل عقل به «ادلة عقل» تعبیر مى‏کند. او پس از شهید اول دلیل عقل را گسترش بیش‏ترى مى‏دهد و موارد جدیدى بدان مى‏افزاید. مصادیق وموارد دلیل عقل از نظر کرکى به این قرار است: منطوق، مفهوم موافقت، مفهوم مخالفت، برائت اصلیه، استصحاب، اتحاد طریق المسئلتین و تعدى حکم از منطوق به مسکوت.
دلیل وجوب اجتهاد
محقق کرکى مى‏گوید: دلیل ما بر عمل به این ادله روایتى است که به صورت صحیح از امام صادق‏ نقل شده که شیخ مقداد در تنقیح، آن را چنین آورده است: بر ماست که اصول را به شما القا کنیم و بر شماست که بر آن اصول تفریع کنید و این دلیل وجوب اجتهاد نیز مى‏باشد.
فرق محل فتوا و محل روایت‏ یکى از شیوه‏هاى مهم استنباط فهم و درک موارد فتوا و موارد روایت است؛ زیرا در مواردى که محل فتواست در آن‏ها نهىِ از تقلید اموات وجود دارد. محقق کرکى موارد محل روایت را چنین مى‏شمرد: 1- نص از کتاب، 2- نص از سنت متواتر و آحاد صحیحه، 3- مشهور روایى و فتوایى میان علما، 4- مواردى که اجماعى است، چه اجماع کل امت یا اجماع شیعه. اما موارد محل فتوا از نظر ایشان عبارت است از: 1- مسائل موارد نزاع میان مجتهدان که در کتاب‏هاى مختلف علامه حلّى جمع شده است، 2- فروعى که بعد از علّامه توسط مجتهدان بعدى، مثل شهید و متأخران او مطرح شده است.
کیفیت تصرف در حوادث‏ محقق کرکى پس از آن که میان موارد روایت و موارد فتوا تمییز قائل شده است، در موارد فتوا چگونگى تصرف مجتهد را در ادله بیان مى‏کند: از نظر محقق کرکى حوادث دو دسته‏اند: 1- حوادثى که در زمان‏هاى گذشته حادث شده است و مجتهدان در آن بحث کرده‏اند که در این صورت لازم است دانش‏پژوه، اقوال و ادله مجتهدان را بداند تا یکى را بر دیگرى ترجیح دهد، ولى در صورتى که مرجحى برایش حاصل نشده باشد، باید توقف و احتیاط کند. 2- چنان‏چه حوادث از زمره حوادثى باشد که در زمان جوینده و دانش‏پژوه ایجاد شده در این‏جا در صورتى که حادثه از جزئیاتى باشد که در کلیات مسائل داخل است، باید جزئى را در آن کلى داخل کند، ولى چنان‏چه داخل یکى از کلیات نشده، خود او در آن حادثه بحث و تصرف کند، به این‏که به اصول و ادله مراجعه کند و آن‏چه را با ادله مناسبت دارد، تطبیق مى‏دهد.
امیر غیاث‏الدین منصور بن صدرالدین محمد بن ابراهیم حسینى دشتکى شیرازى
وى از اعاظم علما، فحول حکماى نامى اسلامى امامى، جمع معقول و منقول، حاوى فروع و اصول، اکمل اهل دقت و نظر و جلالت علمى او مسلّم همگان بود.
در سن چهارده سالگى انگیزه جدل و مناظره با علّامه دوانى را در مطالب علمى عالى در خود دید و در بیست سالگى از تحصیل علوم فارغ شد. ایشان به «خاتم‏ الحکماء» و «استاد البشر» و «عقل حادى عشر» موصوف و به «غیاث الحکماء» و «امیر غیاث‏الدین» معروف و مشهور بود.
او در علوم و فنون مختلف تألیفاتى دارد که به تعدادى از آن‏ها اشاره مى‏شود: اثبات الواجب تعالى، اشراق هیاکل النور عن ظلمات شواکل الغرور، التجرید و تعدیل المیزان.
کتاب اصولى وى المحاکمات بین حواشى والده الامیر صدرالدین على شرح مختصر العضدى وحواشى المحقق الدوانى علیه است. این کتاب در دست‏رس نیست.
شاه طاهر بن رضى‏الدین حسینى کاشانى
ایشان از اکابر علماى اثنى عشرى و عالم در حدیث، فقه، تفسیر و ریاضى بود.تعدادى از ملوک هند به برکت ارشادات وى مذهب تشیع را قبول کردند.
تعدادى از کتاب‏هاى او به این قرار است: احوال معاد، انموذج العلوم و شرح باب حادى عشر.کتاب اصولى وى شرح تهذیب الأصول علامه حلى مى‏باشد. که در دسترس‏ نیست. - شیخ زیدالدین بن نورالدین على بن احمد بن محمد بن على بن جمال الدین‏بن تقى بن صالح بن مشرف عاملى شامى طوسى جبعى مشهور به شهید ثانى‏
زندگى نامه‏
وى مشهور به شهید ثانى است و در علم، فضل، زهد، عبادت، وثاقت، ورع، تحقیق، تبحر، جلالت قدر، عظمت شأن و کرامت، بلکه در تمام کمالات و فضایل مشهورتر از آن است که ذکر شود و محاسنش بیش‏تر از آن است که قابل شمارش باشد. وى از مفاخر و اعیان و اکابر فقهاى اثنا عشرى و فقیهى اصولى، محدثى‏ رجالى، مفسر، ادیب، نحوى و لغوى، حکیم متکلم بود. جامعیت او در تمامى علوم عقلى و نقلى و فنون ادبى و عربى و ریاضى مسلم عامّه و مشهور آفاق بود و از امامیه نخستین کسى است که در علم درایه کتاب تألیف کرده است. پدر بزرگوار، هم‏چنین‏ اجداد و اولاد و احفادش همه از اهل علم بوده‏اند.
شهید ثانى براى تحصیل علم و کسبِ فیض از اساتید به شهرهاى مختلفى از جمله دمشق، مصر، حجاز، عراق و بیت‏المقدس سفر کرد.
ایشان غیر از مذهب اثنا عشرى، به مذاهب اهل تسنن نیز مسلط بود و به هر گروهى طبق مذهبش فتوا مى‏داد. برخى از مشایخ و اساتید شیعى ایشان عبارتند از: پدر بزرگوارش على بن احمد معروف به ابن حاجه نحاریرى، محقق میسى، سید حسن بن سید جعفر موسوى کرکى عاملى صاحب محجة البیضاء، شمس‏الدین محمد بن مکى و شیخ احمد بن جابر. اما تعدادى از مشایخ و اساتید سنى ایشان نیز به این قرار است: شمس‏الدین بن طولون دمشقى حنفى، شیخ محیى الدین عبدالقادر ابن ابى الخیر الغزى، شیخ شمس‏الدین بن ابى اللطف مقدسى، شیخ شهاب‏الدین احمد رملى و شیخ شهاب‏الدین بن نجار حنبلى.
ایشان شاگردانى نیز داشته است که برخى از آن‏ها عبارتند از: سید نورالدین على‏بن حسین موسوى عاملى جبعى (والد صاحب مدارک)، شیخ حسین بن عبدالصمد (والد شیخ بهائى) محمد بن حسین (ملقّب به حرعاملى) و على بن زهرة عاملى جبعى.
شهید ثانى در علوم و فنون مختلف تألیفات و تصنیفات زیادى داشته است، به طورى که تا هشتاد و سه کتاب براى آن عالم فرزانه ذکر کرده‏اند.
اینک به تعدادى از آن‏ها اشاره مى‏کنیم: الروضة البهیة فى شرح اللمعة الدمشقیه، روض الجنان فى شرح ارشاد الاذهان علامه حلى، المقاصد العلیه، مسالک الافهام الى تنقیح شرایع الاسلام، حاشیة الارشاد و البدایة فى علم الدرایه.
اما کتاب‏هاى اصولى ایشان نیز به این قرار است: تمهید القواعد الاصولیة والعربیة لتفریع الاحکام الشرعیه، رسالة فى عدم جواز تقلید المیت، رسالة فى الاجتهاد، رسالة فى تحقیق الاجماع (هیچ‏کدام از این دو اثر اخیر تا کنون یافت نشده و در دست‏رس نیست) و رسالة فى تیقن الطهارة و الحدث و الشک فى المتأخر منهما.
روش‏شناسى
معرّفى اجمالى تمهید القواعد
چنان‏که گذشت شهید در این کتاب صد قاعده اصولى و صد قاعده ادبى را با فروع و مصادیق آن‏ها ذکر کرده است. او در ابتدا، باب، سپس فصل و بعد از آن مقدمه و در نهایت به طرح قواعد پرداخته است. ابواب اصولى این کتاب به قرار زیر است: المقصد الاول: فى الحکم، المقصد الثانى: فى الکتاب والسنة، المقصد الثالث: فى الاجماع، المقصد الرابع: فى القیاس، المقصد الخامس: فى ادلة اختلف فیها، المقصد السادس: فى التعادل و التراجیح، المقصد السابع: فى الاجتهاد و التقلید. شهید ضمن این صد قاعده، مهم‏ترین مباحث اصولى هر بابى را به خوبى بیان کرده است.
مقایسه تمهید القواعد با القواعد والفوائد کتاب القواعد شهید اول و تمهید القواعد شهید ثانى نخستین کتاب‏هایى مى‏باشند که مباحث فقهى و اصولى و ادبى را به سبک قاعده مطرح کرده‏اند و هر یک خصوصیات و ویژگى‏هایى دارند که آن‏ها را از سایر کتاب‏هاى مشابه جدا مى‏سازد. از این رو، مقایسه اجمالى آن دو حایز اهمیت است. 1- القواعد و الفوائد حاوى قواعد اصولى، فقهى و ادبى است، در حالى که تمهیدالقواعد تنها شامل قواعد ادبى و اصولى است. 2- شهید اول قواعد را از یک‏دیگر تفکیک نکرده، ولى تمهید القواعد شهید ثانى از این جهت، نظم ویژه‏اى دارد. او به خوبى، قواعد اصولى را از ادبى جدا کرده است. 3- قواعدى را که شهید اول طرح کرده بر حسب ترتیب معهود ابواب اصولى، فقهى و ادبى نیست، در حالى که این ترتیب در تمهید القواعد به شایستگى رعایت شده است. 4- در القواعد، تمامى مباحث اصولى مطرح نشده، در حالى که در تمهید القواعد همه مباحث اصولى به طور جامع طرح شده است. 5- نکته مهم دیگر این‏که میزان تأثیر پذیرى شهید ثانى در تمهید القواعد نسبت به شهید اول در القواعد بیش‏تر است. و به همین میزان نوآورى شهید ثانى در تمهید کم‏تر از شهید در القواعد است.

کیفیت طرح مباحث‏ شهید ثانى
در تمهید القواعد دو دسته قواعد را بررسى کرده است (قواعد اصولى و قواعد ادبى) و از هر نوع، صد قاعده را انتخاب کرده است و روش ویژه‏اى در طرح و بیان مباحث اصولى به کار بسته است که به تفصیل موارد آن ذکر مى‏شود
هدف و انگیزه‏
از نظر شهید ثانى نقطه اصلى اجتهاد و استنباط، توانایى برگشت دادن فروع به اصول متناسب با آن‏هاست و این مهم جز با تمرین دادن و نشان دادن عملىِ کیفیتِ ردّ فروع به اصول و قواعد میسّر نمى‏شود. از این رو، هدف او از تألیف کتاب التمهید، ارایه راه‏هاى عملى براى تحصیل ملکه اجتهاد در میان طلاب حوزه‏هاى علوم دینى است.
نقش اصول و ادبیات در اجتهاد
شهید ثانى معتقد است که علوم مختلفى در زمینه‏سازى براى فقه و اجتهاد تأثیر دارند، ولى در این میان اصول و ادبیات عرب، نقش بارزترى بازى مى‏کنند؛ چرا که اصول، امکان استدلال را براى اثبات فقه تأمین کرده و ادبیات عرب، راه وصول به آن است، اما مى‏توان نیازمندى به سایر علوم را در استنباط، با مراجعه به منابع اصیل آن، برطرف کرد. شهید درباره اهمیت این دوعلم مى‏گوید: مهم‏ترین مقدمات علم فقه، علم اصول و ادبیات است؛ زیرا اولى، روش و دلیل فقه است و دومى، راه و مسلک آن است و غیر از این‏دو علم، یا فقه بر آن متوقف نیست، مثل علم کلام (جز آن مقدارى که در تحقق ایمان، معتبر است) یا فقه بر آن متوقف است، ولى با این حال در آن‏ها همین مقدار که به اصول تصحیح شده مراجعه شود کافى است، مثل حدیث و لغت.
تفریع‏گرایى‏
شهید بر این باور است که بیان قواعد ادبى و اصولى به صورت انتزاعى و بدون ذکر مصادیق و موارد نمى‏تواند براى اجتهاد و استنباط، اثر کافى داشته باشد، هر چند در جاى خود شرط لازم براى اجتهاد به حساب مى‏آیند. بر این اساس،هنگام ذکر هر قاعده، مصادیق و فروعى را نیز براى آن شمرده است. البته دراین باره بناى استقصاى فروع را به طور کامل نداشته، وگرنه حجم کتاب به چندین جلد مى‏رسید. با وجود این، شیوه متعادلى را در تفریع، انتخاب کرده است.
غیر استدلالى‏
هدف اصلى شهید در کتاب مذکور، آشنایى طلاب با کیفیت تفریع و استخراج فروع از اصول بوده و بر همین اساس او کم‏تر به استدلال بر صحّت و سقم مطالب پرداخته است. خود وى به همین نکته اذعان کرده است.
شهید ثانى در تطبیق و تفریع فروع تنها به ذکر مصادیق ومثال‏هاى قاعده اکتفا نکرده و گاهى شیوه استدلال را به عنوان تفریع بر قاعده ذکر کرده است. او مى‏گوید: هرگاه مأمور به، اسم جنسى باشد که به واسطه «من» مجرور شده باشد، مانند آیه شریفه: «خذ من أموالهم صدقة» مقتضاى آن وجوب از هر نوعى است که دلیلى بر اخراج آن قائم نشده باشد ... و از فروع آن: استدلال به آیه بر موارد اختلافى در وجوب زکات در آن‏ها است، مثل اسب و مانند آن.
تفریع‏گرایى، شهید ثانى را تا به آن‏جا سوق داده که گاهى فرعى از مذهب شیعه براى قاعده‏اى نیافته، لاجرم فرع مذهب اهل سنت را بر قاعده مزبور تفریع کرده است: هر گاه سبب، عام و لفظ، خاص باشد معیار در اعتبار، لفظ است (نه سبب)و عامه بر آن متفرّع کرده‏اند ....

فرق‏شناسى‏
شناخت تمایز و فرق‏هاى امور مشابه از ضرورت‏هاى هر علمى است. در گذشته، علم فروق جاى‏گاه ویژه‏اى، به خصوص در فقه اهل سنت داشته است، به گونه‏اى که‏ کتاب‏هاى مستقلى در این رابطه تدوین شده است، مانند کتاب الفروق قُرافى. شهید ثانى در کتاب تمهید القواعد به گونه تلفیقى عمل کرده است؛ بدین معنا که علاوه بر ذکر قواعد، گاهى به فروق میان قواعد و مسائل فقهى پرداخته است، براى نمونه او فرق میان خبر و انشا را بیان کرده است.
بیان واژه‏هاى مختلف یک قاعده‏ شهید سبک و روش معجم‏نگارى را تا حدودى در کتاب التمهید به کاربسته است، او در آن‏جا نام‏هاى متعدد هر قاعده را متذکر شده است. او مى‏گوید: استصحابِ حال نزد بیش‏تر محققان، حجت است و گاهى از آن این‏گونه تعبیر مى‏شود که: اصل در هر حادثى، تقدیر آن به نزدیک‏ترینِ زمان است و نیز گاهى چنین تعبیر مى‏شود: اصل، بقاى هر چیزى بر همان صفتى است که در گذشته بر آن بوده است.
بیان محل نزاع‏
مشخص نبودن محل اختلاف در مباحث اختلافى، به بحث‏هاى طولانى و بى حاصل منجرّ مى‏شود. شهید با درک این ضرورت، موارد اختلاف و محل نزاع را به طور دقیق و صحیح تبیین کرده است، به طور نمونه او در این بحث که آیا جمع غیر مضاف و غیر مدخول به الف و لام، اِفاده عموم مى‏کند یا نه پس از بیان مبناى اختلاف که اقل جمع دو یا سه است، مى‏گوید: و سزاوار است که محل نزاع و اختلاف روشن شود؛ اختلاف در لفظى است که مفید جمع است، مثل «زیدان» و «رجال»، نه در لفظ «ج - م - ع»؛ زیرا قطعاً آن لفظ بر دو تإ؛کق «ظذ - بدون هیچ اختلافى - اطلاق مى‏شود.
کم تنوّعى
در فروع‏ شهید، همانند بسیارى از نویسندگان قواعد فقهى، اصولى و ادبى، براى ذکر فروع متناسب، با مشکلات متعددى مواجه بوده است، گاهى طبق مذهب خودش، مصادیق متناسب پیدا نکرده است، ولى مهم‏تر آن که در بسیارى از اوقات، مصادیقِ قواعد از باب‏هاى اقرار، وصیت، عتق، نذر و وقف را انتخاب و کم‏تر تنوع در مصادیق را رعایت کرده است، هرچند گاهى از ابواب مختلف فقهى از جمله عبادات براى جست‏وجوى فروع و مصادیق بهره گرفته است، به طور نمونه پس از پایان تعریف فقه مى‏گوید: وقتى این تعریف تثبیت شد، بر آن‏چه ذکر کرده‏اند مسائل بسیارى مترتب مى‏شود، مثل اوقاف، وصایا، ایمان، نذورات، تعلیقات و غیر این‏ها. او در پایان بحث اقلّ جمع، همین عبارت و فروع را مطرح کرده است.
تعریف نسخ: محقق با اندک تغییرى در عبارت، همان تعریف سید مرتضى را براى نسخ بیان کرده است: نسخ در شرع، عبارت است از اعلام از بین رفتن مثل حکمى که به دلیل شرعى ثابت شده، به واسطه دلیل شرعى متأخر از آن، به طورى که اگر این حکم نمى‏آمد، حکم اول ثابت بود.
تفاوت‏هاى نسخ وتخصیص: سید مرتضى در بحث نسخ، پنج فرق میان نسخ و تخصیص بیان کرده که محقق به پیروى از ایشان همان فرق‏ها را شمرده است.
نسخ حکمى پیش از وقت انجام آن: محقّق در این مسئله به پیروى از سید مرتضى به عدم جواز نسخ حکم پیش از فرا رسیدن زمان انجام آن، قایل شده است.
عدم مفهوم وصف: محقّق حلّى براى وصف مفهومى قایل نیست و بر مدعاى سید در این مسئله پا فشارى کرده است.

شیخ طوسى‏ پس از شیخ طوسى، افکار او توسط ابن زهره وابن ادریس نقد شد و به افکار سید مرتضى توجّه شد، اما محقّق حلّى بار دیگر توانست افکار شیخ را مطرح کرده و از آن‏ها دفاع کند. از این رو مى‏توان او را «مجدّد افکار شیخ» دانست.
الفاظ اختصاصى براى عموم: سید مرتضى معتقد بود که در لغت براى عموم، الفاظ ویژه‏اى وجود ندارد، شیخ طوسى این نظر را باطل دانست و بر آن شد که عموم الفاظِ اختصاصى دارد. محقق نیز چنین عقیده‏اى را پذیرفت.
مجاز بودن عام پس از تخصیص: محقّق به پیروى از شیخ طوسى عام بعد از تخصیص را مجاز مى‏داند.
خبر مرسل: محقق در باب خبر مرسل با ارائه نظر شیخ، بدون هیچ نقد و بررسى از آن گذشته است و آن را حجت مى‏داند.
ترجیح به ضبط و علم: هرگاه دو روایت تعارض پیدا کنند و جمع ممکن نباشد، نوبت به مرجحات مى‏رسد. محقق به پیروى از شیخ، روایتى را که راوى آن اضبط و یا اعلم باشد، ترجیح داده است.
حقیقت و مجاز: سید مرتضى بر این باور بود که استعمال لفظ در معنایى بدون قرینه دلیل بر حقیقت است و به دیگر سخن اصل در استعمال، حقیقت است. این مبنا را شیخ طوسى نقادى کرد و معتقد شد که استعمال، اعم از حقیقت است. پس از شیخ، ابن زهره مجدداً مبناى سید را مطرح کرد، ولى محقّق حلى بار دیگر از مبناى شیخ طوسى در مقابل سید مرتضى دفاع کرد واستعمال را دلیل بر حقیقت تلقّى نکرد.
تعارض نقل به لفظ و نقل به معنا: محقق در این مسئله نیز مسلک شیخ طوسى را اختیار کرده است.
عامِ وارد بر سبب خاص: محقق حلّى در این موضوع، نظریه شیخ را اختیار کرده است.
نقد اندیشه‏هاى شیخ‏ هر چند محقق تحت تأثیر افکار شیخ قرار داشت، اما این بدان معنا نیست که محقّق مى‏خواست دوباره واقعه تلخ تقلید از افکار شیخ را در اذهان زنده کند، بلکه او همانند ابن ادریس به نقد برخى اندیشه‏هاى شیخ پرداخت. از این رو مى‏توان محقق را نقطه تعادل برخورد با تفکرات شیخ دانست، زیرا از یک سو، تفکّرات منطقى و بنیانى شیخ را پذیرفت و از آن‏ها دفاع کرد و از سوى دیگر، برخى از اندیشه‏هاى وى را نقد کرد. لذا شیوه نقد محقق در علماى بعد از وى بیش از شیوه ابن ادریس تأثیر گذاشت.

توجه به افکار اصولیان اهل‏سنت‏ محقق در کتاب معارج بارها از دانشمندان اصولى اهل سنت سخنان و نظریه‏هایى را نقل کرده است. این نکته، نشان دهنده عمق آگاهى او از دیدگاه‏هاى مختلف درباره مباحث اصولى است. او دیدگاه‏هاى اصولى افرادى مانند قاضى، ابوهاشم،ابوعبداللَّه بصرى، ابوالحسین معتزلى، قفّال، ابوعلى، نظام، جبائیان، ابن‏سریج، مالک، معتزله و اشعریه را نقل کرده و در مواردى از برخى از آنان متأثر شده است. به عنوان نمونه او در این بحث که «ماده» بین چند معنا مشترک است، از ابوالحسین متأثر شده است. او مى‏نویسد: ابوالحسین مى‏گوید که امر میان قول مخصوص، شى‏ء، صفت، شأن و طریق مشترک است و این قول مختار [ما] است.
هم‏چنین ایشان در طرح چندین بحث، از ابوعبداللَّه محمد بن الحسن ارموى (مؤلف کتاب الحاصل من المحصول) متأثر شده است، مانند مسئله أخذ به اخفّ‏ مصلحت، و استقرا.
نوآورى‏ها محقق حلى
با توشه گرفتن از افکار گذشتگان و تلاش‏هاى مستمر، توانست پایه‏گذار و بنیان‏گذار افکار جدید اصولى در عالم تشیع باشد و افکار او دراصولیان بعدى تأثیر ژرفى بگذارد. اینک به اختصار به برخى از آن نوآورى‏ها و آراى ویژه او اشاره مى‏شود: 1 - تبادر تا پیش از محقق علایم مختلفى براى فرق‏گذارى میان حقیقت و مجاز گفته مى‏شد، اما محقّق تبادر را نیز به آن علائم افزود. او مى‏گوید: مسئله دوم در علائمى است که میان حقیقت و مجاز فاصله مى‏اندازد وآن علایم یا به تصریح اهل لغت است... ویا استدلال به فواید آن‏ها، همانند این که معنا هنگام شنیدن لفظ، بدون قرینه به اذهان آنان سبقت مى‏گیرد.
در جاى دیگر مى‏گوید: از جمله «این زن حرام است» تحریم بهره بردن ازآن به ذهن مى‏آید و سبقت ذهن به شى‏ء دلیل بر آن است که لفظ حقیقت در آن است.
عدم دلالت امر بر فور و تراخى‏ در امر، این بحث مطرح است که آیا مطلق امر بر فور دلالت دارد یا تراخى؟ سید مرتضى به اشتراک صیغه امر بین فور و تراخى معتقد است و شیخ طوسى به اختصاص آن به فور اعتقاد دارد، لذا تأخیر را تحریم کرده است، ولى محقق بر این باور است که خود صیغه امر بر هیچ یک از فور و تراخى دلالتى ندارد؛ یعنى این دو قید بیرون از مدلول امر بوده، هر چند ممکن است در بیرون از مدلول خودش گاهى با فور و گاهى با تراخى همراه شود.
دلالت نهى بر فساد سید مرتضى معتقد است که خود نهى، از حیث لغت و عرف، مقتضى فساد منهى‏عنه نیست، بلکه از دلیل خارجى فساد منهى عنه روشن مى‏شود، ولى‏ شیخ‏طوسى با او مخالفت کرده و اظهار داشته که خود نهى، مقتضى فساد منهى عنه است.
اما محقق حلى اولین عالم اصولى شیعى است که در دلالت نهى بر فساد منهى عنه، میان عبادات و معاملات تفصیل قایل شده است، او معتقد است که نهى در عبادات بر فساد منهى عنه دلالت مى‏کند، اما در معاملات چنین نیست. منظور او از فساد، عدم ترتّب آثار و احکام است.
حدّ تخصیص‏ شیخ و سید معتقد بودند که مى‏توان یک عام را آن قدر تخصیص زد تا این که تنها یک مصداق بیش‏تر نداشته باشد. البته باید توجه داشت که چنین استعمالى مجازى است و اگر شرایط مجاز، از قرینه و علاقه رعایت شود، مانعى از آن نیست، ولى محقق چنین تصورى را مردود مى‏داند، او مى‏گوید: نهایت تخصیص آن است که تخصیص قبیح نباشد و چنان‏چه به میزانى برسد که تخصیص قبیح باشد جایز نیست. تفاوت‏
این دو دیدگاه در آن است که نگاه سید و شیخ به مرز تخصیص صرفاً نگاه لغوى است، ولى نگرش محقق به مسئله، نگرش عقلى و کلامى است. 5 - تعریف خبر مشهور خبر را چنین تعریف کرده‏اند: خبر چیزى است که در آن احتمال صدق و کذب وجود داشته باشد، اما سید مرتضى آن را نقد کرده به این‏که برخى خبرها قطعاً یا صادقند و یا کاذب، لذا یک احتمال بیش‏تر در آن‏ها مطرح نیست. بر این اساس، او خبر را چنین تعریف کرد: خبر چیزى است که یا احتمال صدق در آن باشد و یا احتمال کذب. این تعریف را شیخ طوسى و ابن زهره پذیرفتند. اما محقق حلّى‏ تعریف سید و دیگران را قبول نکرد. او احتمال صدق و کذب را از لوازم خارجى خبر دانست، نه از اجزاى ماهیت خبر و بر این اساس، تعریف جدیدى از خبر ارائه کرد: خبر، کلامى است که مستقلاً نسبت امرى را به امر دیگر نفیاً یا اثباتاً افاده کند.
خبر واحد
محقق در بحث خبر واحد ضمن اشاره مختصر به تاریخچه خبر واحد، معتقداست که در مورد پذیرش و ردّ خبر واحد افراط و تفریطهاى فراوانى شده است. «حشویه» در پذیرش هر خبرى افراط کرده‏اند، به گونه‏اى که هر خبرى را حجت دانسته‏اند. از سوى دیگر، برخى معتقدند که هر خبرى که سلیم السند باشد به آن عمل مى‏شود. برخى دیگر بر این باورند که تعبد به خبر از نظر عقل و نقل محال است. برخى دیگر از نظر عقلى براى تعبد به آن، مانعى نمى‏دیدند، ولى معتقد بودند که از نظر شرعى تعبّدى در مورد آن وارد نشده است. و در نهایت محقق تمامى این سخنان را انحراف از سنت مى‏داند و نظریه خویش را در مورد خبر واحد چنین ابراز مى‏کند: آن‏چه که اصحاب آن را قبول کرده‏اند و یا قراینى بر صحت آن دلالت دارد، به آن عمل مى‏شود و آن‏چه را که اصحاب از آن اعراض کرده باشند، لازم است طرح شود.
از این سخن استفاده مى‏شود که محقق عمل اصحاب را جابر ضعف سند و اعراض آن‏ها را موجب وهن خبر مى‏داند. ایشان براى پذیرش خبر، عرضه آن به کتاب را لازم دانسته است.

مرجح نبودن «مخالفت با عامه» هرگاه دو خبر با یک‏دیگر تعارض کنند، براى رفع تعارض مرجحاتى ذکر شده است که یکى از آن‏ها مخالفت با عامه است. محقق حلّى، مخالفت با عامه را از مرجحات قرار نمى‏دهد.
قیاس‏ بحث قیاس در شیعه براى اولین بار توسط سید مرتضى به صورت تفصیلى و در ابعاد مختلف مطرح شده است، هر چند شیخ مفید و دیگران به صورت مختصر و پراکنده مباحثى را در باره عدم حجیت آن ارایه کرده بودند. پس از سید مرتضى، اصولیان بعدى به همان شیوه طرح سید، مبحث قیاس را دنبال کردند. به گونه‏اى که حتى شیخ عین عبارات سید را در قیاس نقل کرد و ابن زهره نیز همان محتوا را با اندکى تغییر در عبارات خود بیان کرد. چنین روندى ادامه داشت تا این که محقق حلّى مبحث قیاس را از منظر جدیدى تبیین کرد و بر خلاف گذشتگان که قیاس را به طور کلى مردود مى‏شمردند، مواردى از آن را تحت شرایطى پذیرفت
تنقیح مناط
ظاهراً مبتکر این واژه غزالى در المستصفى باشد. وى در آن‏جا بعد از آن که دو راه براى امکان قیاس در اسباب بیان کرده، مى‏گوید: منهج اول چیزى است که آن را تنقیح مناطِ حکم نام مى‏گذاریم.
محقق نیز براى نخستین بار آن را مطرح کرد و با شرایطى آن را پذیرفت. او مى‏نویسد: گاهى جمع میان اصل و فرع، به عدم فارق است که به آن تنقیح مناط مى‏گویند. پس چنان‏چه مساوات از هر جهت معلوم باشد، تعدى حکم به مساوى جایز است، اما چنان‏چه امتیاز [فرع و اصل‏] معلوم و یا محتمل باشد تعدى حکم جایز نیست، جز آن که به آن تصریح شده باشد.
شرایط حجیت قیاس‏ محقق قیاس را تحت شرایطى پذیرفته است:
الف) شارع به علت، تصریح کرده باشد.
ب) شارع بر تعدى حکم تصریح کرده باشد.
ج) علت منصوص، علت منحصر باشد.
مرجّح بودن قیاس‏
از کلمات محقق استفاده مى‏شود که گویا او قیاس را هنگام تعارض دو خبر، مرجح مى‏داند. آن‏جا که مى‏گوید: مسئله پنجم: گوینده‏اى معتقدشده که هرگاه دو خبر با یکدیگر تعارض کنند و قیاس با مضمون یکى از آن دو موافق باشد، این وجه مقتضى ترجیح این خبر بر معارضش است. ممکن است بر این مسئله چنین احتجاج کرد که حقّ در یکى از دو خبر است و عمل به هر دو ممکن نیست و از طرف دیگر، دور انداختن هر دو هم امکان ندارد. پس عمل به یکى از آن دو متعین است و وقتى فرض تعارض باشد، براى عمل به یکى، به ناچار به مرجح نیاز است و قیاس، براى مرجح بودن صالح است، زیرا از آن ظن حاصل مى‏شود. البته محقق در آخر مسئله مى‏نویسد: «وفى ذلک نظر». گویا محقّق نسبت به این‏ مسئله تأملى دارد.

عدم وجوب احتیاط
محقق براى اولین بار بحث احتیاط را به صورت مستقل مطرح کرده است. البته او به طور کلى عمل به احتیاط را واجب ندانسته و به رغم این که سید و شیخ در فقه‏
بسیار به احتیاط استناد مى‏کردند، از خود چندان علاقه‏اى به احتیاط نشان نداده است، بلکه معمولاًدر این موارد به برائت تمسک کرده است. بدین ترتیب شیوه محقق عملاًبه سهله و سمحه بودن دین نزدیک‏تر است. ایشان استدلال قائلان به وجوب احتیاط را نقل و نقد کرده است. قائلان به احتیاط به قول امام‏7 احتجاج کرده‏اند که فرمود: «دع ما یریبک الى ما لا یریبک» آنان مى‏گویند ذمه یقیناً مشغول شده است، در نتیجه حکم به برائت نمى‏شود، مگر به یقین و یقین حاصل نمى‏شود مگر با احتیاط.
محقق در پاسخ آن‏ها مى‏گوید: آن روایت خبر واحد است که در مسایل اصول به آن عمل نمى‏کنیم... و در مورد استدلال دوم پاسخ این است که برائت اصلى در صورت عدم دلالت نقل دهنده، حجت است و چون مفروض عدم دلالت شرعى بر زیاده مى‏باشد، عمل به اصل، اولى است.
طبق این بیان، محقق اصل برائت را براصل احتیاط مقدم کرده است. البته محقق در پایان فصل عبارتى دارد که ممکن است از آن استفاده شود که او نیز احتمالاً در مواردى عمل به احتیاط را لازم مى‏داند. ایشان در ضمن مثالى، تصریح مى‏کند ما همگى قبول داریم که ظرفى نجس شده است ولى در آن‏چه موجب طهارت آن مى‏شود اختلاف داریم، در این صورت ممکن است گفته شود واجب است به گونه‏اى عمل شود که اجماع بر طهارت حاصل شود.
برائت
مبناى برائت‏ محقق مبناى برائت را تکلیف به ما لا یطاق مى‏داند، از این رو برائت عقلى را مدنظر داشته است. او مى‏گوید: تکلیف مستدعى وجود دلیل است، وگرنه تکلیف به آن بدون دلیل، تکلیف به چیزى است که راهى به علم به آن نیست و این تکلیف به محال است.
در جاى دیگر، محقق تکلیف به محال را همان تکلیف به ما لا یطاق تفسیر کرده است.
برائت، ابزارى براى استدلال و مناظره‏
محقق مى‏نویسد: بدان که اصل، خالى بودن ذمه از مشاغل شرعى است، پس هر گاه کسى مدعى حکم شرعى باشد، خصم او مى‏تواند در نفى آن حکم، به برائت اصلى تمسک کند.
شرایط اجراى برائت‏
از نظر محقق اجراى برائت منوط به دو مقدّمه است:
1- در شرع دلیلى بر آن حکم وجود نداشته باشد؛ به این که راه‏هاى استدلال‏هاى شرعى بررسى شود و عدم دلالت آن‏ها بر آن حکم تبیین شود.
2- تعیین شود چنان‏چه این حکم ثابت مى‏بود بر آن یکى از ادله دلالت مى‏کرد، زیرا اگر دلیلى بر آن دلالت نکند. لازمه‏اش تکلیف کردن به چیزى است که مکلف راهى براى علم به آن ندارد واین تکلیف به ما لا یطاق است.
نسبت برائت با سایر ادله‏
از کلمات سید مرتضى و شیخ طوسى چنین به دست مى‏آید که آنان برائت را در عرض سایر ادله مى‏دانستند، ولى براى اوّلین بار محقق برائت را در طول سایر ادله قرار داد و به نوعى به تقدم سایر ادله بر برائت معتقد شد، به طورى که اگر دلایل شرعى موجود نباشد، نوبت به برائت مى‏رسد. بر این اساس، برائت هیچ‏گونه تعارضى با سایرادله ندارد. محقق در این مورد مى‏نویسد: این دلیل محتمل با اصل معارضه‏اى ندارد؛ زیرا ما بیان کرده‏ایم که با فرض عدم دلیل شرعى، عمل به برائت اصلیه واجب خواهد شد.
برائت و استصحاب‏
به رغم این که متأخرین، استصحاب را از برائت جدا مى‏کنند، محقّق برائت را شاخه‏اى از استصحاب دانسته است.
استصحاب‏ پیش از محقق بحث از استصحاب بسیار اندک بود و عمدتاً به ردّ یا قبول آن اکتفا مى‏شد. شیخ مفید و شیخ طوسى آن را حجت مى‏دانستند، ولى سید مرتضى و ابن زهره آن را فاقد حجیت تلقى مى کردند. محقق براى اولین بار استصحاب را به عنوان دلیل پنجم قرار داده است.
یکى دیگر از ابتکارات محقق بیان اقسام و تقسیمات استصحاب است. از نظر او اقسام استصحاب سه چیز است: 1- استصحاب حال عقل و آن تمسک به برائت اصلیه است. 2- این که گفته شود دلیلى بر این حکم نیست، پس انتفاى آن واجب است، و این در موردى صحیح است که اگر دلیلى باشد امکان دسترسى به آن باشد. 3- استصحاب حال شرع. البته محقق قسم اخیر را حجت نمى‏داند.
دلیل عقل‏
ظاهراً محقق نخستین اصولى شیعى است که بحث عقل را به صورت مستقل و مفصل در اصول فقه طرح کرده است. درکلمات سید، شیخ و ابن ادریس نکات پراکنده‏اى وجود دارد، اما محقق براى آن عنوان مستقلى را مطرح و اقسام آن را ذکر کرد. البته پیش از او ابن ادریس آن را به عنوان دلیل بر احکام مطرح کرده است.
از نظر محقق، دلیل عقل بر دو قسم است: یکى، دلیلى که بر خطاب متوقف است (در واقع منظور همان غیر مستقلات عقلیه است) و آن بر سه قسم است: اول، لحن خطاب، مثل قول خداوند که فرمود: «اضرب بعصاک الحجر فانفجرت.» دوم،
فحواى خطاب و آن چیزى است که تنبیه بر آن دلالت دارد، مانند قول خداوند که فرمود: «ولا تقل لهما أُفّ» و سوم، دلیل خطاب و آن معلّق ساختن حکم بر یکى از دو وصف حقیقت است، مثل فى سائمة الغنم الزکاة.... قسم دوم، از دلیل عقل، دلیلى است که عقل، مستقلاً بر آن دلالت دارد و آن یا وجوب است، مثل ردّ ودیعه یا قبیح است مثل ظلم یا کذب و یا حسن است، مثل انصاف و هر یک از این موارد یا ضرورى است و یا کسبى.
مصلحت‏ بحث
مصلحت گاه در کلام و گاه در مباحث اصولى مطرح مى‏شود، اصولیان اهل سنت از دیرباز به این مسئله توجه داشته‏اند و درباره آن مستقلاً تحقیق کرده‏اند. اصولیان متقدم شیعه، مثل شیخ مفید، شیخ طوسى و سید مرتضى نیز در اثناى کلماتشان نکاتى درباره آن مطرح کرده‏اند، ولى اولین اصولى شیعى که مستقلاً از مصلحت و اقسام و مواردش بحث کرد محقّق حلّى است
تعریف مصلحت‏
محقق مى‏گوید: مصلحت چیزى است که در مقاصد دنیوى یا اخروى و یا هر دوى آن‏ها، موافق انسان باشد و حاصل آن به دست آوردن منفعت و یا دفع ضرر است.
لزوم توجه به مصالح در احکام شرعى‏
محقق مى‏نویسد: و از آن‏جا که شرعیات بر مصالح مبتنى است، لازم است رعایت شوند.
انواع مصالح وحکم آن‏ها
از نظر محقق مصالح بر سه قسم است: 1 - مصالحى که از لحاظ شرعى معتبرند، مثل تحریم قتل و تشریع قصاص براى بقاى نفوس. 2- مصالح ملغا که از لحاظ شرعى اعتبارى ندارند. 3- مصالح مرسله و رها شده که بر دو قسم است: قسم اول، مصلحتى است که همراه آن مفسده‏اى راجح یا مساوى وجود دارد که در این صورت آن مصلحت از مصالح ملغا به شمار مى‏آید و اگر همراه با مصلحت مفسده‏اى نباشد و یا مصلحت بر مفسده رجحان داشته باشد، مالک آن را حجت دانسته است، ولى اکثر اصولیان آن را غیر معتبر مى‏دانند....

استقرا
اولین اصولى شیعه که بحث استقرا، را در اصول عنوان کرد، محقق حلّى بود. او ابعاد آن را مورد بررسى قرار داد. البته این بحث پیش از معارج در برخى کتاب‏هاى اهل سنت مثل الحاصل من المحصول مطرح شده بود. 1 - 13 - تعریف استقرا محقق مى‏گوید: استقرا عبارت است از حکم بر کلى به حکمى، به خاطر وجودش در مواردى که در جزئیات آن کلى معتبر است... و مثالش در مسایل فقهى: هرگاه در وتر اختلاف شود، ما مى‏گوییم: مستحب است، زیرا اگر واجب بود خواندن بر راحله جایز نبود، لکن وتر بر راحله خوانده مى‏شود و مقدم از استقرا استفاده شده است....
بى‏اعتبارى استقرا
محقق حلى استقرا را در احکام حجت نمى‏داند. از نظر او مصادیق احکام با یک‏دیگر اختلاف دارند و از ثبوت احکام در برخى اعیان، وجود آن‏ها در بقیه لازم‏نمى‏آید و از سوى دیگر، حکم در برخى جزئیات گاه همراه با ثبوت حکم در سایر موارد است و گاه با فقدان آن‏ها. لذا با احتمال نمى‏توان یکى از دو فرض را مقدم کرد.
موارد کاربرد استقرا
به‏رغم این که محقق استقرا را در احکام شرعى حجت ندانسته، اما آن را در دو عرصه لغت و مباحث اصولى به کار بسته است. در زیر به برخى از این موارد اشاره مى‏شود:
الف) موارد کاربرد آن در لغت:
1- محقق براى اثبات وجود حقیقت مشترک، به استقراى لغت استناد کرده است که استقراى لغت وجود آن را محقق مى‏سازد.
2 - او براى اثبات وقوع حقیقت عرفى به استقرا تمسک کرده است.
ب) موارد کاربرد آن در اصول: محقق در مقام استدلال بر نفى حجیت قیاس در شریعت به استقراى نصوص استناد کرده است. او مى‏نویسد: دلیل سوم: اگر ما متعبّد به عمل به قیاس شده بودیم، دلیلى بر آن یافت مى‏شد، لکن دلالت مفقود است. پس عمل به آن جایز نیست ... اما بطلان لازم به استقراء است.
عام بودن مفرد محلّاىِ به ال‏
محقق معتقد است که مفرد معرّف به ال از جهت صیغه بر عموم دلالتى ندارد، ولى غالباً در مورد احکام شرعى قرینه حالیه بر عموم وجود دارد. محقق مى‏گوید: و چنان‏چه گفته شود که اگر «ال» براى عهد نباشد و آن کلام از حکیم صادر شده باشد، این قرینه حالیه‏اى است که بر استغراق دلالت مى‏کند، این سخن مورد انکار قرار نمى‏گیرد.
صاحب معالم در این مورد مى‏نویسد: من هیچ‏یک از متقدمین جز محقّق را ندیدم که بر این نکته تنبیه کرده باشد.
مقاصد شرع‏
شارع حکیم در تشریع و قانون‏گذارى قطعاً اهداف و مقاصدى را در نظر داشته که براى تحقّق آن‏ها احکامى را جعل کرده است. توجه به این مقاصد و درک آن‏ها مى‏تواند در استنباط و اجتهاد بسیار مؤثر باشد. شاید براى اولین بار محقق حلّى بود که تعبیر «مقاصد شرع» را به کار برده و مطالب مختصرى درباره آن عنوان کرده است. شاطبى از اصولیان اهل سنت که معروف به‏طرح نظریه «مقاصد شریعت» است سال‏ها پس از محقق حلّى زندگى مى‏کرد، زیرامحقق حلى متوفاى (676 ق) است، در حالى که شاطبى در سال 790 ق وفات کرد. محقق حلى در مورد مقاصد شرع چنین اظهار کرده است: ما تداوم بسیارى از احکام را به صورت بدیهى از مقاصد شرع استفاده کرده‏ایم....
معانى حروف‏
محقق، اولین اصولى شیعى است که بحث «تفسیر حروف» را وارد علم اصول کرده است. او براى نخستین بار معانى برخى حروف، مانند من - فى - واو... را در علم اصول مطرح کرد و پس از او علامه حلّى، از او تبعیت کرد و بدین طریق بحث معانى‏ حرفى وارد اصول شیعه شد و آن‏گاه این بحث توسعه پیدا کرد و از مباحث مهم علم اصول به شمار آمد. - أبوزکریا نجیب‏الدین یحیى الاکبر بن الحسن بن سعید الهذلى مشهور به یحیى بن سعید
وى مشهور به یحیى بن سعید است. او عالمى فاضل بود و از اکابر فقهاى عصر خویش به شمار مى‏آمد. یحیى بن سعید جامع علوم ادبى، فقهى و اصولى بود. أورع‏ فضلا و زاهدترین آن‏ها در زمان خود بود. ایشان هم‏چنین لغوى، ادیب و حافظ احادیث بود. او متولد کوفه و در حلّه زندگى مى‏کرد.
یحیى بن سعید از مشایخ روایت علّامه حلى، ابن داود و سید عبدالکریم بن طاووس بود. خود او نیز از سید محیى‏الدین محمد بن عبدالله ابن زهره، محقق حلى (عموزاده‏اش)، پدرش احمد، محمد بن أبى البرکات بن ابراهیم صنعانى‏و... روایت مى‏کرد.
برخى از آثار او عبارتند از: جامع الشرائع (که یک دوره فقه کامل است)، نزهة الناظر فى الجمع بین الاشباه والنظایر، قضاء الفوائت، الفحص و البیان عن أسرار القرآن.  آداب السفر. کتاب اصولى وى المدخل فى اصول الفقه است که در دست‏رس‏ نیست. - قاضى سید مجدالدین ابوالفضائل عباد بن احمد بن اسماعیل حسینى .وى عالمى فاضل، جلیل القدر، عالم به اصول فقه و داراى تألیفاتى است. ایشان‏ در زمان سلطان خدابنده بن ارغنون عهده‏دار منصب قضاوت در اصفهان شد. کتاب‏ اصولى وى توضیح الوصول فى شرح تهذیب الاصول علامه حلى است. این کتاب را به‏ درخواست شاگردش و محمود بن على بن یوسف طبرى شاگرد علامه حلى، نوشته است.
محمد بن على بن محمد، رکن‏الدین الجرجانى
وى عالمى فاضل، متکلمى جلیل و از شاگردان علامه حلى است. ایشان حدود سى تألیف در موضوعات گوناگون دارد که به تعدادى از آن‏ها اشاره مى‏کنیم: روضةالمحققین فى تفسیر القرآن المبین، الشافى فى الفقه، الرافع فى شرح النافع، اشراق‏اللاهوت فى شرح الیاقوت (در علم کلام)، الدعامة فى الامامة و الرفیع فى شرح البدیع. ایشان در علم اصول کتاب غایة البادى را به رشته تحریر درآورده است. این‏ کتاب شرحى است بر کتاب مبادئ الوصول إلى علم الاصول، تألیف استادش علامه حلى که در سال 697ق آن را نوشته است. این کتاب در کتاب‏خانه آیةاللّه مرعشى‏ نجفى به شماره 5833 و در کتاب‏خانه مجلس شوراى اسلامى به‏شماره 7064 و 7658 موجود است.

حسن بن یوسف بن على بن مطهّر اسدى معروف به علامه حلّى
زندگى‏نامه‏
او در نوزدهم ماه مبارک رمضان سال 648 در حلّه دیده به دنیا گشود و از همان‏ خردسالى به کسب علم و فضیلت پرداخت و در دوران نوجوانى به مقامات بسیار عالى علمى دست یافت. وى مشهور به علامه حلى است. علامه حلى در علوم مختلف اسلامى از جمله فقه، اصول، کلام، فلسفه، حدیث، رجال، تفسیر قرآن، منطق، طبیعیّات، فرق و مذاهب تبحّر داشت و در هر یک آثار بدیعى از خود به یادگار گذاشت. او نزد پدرش و محقق حلّى درس‏هاى فقه و اصول و علوم نقلى را آموخت و از خواجه نصیرالدین طوسى علوم عقلى را فرا گرفت. کتاب‏هاى او در زمینه‏هاى مختلف محور تدریس در حوزه‏هاى علمیه قرار گرفت؛ به عنوان نمونه کتاب تهذیب الوصول او تا پیش از پیدایش کتاب معالم کتاب درسى حوزه‏ها در عرصه مباحث اصولى بود.
علّامه قدرت فوق العاده‏اى بر نوشتار داشت، به حدى که گاه فرصت مراجعه به کتاب‏هاى گذشته‏اش را نداشت. از این رو گاه اقوال متعددى از او در مورد یک مسئله وجود دارد. البته شاید علت این تعدد اقوال تطور و تحوّل فکرى است که براى وى‏
در طول سالیان تدریس و تحقیق پیش مى‏آمد. علامه در عصر سلطان شاه خدابنده مغولى زندگى مى‏کرد. روزى براى او مسئله فقهى پیش آمد و براى حل آن به دنبال علامه فرستاد. او ضمن پاسخ‏گویى به سؤال فقهى با علماى اهل سنت که در محضر سلطان بودند، بحث کرد که ضمن غلبه بر آنان، سلطان را به شیعه دعوت کرد و او نیز روى دلیل پذیرفت و مذهب شیعه را رواج داد و به نام ائمه اطهار سکه ضرب کرد.
علامه، علاوه بر شاگردى نزد علماى شیعه، نزد تعدادى از علماى اهل سنت به کسب علم مشغول شد و از بزرگان آنان اجازه روایى دریافت کرد.
اساتید شیعى او عبارتند از: سدید الدین یوسف (پدرش)، محقق حلّى (صاحب شرایع الاسلام)، محقق‏طوسى (صاحب تجرید الاعتقاد) و کمال‏الدین میثم بحرانى (شارح نهج البلاغه). هم‏چنین اساتید سنى او عبارتند از: نجم‏الدین عمر بن على کاتبى قزوینى شافعى، شیخ برهان‏الدین نسفى، شیخ جمال‏الدین حسین بن ابان نحوى و شیخ تقى‏الدین عبدالله بن جعفر بن على صباغ حنفى کوفى.
گفتنى است فخرالدین محمد (فرزندش)، سید عمیدالدین اعرجى، سید ضیاءالدین اعرجى، سید تاج‏الدین محمد بن قاسم بن معیه و قطب‏الدین الرازى شارح شمسیه از جمله شاگردان وى به شمار مى‏آیند.
سید محسن امین در أعیان الشیعة 108 تألیف براى علامه حلى در زمینه علوم مختلف معقول ومنقول نام برده است. که اسامى برخى از آن‏ها به این قرار است: منتهى المطلب فى تحقیق المذهب، تذکرة الفقهاء، قواعد الاحکام فى معرفة الحلال والحرام، کشف المراد فى شرح تجریدالاعتقاد، نهج الایمان فى تفسیر القرآن و خلاصة الاقول فى معرفة الرجال.
هم‏چنین کتاب‏هاى اصولى او عبارتند از: النکت البدیعة فى شرح الذریعة للسیدالمرتضى (در دست‏رس نیست)، غایة الوصول و ایضاح السبل فى شرح مختصر منتهى الوصول و الأمل فى علمى الاصول و الجدل لابن الحاجب، مبادى الوصول الى‏
علم الاصول، نهج‏الوصول الى علم الاصول، (در دست‏رس نیست)، نهایة الوصول‏ الى‏علم الاصول، تهذیب الوصول الى علم الاصول. منتهى الوصول الى علمى‏
روش‏شناسى
معرّفى کتاب تهذیب الوصول و مبادى الوصول‏
علامه کتاب‏هاى فراوانى در اصول دارد، ولى از میان آن‏ها کتاب‏هاى تهذیب و مبادى امتیازات ویژه‏اى دارند. از این رو توضیح مختصرى در باره عناوین و مباحث این دو کتاب بیان مى‏شود
 تهذیب الوصول الى علم الاصول‏
علّامه، این کتاب را بنا به درخواست فرزندش محمد نوشته است. از این رو شبیه کتاب‏هاى درسى است. او مى‏گوید: این کتاب تهذیب الوصول الى علم الاصول است که در آن راه احکام را به طور اجمال و بدون زیاده‏گویى و اخلال، تحریر کرده‏ام تا این که به درخواست فرزندم محمد اجابت کرده باشم....
وى مطالب اصولى را در آن به طور مختصر ایراد کرده است؛ گاهى اقوال مختلف اصولیان شیعه و سنى را طرح و نقد و بررسى کرده و بر نظر مختار خود استدلال کرده‏است. تهذیب داراى دوازده مقصد است که به طور اختصار عناوین آن چنین است: مقصد اول: مقدمات (شامل معناى اصول فقه، حکم شرعى، تقسیم فعل و...)، مقصد دوم: لغات (شامل واضع، موضوع له، تقسیم الفاظ، اسما مشتقّه و...)، مقصد سوم: امر و نهى (شامل حقیقت امر، مدلول صیغه، مأمور به، مأمور، نهى و...)، مقصد چهارم: عام و خاص (شامل الفاظ عموم، خصوص، مخصّص منفصل و...)، مقصد پنجم: مجمل و مبین (شامل مجمل، مبین، ظاهر، ومؤوّل و...)، مقصد ششم: افعال (شامل عصمت انبیا، محدوده تأسّى به نبى، تعارض افعال‏و...)، مقصد هفتم: نسخ (شامل معناى نسخ، جواز نسخ، شرایط نسخ، نسخ شى‏ء قبل از انجام آن، زیاده و نقیصه و...)، مقصد هشتم: اجماع (شامل تعریف آن، احداث قول سوم، اجماع بعد از خلاف، اجماع اهل بیت:، محدوده اجماع و...)، مقصد نهم: اخبار (شامل ماهیت خبر، اخبار معلوم، خبر واحد و...)، مقصد دهم: قیاس (شامل مقدمات، طرق علت، مبطلات علت، شرایط ارکان و...)، مقصد یازدهم: تعادل و تراجیح (شامل تعادل، تعارض دو دلیل ظنى، تعارض دو دلیل نقلى و...)، مقصد دوازدهم: اجتهاد (شامل معناى اجتهاد، مورد اجتهاد، مفتى و مستفتى، طرق اختلافى و...)، بیان معناى اصول فقه از محقق آغاز شد، علامه نیز آن را گسترش داد و صاحب معالم نیز از آن دو تأثیر پذیرفت. نکته جالب توجه این که علامه براى نخستین بار تعادل و تراجیح را از بحث اخبار جدا کرده و درباره آن مستقلاً بحث کرده است. او دامنه تعادل و تراجیح را بسى‏وسیع‏تر از اخبار قرار داده است. علّامه به پیروى از شیخ طوسى و سید مرتضى بحث قیاس را به طور جداگانه، نقد و بررسى کرده و آن را یکى از مقاصد دوازده‏گانه‏اش قرار داده است. بر خلاف محقق حلّى که بحث قیاس را جزء مباحث اجتهاد قرار داده بود. علامه در آخر مباحث اجتهاد، با روش و شیوه استدلال مباحث اصولى را بررسى کرده و در آن‏جا کیفیت استدلال، نوع دلیل و کیفیت پاسخ دادن به اعتراضات مخالفان‏ را به متکلمان اصول آموزش داده است. روش کتاب تهذیب بدین منوال است که در آن ابتدا «مقصد» خاصى طرح شده، سپس مطالب زیر مجموعه به عنوان «فصل» و سپس مطالب ریزتر به عنوان «البحث» مطرح شده است. علامه در این کتاب از اصولیان مشهورى نام برده و افکار آنان را ذکر کرده است که برخى از آن‏ها به این قرار است: سید مرتضى، کرخى، قاضى ابوبکر، ابوعلى،عبدالجبار، شافعى، عباد بن سلیمان، اشاعره، معتزله، ظاهریون، ابوهاشم و ابوعلى (جبائیان)، ابن سیرین و....
مبادى الوصول الى علم الاصول‏
این کتاب به درخواست یکى از شاگردان علامه به نام تقى‏الدّین ابراهیم بن محمدبصرى تألیف شده است علامه در نگارش آن تا حدودى از کتاب‏ منهاج الوصول فى معرفة علم الاصول نوشته قاضى قضات ناصرالدین بیضاوى متأثر شده است. این کتاب شروح فراوانى دارد که از جمله آن‏ها شرح مبادى‏ الوصول فخرالمحققین و غایةالبادى فى شرح المبادى رکن الدین جرجانى مى‏باشد. روش نگارش این کتاب غالباً با کتاب تهذیب تفاوت زیادى ندارد، ولى علامه در مبادى به طور بدیعى برخى مباحث زبان‏شناسى را مطرح کرده است.
کیفیت طرح مباحث اصولى‏
اختصار علامه
در برخى کتاب‏هایش، مثل تهذیب و مبادى الوصول مباحث اصولى را به صورت بسیار موجز و مختصر مطرح کرده است، به گونه‏اى که گاه فهم عبارات و مقصود مؤلِّف به سختى صورت مى‏گیرد. او در کتاب مبادى یک دوره کامل مباحث اصولى را با عبارات کوتاه بیان کرده است. همین ویژگى اختصار موجب شد تا مبادى و تهذیب جزو کتاب‏هاى درسى علم اصول در حوزه‏هاى علمیه قرار گرفته و شرح‏هاى متعددى براى آن‏ها نوشته شود.
تعاریف‏ علامه حلى براى تبیین صحیح مسئله مورد بحث، نخست به تعریف آن پرداخته، آن‏گاه وارد مباحث تصدیقى آن شده است. طبق همین مبنا او در آغاز مبحث امر،عام، مجمل و مبیّن، نسخ، خبر، قیاس و اجتهاد به تعریف آن‏ها اشاره کرده‏ است.
تعدد آرا و نظریه‏ها
یکى از ویژگیهاى علمى علامه کثرت و گوناگونى آراى او در یک مسئله است. شاید دلیلش این باشد که او از جهت ذهنى قدرت فوق العاده‏اى داشته و در هر دوره‏اى که علمى را تدوین و تألیف کرده، رأى و نظرى قوى‏تر برایش جلوه مى‏کرده، از این رو آن را بیان کرده است. این تعدد آرا به گونه‏اى است که گاه به تناقض در نظریه‏هاى او منجرّ شده است. بر این اساس، شناخت رأى واحد و قطعى علامه در برخى از مسایل با مشکل مواجه مى‏شود در این‏جا به یک مورد اشاره مى‏کنیم: بى تردید از آیه «ولا تقل لهما افّ» تحریم ضرب نیز استفاده مى‏شود، ولى در وجه آن اختلاف است. علامه در تهذیب الوصول وجه استفاده تحریم را از آیه، قیاس مى‏داند در صورتى که در کتاب مبادى وجه‏اش را الحاق مسکوت به منطوق دانسته‏ وتصریح مى‏کند که این از باب قیاس نیست.
اصول مقارن‏
از شیوه بحث کردن علامه در تهذیب و مبادى استفاده مى‏شود که روى سخن علامه بیش‏تر با اهل سنت است، لذا نه تنها از علماى شیعه ذکرى به میان نیاورده، بلکه مبانى فکرى اهل سنت را مطرح، و آن‏ها را نقد و بررسى کرده است. به عنوان نمونه در بحث «علت مستنبطه» شش راه دست‏یابى به علت را بحث و نقد کرده است و یا در بحث عام و خاص به امورى که اهل سنت آن‏ها را مخصص پنداشته‏اند، اشاره و نقادى کرده است.
البته علامه بار دیگر، همچون شیخ طوسى و سید مرتضى با توجه به احاطه علمى‏اش بر مکاتب و مذاهب گوناگون، عناصر ومباحثى از اصول فقه آنان را وارد اصول شیعه کرده و آن‏ها را بر وفق مذهب شیعه بازسازى و به آن‏ها معنایى که با معناى شیعى موافق باشد، اعطا کرده است. مثلاً او مفهوم اجتهاد را بازسازى و آن را طورى‏ معنا کرده است که امکان پذیرش آن درحوزه علوم شیعى وجود داشته باشد. 5 - 2 - اصول کاربردى‏ نگاه علامه به اصول، یک نگاه ابزارى است و تا آن‏جا از آن بحث مى‏کند که در اجتهاد و استنباط، کارایى داشته باشد. لذا برخى کتاب‏هاى اصولى علامه بسیار مختصرتر از الذریعة و عُدّةالاصول است. از سوى دیگر، در مباحث اصولى تلاش علامه بر آن است که مشکلات تطبیق و کاربرد را حلّ کند. او در بحث عام و خاص، برخى آیات و روایاتى را که از آن‏ها عمومیت استفاده مى‏شود، بیان کرده و محدوده عمومیت و شمول آن‏ها را بر شمرده است. او مى‏گوید: سخن خداوند که مى‏فرماید: «لا یستوى اصحاب النار و اصحاب الجنّة» اقتضاى‏ نفى مساوات در همه امور را ندارد، زیرا نفى استوا اعم از نفى آن از هر وجهى و از وجه خاصى است و عام بر خاص دلالتى ندارد.
اصلاح روش استدلال:
علامه دریافته بود که ضعف شیوه استدلال‏هاى برخى اصولیان موجب آراى سست و بى مایه‏اى مى‏شود. از این‏رو در بخش پایانى کتاب تهذیب کیفیتِ استدلال بر یک مدعا و شیوه وارد کردن اعتراض و پاسخ‏گویى به اعتراض‏هاى‏خصم را به متعلمان اصولى آموزش داده است. وى مى‏نویسد: بحث چهارم در کیفیت استدلال است. دلیل و مطلوب باید با یک‏دیگر متناسب باشند....
آمیخته کردن مباحث اصولى به کلامى‏
علامه، فقیه واصولى‏اى است که در مباحث کلامى، صاحب نظر و داراى تألیفاتى است. از این رو او مباحث اصولى را در اُفق وسیع‏ترى مى‏دید. نگاه او به اصول از سطح مباحث اصولى گذشته و به عمق و ریشه کلامى آن رسیده است. چنین تلقّى‏اى از سوى علامه موجب شده تا او برخى از مباحث کلامى را در اصول بحث و بررسى کند و دگر بار زمینه اختلاط اصول و کلام را که در زمان سید مرتضى وجود داشت فراهم سازد.
مبانى کلامى علامه در اصول‏ همان‏طور که گفته شد علامه مباحث مورد نیاز کلامى را که در اصول جنبه پیش نیاز داشته، به صورت مستقل طرح و بر آن‏ها استدلال و دیدگاه‏هاى مختلف درباره آن‏ها را تبیین کرده است. در این قسمت مصادیق و موارد عینى آن را ذکر مى‏کنیم
حسن و قبح‏
اولین اصولى شیعى که این بحث را به صورت مستقل در اصول مطرح کرده، علّامه حلّى است. او در این بحث حسن و قبح را به ضرورى و نظرى تقسیم کرده و مى‏گوید: حکم به حسن و قبح گاه ضرورى است، مثل حسن صدقِ نافع و قبح کذب مضرّ و گاه نظرى است، همانند حسن صدقِ مضرّ و گاه سمعى، مانند حسن روزه ماه رمضان.
در پایان به این نکته اشاره مى‏کند که حسن و قبح عقلى است نه شرعى، زیرا شرعى قرار دادن حسن و قبح به بطلان احکام منجر مى‏شود و در نتیجه موجب بطلان شریعت مى‏شود.
امتناع تکلیف به محال‏
علامه در این باره مى‏گوید: تکلیف فراتر از توان، قبح آن ضرورى است و خداوند به جهت حکمتش آن را انجام نمى‏دهد. پس، از خداوند تکلیف به محال، محال است و نزاع اشاعره در این مورد بى اساس است. به تحقیق، چنین مطلبى را در کتاب‏هاى کلامى خویش بیان کرده‏ایم.
علامه، تکلیف شخص مکره را از همین باب تلقى کرده و آن را محال دانسته است.
عصمت انبیا
علامه حلى در آغاز بحث افعال، مسئله عصمت انبیا را طرح کرده و دیدگاه شیعه و سایر مذاهب را در این زمینه تبیین کرده است. او مى‏نویسد: مذهب ما این است که انبیا از کفر و بدعت [بر خلاف فضیلیه‏] و گناهان کبیره [بر خلاف حشویه‏] و گناهان صغیره عمداً [بر خلاف گروهى از معتزله‏] و خطا در تأویل [بر خلاف جبائیان ]و سهواً [بر خلاف سایرین‏] معصوم بوده‏اند و به طور کلى عصمت درهر زمانى واجب است و ما آن را در علم کلام بیان کرده‏ایم و در این‏جا نیازى به آن نیست.
علامه این بحث را به عنوان مقدمه بحث وجوب پیروى از پیامبر بیان کرده که ارتباط میان آن دو بسیار روشن است. 4 - 3 - حکمت الهى‏ از نظر علامه مجتهد کسى است که بتواند با دلایل شرعى بر احکام استدلال کند. این توانایى مقدماتى دارد که یکى از آن‏ها شناخت حکمت الهى و عصمت پیامبر است.
علامه در مورد صدق خبر الهى، به حکیم بودن خداوند در افعالش استناد کرده است. او در جواز ورود مجمل در کلام خدا و رسول‏ به امکان آن در حکمت، استدلال مى‏کند.
شکر مُنعم‏
یکى از مبانى کلامى دیگر، شُکر منعم است. از نظر علامه شکر منعم، وجوب عقلى دارد و این حکم از بدیهیات عقلى است. نقد و بررسى برخى نسبت‏ها به علامه حلّى‏ آراى متعدد علّامه و برخى عبارت‏هاى او موجب پاره‏اى تصورات نادرست در مورد او شده است. در این‏جا به طور مختصر به دیدگاه‏هاى وى اشاره و آن‏ها را نقد و بررسى مى‏کنیم.
آیا علامه به رأى عمل مى‏کرد؟ محمد امین استرآبادى مى‏گوید: از جمله اشتباهات علامه عبارتى است که شهید ثانى در شرح شرایع از او نقل کرده و گفته است «در این مسئله بر مجرّد رأى خویش فتوا دادم و در این مورد نصى و اثرى نیافتم.
پاسخ: رأى داراى دو معنا است؛ یکى، عبارت است از اعتقاد و نظرى که به ادله مستند باشد و دیگرى، صدور حکم ازروى ظن و گمان و مطابق با قیاس.
با توجه به این دو معنا چه شواهد و قراینى وجود دارد که علامه معناى دوم رأى را در نظر داشته است؟ در حالى که براى معناى اول قرینه موجود است، زیرا علامه قیاس غیر منصوص العلة را مردود مى‏داند، پس باید گفت که منظور او از رأى، معناى اول است. فاضل تونى در پاسخ به نسبت یاد شده به علامه مى‏گوید: من از ابتداى شرح شرایع تا ابتداى کتاب میراث را جست‏وجو کرده‏ام، از آن‏چه که او نقل کرده بود هیچ اثرى نیافته‏ام... آرى، شهید در شرح [یعنى مسالک‏] از کتاب صلح تذکره چنین آورده است:
من در خصوص این مسئله نصّى از خاصه وعامه پیدا نکرده‏ام و تنها از روى اجتهاد به این قول رسیده‏ام». روشن است که مراد علامه از اجتهاد استدلال به عمومات است. پس او بر فتواى خویش در این مسئله به جواز تصرف انسان در ملک خود استدلال کرده که دلالت عمومات بر آن ظاهر است.
آیا علّامه در تعدیل راویان حدیث به اصل عدالت عمل مى‏کرد؟ با وجود این‏که علامه، خبر واحد را حجت مى‏داند، اما نسبت به راوى شرایطى مثل عدالت را شرط کرده است. این در صورتى است که راوى مسلمان باشد و جرح وتعدیلى [مجهول‏] در مورد او نقل نشده باشد. برخى معتقدند که علامه به اصل عدالت عمل کرده و راوى را تعدیل مى‏کند. در معجم رجال الحدیث در ترجمه احمد بن محمد بن یحیى عطار قمى چنین آمده است: دوم، تصحیح علامه در فایده هشتم از خلاصه است ... و این نظر مردود است؛ زیرا تصحیح علامه مبتنى بر مبناى او بر اصالت عدالت است.... نتیجه چنین تفکّرى، عدم حجیت توثیقات علامه در رجال خواهد بود. پاسخ: این‏که حقیقت عدالت چیست، سه دیدگاه وجود دارد: یکى، حسن ظاهر، دیگرى، اصالت عدالت [یعنى وجود ایمان و عدم ظهور فسق‏] و سوم، ملکه نفسانى. کسى که به مبناى سوم معتقد باشد، قطعاً اصل عدالت نزد او معتبر نخواهد بود. علامه در تعریف عدالت چنین نوشته است: عدالت کیفیت نفسانىِ راسخ در نفس است که موجب ملازمت با تقوا و مروّت است و انجام گناه کبیره و اصرار بر گناه صغیره به عدالت ضربه مى‏زند و این عدالت با توبه برمى‏گردد.
پس علامه معناى عدالت را ملکه نفسانى مى‏داند، از این رو اصل عدالت در نظر او اعتبارى ندارد. علاوه بر این، علامه خبر مجهول الحال را در مواردى حجت ندانسته است. در صورتى که اگر مبناى او در تعدیل راویان حدیث، اصلِ عدالت بود، باید خبر مجهول را حجت مى‏دانست. علامه در مبادى الوصول مى‏نویسد: بر خلاف ابوحنیفه، روایت مجهول الحال پذیرفته نیست؛ زیرا عدم فسق در [پذیرش‏] روایت شرط شده است و این شرط مورد جهل است وجهل به شرط، مستلزم جهل به مشروط خواهد شد.
علامه در تهذیب مى‏گوید: آیا روایت شخص مجهول پذیرفته مى‏شود؟ نظر قوى‏تر منع از پذیرش است.
تأثیرپذیرى از گذشتگان‏
علامه حلّى در پاره‏اى از آرا و نظریه‏هاى خویش، از اصولیان متعددى تأثیر پذیرفته است. وى از آن‏جا که در مباحث اصولى به دیدگاه‏ها و مذاهب گوناگونى توجه داشته ، طبیعى است که از مذاهب و علماى هر دو مذهب شیعه وسنى متأثر شده باشد.
تأثیرپذیرى از اصولیان شیعه‏
سید مرتضى‏
عدم دلالت نهى بر تکرار: از نظر سید مرتضى صیغه نهى بر تکرار دلالتى نداشته و تکرار از قرینه و دلیل خارجى استفاده مى‏شود.
علّامه نیز به پیروى از سید مى‏گوید: نهى دلالت بر تکرار نمى‏کند؛ زیرا سخن طبیب که مى‏گوید: «لا تأکل» و سخن مولا که مى‏گوید: «لا تشتر اللحم» اقتضاى تکرار ندارد.
البته او در نهایة الوصول به دلالت نهى بر تکرار معتقد شده است
امر بعد از حظر: علامه به پیروى از سید مرتضى، امرى را که پس از منع و حظر واقع شود، مانند امر ابتدایى موجب وجوب مى‏داند، نه اباحه.
عدم حجیت مفهوم وصف: سید مرتضى براى نفى حجیت مفهوم وصف، آن را به مفهوم اسم تشبیه مى‏کند و از نفى مفهوم اسم، نفى مفهوم وصف را نتیجه مى‏گیرد. علامه نیز در شیوه استدلال از سید مرتضى پیروى کرده است.
شیخ طوسى‏
صیغه‏هاى اختصاصى براى عموم: شیخ طوسى بر خلاف سید مرتضى، معتقد بود که عموم در لغت عرب صیغه‏هاى اختصاصى دارد. علامه به پیروى از شیخ طوسى براى عموم صیغه‏هاى ویژه‏اى را پذیرفته است.
امکان عقلى تعبد به ظن:
شیخ تعبد به ظن را عقلاً ممکن مى‏شمرد و علامه‏ هم به پیروى از وى آن را ممکن دانسته و مى‏گوید: فعل شرعى در صورتى واجب است که مصلحت باشد و محال نیست که مصلحت در صورتى باشد که فعل همراه با صفت مخصوص باشد و این که ما گمان به صدق راوى داریم، صفتى از صفات ماست. پس این صفت درزمره حالات ما داخل است که فعل با آن مصلحت است.
محقّق حلّى‏ علامه در مباحث مختلف از جمله اصول تأثیر فراوانى از محقق پذیرفته است که در زیر به برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود
عدم دلالت امر بر فور و تراخى‏
محقق معتقد است که صیغه امر هیچ‏گونه دلالتى بر فور و تراخى ندارد، برخلاف‏ شیخ که بر این باور بود که امر بر فور دلالت دارد. علامه نیز این نظر محقق را پذیرفته و مى‏گوید: حق آن است که امرِ مطلق، اقتضاى فور و تراخى را ندارد، بر خلاف گروهى در هر دو مورد؛ زیرا امر به هر دو معنا وارد شده است. پس حقیقت در قدر مشترک است تا مجاز و اشتراک دفع شود.
عدم نیاز به عزم در واجب موسع‏
در واجب موسع بحثى است و آن این که اگر فعلى واجب است، چرا مى‏توان آن را ترک کرد و به تأخیر انداخت. دراین صورت تفاوت آن با فعل مستحبى چیست؟ سید مرتضى براى تفاوت میان واجب موسع و مندوب، عزم را به عنوان بدل، واجب ساخته است؛ بدین معنا که اگر واجب موسع در زمان اول انجام نگرفت، مکلف باید عزم انجام آن را داشته باشد، اما محقق و علامه، عزم را در واجب موسع لازم‏ نمى‏دانند، اما علامه آن را واجب نمى‏داند، چون واجب موسّع را به واجب مخیّر برمى‏گرداند. از این رو، وجهى براى وجوب عزم نمى‏بیند.
دلالت نهى بر فساد محقق در دلالت نهى بر فساد میان عبادات و معاملات تفصیل قایل شده و تنها در عبادات قایل به فساد شده است. علامه نیز از او پیروى کرده است.
فقدان دلالت امر بر مرّة و تکرار
از نظر محقق، امرِ مطلق دلالت بر تکرار نمى‏کند. علامه نیز همین نظر را اختیار کرده است.
تأثیرپذیرى از اصولیان اهل سنت‏
أبوالحسین بصرى‏ در مورد تعریف حقیقت تعریف مشهورى وجود دارد و آن استعمال لفظ در موضوع له است. این تعریف شامل انواع حقیقت (حقیقت عرفى و شرعى) نمى‏شود، ولى ابوالحسین بصرى آن را تغییر داده به گونه‏اى که تمامى انواع حقیقت را شامل مى‏شود. علامه نیز آن را پذیرفته است. علامه در این مورد مى‏نویسد: استعمال لفظ در آن‏چه براى آن وضع شده، [یعنى‏] در اصطلاحى که تخاطب به آن واقع مى‏شود، حقیقت است.
علامه هم‏چنین در مسئله «زیاده عبارت موجب نسخ است و در استدلال به آیه‏ نفر براى خبر واحد از او متأثر شده است.
ابوعبد الله بصرى‏
در مبحث عام و خاص این سؤال مطرح است که آیا عامى که تخصیص خورده مجاز مى‏شود یا نه؟ سه دیدگاه در این مسئله وجود دارد: یکى این که، عام در غیر مورد تخصیص، مطلقا حقیقت است؛ دیگرى، مجاز بودن عام به صورت مطلق است و قول سوم که متعلق به ابوعبدالله بصرى است این است که اگر دلیل مخصص، لفظىِ متصل باشد، عام در ما بقى حقیقت و اگر مخصص دلیل منفصل باشد، عام در آن مجاز است. علّامه همین قول را پذیرفته است.
نظّام‏ شیوه نظّام در ابطال قیاس این است که شرعیات بر وجوه مختلفى واقع شده‏اند، لذا قیاس در آن‏ها داخل نمى‏شود. علامه نیز در ابطال قیاس به این روش استناد کرده است. او مى‏گوید: دلیل پنجم: مبناى شرع ما بر تساوى امور مختلف در احکام و بر اختلاف امور شبیه به هم در آن‏ها است و این امر مانع قیاس مى‏شود.
نوآورى‏ها
عدم وجوب فحص از مخصّص‏ عموماتى که در شرع وارد شده، در بسیارى از اوقات، تخصیص خورده است. بر این اساس بسیارى از اصولیان فحص از مخصص و یأس از دست‏یابى به آن را شرط عمل به عام مى‏دانند. علامه حلّى در کتاب تهذیب الوصول بر این باور است که مى‏توان پیش از جست‏وجو از مخصص، به عام استدلال کرد. البته او در کتاب نهایة الوصول‏ قول خلاف آن را تقویت کرده است.
تخصیص کتاب به خبر واحد
کسانى که خبر واحد را حجت نمى‏دانند طبیعى است که تخصیص کتاب را به آن، مردود بدانند، اما افرادى که به حجیت خبر واحد اعتقاد دارند، همگى تخصیص کتاب را به آن نپذیرفته‏اند. به عنوان مثال محقق حلى با این‏که خبر واحد را حجت دانسته، ولى از تخصیص کتاب به خبر واحد منع کرده است، در حالى‏که علامه حلّى هم خبر واحد و هم تخصیص کتاب را به آن، حجت دانسته است او مى‏گوید: تخصیص کتاب به خبر واحد جایز است؛ زیرا کتاب و خبر واحد دو دلیلى مى‏باشند که تعارض کرده‏اند و به خاطر جمع میان دو دلیل اخصّ مقدم مى‏شود، چنان که این تخصیص در آیه: «فاقتلوا المشرکین» به واسطه حدیث: «سنّوا بهم سُنَّة أهل الکتاب» واقع شده است.
جرح و تعدیل‏
از چه راهى مى‏توان عدالت یا فسق راوى را شناخت؟ یکى از مهم‏ترین و رایج‏ترین راه‏ها اِخبار دادن شخصى است که عدالتش محرز شده باشد. در این‏جا بحثى مطرح شده وآن این‏که آیا شخصى که مى‏خواهد عدالت یا فسق فردى را تأیید کند باید متعدد باشد یا واحد نیز کفایت مى‏کند؟ به دیگر سخن، معدِّل و جارح باید بیّنه (شهادت عدلین) باشد یا خبر واحد کافى است. علامه حلّى بر این باور است که در روایت، تعدد معدِّل و جارح شرط نیست. او مى‏گوید: بحث چهارم در جرح وتعدیل است، عددِ در مزکّى و جارح در مورد شهادت شرط است، نه روایت، زیرا شرط یک شى‏ء بر اصلش افزون نمى‏شود.
ذکر سبب جرح و تعدیل‏ رجالى‏ها در کتاب‏هاى رجالى روایت‏هاى بسیارى را جرح و تعدیل مى‏کنند، از همین‏رو، این بحث مطرح مى‏شود که آیا بیان سبب فسق و عدالت لازم است یا خیر؟ در این‏جا آراى علامه متفاوت است. در تهذیب، معتقد است که اگر مزکّى و جارح اسباب جرح و تعدیل را مى‏شناسند، به ذکر سبب نیازى نیست و جرح و تعدیل کافى است، اما اگر عارف به اسباب نیستند، ذکر اسباب لازم است، ولى در مبادى بر این‏ باور است که تنها بیان سببِ جرح لازم است و به بیان سبب تعدیل نیازى نیست.
حجیت قیاس‏ موضع بسیارى از فقها و اصولیانِ شیعه در مورد قیاس، نفى مطلق بوده است. محقق حلى تا اندازه‏اى آن را تعدیل کرده و در برخى موارد آن را پذیرفته است، ولى علامه موارد بیش‏ترى از قیاس را حجت مى‏دانست. او در این باره مى‏نویسد: ما بیان کرده‏ایم که قیاس به صورت مطلق، حجت نیست، بلکه در دو جا حجیت دارد: یکى، آن که حکم در فرع، قوى‏تر [از حکم در اصل‏] باشد و دیگرى، این‏که شارع به علت تصریح کند. راه تعلیل در نص منحصر است و اهل قیاس راه‏هاى دیگرى ذکر کرده‏اند که ما ضعف آن‏ها را ارزیابى مى‏کنیم.
منظور از این‏که حکم در فرع، قوى‏تر باشد همان مفهوم اولویت است. علامه در ادامه، شیوه کشف علت از نص را چنین تبیین کرده است: و نص گاه در دلالتش بر تعلیل قطعى است، مثل لِعلةٍ کذا یا السبب کذا یا المؤثر کذا و یا الموجب کذا یا من أجل کذا و گاه ظهور در آن دارد و آن سه قسم است: یکى، لام لکذا؛ دوم، باء بکذا و سوم، انّ انّه کذا.
با این‏که علامه در این دو مورد به قیاس تصریح کرده، ولى در مبادى هر دو مورد را حجت دانسته و عنوان قیاس را از آن‏ها حذف کرده است. او مى‏گوید: الحاق مسکوت به منطوق گاه جلىّ و روشن است، مثل تحریمِ زدن که از تحریم تأفیف استفاده مى‏شود و این از باب قیاس نیست.
ایشان در همان‏جا تصریح مى‏کند این از باب مفهوم است. در مورد حکم علت منصوص چنین آورده است: اقرب نزد من چنین است که حکمى که به علتش تصریح شده است، به هر آن‏چه که علم به ثبوت علت در آن وجود داشته باشد، سرایت خواهد کرد و این تعدّى و سرایت به جهت نصّ است نه قیاس.
بنابر این، بر اساس تحلیل مطالب کتابِ مبادى، او اساساً منکر قیاس است و براى رهایى از تهافت ظاهرىِ نظر او در تهذیب و مبادى باید معتقد شد که منظور از واژه قیاس در تهذیب، معناى لغوى است، نه اصطلاحى.
امکان تجزّى در اجتهاد
مجتهدِ مطلق این است که فردى توان استنباط در تمامى ابواب فقه را داشته باشد. در این مورد در امکان و وقوع آن اختلافى نیست، اما درباره امکان تجزّى در اجتهاد؛ بدین معنا که فردى در اثر ممارست و تلاش، تنها آمادگى اجتهاد و استنباط در برخى ابواب را پیدا کند، اصولیان اختلاف دارند. علامه معتقد است که امکان تجزّى اجتهاد وجود دارد و کسى که توان استنباط در برخى مسائل را پیدا کند، مى‏تواند در آن‏ها اجتهاد کند. او مى‏گوید: اقرب آن است که اجتهاد تجزّى بردار است؛ زیرا مقتضى براى وجوب عمل با اجتهاد در احکام در اجتهاد تجزى موجود است و امکان مرتبط بودن معلوم به مجهول، صرف یک فرض و احتمال است.
بناى مجتهد بر اجتهاد سابق‏
یکى از شرایط مجتهد آن است که هر گاه درباره مسئله‏اى و حادثه‏اى از او سؤال و استفتا شود باید بتواند آن مسئله را با دلایل و مستنداتش پاسخ دهد. حال در صورتى‏که از مفتى در مورد مسئله‏اى سؤال شود که سابقاً به آن فتوا داده است، از دو حال خارج نیست: 1- چنان‏چه دلیل فتواى سابق را متذکر است این‏جا اجتهاد دیگرى لازم نیست و مى‏تواند همان فتواى قبلى را بیان کند. 2- اما در صورتى که دلیل فتواى گذشته را به خاطر نداشته باشد، در این مسئله میان محقق حلّى و علامه حلى اختلاف نظر است. محقق معتقد است که مجتهد در صورت نسیانِ دلیلِ فتواى گذشته، باید دوباره اجتهاد کند و طبق اجتهاد جدیدش فتوا دهد، امّا از نظر علامه حلّى مجتهد میان اجتهاد جدید و بنا گذاشتن بر اجتهاد قبلى مخیّر است. او مى‏نویسد: چنان‏چه مجتهد دلیل فتواى اولش را به یاد داشته باشد، تکرار اجتهاد بر او واجب نیست، و گرنه اجتهاد کند و در صورتى که مخالف با اجتهاد قبلى‏اش باشد، دوباره فتوا داده و به مستفتى رجوعش را اطلاع دهد اما اگر اجتهاد نکرد آیا مى‏تواند بر همان اجتهاد بنا گذارده و بدان فتوا بدهد؟ اقرب چنین است.
راه تشخیص اعلم‏
مقلّد در احکام فرعى باید به مجتهد رجوع کند و چنان‏چه مجتهدان متعدد باشند، باید در صورت اختلاف نظر آنان به مجتهد اعلم مراجعه کند. علّامه در این باره مى‏گوید: اگر حادثه‏اى براى مقلّد پیش آید، به مفتى رجوع کند واگر مفتى متعدد بود به آن‏چه که آنان بر آن اتفاق نظر دارند مراجعه کند، و اگر آنان اختلاف نظر داشتند به مجتهد اعلم زاهدتر مراجعه کند و اگر در آن هم مساوى بودند، مخیّر خواهد بود.
علامه معتقد است که براى تشخیص اعلم، تفحص از خود علم لازم نیست و باتسامح یا از راه قراین عادى اعلم را به دست مى‏آورند و دقت خاصى در این امرواجب نیست.
امر و نهىِ از ضد
تا پیش از علامه، معمولاًبحث از ضد عام مطرح مى‏شد و به طور کلى گفته مى‏شد: «امر به شى‏ء، مستلزم نهى از ضدّ است» و تفصیلى بین ضد عام و ضد خاص گذاشته نمى‏شد و از استدلال‏ها هم مشخص بود که منظور از ضد، ضد عام است، اما علامه براى اولین بار در مقام بحث و استدلال، این دو ضد را تفکیک کرده است. علامه مى‏گوید: امر به شى‏ء مستلزم نهى ازضد عام است؛ زیرا امر براى وجوب است وآن هم جز با منع از ترک، محقق نمى‏شود و اما ضد وجودى، بالعرض لازم است؛ زیرا آن‏چه که ترکش جایز است فعلش واجب نیست.
عدم تابعیت دلالت براى اراده‏
بى‏تردید، الفاظ براى ارائه معانى و مقاصد گوینده سخن، به شنونده وضع شده‏اند. بنابر این، علم به وضع براى انتقال از لفظ به معنا لازم است، ولى در این‏جا میان سید مرتضى و علامه حلّى اختلافى وجود دارد و آن این‏که آیا علاوه بر وضع و علم به آن، براى دلالت لفظ بر معنا، اراده نیز لازم است یا نه؟ سید مرتضى معتقد است که در دلالت لفظ بر معنا قصد و اراده گوینده نیز لازم است، ولى علامه بر این باور است که به اراده نیازى نیست. از این‏رو به عقیده سیدمرتضى اشکال مى‏گیرد و مى‏نویسد: سید مرتضى مى‏گوید: در این‏که صیغه خبر شود، به قصد مخبر نیاز است؛ زیرا صیغه از شخص عاقل و حکایت کننده و فرد خوابیده و مجازگو صادر مى‏شود ... و اقرب، خلاف آن است؛ زیرا آن لفظى است که براى خبریّت وضع شده است، پس در دلالت به اراده نیازى ندارد، همانند سایر الفاظ.
ترتّب‏ بحث ترتب از نتایج بحث ضد است، تصویر بحثِ ترتّب این است که اگر دو واجب یکى اهم و دیگرى مهم باشد و مکلّف در ظرف اهم، مهم را انجام دهد، با توجه به این‏که امر به مهم فعلى نیست، چگونه فعل او صحیح خواهد بود؟ مقدمات و پیش فرض‏هاى بحث ترتّب سه چیز است: 1- صحت عبادت بر امر فعلى متوقف است، 2- امر به شى‏ء مستلزم نهى از ضدش است و 3- نهى، مقتضى فساد منهى است.
راه حلّى که تحت عنوان ترتب ارائه شده این است که اگر امر به اهم عصیان شود، هیچ محذور عقلى لازم نمى‏آید و امرِ به مهم فعلیت پیدا مى‏کند و همان دلیل، متضمن امر به مهم و امر به اهم بر وقوع آن دلالت دارد.
پس ریشه این تفکر آن است که دو امر به صورت مترتب وجود داشته باشد که یکى پس از انقضاى دیگرى تحقّق پیدا کند. اصل این فکر به محقق ثانى نسبت داده شده است، اما در کلمات علامه حلى ریشه‏هاى آن یافت مى‏شود و هیچ بعید نیست که محقق ثانى این فکر را از علامه الهام گرفته باشد. علامه حلّى مى‏گوید: امر به دو چیز به صورت مترتب بر یک‏دیگر وهمراه بدل صحیح است. این دو امر گاه با تحریم جمع همراه است، مثل خوردن مباح و میته یا ازدواج با دو هم‏شأن و گاه با مبا ح بودن جمع، مثل وضو و تیمم و پوشش عورت با دو لباس و گاهى با استحباب جمع، مثل خصال کفاره و خصال کفاره شکستن - قسم و نذر و عهد -
عدم حجیت خبر مرسل‏ مسلک اصولیان پیش از علامه در مورد خبر مرسل سه گونه بوده است: برخى، خبر واحد را به طور کلى حجت نمى‏دانند و در نتیجه خبر مرسل را هم فاقد اعتبار مى‏دانند مثل سید مرتضى، گروه دیگرى، خبر واحد را منکرند، ولى خبر مرسل مورد اتفاق کل را حجت مى‏دانند، مثل شیخ مفید و در نهایت گروه سوم، خبر واحد را حجت مى‏دانند و خبر مرسل را تحت شرایطى حجت مى‏دانند. اما علامه حلّى خبر واحد را حجت دانسته، ولى خبر مرسل را غیر معتبر تلقّى‏کرده است و در واقع مسلک چهارمى را اتخاذ کرده است. او در تهذیب مى‏نویسد: بحث هشتم در مرسل است. قوى‏تر نزد من عدم قبول آن است؛ زیرا شرط [حجیت خبر واحد] که عدالت اصل باشد معلوم نیست. البته این در صورتى است که صرف روایت از او موجب تعدیلش نباشد.
مشتق‏ به رغم این‏که ابن ادریس براى اولین بار بحث مشتق را در کتاب فقهى سرائر مطرح کرده، اما علامه براى اولین بار آن را در کتاب اصولى آورده و آن را گسترش داده‏ است. علامه در بحث مشتق، سه مسئله بیان کرده است: یکى، تعریف، دیگرى، شرایط و سوم حکم مشتق از جهت حقیقت و مجاز. علامه در تعریف مشتق مى‏گوید: اگر اسم بر ذات دلالت کند به آن اسم عین مى‏گویند، و گرنه مشتق است.
او در مقام شرایط اشتقاق مى‏گوید: در اشتقاق اتحاد بین دو لفظ [از جهت ماده لفظ] و تناسب در معناى ترکیب لازم است. پیش از بیان حکم مشتق، لازم است به عنوان مقدمه محل اختلاف در مشتق توضیح داده شود. همه اصولیان اتفاق نظر دارند که استعمال مشتق در موردى که در آینده به مبدأ متلبس مى‏شود مجاز است، چنان که در مورد استعمال مشتق در جایى که تلبّس به مبدأ در حال حاضر باشد، اتفاق نظر دارند که حقیقت است. تنها نقطه اختلاف در جایى است که تلبس به مبدأ در گذشته بوده و در حال حاضر آن تلبس زایل شده باشد، در این صورت آیا استعمال مشتق در جایى که تلبّس به مبدأ را از دست داده حقیقت است یا مجاز؟
از نظر علامه براى صدق مشتق، بقاى تلبّس به مبدأ نیاز نیست در نتیجه استعمال مشتق در موردى که مبدأ از آن منقضى شده حقیقت است.
تعارض احوال الفاظ این بحث در اصول شیعه نخستین بار توسّط علامه حلى به صورت مستقل مطرح شد و مطالب پراکنده‏اى از این بحث در کلمات محقق حلّى نیز یافت مى‏شود. مبانى، اصول لفظیه و زیربناى استدلال‏هاى علامه، در مباحث لغوى و لفظى و تعارض احوال است و هرگونه خدشه در آن‏ها به سست شدن پایه مباحث لغوى وى منجر خواهد شد. اساساً این اصول، راه‏حل بر طرف کردن تعارض حالات مختلف الفاظ را بیان مى‏کند و مستند این اصول اولویت و استحسان‏هاى عقلى است، نه لغوى. در زیر به برخى از آن‏ها از نظر علامه اشاره مى‏شود: نقل، برتر از اشتراک است؛ مجاز، برتر از اشتراک است؛ اضمار، برتر از اشتراک و تخصیص، برتر از اشتراک است. مجاز، اولى از نقل و اضمار، اولى از نقل، ومجاز، اولى از اضمار است، تخصیص نیز اولى ازمجاز و اضمار است.
علامه در موارد بسیارى، نظریه‏هاى اصولى خویش را بر این ترجیحات استوار ساخته است که در این‏جا به برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود: امر حقیقت در قول، و مجاز در فعل است؛ اشتراک امر بین وجوب و ندب؛ امرِ مطلق، اقتضاى وحدت و تکرار ندارد؛ امرِ مطلق، مقتضىِ فور و تراخى نیست و عدمِ اجمالِ فعل منفىّ.
تعادل و تراجیح‏ علامه مباحث دقیق و ابتکارى را در این بحث مطرح کرده است که به آن‏ها اشاره مى‏شود
محدوده تعارض‏ از نظر علامه، هیچ‏گاه دو دلیل قطعى با یک‏دیگر تعارض پیدا نمى‏کنند، ولى در تعارض دو دلیل ظنى اختلاف نظر است که آیا اساساً امکان تعارض دو دلیل ظنى وجود دارد یا نه؟ علامه معتقداست که امکان تعارض دو دلیل ظنى وجود دارد؛ زیرا ممکن است دو نفر عادل به دو حکم متنافى با یک‏دیگر خبر دهند که هیچ‏کدام ترجیحى بر دیگرى نداشته باشد.
تعادل‏ منظور از تعادل در کلام علامه عبارت است از: وجود دو دلیل در موردى که از یک لحاظ با یک‏دیگر متنافى باشند. در تعادل سه مسلک وجود دارد: تخییر، توقف و ترجیح. علامه به ترجیح معتقد است؛ زیرا مخالفت با دلیل،خلاف اصل است. پس مخالفت با دو دلیل، محذور بیش‏ترى از مخالفت با دلیل واحد دارد.
مرجحات‏ علامه در مرجحات اخبار، از مرجحات مورد نص تعدّى کرده و به اندک ترجیحى خبرى را بر خبر دیگر مقدم ساخته است. به نظر مى‏رسد مستند بیش‏تر این مرجحات، دلیل عقلى باشد. علامه مرجحات بیش‏ترى از سایر اصولیان ذکر کرده است. وى 37 مرجّح را نام برده است که برخى از آن‏ها به قرار زیر است:
خبرى که راویان آن بیش‏تر باشند، بر خبرى که چنین نیست ترجیح دارد.
خبرى که راوى آن مدنى باشد، بر خبرى که راوى آن مکّى است، مقدم مى‏شود.
خبرى که نفى حدّ کند، بر خبرى که اثبات حد نماید، ترجیح دارد.
خبرى که راوى آن بیش‏تر با علما نشست و برخاست داشته، بر غیرش مقدم مى‏شود.
وى سیدى جلیل القدر، رفیع المنزلة و عظیم الشأن و از معاصران علامه حلى بود. وى شمایلى نیکو، اخلاق کریمه، همتى والا، شهامت، کرم و سخاوت داشت. او عالمى عامل، فاضلى کامل، زاهدى صالح و عابدى با تقوا بود. اسم وى در حایر حسینى و مساجد حله نوشته شده است.
ایشان از خانواده‏اى معروف به فقاهت و نسب شناخته شده بود. أبوالفوارس از تعدادى از فقهاى بزرگ روایت کرده است، از جمله آن‏هانجیب‏الدین یحیى بن احمد بن سعید حلى و علامه حسن بن مطهّر حلى مى‏باشند. از خود او نیز فرزندش عمیدالدین عبدالمطلب و تاج‏الدین محمد بن قاسم بن معیّة حسنى روایت کرده‏اند.
کتاب اصولى وى توضیح الوصول است که شرحى بر کتاب تهذیب الاصول علامه حلى است. این کتاب در دست‏رس نیست.
ضیاءالدین برادر سید عمیدالدین عبدالمطلب بن محمد اعرج حسینى است .ایشان فقیهى جلیل، اعظم، اکمل، اعلم، افضل، فاضل، عالم، کامل و مشهور به سید ضیاءالدین اعرجى حسینى بود. وى نیز از خانواده فقاهت و علم بود. پدر وجدّش از علما بودند و دایى‏اش علامه حلى بود. خود وى فرزندى فاضل به نام سید رضى‏الدین حسن بن عبدالله داشت.
سید ضیاءالدین از دایى‏اش علامه حلى روایت نقل کرده است.
در اعیان الشیعه و ریاض العلماء بیان شده که وى عالمى جلیل القدر و فاضل و از مشایخ شهید اول بود. بعضى از کسانى که از وى روایت کرده‏اند عبارتند از: شهید اول محمد بن مکى عاملى، سید ابن نجم‏الدین (حسن بن ایوب) و تاج‏الدین محمد بن قاسم ابن مُعیّة حسنى. او تصنیفات مختلفى داشته که رسالة فى اصول الدین و شرح تهذیب علامه (که‏ کتاب اصولى اوست) از جمله آن‏هاست.
عبدالمطلب بن محمد بن على بن محمد بن اعرج حسینى
ایشان از علماى جلیل القدر، مورد اعتماد و از مشایخ روات، فاضل محقق، اصولى ماهر و مجتهدى بزرگ بود. شهید اول با آن همه عظمت او را ستوده و به‏ واسطه او از علامه حلى روایت نقل کرده است. وى خواهرزاده علامه حلى و شاگرد علامه است.
او در محضر داییش علامه حسن بن مطهر حلى شاگردى کرد و مصنفات وى را روایت کرده و بر بعضى از آن‏ها شرح نوشت. او کتاب‏هاى مختلفى در رشته‏هاى گوناگون نوشته است که تعدادى از آن‏ها عبارتند از: کنز الفوائد فى حل مشکلات القواعد، شرح کتاب «أنوار الملکوت» علامه حلى (که شرح کتاب «الیاقوت» است)، تبصرة الطالبین فى شرح نهج المسترشدین و رسالة فى مناسخات المیراث. هم چنین کتاب‏هاى اصولى او عبارتند از: نهایة المأمول فى شرح تهذیب الوصول الى علم الاصول، غایة السؤل فى شرح مبادئ الوصول، (هیچ یک در دست‏رس‏ نیست). منیة اللبیب فى شرح التهذیب. افراد متعددى از وى روایت کرده‏اند که برخى‏ از آن‏ها عبارتند از: شهید اول به واسطه ایشان از علامه حلى، ابن معیة، حسن بن ایّوب مشهور به ابن نجم اطراوى عاملى و فرزندش سید علامة جمال‏الدین أبى‏طالب محمّد. هم‏چنین خود ایشان از افراد ذیل روایت کرده است: جدش فخرالدین على، پدرش مجدالدین أبى الفوارس محمد و فخرالمحققین
محمد بن حسن بن یوسف بن على بن مطهر، فخرالدین أبوطالب حلى
پدر بزرگوارش علامه حلى او را «فخرالدین» لقب داد و در موارد و مناسبت‏هاى مختلف نیز او را «فخرالمحققین» و «رأس المدققین» لقب داد. از این‏رو به‏ فخرالمحققین مشهور شد. علامه حلى با آن همه عظمت علمى او را تمجید و ستایش مى‏کرد، نسبت به او عنایت زیادى داشته، براى او احترام خاصى قائل بود، براى وى دعا مى‏کرد و در مورد او عبارات عجیبى مثل «جعلنى الله فداه ومن کل سوء وقاه» به کار مى‏برد. در مقدمه بیش‏تر تألیفاتش اسم او را ذکر مى‏کرد. او را به اتمام و کامل نمودن مصنّفاتى که وقت تکمیل آن‏ها را نداشت؛ اصلاح خطاهاى آن کتب و با دقت در آن‏ها نظر کردن و در صورت نیاز نوشتن شرح بر آن‏ها تشویق و امر مى‏کرد.
نقل شده که فخرالمحققین در سن ده سالگى به درجه اجتهاد رسید.او جامع معقول و منقول بود و از اعاظم، محققان علماى امامیّه، اعیان، ثقات و مدققان فقهاى شیعه بود. جلالت علمى و کثرت علوم او واضح و آشکار و در نهایت اشتهار بود.
نقل شده است که فخر المحققین و پدر بزرگوارش علامه حلى در سفر و حضر با سلطان خدابنده بودند. سلطان قبل از دخول وقتِ نماز وضو مى‏گرفت. سلطان حکم این مسئله را از علامه حلى پرسید. علامه جواب داد تمام نمازهایى را که به این صورت خوانده‏اى قضا کن. مدتى بعد سلطان حکم این مسئله را از فخر المحققین مى‏پرسد. او پاسخ داد: فقط یک نماز را قضا کن و آن اولین نمازى است که به این صورت (با وضوى قبل از دخول وقت صلات) خوانده‏اى؛ زیرا براى نماز پیش از دخول وقتش وضو گرفته‏اى و نماز را بعد از دخول وقت خوانده‏اى. بنابر این باطل است، ولى بعد از آن نماز، تمام وضوهایت صحیح است؛ زیرا به قصد استباحه و مباح شمردن نماز بوده است، وذمه تو به حسب واقع مشغول است. سلطان از این فتوا خوشحال شد و علامه حلى را از این مسئله باخبر کرد. علامه‏نظر فرزندش را نیکو شمرد و از نظر خودش به نظر فخرالمحققین رجوع کرد.
فخرالمحققین بعد از وفات پدرش بر کرسى تدریس تکیه زد و شاگردانى‏ پرورش داد. برخى از شاگردان فخرالمحققین و راویان از ایشان عبارتند از: شهید اول (محمد بن مکى عاملى)، بدرالدین حسن بن نجم‏الدین مدنى، فخرالدین احمد بن عبدالله المتوج البحرانى و شیخ ظهیرالدین فرزند فخرالمحققین. فخرالمحققین در موضوعات مختلف، کتاب‏هایى را به رشته تحریر درآورده است که به تعدادى از آن‏ها اشاره مى‏کنیم: ایضاح الفوائد فى شرح مشکلات القواعد، تحصیل النجاة، ثبات الفوائد فى شرح اشکالات القواعد و الکافیة الوافیة. هم‏چنین غایة السؤال فى شرح تهذیب الاصول علامه (اثر علامه) و شرح مبادى الاصول (اثر علامه) از کتاب‏هاى اصولى او مى‏باشند که هیچ کدام از این دو کتاب در دست‏رس نیست.

محمد بن مکى شمس‏الدین ابوعبداللّه عاملى
زندگى نامه‏
وى مشهور به شهید اول است. او در جزّین یکى از روستاهاى جبل عامل لبنان متولد شد و براى کسب علم به شهرهاى مختلفى از جمله حله و دمشق و... سفرکرد. و از اساتید بزرگ و مشهورى بهره برد.
شهید اول از اکابر علماى امامیه، اعاظم فقها، مجتهدان، عالمى عامل، فقیهى کامل، محدثى ثقه، رجالى، اصولى، ادیب و شاعرى ماهر، مدقق و محقق بود. در کلمات بزرگان به علّامه، شیخ الطائفه، امام الفقه، کهف الشیعه، عَلَم الشریعه و جامع علوم عقلیه و نقلیه معروف است.
در حدود و قواعد فقهیه متفرد و تنهاست، چنان که نخستین کسى است که کتاب‏هاى فقهى را از اقوال عامّه، تهذیب کرده است.
اساتید و مشایخ شهید اول در تدریس و اجازه عبارتند از: فخرالمحققین (فرزند علامه)، سید عمیدالدین عبدالمطلب حسینى، سید ضیاءالدین عبدالله حسینى و قطب‏الدین محمد بن محمد بویهى رازى.
برخى از مشایخ روایى او نیز به این قرار است: سید تاج‏الدین بن معیة حسنى، سید علاءالدین بن زهرة حسینى و شیخ محمد بن جعفر مشهدى. او هم‏چنین مشایخى‏
از علماى اهل سنت داشته است. شهید اول شاگردان متعددى پرورش داد که برخى از آن‏ها عبارتند از: فرزندانش رضى‏الدین ابوطالب، ضیاءالدین ابوالقاسم یا ابوالحسن، جمال ابومنصور حسن بن محمد بن مکى و دخترش ام الحسن و همسرش ام على، مقداد سیورى، شیخ حسن‏بن سلیمان حلى صاحب مختصر البصائر. شهید اول درعلوم مختلف کتاب‏هایى را تألیف کرده است که اعیان شیعه به بیست و یک مورد از آن‏ها اشاره مى‏کند. اینک به تعدادى از آن کتاب‏ها اشاره مى‏کنیم: الدروس الشرعیة، اللمعة الدمشقیة (که در طول هفت روز آن را در زندان نوشت و غیر از کتاب مختصر النافع کتاب دیگرى نزد او نبود)، غایة المراد فى شرح الارشاد، الرسالة الالفیة فى الصلوة، الرسالة النفلیة فى الصلاة و رسالة فى التکلیف وفروعه.
شهید اول در اصول فقه نیز کتاب‏هایى را تألیف کرده است که عبارتند از: شرح التهذیب الجمالى فى اصول الفقه (که احتمالاً همان جامع البین فى فوائد الشرحین است
جامع البیّن فى فوائد الشرحین (که در آن بین دو شرح تهذیب الاصول سید عمیدالدین و سید ضیاءالدین که هر دو برادر و خواهر زاده‏هاى علامه حلى مى‏باشند، جمع کرده است)، هیچ یک از این دو اثر در دست‏رس نیست. مقدمه کتاب «الذکرى»، القواعدو الفوائد که دربردارنده قواعد اصولى و فرعى است، لکن بیش‏تر آن، قواعد فقهى است. این دو اثر اصولى شهید اول بارها چاپ شده است و در دست‏رس مى‏باشد. شهید اول در سال 786 ق در دمشق به شهادت رسید. علت شهادتش به طور خلاصه این است که بعضى از بدخواهان و دشمنان مذهبى، از او نزد قاضى مالکى سعایت کرده بودند، لذا قاضى مالکى دستور قتلش را صادر کرد. ایشان یک سال در قلعه شام حبس بود که بعد از آن وى را با شمشیر به شهادت رساندند، آن‏گاه او را به دار زده و سپس او را سنگسار و جسدش را سوزاندند.
روش‏شناسى
کیفیت طرح مباحث اصولى
قاعده نگرى در اصول‏ شهید، اولین کسى است که مباحث اصولى را در شیعه به سبک قاعده مطرح کرد. از نظر او، فقیه باید مباحث اصولى را بسان قواعد و قوانینى کلى ملاحظه کند و در فقه به تطبیق و تفریع آن بپردازد. ایشان تلاش کرد تا قواعد اصولى را در مسیر فقاهت و تفریعِ فروع قرار بدهد و در واقع، گام اساسى در جهت کاربردى کردن اصول را برداشت و در این کار تنها به توصیه اکتفا نکرد، بلکه مدل و الگوى مناسبى نیز ارایه کرد. البته شهید در این ارایه الگو از شیوه رایج اصول عصر خویش متأثر بود. در اصول فقه اهل سنت تا قرن هشتم دو سبک کلى وجود داشت: شیوه متکلمان و شیوه فقها. عبدالوهاب خلّاف در این باره مى‏گوید: عالمان کلام طریقه جداگانه‏اى داشتند؛ آنان درباره قواعد این علم [یعنى اصول‏] تحقیق منطقى و نظرى مى‏کردند و آن‏چه را که برهان تأیید مى‏کرد، اثبات مى‏کردند و[آن‏گاه‏] همت خویش را صرف انطباق آن قواعد بر احکامى که ائمه مجتهدان استنباط کرده بودند، نمى‏کردند و آن‏ها را به فروع مرتبط نمى‏نمودند .... بیش‏تر اصولیان از شافعى‏ها و مالکى‏ها پیرو این طریق بودند، اما عالمان حنفى شیوه دیگرى در پیش گرفتند؛ بدین منوال که آنان قواعد و مباحث اصولى‏اى را که پیشوایان آن‏ها اجتهاداتشان را بر آن تنظیم کرده بودند، وضع مى‏نمودند، و تلاش اساسى آنان به دست آوردن اصول فقه پیشوایان از فروع آن‏ها بود ... بر این اساس در کتاب‏هاى آن‏ها فروع فقهى بسیارى یافت مى‏شود. برخى علما در تألیف این علم، طریق جامعى میان دو شیوه گذشته اخذ کردند، آنان نخست قواعد اصولى را تحقیق و آن‏گاه بر فروع فقهى تطبیق مى‏دادند.شیوه سوم، در قرن‏هاى هفتم و هشتم شیوع داشت. شهید اول براى طرح مباحث اصولى از شیوه سوم استفاده و اصول شیعه را وارد مرحله جدیدى کرده است.

اصول تطبیقى‏ شهید مباحث و قواعد اصولى را به شیوه تطبیقى طرح کرد. او در قواعد اصولى‏پایه‏هاى مهم و رایج اهل سنت را بیان و آن‏ها را نقد و بررسى کرد. ایشان نظریه‏هایى را که دلایل منطقى و قانع کننده‏اى داشت، پذیرفت و بر آن‏ها استدلال نمود
اصول آموزشى‏
کتاب‏هایى که در هر رشته علمى نوشته مى‏شود، مى‏تواند داراى یکى از دو هدف و انگیزه زیر باشد: یکى، تحقیقى و دیگرى، آموزشى. در بخش نخست، هدف نویسنده، تبیین مباحث علمى بوده و مخاطبان آن معمولاًافرادى مى‏باشند که نسبت به موضوع بحث، آگاهى‏هایى دارند، ولى کتاب‏هاى آموزشى به هدف تعلیم و تفهیم آموزه‏هاى علمى به مخاطبانى که آگاهى خاص نسبت به مباحث ندارند، نوشته مى‏شوند. طبیعى است که باید مطالب آن روان و با عباراتى سلیس و همراه با مثال‏ها و شواهد ادا گردند. شهید اول هدفش از تبیین مباحث، آموزش کیفیت تفریع و تطبیق قواعد کلى فقهى و اصولى بر مصادیق و جزئیات بود، به گونه‏اى که طلبه علاوه بر فراگیرى قواعد با به کارگیرى آنان نیز آشنا مى‏شود. فاضل مقداد (م 826 ق) شاگرد شهید در نضدالقواعد چنین آورده است: شیخ شهید ما کتابى را در فقه، مشتمل بر قواعد و فوائد، گردآورى کرده تا طلاب را نسبت به کیفیت استخراج معقول از منقول مأنوس کند و آن‏ها را در گرفتن فروع از اصول تمرین دهد ....
شهید به خوبى دریافته بود که طلاب در فراگیرى اصول ممکن است به بحث‏هاى نظرى اکتفا کنند و از کیفیت و شیوه‏تطبیق و تفریع غفلت نمایند و همین امر موجب شود طلاب در امر استنباط دچار چالش جدى شوند. از این‏رو، شهید با تألیف کتاب القواعد والفوائد این خلأ آموزشى را در حوزه‏هاى شیعى پر کرد. پس از او کتاب مزبور به یکى از کتاب‏هاى مهم درسى حوزه‏ها تبدیل شد. آقا بزرگ تهرانى در این باره مى‏گوید: آن [یعنى القواعد والفوائد] از کتاب‏هاى سودمندى است که محور تدریس بوده است.

عدم تبعیت ادا از قضا
هرگاه مأموربه، به وقت معینى اختصاص داشته باشد و مکلف نتواند آن را دروقت مقرّر انجام دهد، شکى نیست که این وقت گذشته است. ابن زهره معتقداست که انجام فعل در خارج آن وقت از دلیل اول فهمیده نمى شود و وجوب‏آن‏در خارج وقت به دلیل دیگرى نیازمند است؛ به عبارت دیگر، قضا تابع ادا نیست. ابن زهره مصلحت فعل را در وقت، به مصلحت فعل در صفت، تشبیه کرده و معتقد است همان‏گونه که امر به صفتى، غیر از آن صفت را شامل نمى‏شود در مورد امر مختص به وقت نیز چنین است؛ یعنى امر، غیر آن وقت را شامل نمى‏شود بلکه در مورد وقت به طریق اولى شامل غیر آن نمى‏گردد، زیرا تغایر در وقت، موجب تغایر در فعل مى‏شود در حالى که در مورد صفت چنین نیست.
‏ سنت معصوم‏ داراى سه بُعد است: قول، فعل و تقریر. عمده، مباحث اصول فقه بر محور قول استوار شده است، زیرا اوامر و نواهى، عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مبین و... همه این مباحث بر محور «قول» دور مى‏زند، در حالى که بسیارى از روایات در فقه، فعل معصوم را حکایت کرده است. از این رو، توجه به بحث فعل ضرورى است. ابن زهره این بحث را به تفصیل مطرح کرده است. او در مورد پیروى از افعال نبوىّ مى‏گوید: از نظر عقلى، پیروى از افعال نبى واجب نیست؛ زیرا ممکن است آن افعال از عبادات اختصاصى آن حضرت باشد که مصلحتى براى ما در آن افعال وجود نداشته باشدو هر گاه ما آن‏ها را انجام دهیم [شاید] موجب فساد ما شود. اما از جنبه شرعى، شرع و اجماع قائم شده که تبعیت از افعال نبى اکرم‏ لازم است. این وجوب دو شرط دارد: الف- در موردى که براى دست‏یابى به حکم، جز فعل، مدرک دیگرى در دست‏رس نباشد. ب- در تبعیت وتأسى باید صورت فعل و وجه آن معلوم باشد.
وى جدّ شیخ أبوالفتوح رازى مفسّر مشهور مى‏باشد. او از قبیله بنى خزاعه بود که به شیعه و محبّ اهل بیت بودن شهرت داشتند. او در تفسیر قرآن، علم کلام و ادبیات عرب تبحّر خاصّى داشت. او از دانش سید مرتضى، سید رضى و شیخ طوسى بهره‏هاى فراوان برد. وى از ابن برّاج، سلّار و کراجکى‏ روایت نقل کرده است.
بعضى از تصنیفات او عبارت‏اند از: أمالى الحدیث در چهار مجلد، عیون الاحادیث، الروضة، در اصول فقه کتاب المفتاح را تألیف کرده است که در دسترس‏ نیست. - ابوعلى حسن بن شیخ ابى جعفر محمد بن حسن بن على طوسى -زنده در سال 515ق
وى فرزند شیخ طوسى و ملقب به مفید ثانى است؛ در برابر شیخ مفید - محمد بن محمد بن نعمان - که مفید اول است. او عالمى فاضل و فقیه و محدثى‏ جلیل القدر بود. گفته مى‏شود تمام تصانیفش را بر پدر بزرگوارش قرائت کرده است.
بعض مشایخ او عبارتند از: پدر بزرگوارش شیخ طوسى، شیخ مفید، سلار بن عبدالعزیز دیلمى و ابوالطیب طبرى. برخى از شاگردان او عبارت‏اند از: عمادالدین‏
ابوجعفر محمد بن ابى القاسم قمى طبرى، ابو على فضل بن حسن بن فضل طبرسى صاحب مجمع البیان، أبوالرضا فضل‏الله بن على بن حسین قاسانى و شیخ ابوالفتح احمد بن على رازى.
پاره‏اى از آثار ایشان به شرح زیر است: شرح «نهایه» پدر بزرگوارش شیخ طوسى، رسالة الجمعة، الأنوار و کتاب اصولى‏ وى المرشد الى سبیل المتعبد مى‏باشد که امروزه در دسترس نیست.ابوالمحاسن بیهقى فقیهى صالح و جلیل و از مشایخ ابن شهرآشوب است. ایشان‏ از شیخ ابى على فرزند شیخ طوسى و از ابوالوفاء عبدالجبار بن على مقرى رازى روایت مى‏کند که هر دوى آن‏ها از شیخ طوسى روایت کرده‏اند. ابن شهر آشوب و قطب‏الدین راوندى از ایشان روایت کرده‏اند. ابو المحاسن بیهقى که معروف به فخرالزمان است تألیفات متعددى دارد، از جمله: تفسیر قرآن (معروف به تفسیر بیهقى)، شرح الحماسة، التذکرة، اغلاق الملویّن واخلاق الاخوین، دیوان اشعار
کتاب‏هاى اصولى وى عبارت‏اند از: صیقل الألباب، التوابع واللوامع و التنقیح فى اصول الفقه که هیچ کدام در دست‏رس نیست. وى معروف به «ابن فندق» بود. یکى دیگر از القابش «فرید خراسان» است. او دررشته‏ها و موضوعات گوناگون از جمله اصول تألیفاتى داشت. بیهقى در لغت،نحو، صرف، منطق، شعر، ادبیات، طب، حدیث، فقه و... صاحب نظر بود. اوازمشایخ بزرگ ابن شهرآشوب و نخستین کسى بود که بر نهج البلاغه شرح نوشت.
ایشان به شهرهاى مختلفى از جمله: نیشابور، مرو، رى و مشهد سفر کرده و در هر کدام از آن شهرها بهره‏هاى علمى برده و رسانده است.
تصانیف او در موضوعات مختلف بیش از هفتاد کتاب بوده است که هفتاد و هشت کتاب از ایشان را صاحب اعیان الشیعه نام برده است. بعضى دیگر نیز هشتاد کتاب براى او ذکر کرده‏اند. برخى از آن‏ها عبارتند از: تاریخ بیهقى، اسئلة القرآن مع‏ الاجوبة، تفاسیر العقاقیر، جوامع الاحکام، الفرائض بالجدول، قصص الانبیاء، معارج نهج البلاغة و آداب السفر. واز کتاب‏هاى اصولى وى مى‏توان به این موارد اشاره کرد: اصول الفقه، نهج الرشاد فى الاصول، کنز الحجج فى الاصول، ایضاح البراهین و جلاء صدا الشک فى الاصول.
هیچ کدام از آنها در دسترس نیست. تعدادى از مشایخ او عبارتند از: ابو جعفر مقرئ، صدر الافاضل احمد بن محمد نیشابورى معروف به میدانى، الامام محمد الفزارى، قطب‏الدین محمد مروزى طبسى نصیرى. وى شاگردان زیادى دارد که یکى از آن‏ها ابن شهر آشوب است.
قطب‏الدین راوندى از اعیان شیعه، فقیهى ثقه، عالمى فاضل، محقق، متکلمى مدقق، محدّث، مفسّر و شاعرى ماهر و جلیل القدر است.
وى از خانواده‏اى است که جدّ، پدر، برادر و فرزندانش از اکابر علما بوده‏اند. قطب‏الدین راوندى از شیخ ابوعلى طبرسى صاحب مجمع البیان، عمادالدین طبرى، پدر خواجه نصیرالدین طوسى، سید مرتضى بن داعى و... که بیش از بیست نفر مى‏باشند روایت کرده است.
ایشان از مشایخ ابن شهرآشوب، شیخ منتجب‏الدین، شریف عزالدین ابوالحارث محمد بن حسن علوى بغدادى و... مى‏باشد.
قطب‏الدین تألیفات گوناگونى دارد که متجاوز از پنجاه کتاب است. در اعیان الشیعه پنجاه و شش کتاب از او نام برده شده است. بعضى از تألیفات ایشان عبارت‏اند از: منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغة، لباب الأخبار، رسالة الفقهاء، تهافت الفلاسفة، النیات فى جمیع العبادات، تفسیر القرآن، الرابع فى الشرائع و بیان الانفرادات. ایشان در اصول فقه کتاب المستقصى فى شرح الذریعة را که شرح ذریعه سید مرتضى است، نوشته است. این کتاب امروزه در دست‏رس نیست.
سدیدالدین در اصول فقه و اصول دین، علّامه زمان خویش بود. ابن ادریس حلى در کتاب السرائر وى را ستوده و به کلام او استشهاد کرده است. وى هنگام برگشت از حرمین شرفین هنگامى که وارد عراق شد، تعدادى از علماى حلّه او را ملاقات کردند که یکى از آن‏ها ورّام بن أبى فرس است. آنان از وى خواستند که درعراق بماند و بر آن پافشارى کردند. ایشان هم قبول کرده و چند ماهى در حلّه ماند.
فخررازى ایشان را معلم اثنى عشرى توصیف کرده است.
از جمله شاگردان سدیدالدین، منتجب‏الدین ابن بابویه رازى، فخرالدین رازى‏مفسّر، ورّام بن أبى فرس حلى و سیدأبو المظفر محمد بن على حسنى بوده‏اند. وى فقه را از حسین بن فتح واعظ بکرآبادى فراگرفت.
پاره‏اى از آثار وى عبارتند از: المنقذ من التقلید والمرشد الى التوحید، التعلیق‏ الصغیر، التعلیق الکبیر، التبیین والتوضیح فى التحسین و التقبیح و بدایة الهدایة. او در اصول فقه کتاب المصادر فى اصول الفقه را به رشته تحریر درآورده است که‏ در دست‏رس نیست. 
سید جمال‏الدین ابوالقاسم عبدالله بن على بن ابى المحاسن زهرة ابن زهره برادر ابوالمکارم إبن زهره صاحب کتاب غنیة النزوع مى‏باشد.
او فقیهى اصولى و متکلم و عالمى فاضل و محققى کامل و از علماى امامیه قرن‏هفتم قمرى است. فرزند او أبوحامد محمدبن عبدالله جمیع تصنیفات پدرش را از او روایت مى‏کند.
ابن زهره تصنیفات مختلفى دارد که به چند مورد از آن‏ها اشاره مى‏کنیم: التجرید فى الفقه، التبیین لمسألتى الشفاعة وعصاة المسلمین، جواب المسائل القاهرة، مسألة فى نفى التخلیط ومختصر فى واجبات التمتع بالعمرة الى الحج.
از کتب اصولى وى مى‏توان به تبیین المحجة فى کون اجماع الامامیة حجة اشاره‏ کرد که در دست‏رس نیست.
دوره نهضت مجدّد
از ابن ادریس به بعد این دوره، با اعتراض‏هاى شدید ابن ادریس (متوفاى 598 ق) بر شیخ شروع شد و سرآغاز تحولات بسیارى بود. ایشان در ضمن کتاب ارزشمند السرائر خود مباحث اصولى بسیارى را ذکر کرد. البته اگرچه ابن‏ادریس توانست موج عظیمى علیه تقلیدگرایى از شیخ طوسى ایجاد کند، اما در آرا و اندیشه‏هاى اصولى چندان نوآورى نداشت و در بیش‏تر آراى اصولى خود تابع مکتب سید مرتضى بود و به واقع او توانست با بازسازى اندیشه‏هاى سید مرتضى به نقد مکتب اصولى شیخ طوسى اقدام نماید. پس از ابن ادریس، محقق حلى در کتاب ارزشمند معارج الاصول، مباحث بدیعى را پایه‏ریزى کرد. او براى نخستین بار بحث استقرا، تبادر و... را مطرح ساخت و پس از او علامه حلى با کتاب‏هاى مبادى الوصول، تهذیب الوصول، نهایةالاصول، علم اصول شیعه را وارد عرصه‏هاى نوینى ساخت. امتیازهاى این دوره‏ 1- روح اجتهاد که از کالبد جامعه دانشمندان شیعه رخت بربسته بود، بار دیگر بازگشته و به تدریج تکامل یافت؛ 2- برخى دانشمندان شیعه به پیروى از بعضى دانشمندان اهل سنت پاره‏اى از مسائل منطقى را نیز در کتاب‏هاى اصول خود مطرح کردند، همین امر سبب شد که علم اصول علاوه بر علم کلام تحت تأثیر مسائل منطقى نیز قرار گیرد؛
برخى مباحث اصولى که بیشتر در اصول فقه اهل سنت به کار مى‏رفت، وارد اصول شیعه شد و اصولیان شیعه آن‏ها را طبق مبانى خود نقد و ارزیابى مى‏کردند.
الف) زندگى‏نامه‏ او از فقهاى بزرگ حلّه بود و در علوم مختلف تبحّر داشت، ولى در فقه و اصول برجستگى خاصى داشت و توانست در زمینه فقه تحوّل شگرفى ایجاد کند. او از محضر درس فقیه راشد بن ابراهیم بن اسحاق عراقى و سید شرف شاه ابن محمد حسینى افطسى استفاده برد و کتاب‏هاى شیخ مفید را به واسطه عبدالله بن جعفر دوریستى نقل کرد.
شهرت علمى ابن ادریس تنها به مرزهاى حلّه وبه مذهب شیعه منحصر نبود، به طورى که ذهبى او را رأس الشیعه وصف کرده است. او اولین کسى بود که باب نقد و انتقاد را بر افکار شیخ طوسى گشود و به روح تقلیدگرایى در عرصه فقاهت خاتمه داد.
او با ابوالمکارم إبن زهره حلبى معاصر بود و آن‏ها با یکدیگر در مورد برخى مباحث علمى مکاتبه داشتند، مثلاًابن ادریس در مورد مسئله‏اى از زکات براى او نامه نوشت و انتقاد خویش را از نظر او ابراز کرد.
او با برخى از فقهاى اهل سنت نیز ارتباط داشت. وى دربحث سه طلاق در مجلس واحد مى‏گوید: برخى فقهاى شافعى به من نامه نوشتند [ما با یکدیگر مأنوس بوده با همدیگر نامه‏نگارى مى‏کردیم‏] که حکم طلاق ثلاث نزد شما چیست؟ ونظر فقهاى اهل‏بیت: در این مورد کدام است؟ و من به او پاسخ دادم.
اسامى بعضى از اساتید او به این قرار است: ابوعلى الطوسى، حسن بن رطبة سوداوى، عربى بن مسافر عبادى، راشد بن ابراهیم بن اسحاق بحرانى و سید شرف‏ شاه ابن محمد حسینى افطسى. هم‏چنین برخى از شاگردان مکتب او عبارتند از: شیخ نجیب‏الدین إبن نما حلى، سید شمس‏الدین فخار بن معد موسوى و سید محمد بن عبدالله إبن زهرة حسینى حلبى.
ابن ادریس تألیفات ارزنده‏اى داشته که برخى از آن‏ها عبارتند از: السرائر الحاوى لتحریر الفتاوى، رسالة فى معنى الناصب و التعلیقات.
او در مقدمه السرائر برخى مباحث اصولى را به صورت مختصر مطرح کرده است. شیخ طوسى با ایجاد نهضت علمى در حوزه‏هاى علمیه در قرن پنجم، فقه شیعى را گسترش داد. او با نگارش کتاب‏هاى مختلفى در فقه، اصول، حدیث، رجال، تفسیر و تربیت شاگردان برجسته، موج عظیمى در فقاهت و چشم‏انداز جدیدى در تفکر شیعى ایجاد کرد. پس از او علم فقه و اصول دچار رکود و توقف شد. فقیهان غالباً به بیان اندیشه‏هاى شیخ اکتفا مى‏کردند و کم‏تر یاراى نقد آن را داشتند. و تقریباً باب اجتهاد به طور عملى در حوزه‏هاى علمى بسته شده بود. صاحب معالم به نقل پدرش در این باره چنین آورده است: بیش‏تر فقهایى که پس از شیخ آمدند، در فتوا، به طور تقلیدى از او تبعیت مى‏کردند؛ چرا که اعتقاد فراوانى به او داشته و در مورد او حسن ظن زیادى مى‏داشتند. از حِمَصىّ که در آن عصر مى‏زیسته چنین روایت شده که گفته: در حقیقت براى امامیه مفتى باقى نمانده، بلکه تمامى آن‏ها حکایت کننده [افکار شیخ‏] بودند.
به هر تقدیر، تا حدود یک قرن تحرّک و پویایى در صحنه فقاهت مشاهده نمى‏شد، تا این که ابن ادریس ظهور کرد و باب انتقاد را بر شیخ طوسى گشود، چنان که درباره او گفته‏اند: او روحى نقّاد داشت و با آرا و انظار شیخ طوسى سخت به مقابله برخاست و روش وى را در فقه، به شدت مورد انتقاد قرار داد، به طورى که خشونت او در این مورد در مآخذ متأخرتر نوعى تجاوز از حدّ و سنت‏شکنى تلقّى گردیده است.
نتیجه چنین انتقاداتى باز شدن راه تجدید نظر در افکار شیخ بود، ولى این انتقادات نتوانست به روش و سیستم نوینى تبدیل شود. در واقع، نقش عمده ابن ادریس نقش تخریبى بود تا سازندگى، بر خلاف محقق وعلامه که پایه‏گذاران نظم جدیدى در عرصه فقاهت شدند و نقش سازندگى و ایجابى آن دو فقیه بیش از ابن‏ادریس است. لذا مکتب محقق و علامه، پیروان فراوانى پیدا کرد. انتقادات ابن ادریس هرچند، چندان موفّق نبود و هوادارى نیافت، لکن چون حرکت و جنبشى در راه خارج ساختن فقه شیعى از جمود و تحجّر بود، به نوبه خود خدمتى شایسته به اجتهاد و سیر تکاملى فقه نمود.
این که چرا انتقادات ابن ادریس کم‏تر با موفقیّت همراه بود، به بحث تحلیلى و مفصّلى نیازمند است، اما به طور اختصار مى‏توان گفت که ابن ادریس کم‏تر در مبانى و روش اجتهاد و نظریه‏هاى اصولى دست به ابتکار زد و از نظر اصولى تا حدّ زیادى از سید مرتضى متأثر شده و در پاره‏اى از موارد نیز از نظریه‏هاى اصولى شیخ تبعیت کرده است. او به جاى آن که با پى‏ریزى مبانى نوین و خدشه در اصول شیخ تحول عظیمى را به وجود آورد، خود را در فقه و فروعات با شیخ درگیر کرد و در این درگیرى از مبانى اصولى سید مرتضى؛ یعنى مبانى‏اى که در حقیقت شیخ آن‏ها را مردود اعلام کرده بود، سود فراوان برد، نظیر این که «اصل در استعمال، حقیقت است»، «عدم حجیت خبر واحد» و.... مستندات این تحلیل در بخش تأثیر پذیرى او بیش‏تر بیان خواهد شد. به رغم تأثیر زیاد ابن ادریس در برهم زدن جو تقلید و گشودن باب نواندیشى، نباید چنین تصور کرد که او یگانه طلایه‏دار این حرکت بود؛ چرا که اندکى پیش از او، شیخ محمود حمصى نیز در پاره‏اى موارد، اندیشه‏هاى شیخ را نقد کرده بود. ابن ادریس از کتاب المصادر، حمصى نقل مى‏کند که او نظریه شیخ طوسى را درباره حجیت خبر واحد در عُدّة الاصول نقادى کرده و ایرادهاى بسیارى بر آن وارد کرده است.
در نتیجه مى‏توان از سه نفر در نقد افکار شیخ و بر هم زدن روح تقلیدگرایى نام برد: یکى، ابن ادریس؛ دیگرى، ابن زهره و سوم، شیخ محمود حمصى که در این میان ابن ادریس از شهرت بیش‏ترى بر خوردار شد.

روش‏شناسى‏
در این بخش، کلیاتى از شیوه و دیدگاه‏هاى کلى ابن ادریس در مورد اصول فقه بررسى مى‏شود، تا با نگرش ابن ادریس نسبت به مباحث اصولى آشنا شویم. 1 - علم‏گرایى‏ ابن ادریس از اصولیانى است که معتقد است باید براى به دست آوردن احکام شرعى به قطع رسید و ظن و گمان کفایت نمى‏کند. او مى‏گوید:
. همان، ج‏1، ص‏46: «فمن هذا الطریق یوصل إلى العلم بجمیع الأحکام الشرعیة فى جمیع مسائل أهل الفقه».
از این طریق، به تمامى احکام شرعى در جمیع مسایل فقه علم حاصل مى‏شود. در جاى دیگر تصریح مى‏کند که عمل باید تابع علم باشد.
او پس از این بیانات، سخن سید مرتضى را در مورد لزوم تحصیل علم در احکام شرعیه نقل مى‏کند. او دقیقاً به جهت همین مبنا، حجیت قیاس و خبر واحد را انکار وبارها تکرار کرده که خبر واحد موجب علم و عمل نیست.
ادله
از دیدگاه ابن ادریس‏ از نظر ابن ادریس، تنها طریق علم به احکام شرعى چهار چیز است: کتاب، سنت متواتر، اجماع و عقل. او در این مورد مى‏نویسد: حقّ از چهار طریق، تجاوز و تعدى نمى‏کند: کتاب یا سنت متواتر و اتفاقى پیامبر اسلام‏ یا اجماع و یا دلیل عقل. پس هرگاه آن سه دلیل مفقود شد، معتمد در مسائل شرعى نزد محققانى که از مأخذ شریعت بحث مى‏کنند، تمسک به دلیل عقل است.
ابن ادریس در سرائر از دلیل پنجمى سخن رانده که نام آن را «دلیل احتیاط» گذاشته و براى اثبات حکم شرعى به آن استناد کرده است. و آن‏چه ما مقدّم کردیم بر اساس مقتضاى اصول مذهب و دلیل احتیاط بود. او معتقد است که در عبادات باید احتیاط کرد. وى احتیاط را از جهت رتبه و ارزش، هم‏سان سایر ادله آورده است، به عنوان نمونه در بحث حج، آن را در عداد اخبار متواتر و فعل پیامبر وائمه: و اجماع ذکر کرده است.
ابن ادریس در مقابل ادله معتبر، ادله‏اى را که در فقه فاقد اعتبار است شمرده و انکار کرده است. از این رو، وى قیاس، استحسان، رأى و اجتهاد را باطل اعلام کرده است.

اصول وابن ادریس‏ ابن ادریس در سرائر به اصول مختلفى استناد کرده که برخى از آن‏ها وجودى و برخى دیگر عدمى است. در زیر به برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود:
اصل برائت:
اصل برائت در احکام شرعى بیش‏ترین کاربرد را نزد او داشته است. او گاهى از این اصل به اصل نفى احکام شرعى تعبیر کرده است. او چنین اظهار داشته است: دلیلى از کتاب، سنت و اجماع بر این حکم وجود ندارد و اصل نفى احکام شرعى است که ثبوت آن احتیاج به دلیل شرعى دارد.
اصل عدم عتق: اصل آن است که عتقى صورت نگرفته است.
اصل عدم ملک:
اصل، عدم ملک است. پس هر کس ادعا دارد که اشیا بدون رضایت مالکان آنان داخل در املاک آنان است، احتیاج به دلیل قطعى دارد.
اصل عدم شفعه:
اصل، عدم شفعه است. هر کس آن را اثبات کند، احتیاج به دلیل قطعى دارد.
اصل صحت:
اصل، صحت آن عقد است.
اصل اباحه:
اصل، اباحه است ومنع، احتیاج به دلیل دارد.
اصل سلامت:
اصل، سلامت اعضاست.
اصل جواز:
اصل، جواز [این سَبْق‏] است.
اصل حقیقى بودن استعمال:
اصل در استعمال، حقیقت است... و هر کس ادعاى مجاز کند، بر اوست که دلیل اقامه کند.
استصحاب:
ابن ادریس در مورد استصحاب مى‏گوید: ... در این هنگام بر او واجب است که به‏دلیل آن‏چه که ما آن را اصل قرار دادیم آن دو را ترک نماید؛ به این معنا که او یقین را به شک ترک نکند.
اصل بقاى ملک:
اصل، بقاى ملک و عبد بودن است. پس هر کس آن را از ملک خارج سازد،احتیاج به دلیل دارد.
اصل ملکیت:
اصل، ملکیت است و زوال آن احتیاج به دلیل دارد.
اصل بقاى وقف:
اصل، بقاى وقف به صورت وقفى بودن است.
اصل طهارت:
 اصل، طهارت است.
بسیارى از اصولى را که در بالا مطرح شد، مى‏توان به استصحاب ارجاع داد، اما از کلام ابن ادریس چنین مطلبى استفاده نمى‏شود و ظاهر کلمات ایشان آن است که آن‏ها اصول مستقلى مى‏باشند.

مبانى کلامى‏ ابن ادریس در موارد متعددى به پاره‏اى از مباحث کلامى اشاره کرده که حالت پیش‏فرض براى مباحث دارد. به طور اختصار برخى از آن‏ها رانام مى‏بریم
 تکلیف ما لا یطاق‏ این چیزى است که من به آن فتوا مى‏دهم و نزد من قوى است، زیرا اخبار آن بیش‏تر و راویان آن عادل‏تر است. و این‏که خداوند بیش از توان و نیرو، تکلیف روا نمى‏دارد، نه در واجب و نه در مستحب، هم آن را تأیید مى‏کند.

عدالت‏ این حکم، چیزى است که عدالت اسلام و ادلّه، آن را اقتضا مى‏کند.
اشتراط عقل در تکلیف‏ احکام شرعى از حدود وغیر آن، به عقلا متوجه است، نه به غیر آن‏ها از دیوانگان و اطفال.
تأثیرپذیرى از گذشتگان‏ 1 - سید مرتضى‏ ابن ادریس در مباحث اصولى، بیش‏تر تحت تأثیر افکار سید مرتضى قرار داشت. از این رو، او در مقدمه سرائر در مقام بیان روش فقهى و مبانى اصولى، عبارات مفصّلى را از سید مرتضى در مسایل موصلیات دوم نقل کرده و آن را تأیید کرده است. در آن‏جا چند مسئله مهم و اساسى را از سید نقل کرده است: 1- لزوم تحصیل علم در احکام شرعى. بر این اساس ، وى دو مبناى مهم را انکار کرده است: یکى، حجیت قیاس و دیگرى، اعتبار خبر واحد، 2- حجیت اجماع، 3- حجیت خبر متواتر، 4- مرجعیت عقل هنگام فقدان دلایل موجب علم. در پایانِ این مقدمه، ابن ادریس تصریح مى‏کند که من بر ادلّه مقدم شده عمل نموده و به آن‏ها فتوا مى‏دهم. بدین ترتیب، او در عمده روش اصولى و مبانى، پیرو سید مرتضى بوده است.
اصل در استعمال‏
سید مرتضى، اصل در استعمال را حقیقت مى‏دانست و مجاز را خلاف اصل و نیازمند دلیل و قرینه ابن ادریس با بى‏توجهى به نقدهاى شیخ بر آن، این مبنا را پذیرفت. او مى‏گوید: کسى نمى‏تواند بگوید که نام فرزند بر فرزندِ فرزند، به صورت مجازى واقع مى‏شود در نتیجه فرزند فرزند، جز با دلیل در ظواهر داخل نمى‏شود، زیرا بنابر آن‏چه که محققانِ از دانشمندان اصولى بیان کرده‏اند اصل در استعمال، حقیقت است. و هر کس ادعاى مجاز کند بر اوست که دلیل اقامه کند.
تابع نبودن قضا از ادا
ابن ادریس به پیروى از سید مرتضى بر این باور است که دلیل ادا بر وجوب قضا هنگام ترک آن در وقت، دلالت ندارد، زیرا وجوب قضا واجب دیگرى غیر از وجوب اداست. لذا به دلیل جداگانه‏اى نیاز دارد.

واجب موسّع‏
در واجب موسّع اشکالى مطرح است و آن این که اگر فعلى واجب است چرا مى‏توان آن را ترک کرد؟ سید مرتضى براى رفع این اشکال معتقد بود که در واجب موسع، مکلّف هنگام ترک فعل باید عزم بر انجام آن را داشته باشد. ابن ادریس نیز در واجب موسّع مسلک سید را پذیرفت. البته بعدها محقق وعلامه این شیوه را نقد کردند. ابن ادریس در مورد واجب موسّع مى‏گوید: واجب موسّع، واجبى است که بدل دارد و آن بدل عبارت است از عزم بر انجام آن پیش از تمام شدن وقت و از دست رفتن زمان آن. پس مکلف مى‏تواند آن را با جاى‏گزینى بدلش ترک نماید.
عدم حجیت خبر واحد خبر واحد یکى از مسایل اساسى اصول فقه است که در فقه ثمرات فراوانى دارد. سید مرتضى آن را حجت نمى‏دانست و بر این باور بود که از نظر عقلى، تعبّد شرعى به خبر واحد مانعى ندارد، ولى دلیل قابل قبولى در شریعت در مورد حجیت آن وارد نشده است.
ابن ادریس با پیروى از سید مرتضى، به عدم حجیت خبر واحد معتقد بوده است. سؤال این است که چرا ابن‏ادریس در این مبنا از سید تبعیت کرده، با این که پیش از او شیخ مفید نیز قائل به عدم حجیت خبر واحد بوده است؟ ابن ادریس در چند مورد براى انکار حجیت آن به سخن سید مرتضى استناد کرده است: یکى از آن موارد، در مقدمه سرائر است که ابن ادریس عبارت مفصّلى از سید در پاره‏اى از مباحث اصولى؛ نقل کرده که در آن به عدم حجیت خبر واحد تصریح شده است.
دیگرى، در جلد دوم سرائر بحثى را از سید مرتضى نقل کرده که مضمونش این است که ما معتقدِ به حجیت خبر واحد را کافر نمى‏دانیم. خود ابن ادریس در مورد
عدم حجیت خبر واحد مى‏نویسد: و اگر در این مورد اخبارى وارد شده باشد، اخبار واحدى است که به آن توجه نمى‏شود؛ زیرا اخبار واحد موجب علم وعمل نمى‏شود و این مطلب را ما بارها تکرار کرده‏ایم.
از عبارت بالا استفاده مى‏شود که علت اصلى انکار حجیت خبر واحد در نظر ابن ادریس این است که خبر واحد به علم و یقین منجر نمى‏شود و چیزى مى‏تواند دلیل بر احکام شرعى قرار گیرد که خود علم‏آور و یقین بخش باشد. هرچند ابن ادریس در انکار حجیت خبر واحد عمدتاً تحت تأثیر سید مرتضى بوده است، اما در عبارتى که او از شیخ محمود حمّصى مبنى بر انکار خبر واحد نقل کرده، مى‏توان گفت که او از حمّصى نیز در این مسئله تأثیر پذیرفته است.
از نظر ابن ادریس ، فقهاى شیعه به خبر واحد عمل نمى‏کردند، حتى او معتقد
است عدم عمل به خبر واحد یکى از مسایل مشهورى است که اهل سنت نیز در کتاب‏هایشان این قول را به شیعه نسبت مى‏دهند. هم‏چنین ایشان معتقد است که نظر شیخ طوسى حجیت خبر واحد است.
البته وى در جاى دیگر تصریح کرده که شیخ در اکثر کتاب‏هایش حجیت خبر واحد را ممنوع دانسته وتنها در برخى کتاب‏ها به اعتبار خبر واحد معتقد شده است.
نکته ظریفى که شایان ذکر است آن که ابن ادریس، روایات کتاب نهایه را که به سبک کتاب فقهى نوشته شده و هدف او بحث و نظر نبوده مورد قبول شیخ قلمداد نکرده و بر این باور است که شیخ این روایات را صرفاً براى این که نقل کند، تحریر کرده نه این‏که به آن‏ها اعتقاد داشته است. ابن ادریس معمولاًپس از نقل حدیثى از
کتاب نهایه شیخ، در صورتى که مورد قبول وى نباشد، مى‏گوید: وما براى شیخ ما ابوجعفر طوسى - رضى الله عنه - در روایاتى که در کتاب نهایه یافت مى‏شود، عذر آورده و گفته‏ایم که او آن‏ها را صرفاً براى نقل آورده و به آن‏ها اعتقادى نداشته است. و خود او در خطبه [کتاب‏] مبسوطش از این کتاب به همان چیزى که ما ذکر کرده‏ایم عذر آورده است.
از بیانات گذشته به خوبى روشن مى‏شود که ابن ادریس به طور کلى روایات شیخ را به جمله معروف «أورده ایراداً لا اعتقاداً» توجیه نمى‏کند، بلکه چنین توجیهى را در خصوص اخبار آحادِ کتاب نهایه اظهار کرده است. گفتنى است ابن ادریس خبر واحد غیر محفوف به قرینه را شدیداً انکار کرده ولى او اخبار واحدى را که قرینه‏اى از کتاب، سنت متواتر، اجماع و عقل بر صحت آن اقامه شده باشد، بى‏هیچ تردیدى حجت مى‏داند. او در این باره مى‏نویسد: آن‏چه که سزاوار است از این دو خبر بدان عمل شود، خبرى است که دلیل، آن را کمک کند، نه به مجرّد خبر؛ زیرا ما بیان کرده‏ایم که عمل به خبر آحاد نزد ما جایز نیست.
بنابراین، طبیعى است که ابن ادریس به علت بى‏اعتبار دانستن خبر واحد، به دلایل دیگر توجه بیش‏ترى مبذول کند. او در این میان به اجماع و اصول عملیه، به خصوص اصل برائت، استناد بیش‏ترى کرده است. البته نباید عنایت ابن‏ادریس را به دلایل و عناصرى همچون دلیل احتیاط، دلیل عقل و اصول مذهب از یاد برد.

حجیت نداشتن مفهوم وصف (دلیل خطاب)
سید مرتضى بنا به دلایلى مفهوم وصف را حجت نمى‏دانست. ابن ادریس هم به تبعیت از او براى مفهوم وصف اعتبارى قایل نیست. او در مقام بیان استحباب سلام در نماز و نقد فتواى سید مرتضى به وجوب، بر مبناى حدیث «مفتاحها التکبیر وتحلیلها التسلیم» مى‏گوید: این روایت در صورتى که متواتر باشد دلیل خطاب است و دلیل خطاب نزد او و ما متروک است.
حسن استفهام‏ سید مرتضى حسن استفهام را دلیل بر اشتراک و عمومیت مى‏دانست. ابن ادریس‏
با پذیرش این مبنا در پاره‏اى از موارد براى اثبات عمومیت و اشتراک بدان استناد کرده است. او مى‏گوید: حسن استفهام نزد محققان اصول فقه بر اشتراک دلالت دارد.
وجه حجیت اجماع‏ بى‏تردید اجماع یکى از دلایلى است که ابن ادریس در جاى جاى سرائر به آن استناد کرده است. پیش از او سید مرتضى و هم‏زمان با او ابن زهره نیز با توجه به انکار حجیت خبر واحد، توجه فراوانى به اجماع داشته‏اند. بر مبناى شیعه، حجیت اجماع به خاطر کشف از نظر معصوم‏ است، و گرنه اجماع به خودى خود هیچ‏گونه اعتبارى ندارد. تا زمان ابن ادریس دو راه براى کشف‏نظر معصوم‏ در اجماع وجود داشت: یکى، شیوه حسّى یا دخولى که به طریقه سید مرتضى موسوم بود و دیگرى، مسلک لطفى که سردمدار آن شیخ طوسى بود. ابن ادریس با پذیرش شیوه حسّى یا دخولى از مسلک سید مرتضى تبعیت کرد.
عدم صیغه‏هاى اختصاصى براى عام‏ سید مرتضى به دلیل اصل بودن استعمال، اعتقاد داشت که الفاظ اختصاصى براى دلالت بر عموم وجود ندارد؛ چرا که الفاظ ادعایى، گاه در عموم و گاه در خصوص استعمال شده‏اند و ظاهر استعمال لفظ در دو معنا نشان‏گر آن است که آن لفظ میان آن دو مشترک است. ابن ادریس نیز بر این باور بود که عموم داراى صیغه‏هاى‏اختصاصى نیست.
حظر و اباحه‏
آیا حکم اشیا، صرف نظر از حکم شرع، حظر است یا اباحه؟ یعنى اشیا پیش از ورود حکم شرعى، از نظر تصرف مُجازند یا ممنوع؟ سه قول در این‏جا مطرح است: یکى، حظر؛ دیگرى، اباحه و سوم، توقف. سید مرتضى قایل به اباحه بود، ولى شیخ طوسى در عُدّة الاصول قایل به توقف‏و در الخلاف به اباحه اعتقاد داشت. البته معلوم نیست آیا شیخ در خلاف از عُدّه‏رجوع کرده‏اند یا آن مبنا را از روى جدل پذیرفته‏اند؟ ابن ادریس معتقد است که اصل در اشیا، اباحه است و حظر، دلیل نیاز دارد.
بنابراین چون در این مسئله شیخ طوسى دو قول دارد و معلوم نیست قول واقعى او کدام است، ابن ادریس را مى‏توان در این مبنا پیرو سید مرتضى به شمار آورد
 ایجاد قول سوم‏ در اصول شیعه
ابتدا سید مرتضى این بحث را طرح کرده بود. او معتقد بود هرگاه امت بر دو قول اجتماع کرده باشند پدید آوردن قول سوم ممنوع است، زیرا سرانجام حق با یکى از این دو قول است. شیخ در عده به پیروى از سید مرتضى بحث‏ مختصرى را در این مورد ایراد کرده‏اند.
ابن ادریس نیز در این مبنا از سید مرتضى متأثر شده و عبارت مفصلى که در مقدمه سرائر در زمینه روش فقهى و مبانى اصولى خویش از جمله حجیت اجماعِ طایفه بیان کرده، مؤیّد این مطلب است. او در اعتراض به شیخ طوسى مى‏گوید: چگونه او قول سومى را ایجاد مى‏کند، در حالى که اصحاب ما [بنابر آن‏چه او از آنان حکایت کرده‏] بر دو قول اجماع دارند. پس هر گاه آنان بر دو قول اجماع کرده باشند، به وجود آوردن قول سوم بدون هیچ اختلافى جایز نیست، زیرا حق از آن‏ها تجاوز نمى‏کند.
دلالت امر بر فوریت‏
از نظر سید مرتضى امر، هیچ‏گونه دلالتى بر فور یا تراخى ندارد، ولى از دیدگاه‏
شیخ طوسى امر اقتضاى فوریت دارد؛ زیرا امر اقتضاى وجوب دارد و اگر خود امر بر انجام کار در لحظه دوم دلالت نکند در این حالت، تفاوتى میان واجب وغیر واجب نیست.
ابن ادریس این مبناى شیخ را پذیرفته است.
مقدمه واجب‏
سید مرتضى در مقدمه واجب، میان سبب و غیر سبب تفصیل داده ومقدمه را در صورتى واجب دانسته که سبب باشد، اما شیخ طوسى به صورت مطلق، مقدمه‏واجب را واجب مى‏داند و تفصیلى میان سبب و غیر آن نداده است. ابن ادریس هم‏ در سرائر در پاره‏اى موارد همان مبناى شیخ را پذیرفته است.

دلالت نهى بر فساد سید مرتضى معتقد بود، که از نظر لغت و عرف، نهى بر فساد منهى عنه دلالتى ندارد و تنها دلیل منفصل مبنى بر فساد متعلق نهى، سیره صحابه است. شیخ طوسى‏هم معتقد به دلالت صیغه نهى بر فساد منهى عنه بوده است. ابن ادریس صرف نظر از دلیل شرعى منفصل، به دلالت نهى بر فساد منهى عنه معتقد است و در این مسئله از شیخ تبعیت کرده است. وى در مورد بطلان نکاح شغار مى‏گوید: ... زیرا آن عقدى است که از آن نهى شده ومجرّد نهى مقتضى فساد منهى عنه است.
اصول مذهب‏
شیخ طوسى در استدلال‏هاى فقهى خویش، واژه «الذى یقتضیه مذهبنا» را بسیار به کار مى‏برد، ولى با این‏حال دقیقاً معلوم نیست که منظور او از این واژه چیست؟ ابن‏
ادریس مى‏گوید: بیش‏ترین استدلال‏هاى او (شیخ) در مسایلش در برابر مخالفان و دیگران، به «مقتضاى اصول مذهب ما» بوده است.
ابن ادریس نیز با الهام گرفتن از شیخ از این عنصر فراوان در فقه بهره گرفته است. البته تعبیر «اصول مذهب» در سرائر به کار رفته، در حالى که در کتاب‏هاى فقهى شیخ، مانند خلاف و مبسوط، تعبیر «اقتضاى مذهب» آمده است، اما با اندکى مسامحه مى‏توان آن دو تعبیر را نشان‏گر یک مفهوم تلقّى کرد، چرا که خود ابن ادریس اصطلاح «اصول مذهب» را در عبارت ذکر شده به شیخ نسبت داده است. بنابراین، نقش ابن ادریس در این زمینه یکى، در گسترش به کارگیرى این اصطلاح و دیگرى، در تبیین مقصود از آن است. البته ابن ادریس به صورت مشخص و مستقیم مقصود خویش از اصول مذهب را توضیح نداده است، اما از موارد کاربرد و تعلیل‏هایى که ذیل برخى مسایل ذکر کرده، مى‏توان منظور او را در مورد اصول مذهب به دست آورد. به طور کلى منظور از اصول مذهب، کلیات و قواعدى است که در مذهب، مسلّم فرض شده و دست‏کم جمع کثیرى از فقیهان، آن را پذیرفته باشند. ابن‏ادریس اصول مذهب را در موارد متعددى به‏کار برده که برخى از آن‏ها عبارتند از: 1- قواعد فقهى: وى در موارد متعددى «اصول مذهب» را در قواعد فقهى به کار برده است. او مى‏گوید: آن‏چه که مذهب ما اقتضا دارد، به کارگیرى قرعه در این مورد است، نه تقسیم آن به دو نصف، زیرا اجماع اصحاب بر این منعقد شده که در هر امر مشکلى از قرعه استفاده مى‏شود.
در جاى دیگر نیز مى‏گوید: اصول مذهب بر قاعده «الاعمال بالنیات» اطلاق شده است.
مباحث اصول فقه:
ابن ادریس اصطلاح «اصول مذهب» را در برخى مباحث اصولى به کار برده است که به برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود: الف) عدم تبعیت قضا از ادا: ابن ادریس مى‏گوید: اصول مذهب اقتضا دارد که اعاده بر او واجب نیست، زیرا اعاده، واجب دیگرى است.
ب) دلالت نهى بر فساد: او در این باره مى‏نویسد: مقتضاى اصول مذهب بطلان این عقد است؛ چرا که از این عقد نهى شده ونهى، بر فساد [منهى عنه‏] دلالت مى‏کند.
ج) اصل برائت: ابن ادریس مى‏گوید: ... آن مقتضاى اصول مذهب ماست و به روایتى که بر خلاف آن وارد شده توجه نمى‏شود، زیرا اصل، برائت ذمه از مهر و عدّه است واشتغال ذمه به دلیل نیاز دارد.
البته ابن ادریس اصل برائت را از مصادیق عقل مى‏داند. د) اجماع: مختار ما امر روشن‏ترى است که مقتضاى اصل مذهب ما است، زیرا آن [موها] شى‏ء واحدى است وما اجماع کرده‏ایم که هر چه در بدن انسان واحد باشد داراى دیه کامل است.
ه') کتاب: مقتضاى اصول مذهب پذیرفتن این شهادت است و آن سخن خداوند است که مى‏فرماید: (واستشهدوا شهیدین من رجالکم) و سخن دیگر او که مى‏فرماید: واشهدوا ذوى عدل منکم
و) سنت: مقتضاى اصول مذهب، نفى وجوب قضاست و آن عبارت است از برائت ذمه و خبرى که اجماعى است.
مباحث کلامى:
ابن ادریس اظهار مى‏کند که: مقتضاى اصول مذهب ما این است که حدى بر مرد و زن دیوانه نیست، زیرا آن‏ها مخاطب تکالیف واحکام نیستند.
گفتنى است موارد دیگرى که اصول مذهب در آن‏ها به کار رفته، با دقت به موارد بالا برمى‏گردد.

شیخ محمود حمّصى‏ ابن ادریس در برخى نظریه‏هاى اصولى از شیخ محمود حمّصى متأثر شده است. البته تأثیر او در افکار اصولى ابن ادریس بسیار اندک بوده و به میزان متأثر شدن او از سید مرتضى و شیخ طوسى نیست. شیخ محمود حمصى در کتاب المصادر در باب اخبار، سخنان شیخ طوسى در مورد حجیت خبر واحد را نقل و در بیش‏تر موارد آن‏ها را نقد کرده است. شیخ تصریح مى‏کند که به طور کلى خبر واحد حجت نیست، بلکه براى آن شرایطى است، از جمله آن که راوى معتقد به مذهب حق باشد. از سوى دیگر، شیخ طوسى روایات فِرق فطحیه و واقفیه را به دلیل وثاقت در نقل پذیرفته است. شیخ محمود حمصى مى‏گوید: این علت که وثاقت در نقل براى پذیرش روایات کفایت مى‏کند، هرچند که در اعتقاد به خطا رفته باشند، به عدم تفاوت میان اصحاب ما ومخالفان در نقل حدیث منجر مى‏شود؟!. ابن ادریس پس از نقل سخنان حمّصى، از بیانات و اعتراض او بر شیخ تمجید کرده است.
شیخ مفید ابن ادریس تا حدودى تحت تأثیر افکار شیخ مفید قرار داشته است. او در سرائر به کتاب اصول الفقه شیخ مفید اشاره کرده و مطلبى را از آن نقل کرده است. از سوى‏ دیگر، او قول به عدم حجیت خبر واحد را به شیخ مفید در کتاب المقالات نسبت مى‏دهد.
د) نوآورى‏ها ابن ادریس در بیش‏تر مبانى اصولى خویش مرهون سید مرتضى و شیخ طوسى است، اما در اثناى کلمات ایشان برخى مسایلى است که مى‏توان آن‏ها را سرچشمه‏برخى نوآورى‏ها و نظریه‏هاى ویژه به شمار آورد. آن نظریه‏ها به قرار زیر است:

مشتق‏
تا عصر ابن ادریس، بحث مشتق در میان کتاب‏هاى اصولى جاى‏گاه ویژه‏اى نداشت، حتى در کتاب‏هاى شیخ و سید که در آن روزگار محور مباحث علمى حوزه‏هاى شیعى بود، بحثى وجود نداشت. ابن ادریس این بحث را در پاسخ کسانى که با آیه (ولا یأب الشهداء إذا ما دعوا) بر وجوب تحمّل شهادت استدلال کرده‏اند، مطرح کرده است. او معتقد است که شاهد به کسى گفته مى‏شود که در حال حاضر متّصف به وصف شهادت باشد و کسى که در آینده متصف به این مبدأ و وصف مى‏شود، در حال حاضر به صورت حقیقى به او «شاهد» اطلاق نمى‏شود، هر چند به صورت مجازى چنین استعمالى صحیح است. او مى‏گوید: اگر به آن‏ها به جهت آن که در آینده شاهد خواهند شد شاهد گفته شود، مثل آن که به کسى که قصد رفتن به حج را دارد، گرچه هنوز حج را انجام نداده حاجى گفته مى‏شود، همان‏گونه که خداوند مى‏فرماید: (انّک میّت)؛ تو درآینده خواهى مرد - ما مى‏گوییم: این [استعمال‏] مجاز است و بحث در حقیقت غیر از بحث در مجاز است. پس عدول از حقیقت بدون ضرورت و دلیل جایز نیست. وکلمه، هرگاه از فعل مشتق شود، به آن فعل گفته نمى‏شود جز آن که فعل حاصل شده باشد؛ زیرا ضارب و قاتلِ به آن فعل [ضرب و قتل‏] نامیده نمى‏شود، مگر پس از حاصل شدن آن حدث مخصوص از آن دو.
از سخن بالا چنین برداشت مى‏شود که از نظر ابن ادریس استعمال مشتق در متلبّس به مبدأ، حقیقى و کسى که در آینده متلبّس به آن مى‏شود، مجازى است.

توسعه قلمرو اصل برائت‏
اصل برائت در آغاز در دستگاه اصولى سید مرتضى به صورت مختصر مطرح شد و شیخ طوسى هم بحث مستقلى در مورد آن انجام نداده، بلکه در استدلال‏هاى‏ فقهى، به ویژه در فقه مقارن بدان استناد زیادى کرده است.
اما ابن ادریس به جهت انکار حجیت خبر واحد، به ادله دیگر، از جمله اصل برائت بسیار تمسک کرده است. او علاوه بر به کارگیرى برائت در واجبات و مستحبات، آن را در بخش معاملات و اموال به مقادیر و کیفیات نیز به کار بسته و بدین ترتیب در قلمرو آن توسعه ایجاد کرده است. او مى‏گوید: اصل، برائتِ ذمه از واجب یا مستحب است. او در جاى دیگر چنین اظهار مى‏کند: اصل، برائت ذمه از عبادات و تکالیف و اخراج اموال است، جز آن که دلیل شرعى از بین برنده عذر در دست باشد.
او در مورد دیگر مى‏گوید: و نیز اصل، برائت ذمه از مقادیر و کیفیات است، زیرا این‏ها امور شرعى است و اثبات این‏ها محتاج به دلایل شرعى است.
ناگفته نماند که ابن ادریس به برائت عقلى معتقد است، نه شرعى، چرا که او بارها بر اصل برائت، دلیل عقل اطلاق کرده است. او مى‏گوید: اصل، برائت ذمّه‏ها [از تکالیف‏] است. پس هر کس به واسطه شهادت آن دو، حکم‏شرعى اثبات کند، در این صورت به دلایل قطعى از قبیل اجماع یا اخبار متواتر و یا قرآن نیازمند است و تمامى این‏ها خالى از آن است. پس تنها، دلیل عقل باقى ماند.
هم‏چنین ابن ادریس از لحاظ رتبه‏بندى دلایل، در مورد اصل برائت به شیوه‏هاى مختلفى عمل کرده است. گاه آن را در طول سایر ادله قرار داده است، مانند این مورد که مى‏گوید: اصل، برائت ذمه از عبادات است. پس هر کس آن را به چیزى مشغول کند، به دلیل کتاب یا سنت متواتر، و یا اجماع احتیاج دارد و اجماع در این‏جا حاصل نیست و... و کتاب و سنت متواتر نیز خالى از آن است. پس براى ما اصل برائت ذمه باقى مى‏ماند.
گاهى نیز آن را در عرض ادله قرار داده است، چنان که مى‏نویسد: این مقتضاى ادلّه است و ظاهر قرآن به صحّت آن حکم مى‏کند و... به خاطر آن که اصل، برائت ذمّه است.

مجاز نشدن عام پس از تخصیص‏ سید مرتضى پس از عنوان این بحث، اظهار داشته که این فرع بنابر مذهب ما که عموم، صیغه اختصاصى ندارد، مطرح نمى‏شود، ولى شیخ که وجود صیغه‏هاى‏ اختصاصى براى عام را پذیرفته، این بحث را طرح کرده است. او معتقد است که عموم به هر دلیل لفظى [اعم از متصل و منفصل‏] و غیر لفظى که تخصیص بخورد، مجاز خواهد بود. اما ابن ادریس معتقد است که با تخصیص آن، عام مجاز نخواهد شد.
گسترش دلیل عقلى‏ کاربرد دلیل عقل در اصول تا پیش از ابن ادریس، بیش‏تر به جنبه‏هاى کلامى [حسن و قبح‏] ویا راه شناخت خطاب و احیاناً اصل برائت مربوط مى‏شد، به عنوان نمونه سید مرتضى از اصل عقلى به عنوان دلیل عقلى یاد مى‏کند. او پس از شمردن راه‏هاى به دست آوردن حادثه شرعى از قرآن، خبر متواتر و اجماع، مى‏گوید: اگر فرض کنیم حکم این حادثه در هیچ یک از موارد مذکور [یعنى کتاب، سنت متواتر و اجماع‏] یافت نشد ما در آن حادثه بر حکم اصل در عقل خواهیم بود.
اما ابن ادریس قلمرو و حوزه دلیل عقل را توسعه داد و آن را از اصل به موارد دیگر ارتقا بخشید. در ذیل به مواردى که ابن ادریس به دلیل عقلى استناد کرده، اشاره مى‏کنیم. 1 - 4 - اصل برائت‏ ابن ادریس مى‏گوید: اصل، برائت ذمه‏ها [از تکالیف‏] است. پس هر کس به واسطه شهادت آن دو، حکم شرعى اثبات کند، در این صورت به دلایل قطعى از قبیل اجماع یا اخبار متواتر و یا قرآن نیازمند است و تمامى این‏ها خالى از آن است. پس تنها، دلیل عقل باقى مى‏ماند.

مستقلات عقلیه‏
ابن ادریس در مواردى دلیل عقل را به صورت مستقل از شرع، دلیل بر احکام فقهى قرار داده است، مثلاً مى‏گوید: دلیل عقل ما را از تصرف مال غیر، بدون اذن او منع مى‏کند.
بدیهى است که منظور از این دلیل عقلى، اصل نیست. وى در جاى دیگر مى‏نویسد: تحریم غصب به دلایل عقل، کتاب، سنت و اجماع معلوم است.
وجوب دفع ضرر
او مى‏نویسد: جواز خوردن چیزى را که در آن شراب است براى شخصى که مضطر به آن شده، دفع نمى‏کنم [البته اگر نخوردن آن منجر به تلف وى شود]؛ زیرا خداوند مى‏فرماید:«با دست‏هاى خویش خود را به هلاکت نیندازید. و نیز دلایل عقلى آن را تجویز کرده، زیرا به واسطه آن ضرر را خودش دفع مى‏کند.


اصل بقاى ملک (استصحاب)
در برخى موارد، ابن ادریس از اصل بقاى ملک که نوعى اصل وجودى و استصحاب است، به عنوان دلیل عقل یاد کرده است. مانند: دلیل عقل آن را تأیید و تقویت مى‏کند؛ زیرا اصل، باقى ماندن املاک بر ملک صاحبانشان است وتملّک آن‏ها، جز به دلایل قطع کننده عذر حلال نیست.
گویا ابن ادریس در جاى دیگر مى‏خواهد تمامى مفاد دلیل عقل را در اصل، منحصر کند: هر گاه دستمان از آن سه طریق [کتاب، سنت متواتر و اجماع‏] کوتاه شد، پناه‏گاه در مسئله شرعى، دلیل عقل است و این همان معناى سخن فقهاست که مى‏گویند: دلالت اصل
این سخن الزاماً بدین معنا نیست که حتماً برداشت ابن ادریس از دلیل عقل همان معنایى باشد که فقها منظور داشته‏اند. به هر حال او دلیل عقل را در قلمرویى وسیع‏تر از اصطلاح فقهاى قبلى به کار مى‏برد. نکته مهم دیگر آن که، او گاه دلیل عقل را درعرض سایر ادله و گاه در طول بقیه دلایل دیگر قرار داده است. این مطلب از شواهد و موارد کاربرد عقل به خوبى به دست مى‏آید. 5 - تناقضات مبنایى‏ به رغم دقّت و هوش سرشارى که ابن ادریس داشته، اما در میان آرا و مبانى او تناقض‏هایى به چشم مى‏خورد. او گاه مبانى سید مرتضى را پذیرفته، ولى متناسب با آن آراى خود را تنظیم نکرده و بر خلاف مبناى خود نظر داده است. در زیر به برخى از آن موارد اشاره مى‏شود:
دلالت امر بر وجوب‏ ابن ادریس معتقداست که اصل در استعمال، حقیقت است، مگر آن که دلیلى بر مجاز وجود داشته باشد. از سوى دیگر، به دلالت امر بر وجوب معتقد است. در حالى که اگر بخواهد متناسب با مبنایش نظر بدهد، باید قائل به اشتراک امر در وجوب و ندب باشد، زیرا امر، هم در وجوب استعمال شده و هم در مستحب و دلیلى بر مجاز بودن یکى اقامه نشده است. چنان که سید مرتضى به همین شیوه عمل کرده است؛ یعنى هم اصل در استعمال را حقیقت و هم امر را مشترک بین آن دو دانسته است.
دلالت امر بر فور
با توجه به اصل در استعمال و این که حسن استفهام دلیل بر اشتراک است، او مى‏بایست در مسئله دلالت امر بر فور یا تراخى قایل مى‏شد که امر بین فور و تراخى مشترک است و باید دلایل بیرونى فور یا تراخى را مشخص مى‏کرد، ولى به رغم آن دو مبنا، معتقد شده که امر مقتضى فور است. در مقابل، سید مرتضى با توجه به دو مبناى فوق معتقد شده که فور یا تراخى از خود امر فهمیده نمى‏شود و یقین به یکى از آن دو به دلیل نیاز دارد.

دلالت نهى بر فساد
ابن ادریس معتقد است که نهى بر فساد منهى عنه دلالت مى‏کند، در حالى که طبق‏
مبناى اصل در استعمال مى‏بایست در دلالت آن بر فساد تردید مى‏کرد؛ چرا که نهى هم همراه با فساد متعلقش استعمال شده و هم بدون آن، لذا سید مرتضى با توجه به اصلِ استعمال، دلالت نهى را بر فساد انکار کرده است.
عدم مجاز بودن عام پس از تخصیص‏ سید مرتضى بر این باور است که به دلیل اعتقاد به عدم وجود صیغه‏هاى اختصاصى براى عموم، سخن گفتن از این که عام پس از تخصیص مجاز است یا حقیقت، جا ندارد.
اما ابن ادریس، به رغم آن که معتقد به عدم وجود، صیغه‏هاى اختصاصى براى‏عموم است، اعتقاد دارد که عموم پس از تخصیص، مجاز نخواهد شد.
البته‏ورود در این بحث براى شیخ طوسى اشکال ندارد، چرا که او به وجود صیغه‏هاى‏اختصاصى براى عموم معترف است، از این رو به مجاز بودن عام معتقد شده است. 5 - 5 - تعادل و تراجیح‏ یکى از مباحثى که بر حجیت خبر واحد متفرع است، بحث تعادل و تراجیح در اخبار است، زیرا دو خبر قطعى با یک‏دیگر تعارض نمى‏کند. در نتیجه، قلمرو تعارض به دو خبر ظنى منحصر مى‏شود. طبیعى است براى کسى که خبر واحد را حجت نمى‏داند بحث از مرجحات خبر امر بیهوده‏اى جلوه مى‏کند. سید مرتضى بر این نکته تصریح کرده است.
اما ابن ادریس به رغم این‏که خبر واحد را حجت نمى‏داند، در مقام تعارض اخبار، برخى اخبار را بر برخى دیگر ترجیح داده و مرجحاتى را در این مورد ذکر کرده است. او مرجحاتى را از قبیل «مشهورتر بودن»، «بیش‏تر بودن تعداد»، «عادل‏تر بودن» و «ظاهرتر بودن» مطرح کرده است.
البته ممکن است چنین توجیه شود که او تعارض میان روایات را از باب همراهى با مخالف خود در استدلال (تسلیم جدلى) مطرح کرده است و یا آن که او تعارض را میان دوخبرى که یکى به جهت قرینه، معتبر و دیگرى، غیر معتبر بوده، تصور کرده است. این توجیه اخیر شاید مؤیداتى داشته باشد.

نسبت‏هاى نادرست
ابن ادریس به اصولیان‏ ابن‏ادریس گاه در نسبت دادن برخى اقوال به اصولیان دچار اشتباه شده است از این رو نتوانسته تصویر صحیحى از موضوع داشته باشد، در زیر به برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود:

عدم حجیت خبر مرسل‏ ابن ادریس چنین پنداشته که خبر مرسل حتى در نظر معتقدان به خبر واحد، اعتبارى ندارد.
این در حالى است که بعضى از معتقدان به خبر واحد و حتى برخى از منکران آن طبق خبر مرسل عمل کرده‏اند. مثلاً شیخ مفید که خبر واحد را بى اعتبار مى‏داند در مورد خبر مرسل مى‏گوید: اخبارى که موجب علم به موارد مذکور مى‏شود، سه خبر است: خبر متواتر، خبر واحد همراه با قرینه وخبر مرسلى که همه اهل حق به آن عمل مى‏کنند.
هم‏چنین شیخ طوسى که خبر واحد را پذیرفته، مى‏گوید: طایفه شیعه همان‏گونه که به اخبار داراى سند عمل مى‏کنند، به خبرهاى مرسل نیز عمل مى‏نمایند. البته او در حجیت خبر مرسل تفصیل داده است.
عدم تخصیص عام به خبر واحد:
ابن ادریس در این مورد مى‏نویسد: میان متکلمان در اصول فقه اختلافى نیست که عموم معلوم، با اخبار واحد تخصیص نمى‏خورد، هرچند راویان آن عادل باشند.
در حالى که بیش‏تر فقها و متکلمان تخصیص عموم به خبر واحد را جایز مى‏دانند. شیخ طوسى مى‏گوید: این بحث میان معتقدان به حجیت خبر واحد مطرح است؛ برخى از آن‏ها تخصیص عموم را با اخبار واحد تا زمانى‏که مانعى پیش نیامده، جایز مى‏دانند و آن مذهب بیش‏تر فقها و متکلمان است.

عدم حجیت خبر واحد نزد شیعه‏
ابن ادریس گاهى در برخى عبارات، عدم حجیت خبر واحد را به تمامى فقهاى شیعه نسبت داده است. او مى‏نویسد: اصحاب ما به خبرهاى واحد عمل نمى‏کنند، در حالى که شیخ طوسى و برخى پیروان او به حجیت خبر واحد معتقد بودند. لذا اگر او عدم اعتبار خبر واحد را به بیش‏تر فقهاى شیعه نسبت مى‏داد، بهتر بود. 7 - بررسى برخى شبهات‏ در مورد مبانى اصولى و روش فقهى ابن ادریس شبهات و اظهار نظرهاى نادرستى‏وجود دارد که در این‏جا به دو مورد از آن‏ها اشاره و پاسخ آن‏ها بیان مى‏شود.
ابن ادریس و اعراض از روایات‏ برخى معتقدند که ابن ادریس به طور کلى از روایات معصومان: کناره‏گیرى کرده ودر فقه به دلایل دیگرى روى آورده است. ابن داود حلى پس از آن که ابن ادریس را در زمره ضعفا قرار داده، چنین نوشته است: لکن او به طور کلى از اخبار اهل بیت: اعراض کرده است.
پاسخ: بر فرض صحت چنین اسنادى، اولاً این ادعا خلاف رویه ابن ادریس در سرائر است، زیرا کسى که به این کتاب مراجعه کند به خوبى در مى‏یابد که او در فروع فراوانى به روایات استناد کرده است. ثانیاً، او تنها خبر واحدِ بدون قرینه و شاهد را بى اعتبار مى‏داند. از این رو، به خبر متواتر و خبر واحد همراه با قرینه عمل کرده است. او در مقدمه سرائر چنین اظهار مى‏کند: حق از چهار طریق تجاوز نمى‏کند [دلایل احکام چهار چیز است‏] یا کتاب خدا یا سنت پیامبر که متواتر واتفاقى باشد یا اجماع و یا دلیل عقل.
در جاى دیگر، بر اعتبار خبر واحد همراه با قرینه تأکید کرده ومى‏گوید: سزاوار است که از آن دو خبر ،به خبرى عمل شود که دلیل، آن را تأیید مى‏کند، نه به صرف خبر؛ زیرا ما بیان کردیم که نزد ما عمل به خبرواحد جایز نیست.
ثالثاً، فقها و اصولیانِ متعددى پیش از ابن ادریس به خبر واحد عمل نمى‏کردند، همانند شیخ مفید و سید مرتضى، ولى هیچ‏گاه چنین مسئله‏اى دلیل ضعف آنان به شمار نیامده است. محقق شوشترى در این مورد مى‏گوید: نسبت روگردانى کلى از روایات به ابن ادریس درست نیست. چگونه درست باشد، در حالى که سرائر از کتاب طهارت تا دیات همگى بر اخبار ائمه اطهار: مبتنى است و آن شخص از علماى امامیه است و یک شیعه امامى، معقول نیست از اخبار آنان اعراض کرده باشد، بلکه او همانند شیخ مفید و مرتضى به اخبار آحاد عمل نمى‏کرد.
رابعاً، نقل برخى روایات در پایان سرائر به عنوان «مستطرفات» بهترین شاهد بر بى‏پایگى چنین ادعایى است.

ابن ادریس و ابتکار دلیل عقلى‏ مرحوم مظفر، پس از آن که سیر تاریخى دلیل عقلى را از زمان شیخ مفید به بعد بررسى کرده و از دلیل عقلى ذکرى نیافته مى‏گوید: اولین کسى که از اصولیان به دلیل عقلى تصریح کرده، شیخ ابن ادریس متوفاى 598 ق است. او در سرائر گفته هر گاه آن سه دلیل کتاب، سنت و اجماع در دست‏رس نبود، معتمد نزد محققان تمسک به دلیل عقلى در آن مسئله است و لکن منظور خویش را از دلیل عقلى بیان نکرده است.
باید ملاحظه کرد که منظور سخن بالا چیست؟ اگر مقصود آن است که تعبیر «دلیل عقلى» در سخنان اصولیانِ پیش از ابن ادریس وجود ندارد، این سخن به حقى است، زیرا در کلمات اصولیان و فقهاى پیشین از عقل، به عنوان دلیل یاد نکرده‏اند. اما اگر مقصود آن باشد که کسى از فقها عقل را به عنوان مرجع مستقلى براى احکام همانند، کتاب، سنت و اجماع قرار نداده وابن ادریس براى نخستین بار آن را مطرح کرده است، چنین برداشتى درست نیست؛ زیرا سید مرتضى پیش از ابن ادریس در چند عبارت دقیقاً همین محتواى کلام او را بیان کرده است. سید مرتضى مى‏گوید: به طور کلى حادثه شرعى که پدید مى‏آید از چند حالت بیرون نیست، یا حکم آن از نصوص قرآن [به طور اجمالى یا تفصیلى‏] استفاده مى‏شود یا از خبر متواترى که موجب علم مى‏گردد [البته این مورد در احکام شرعى کم یافت مى‏شود ] و یا ازاجماعِ طایفه حقه امامیه [که در مواضعى بیان کرده‏ایم که اجماع آنان حجت‏ است .]پس اگر فرض کنیم که حکم این حادثه [نوظهور] در هیچ یک از دلایل ذکر شده یافت نشده، در این مسئله به حکم اصل در عقل مراجعه مى‏شود و در این حالت، این حکم خداوند است.
جالب آن است که خود ابن ادریس دقیقاً مضمون همین کلام را از سید مرتضى در مقدمه سرائر نقل کرده است.
ابن برّاج نیز کلامى شبیه کلام سید مرتضى در مورد دلیل عقل دارد. او مى‏گوید: اگر حادثه‏اى رخ دهد و حاکم دنبال حکم آن باشد، چنان چه دلیلى از کتاب و سنت و اجماع بر آن دلالت کند، به آن‏ها عمل مى‏شود ولى اگر دلیلى بر آن حادثه به صورت اجمالى یا تفصیلى و غیر آن یافت نشود، آن حادثه بر اصل باقى مى‏ماند و به آن مراجعه مى‏شود.
هر چند در این عبارت از «اصل در عقل» سخن به میان آورده، اما با توجه به این که ابن ادریس دلیل عقل را در اصطلاح فقها همین «دلالة الاصل» معنا کرده است، جاى‏هیچ‏گونه تردیدى باقى نمى‏ماند که سید مرتضى پیش از ابن ادریس دلیل عقل را مطرح کرده است، هر چند واژه دلیل را براى آن به کار نبرده است. علاوه بر این ابن ادریس تمسک به دلیل عقل را به محققان اصول فقه نسبت داده که حاکى از پیشینه این دلیل دارد. البته تفاوت‏هایى میان دیدگاه ابن ادریس و دیدگاه فقهاى پیشین در مورد دلیل عقل وجود دارد: 1- قلمرو دلیل عقل از نظرابن ادریس وسیع‏تر است، 2- از نظر فقهاى پیش از او دلیل عقل در طول سایر ادله قرار دارد، در حالى که ابن‏ادریس با توجه به کاربردهاى مختلف دلیل عقل، هم آن را در طول سایر ادله قرار داده و هم در عرض آن‏ها، 3- ابن ادریس بر خلاف فقهاى گذشته به دلیل بودن عقل تصریح کرده است. 
وى معروف به ابن طاووس است که از فحول و مفاخر علماى شیعه به شمار مى‏آید. ایشان فقیه و مجتهد اصولى، محدث، رجالى، ادیب، متکلم، محقق، مدقق، عابد، زاهد، صالح و شاعر بلیغ و اورع فضلاى عصر خود است، لذا در کلمات بزرگان به «فقیه اهل بیت:» معروف بود.
گفته‏اند که ابن طاووس نخستین کسى است که اخبار را به چهار قسم صحیح، حسن، ضعیف و موثق تقسیم کرده وعلماى بعد از او از وى تبعیت کرده‏اند، اما پیش از ایشان ملاک استناد و عدم استناد اخبار، قرائن خارجیه بود. مشایخ او عبارتند از: شیخ نجیب‏الدین بن نما، شیخ یحیى بن محمد بن یحیى بن فرج سوراوى، سید فخار بن معد بن فخار موسوى و سید احمد بن یوسف بن احمد عریضى علوى حسینى.
علامه حلى و حسن بن داود حلى از جمله شاگردان او مى‏باشند. ایشان درموضوعات مختلف کتاب‏هایى نوشته وبنابر نقلى 82 کتاب را تألیف کرده است. که‏ به تعدادى از آن‏ها اشاره مى‏شود: بشرى المحققین فى الفقه، ملاذ علماء الامامیة فى الفقه، کتاب الکر، شواهد القرآن. هم‏چنین فوائد العدة و عدة الاصول کتاب‏هاى‏ اصولى وى مى‏باشند که هیچ کدام در دست‏رس نیست.

- ابوالقاسم جعفر بن حسن بن ابى زکریا بن حسن بن سعید هُذلى حلّى‏
زندگى‏نامه‏
وى مشهور به محقق حلّى است و در حلّه عراق به دنیا آمد. از کودکى به شعر و ادب، علاقه ویژه‏اى داشت. روزى شعرى سرود و آن را براى پدرش فرستاد، ولى او محقّق را سرزنش کرد واز ادامه سراییدن شعر منع کرد. از این پس بود که قریحه و ذوق شعرى او روبه سردى گرایید.
محقق حلى در علوم بسیارى از جمله فقه، اصول، کلام، منطق تبحّر کم‏نظیرى داشت، از این رو برخى کتاب‏هاى فقهى و اصولى او همچون شرایع و معارج جزء کتاب‏هاى درسى حوزه‏هاى علمیه شیعه قرار گرفت و ریاست شیعه امامیه در آن عصر به او موکول شد. وى معاصر خواجه نصیرالدین طوسى بود. روزى خواجه در درس محقق حضور یافت واو به خاطر احترام به خواجه درس خویش را قطع کرد، ولى خواجه از او خواست تا درس را ادامه دهد. محقق در آن جلسه بحث «استحباب میل به چپ کردن براى نمازگزار در عراق» را طرح کرده بود که خواجه بر این مسئله چنین اشکال کرد: این استحباب وجهى ندارد؛ زیرا چنان‏چه میل به چپ، انحراف از قبله به سوى غیر قبله باشد، این فعل حرام است و در صورتى که انحراف از غیر قبله به قبله باشد، چنین عملى واجب است. محقق که از حضورِ ذهنِ بالایى برخوردار بود، در پاسخ او گفت: این میل به چپ، انحراف از قبله به سوى قبله است در این حال، خواجه سکوت کرد. محقق پس از این پیش‏آمد، رساله‏اى را در این مسئله تألیف و براى خواجه ارسال کرد.
برخى از اساتید و مشایخ او به این قرار است: نجیب‏الدین محمد بن جعفر بن ابى البقاء هبةالله بن نما حلّى ربعى، سید فخار بن معد موسوى، پدرش حسن بن یحیى بن حسین بن سعید و شیخ مفیدالدین محمد بن جهم حلّى.
هم‏چنین حسن بن یوسف بن مطهّر حلى، حسن بن داود حلى، سید غیاث‏الدین عبدالکریم بن احمد بن طاوس، شیخ عزالدین حسن بن ابى طالب یوسفى آبى و صفى‏الدین محمد بن نجیب‏الدین یحیى بن احمد بن یحیى بن حسن بن سعید از جمله شاگردان او به شمار مى‏آیند.
براى محقق در کتاب ریحانة الأدب چهارده کتاب و رساله نقل شده است که برخى از آن‏ها عبارت است از: شرایع الاسلام فى مسائل الحلال والحرام، مختصر النافع، المعتبر فى شرح المختصر، الکهنة فى المنطق و نکت النهایة.
هم‏چنین معارج الاصول، نهج الوصول الى علم الاصول (در دست‏رس نیست) و مقدمه کتاب المعتبر فى شرح المختصر کتاب‏هاى اصولى وى مى‏باشند. البته محقق‏ بخشى از مباحث اصولى را در مقدمه کتاب فقهى المعتبر بیان کرده است. در آن روزگار حوزه علمیه حلّه با حرکت علمى ابن ادریس، رونق خاصى گرفته بود، به طورى که طلّاب علوم دینى از سایر نقاط براى فراگیرى علم و دانش به آن دیار سفر مى‏کردند. از سوى دیگر، حوزه علمیه نجف پس از شیخ طوسى دچار ضعف و سستى شده بود. مجموعه این عوامل زمینه را براى درخشش حوزه حلّه فراهم‏ ساخته بود. به رغم این که افکار شیخ طوسى توسط ابن ادریس نقّادى شده بود، اما هنوز افکار شیخ در حوزه‏هاى علمیه داراى محوریت، انسجام وترتیب مناسب بود. محقّق توانست به خوبى، هم افکار شیخ را انسجام دهد و هم تا حدودى آن را تعدیل کند. در کتاب مقدمه‏اى بر فقه شیعه چنین آمده است: او [یعنى محقق‏] فقهِ شیخ الطائفه را به درستى تهذیب کرد و از کتاب‏هاى متعدد وى آرا و افکار وى را در مسایل مختلف گردآورى و مرتّب کرده و فقه وى را به شکلى پخته، منسجم و اصولى مدوّن ساخت و اعتبار آن را که با انتقادات ابن‏ادریس خدشه‏دار شده بود برگرداند. او با آن انتقادات به سختى مقابله کرد و از روش و مکتب فقهى شیخ الطائفه دفاع نمود. نقش عمده محقّق در فقه همین جمع و جور کردن، پیراستن و پخته ساختن فقه شیخ الطائفه است.
روش‏شناسى
1 - معرفى اجمالى معارج الاصول‏ معارج، مهم‏ترین تألیف اصولى محقق است که تا سالیان طولانى در حوزه‏هاى علمیه تدریس مى‏شد. این کتاب که جامع همه مباحث اصولى از ده باب تشکیل شده است. در باب اول، برخى مباحث مقدماتى، از جمله معناى اصول فقه، خطاب، حقیقت و مجاز مطرح شده است. در باب دوم، اوامر و نواهى به بحث گذاشته شده است. در باب سوم، بحث عام و خاص مطرح شده و این باب مفصل‏ترین باب معارج است. در باب چهارم، مجمل و مبیّن را مطرح کرده است. در باب پنجم، از افعال و احکام نبىّ سخن به میان آورده است. در باب ششم، مبحث اجماع، حقیقت آن و اجماع کنندگان را بیان کرده است. در باب هفتم، خبر واحد، متواتر و بحث تعارض را ذکر کرده است. باب هشتم، به بحث ناسخ و منسوخ اختصاص دارد. در باب نهم، از مباحث اجتهاد وتقلید وقیاس سخن به میان آورده است و در نهایت در باب دهم، مباحث متفرّقه‏اى را ذکر کرده که از اهمیت ویژه‏اى برخوردارند، زیرا این مباحث براى اولین بار توسط محقق در اصول شیعه طرح شده وموضع شیعه را در مورد آن‏هإ؛ ظة بیان کرده است، مباحثى نظیر استقرا، مصلحت و....
روش طرح مباحث اصولى
اختصار یکى از ویژگى‏هاى بسیار برجسته علمى محقق، اختصار گویى و قدرت بر تلخیص مطلب بوده است. او چه در فقه و چه در اصول با عبارات موجز، ولى رسا مباحث را تبیین کرده است تا هم زمینه تفکّر و تعمق براى خواننده فراهم شود و هم از اتلاف وقت جلوگیرى کند. این بُعد علمى محقق، ارتباط تنگاتنگى با بُعد ادبى او دارد، مانند این مورد که مى‏گوید: و جوابش آن است که اولى مجاز و دومى تأکید است.
محقق با همین شیوه توانست در کتاب مختصر معارج، مباحث مفصّل اصولى سید و شیخ را که در دو جلد جمع شده بود همراه با مباحث جدید گردآورى کند
 دسته‏بندى منطقى
مباحث‏ محقّق حلّى در هر بابى که وارد شده در ابتداى مباحث زیر مجموعه آن را به صورت منظم و منطقى دسته‏بندى کرده وآن‏گاه وارد بیان دیدگاه‏ها و تبیین نظریه مختار شده است. به عنوان نمونه او عمده مباحث اوامر را بر محور آمر، مأمور به و مأمور دسته‏بندى کرده است. 3 - 2 - حذف مباحث بى‏فایده‏ محقق در بحث تعبّد پیامبر به شرایع گذشته، مى‏نویسد: مردم اختلاف کرده‏اند که پیامبر آیا به شرایع گذشته متعبد بوده است یا نه؟ و این اختلاف بى فایده است ... و از آن‏جا که ما بر ثمره مسئله اتفاق نظرداریم، وارد شدن در آن پس از این [اتفاق‏] مشقت [بى‏حاصل‏] است.
تفکیک میان مقام امکان و وقوع‏ فقدان جداسازى میان این دو مقام، موجب اشتباهات فراوانى شده است، اما محقق حلّى در مباحث گوناگون این دو جهت را از هم جدا کرده است. براى مثال در بحث حقیقت عرفى مى‏گوید: اما حقیقت عرفى نیز چنین است، اما امکان که ظاهر است، ولى وقوع آن به استقرا برمى‏گردد.
ارائه دیدگاه‏هاى گوناگون اصولى‏ روش محقق بر این استوار بوده است که یک دوره مباحث اصولى را همراه با دیدگاه‏هاى مختلف آن ارایه کند، هرچند در پاره‏اى از مباحث خود وى توقف کرده و یا نظر خاصى را انتخاب نکرده است. به عنوان نمونه درمبحث استثنا، اگر پس از چند جمله معطوف به یک‏دیگر، استثنایى آمده باشد آیا به جمله آخر بر مى‏گردد یا به همه جملات، میان شیخ طوسى و سید مرتضى اختلاف نظر است. محقق، بدون آن‏که موضعى در این‏باره اتخاذ کرده باشد استدلال‏هاى طرفین را به طور جامع و خلاصه طرح کرده است
 استدلال‏هاى اصولى‏
یکى از تحوّلاتى که محقق در شیوه استدلال مباحث اصولى ایجاد کرده، استفاده گسترده و وسیعى از قیاس استثنایى است، در حالى که در کتاب‏هاى اصولى گذشته صرفاً در پاره‏اى از موارد، قیاس استثنایى به کار مى‏رفت. براى توضیح مطلب به طور اختصار «قیاس استثنایى» را بیان مى‏کنیم. راه‏هاى علمى براى استدلال سه قسم است: قیاس، تمثیل و استقرا. قیاس از دو جهت مورد بحث قرار مى‏گیرد: یکى، ماده و دیگرى، هیئت. قیاس از نقطه نظر هیئت به دو قسم اقترانى و استثنایى تقسیم مى‏شود: قیاس استثنایى، قیاسى است که در مقدماتش به نتیجه و یا به نقیض آن تصریح شده باشد. یکى از شرایط این قضیه آن است که یکى از مقدماتش‏ شرطى باشد، در این صورت، قیاس استثنایى یا متصله است و یا منفصله. در این جا به برخى از استدلال‏هاى محقق که در آن از قیاس استثنایى منفصله استفاده کرده است اشاره مى‏شود. محقق در بحث نفى مفهوم وصف چنین استدلال کرده است: در صورتى که تعلیق حکم بر صفت بر مفهوم دلالت کند. این دلالت یا به خاطر لفظ آن است و یا معناى آن و هر دو قسم باطل است اما ملازمه که روشن است....
محقق در مقام نفى حجیت قیاس با استفاده از قیاس استثنایى از نوع متصله گفته است: اگر ما به عمل به قیاس متعبّد باشیم، باید دلیلى بر آن وجود داشته باشد، لکن دلیل مفقود است پس عمل به آن جایز نیست... اما ملازمه به این دلیل است که تکلیف مستلزم وجود دلیل است... اما بطلان لازم از راه استقرا فهمیده مى‏شود.
گسترش کاربرد اصطلاحات منطقى و فلسفى در اصول‏
یکى از نکات آموزنده در روش‏شناسى محقق حلّى آن است که او براى توضیح و تبیین مباحث اصولى، واژه‏ها و اصطلاحات منطقى و فلسفى را به صورت وسیعى به کار برده و بر همین اساس توانسته است به مباحث اصولى، استحکام و دقت بیش‏ترى ببخشد، چنان که تا حدودى موفق شده رنگ عرفى اصول رایج زمان خویش را به رنگ فلسفى نزدیک کند. در زیر به پاره‏اى از نمونه‏ها اشاره مى‏شود: 1 - علت و معلول: محقق اجزاى امر را به معناى «سقوط التعبّد عند الإتیان بالمأمور به» مى‏داند، نه به معناى عدم وجوب قضا که قاضى معتقد است. او در ردّ سخن قاضى مى‏گوید: «و لأنّ القضاء یمکن تعلیله بأنّ العبادة غیر مجزیة والعلة غیر المعلول».
محقق در مورد خبر متواتر، واژه علت تامه را به کار برده و مى‏نویسد: لانّ الاخبار هو المقتضى للعلم، والسبب لا یختلف بحسب محالّه اذا کان تامّاً
ترجیح بدون مرجح:
محقق درمورد امر موقّت چنین آورده است: «لنا: أنّ الوجوب معلّق على الوقت، فیجب ان یکون فى کلّه والّا لکان فى بعضه وهو ترجیح من غیر مرجّح، او لا فى شى‏ء منه وهو باطل بالاجماع».
ماهیت: او در تعریف مطلق مى‏نویسد: «المطلق هو الدالّ على الماهیة، والمقیّد هو الدال علیها مع صفة».
دور: محقق حلى در جواز تمسک به عام مخصوص چنین استدلال کرده است: «لنا: ان اللفظ متناول لما عدا المخصوص، فیجب استعماله فیه، وانما قلنا: انّه متناول له؛ لأنّا بیّنا انّ الفاظ العموم حقیقة فى استغراق الکل ولا معنى للکل سوى مجموع الآحاد والتخصیص، لا یمنع التناول والّا لدار».
امکان ذاتى و استحاله: محقق در مقام استدلال بر حجیت استصحاب مى‏گوید: «الوجه الثانى: الثابت اولاًقابل للثبوت ثانیاً، والّا لانقلب من الامکان الذاتى الى الإستحالة، فیجب أن یکون فى الزمان الثانى جائز الثبوت کما کان اوّلاً».
مقتضى ومانع: محقق در استدلال‏هاى اصولى از این دو واژه بسیار استفاده کرده است. او در مورد خطابِ عام وارد بر سبب خاص، مى‏نویسد: «لنا: ان المقتضى للعموم موجود و العارض لا یصلح معارضاً ...».
تناقض: او نسخ سنّت متواتر را با خبر واحد جایز نمى‏داند. در دلیل سوم مربوط به آن مى‏گوید: الثالث: لو وجب العمل بخبر الواحد لکونه منسوباً الى صاحب الشرع، لوجب فى المتواتر، فیلزم التناقض. ولو عمل بالمتواتر لکونه متواتراً لم یلزم العمل بخبر الواحد، فلا یلزم التناقض


توجه به اصول لفظى‏ محقق در مباحث لغوىِ اصول به چند اصل اشاره مى‏کند که در معارج کاربرد فراوانى داشته است. گفتنى است پاره‏اى از این اصول جنبه ابتکارى داشته که پس ازاو، علامه و صاحب معالم آن‏ها را پذیرفته‏اند. در این‏جا برخى از آن‏ها را ذکر مى‏کنیم:
1 - اصل عدم نقل: محقق پس از توضیح حقایق شرعى، عرفى و لغوى، در پاسخ به این سؤال که در صورت تردید در مورد لفظى که از حقیقت لغوى به عرفى و یا شرعى منتقل شده یا نه، چه باید کرد؟ «اصل عدم نقل» را تأسیس کرده و گفته است: اصل، عدم نقل است؛ زیرا اگر احتمال نقل با احتمال بقاى بر اصل، مساوى باشد، هنگامى که خطاب با اطلاق باشد تفاهمى حاصل نمى‏شود، چون ذهن میان دو معنإ؛ ؤ متردّد خواهد شد، در حالى که تفاهم با اطلاق حاصل است. پس احتمال منفى است.
2 - اصل عدم اشتراک: علم و آگاهى از وضع یک لفظ براى معنا موجب مى‏شود تا هنگام استعمال لفظ، معناى مورد نظر به ذهن بیاید، اما اگر احتمال داشته باشد که از یک لفظ معناى دیگرى به ذهن بیاید، بدون آن که قرینه‏اى بر آن نصب شده باشد، تفاهم میان متکلم و مخاطب به هم مى‏خورد. محقق براى از بینِ بردن چنین احتمالى اصل عدم اشتراک را بنیان‏گذارى کرده است. او مى‏گوید: اصل عدم اشتراک است، زیرا اگر چنین نباشد فهم حاصل نمى‏شود، جز آن که علم به عدمش وجود داشته باشد و این به دلیل لزوم بطلان استدلال به نصوص باطل است؛ چون ممکن است الفاظ براى غیر آن معنا وضع شده باشند.
محقق با تأسیس اصل عدم اشتراک با اصل حقیقت بودن استعمال که سید مرتضى آن را مطرح کرده، مخالفت ورزیده است. الف) «... وعن الرابع: لا نسلّم ان الاصل فى الاستعمال، الحقیقة؛ سلمّناه ، لکن معارض بانّ الأصل عدم الاشتراک».
در معناى حقیقى صیغه إفعل، میان سید و شیخ اختلاف نظر است.سید قایل به اشتراک و شیخ قایل به ایجاب است. احتجّ المرتضى؛: بانها وردت للایجاب و الندب، والاصل فى الاستعمال، الحقیقة. وجوابه: کما انّ الاصل فى الاستعمال، عدم التجوّز، فالأصل عدم الاشتراک
اصلِ تأسیس:
یکى از مباحث اوامر این است که آیا تکرار اوامر، موجب تکرار مأمور به مى‏شود یا نه؟ محقق در یک قسم که تزاید در آن امکان دارد، ولى به هم معطوف نیست، قایل به تعدد مأمور به شده است و در این مورد به اصلِ تأسیس استناد کرده است: «لنا: انه لو حمل الثانى على الاول لکان الثانى تکراراً أو تأکیداً وکلاهما خلاف الاصل».
مبانى کلامى‏ محقق در معارج، در اثناى مباحث اصولى به برخى مباحث کلامى اشاره کرده است که مسئله اصولى بدون فهم و پذیرش آن‏ها، بى‏پایه و اساس و بدون مبنا خواهد بود. برخى از آن مباحث به قرار زیر است:
حکمت الهى: محقق در مورد جواز تعبد به خبر واحد از نظر عقلى مى‏گوید: هر گاه مانع اشتمال خبر واحد بر مصلحت را باطل کردیم، حکم به امکان تعبد به آن لازم مى‏آید، زیرا شرایع همراه با مصالحند و حکمت الهى مقتضى رعایت آن است.
اغرا به قبیح: محقق مى‏نویسد: دلیل دوم آن که اگر عمل به این اخبار خطا باشد، اعلام بر صرف نظر کردن از انجام آن جایز نیست، زیرا این کار اغرا به قبیح است.
تکلیف فراتر از توان: محقق در مورد تأخیر بیان از وقت حاجت مى‏گوید: میان اهل عدل اختلافى نیست که تأخیر بیان از زمان نیاز، جایز نیست، چون هنگامى که براى مکلف راهى براى شناخت مورد تکلیفش به جز بیان وجود نداشته باشد، نبود چنین بیانى، لازمه‏اش تکلیف به ما لا یطاق است.
تأثیرپذیرى از گذشتگان‏
محقق حلّى در افکار اصولى خویش از برخى علماى شیعه و سنى تأثیر پذیرفته است، هرچند میزان تأثّر او از علماى شیعه بسى ژرف‏تر است. وى بیش‏تر تحت تأثیر افکار شیخ طوسى و سید مرتضى بوده است. البته در مواردى اندک نیز از شیخ مفید پیروى کرده است.
شیخ مفید در بحث استصحاب، محقق به پیروى از شیخ مفید آن را حجت دانسته است. محقق در این باره مى‏نویسد: از مفید چنین حکایت شده: تا زمانى که دلیلى بر نفى آن اقامه نشده، حکم به بقاى آن مى‏شود و آن قول مختار ماست.
عرف‏
سید در مباحث مختلف اصولى و فقهى اهمیت زیادى براى عرف قائل بوده و در موارد مختلفى به آن استناد کرده است
نقش عرف در ظهور الفاظ: سید مرتضى معتقد است که به واسطه عرف معنا ظاهر مى‏شود.
تأثیر عرف بر رفع اجمال: برخى از اصولیان تعلق حرمت به اعیان را جزء مجملات دانسته‏اند، مانند «حرمت‏علیکم امّهاتکم»، ولى سید این نظر را مردود مى‏داند و معتقد است هنگامى‏که حلال و حرام به اعیان تعلق گیرد، عرف از آن، انجام دادن آن‏ها را درک مى‏کند.
عرف شرع:
سید بر این باور است که الفاظ عموم در لغت براى اشتراک وضع شده، اما در عرف شرع به استغراق منتقل شده است.
عرف صحابه و تابعان: سید در این زمینه مى‏گوید: ما مى‏دانیم که عادت، عرف صحابه و تابعان بر این است که الفاظ عموم را بر استغراق حمل مى‏کنند، جز آن که دلیلى بر خلاف آن، قائم شود.
عرف و تواتر:
خبر متواتر، خبرى است که جماعتى آن را گزارش کنند، به‏گونه‏اى که عادتاً توطئه آن‏ها بر کذب محال باشد. سید مرتضى راه فقدان تواطى بر کذب را عادت و عرف تلقى کرده است.
سید مرتضى در اصول فقه نوآورى‏هایى دارد که او را از سایر اصولیان ممتاز کرده است، برخى از آن‏ها عبارتند از: 1 – 1 - استعمال، دلیل بر حقیقت است،
2 - استعمال لفظ در بیش از یک معنا جایز است،
3 - هیچ یک از مفاهیم به جز مفهوم حصر، حجیت ندارند،
4 - امر بعد از حظر، همانند امر ابتدایى است،
5 - خبر واحد مجرد از قرینه، حجت نیست،
6 - به هنگام تعدد مفتى، اعلمیت و اورعیت شرط است،
7 - استصحاب حال، حجیت ندارد.

وى ملقّب به سلّار یا سالار بود و در بغداد سکنا داشت. وى از شاگردانِ‏ برجسته شیخ مفید و شریف مرتضى به شمار مى‏آمد. به گونه‏اى که گاهى‏ اوقات در غیبت استادش (شریف مرتضى) خودش تدریس فقه را در بغداد بر عهده مى‏گرفت. او فقیه، اصولى، متکلم، ادیب و نحوى بود و در بین فقها شهرت وسیعى داشت. شیخ على طوسى فرزند شیخ طوسى، ابوالصلاح حلبى، ابوالفتح کراجکى و ابوالفتح عثمان بن جنى نحوى از جمله شاگردان وى مى‏باشند.
هم‏چنین او کتاب‏هایى را به نگارش در آورده که تعدادى از آن‏ها عبارتند از: المراسم العلویة فى الأحکام النبویة، المقنع فى المذهب، الردّ على ابى الحسین البصرى فى نقض الشافى، التذکرة فى حقیقة الجوهر و العرض، ابواب والفصول فى الفقه، المسائل السلاریة و التقریب فى اصول الفقه آخرین مورد کتاب اصولى اوست که به دست ما نرسیده است. - ابوالفتح محمد بن على بن عثمان کراجکى
وى عالمى فاضل، متکلم، فقیه و محدثى جلیل القدر بود. کراجکى پیوسته در سفر به سر مى‏برد و براى طلب فقه، حدیث و ادب به شهرهاى مختلف مسافرت مى‏کرد، اما محل سکونتش مصر بود. ایشان از سلّار، سید مرتضى، شیخ ابوالحسن شاذان قمى و دیگران روایت نقل کرده است.
او نزد شیخ مفید و سلار شاگردى کرد. پاره‏اى از آثار او عبارتند از: کنز الفوائد، کتاب التعجب، کتاب النوادر، معدن الجواهر و ریاضة الخواطر، الاستنصار فى النص على الائمة الاطهار، مسألة فى المسح، المنهاج فى معرفة مناسک الحاجّ. «کنز الفوائد» از بهترین مصنفات وى مى‏باشد که در زمینه علوم و فنون نفسیه از جمله فقه، اصول و اخلاق مطالبى دارد. که این کتاب در دو جلد توسط منشورات دار الذخائر به چاپ رسیده است.
زندگى‏نامه‏
وى به شیخ الطائفه معروف بود. به سال 385 ق در طوس دیده به جهان گشود و تا سن 23 سالگى در آن‏جا سکونت داشت. در سال 408 ق به عراق هجرت کرد و در شهر بغداد سکنا گزید و به مدت پنج سال از محضر پر فیض شیخ مفید بهره برد. پس از وفات شیخ مفید، به سید مرتضى روى آورد. سید مرتضى علاقه ویژه‏اى به او داشت به طورى که به صورت اختصاصى، ماهیانه مبلغ دوازده دینار به او شهریه پرداخت مى‏کرد. شیخ، پیوسته ملازم سید بود تا این که سرانجام سید در سال 436 ق وفات کرد. از آن پس، مسئولیت سنگین زعامت‏ و مرجعیت شیعه بر عهده شیخ قرار گرفت. شهرت علمى شیخ آن‏چنان بالا گرفت که القائم بامر الله عبدالله بن قادر بالله، کرسى تدریس کلام را در بغداد به او واگذار کرد. در این جلسات بیش از سیصد نفر از شیعیان و تعداد کثیرى از اهل سنت حضور داشتند. شیخ در همه رشته‏هاى علوم اسلامى تخصص داشت و در هریک از آن‏ها آثار بدیعى از خود به یادگار گذاشت. او در زمینه کلام، اصول، فقه، فقه مقارن، حدیث، تاریخ و ادعیه تبحّر کافى داشت، چنان که علامه حلّى درباره او مى‏گوید: در احادیث و رجال و فقه و اصول و کلام و ادب، شناخت عمیقى داشت.
در سال 448 ق سلجوقیان به بغداد یورش بردند و میان شیعه و سنى اختلاف شدیدى درگرفت. در این میان، کتابخانه عظیم شیخ و کرسى تدریس او به آتش کشیده شد، در نتیجه شیخ از بغداد به نجف اشرف هجرت کرد. در آن‏جا حوزه‏ علمیه نجف را بنیان‏گذارى کرد. در نهایت، شیخ پس از ارائه خدمات ارزنده و جاویدان به جهان اسلام در سال 460 ق در جوار بارگاه امیر مؤمنان جان به جانان‏ تسلیم کرد.
شیخ از اندیشمندان برجسته‏اى، همچون شیخ مفید و سید مرتضى در عرصه‏هاى مختلف علمى استفاده کرد. برخى از اساتید دیگر او عبارتند از: احمد بن ابراهیم القزوینى، احمد بن عبدون فراز، احمد بن محمد بن موسى اهوازى، جعفر بن حسین قمى، الحسین بن القاسم علوى و حسین بن عبیدالله غضائرى. هم‏چنین ابومحمد فحام على بن محمد بن خنیس، ابوالقاسم بن وکیل، فجیع عقیلى و ابو عمیر بن مهدى از جمله مشایخ سنى وى مى‏باشند.
علما و مجتهدان بزرگى از خرمن دانش شیخ طوسى خوشه چیدند که اسامى برخى از آنان به قرار زیر است: ابوعلى حسن بن شیخ، ابوطالب اسحاق بن محمد، آدم بن یونس بن مهاجر نسفى، ابوالصلاح حلبى، سلمان بن حسن بن سلمان صهرشتى، سعدالدین بن براج عبدالجبار بن على مقرّى رازى، ابوعبدالله محمد بن هبةالله ورّاق. او در تمامى فنون و مباحث اسلامى کتاب نوشته و در بسیارى از آن‏ها مانند مبسوط، مسائل رجبیه در تفسیر قرآن و...، ابتکار به خرج داده است، به طورى که به اعتراف شیخ، مانند آن‏ها تصنیف نشده است. از چهار کتاب اصلى حدیثى دو کتاب‏ متعلق به اوست و سه کتاب از چهار کتاب اصلى رجالى نیز به دست تواناى او نوشته شده است. کتاب‏هاى شیخ به بیش از پنجاه عنوان مى‏رسد که برخى از آن‏ها به نقل کتاب الفهرست او چنین است: تهذیب الاحکام، الاستبصار، النهایة فى مجرّد الفقه والفتاوى، المفصح فى الامامة، الخلاف، المبسوط، اختیار الرجال، تلخیص الشافى، الرجال، مصباح المتهجد، مقدمة فى المدخل الى علم الکلام، الغیبة و.... او در اصول فقه دو کتاب مسأله فى العمل بخبر الواحد و العدّة فى اصول الفقه را به رشته تحریر درآورده است.
روش‏شناسى‏
 بنا به تأثیر شگرفى که کتاب العدة در افکار اصولیان شیعه داشته، مناسب است که سبک و روش آن و برخى از اندیشه‏ها و نوآورى‏هاى شیخ در این کتاب بررسى شود.

معرفى کتاب عدة الاصول
انگیزه تألیف‏ شیخ طوسى
بنا به درخواست جمعى از طلاب علوم دینى این کتاب را طبق مذهب شیعه به نگارش درآورد. شیخ اعتقاد داشت کتاب اصولى جامعى پیش از کتاب وى نوشته نشده است. کتاب التذکرة بأصول الفقه شیخ مفید به رغم اختصارش، نیاز به تصحیح و تکمیل داشت. شیخ طوسى بر این باور بود که کتاب جامعى از سید مرتضى هم در زمینه مباحث اصولى در دست نیست، هرچند سید در امالى و برخى کتاب‏هاى دیگرش به صورت پراکنده، مطالبى را در اصول فقه طرح کرده است. از سوى دیگر، نویسندگان اصولى سایر مذاهب نیز مباحث اصول را طبق مبانى خود به رشته تحریر درآورده‏اند. در چنین فضایى بود که شیخ احساس کرد باید کتابى را در زمینه اصول فقه تدوین کند. شیخ طوسى درباره انگیزه تألیف آن مى‏نویسد: خداوند شما را تأیید فرماید، از من خواسته بودید تا کتاب مختصرى را در اصول فقه پدید بیاورم که تمامى مباحث را به شیوه اختصار و ایجاز بر مقتضاى مذهب و اصول ما، در برداشته باشد، چرا که هر کس که در این وادى قدم نهاده بر اساس شیوه‏هایى که مقتضى اصول آن هاست گام برداشته است.
فصول کتاب
عدّه‏ این کتاب دوازده باب دارد: 1- مقدّماتى در ماهیت اصول، علم، کلام و اقسام آن، 2-اخبار، 3- اوامر، 4- نواهى، 5-عام و خاص، 6 - مجمل و بیان، 7-ناسخ و منسوخ، 8-افعال، 9- اجماع، 10- قیاس، 11 - اجتهاد، 12- حظر واباحه.

محور مباحث اصولى‏
شیخ به پیروى از سید مرتضى، محور مباحث اصول فقه را «خطاب» قرار داده است، ولى ابتکار شیخ دراین قسمت آن است که تمامى مباحث اصول را به صورت منطقى بر خطاب استوار ساخته است.
شیخ در خصوص نسبت «خطاب» و «کلام» بر این باور است که رابطه آن‏ها عموم و خصوص مطلق است، بدین معنا که هر خطابى کلام است، اما هر کلامى خطاب نیست. او قوام خطاب را به اراده مخاطب مى‏داند.
شیخ طوسى مباحث اصولى را چنین دسته‏بندى مى‏کند: 1- مباحث اصولى که به خطاب مربوط مى‏شود، عبارتند از: اوامر و نواهى، عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مبیّن و ناسخ و منسوخ. 2- مباحث اصولى که براى اثبات خطاب طریق است، مانند بحث اخبار و اقسام آن. 3- مباحثى که خطاب براى آن‏ها طریق است، مانند احکام افعال. 3 - جاى‏گاه اصول دراندیشه شیخ‏ شیخ بر این باور است که اصول فقه جاى‏گاه بسیار رفیعى دارد و باید به آن اهتمام ورزید، زیرا اساس شریعت بر اصول بنا نهاده شده است و چنان‏چه اصول فقه استحکام نیابد، علم به احکام به وجود نمى‏آید. در واقع کسى که اصول فقه را نداند، عالم به فقه نیست، بلکه مقلّد و حاکى سخنان دیگران است.
در حقیقت اصول فقه از علوم آلى است بدین معنا که فلسفه وجودى آن شناخت روش و دلایل فقه است، لذا هرگونه بحث اصولى را که در مسیر فقه و فقاهت قرار نگیرد نمى‏توان به صورت واقعى اصولى تلقّى کرد. شیخ طوسى توجه عمیقى به کاربردى کردن اصول داشت و به اصول، جداى از فقه نمى‏اندیشید. بر این اساس، پیوسته پس از بحث تئورى درباره جوانب مختلف مسئله اصولى، به کاربرد و موارد تطبیق آن نیز اشاره کرده است. شیخ هنگامى که بحث مقدمه واجب را مطرح کرد و آن را واجب دانست، استدلال اهل عراق را مبنى بر وجوب ستر زانو براى پوشش عورت که به بهانه مقدمه واجب ابراز شده بود مردود دانست. شیخ در جاى دیگر، پس از اظهار این که نمى‏توان‏
عمومیت را از افعال، استنتاج کرد به مباحث کاربردى و تطبیقى آن پرداخته و گفته است: هرگاه این مطلب ثابت شد پس نمى‏توان به روایت نبوى که ایشان به شاهد و سوگند قضاوت کردند و نیز قضاوت نمودند که منافع در مقابل ضرر است، تمسک نمود، چرا که این مطلب حکایت فعل است. در موارد دیگرى نیز شیخ ایده اصول کاربردى را ترویج کرده است.

موضوع علم اصول فقه‏
شیخ طوسى موضوع اصول را دلایل فقه مى‏داند. از نظر او دلایل فقه بر دو قسم‏ است: بخشى از آن‏ها براى تعیین مسائل فقهى به کار مى‏رود و این نوع از ادله، جزئى است و مربوط به فقه است. برخى دلایل به صورت کلى بوده و صلاحیت جریان در فروع مختلف را دارند و به طور مستقیم در تعیین مسائل به کار نمى‏روند. قسم دوم از نظر شیخ، به اصول فقه مربوط است.
بر این اساس، نگاه شیخ به اصول، نگاه تلفیقى به اصول و فقه است و آن‏ها را از یک‏دیگر جداگانه ملاحظه نکرده است.
قلمرو اصول فقه‏
با توجه به تبیین و توضیحى که شیخ از اصول فقه ارائه کرده‏اند، محدوده اصول فقه روشن مى‏شود. منظور از اصول فقه، مباحث مقدماتى از فقه است که علت قریبِ استنباط مباحث فقهى باشند، نه علت بعید؛ به دیگر سخن، هر مبحثى که مقدمه فقه باشد، در زمره مباحث اصولى داخل نمى‏شود، بلکه مقدماتى که رابطه نزدیک به مباحث فقهى دارند. شیخ در این زمینه مى‏نویسد: منظور از این سخن این نیست که هرچه علم فقه بر آن متوقف است، از مباحث اصولى محسوب مى‏شود؛ چرا که در این صورت بسیارى از مباحث کلامى، مثل حدوث اجسام، اثبات صانع، علم به صفات، عدل، تثبیت رسالت و تصحیح نبوت، در مباحث اصولى داخل خواهد شد.
واژه‏شناسى اصول‏
شناخت اصطلاحات و واژه‏هاى رایج در هر علمى از اهمیت به سزایى برخوردار است، به گونه‏اى که کم‏دقّتى و تسامح در شناخت و موارد به‏کارگیرى آن‏ها به خطاهاى فاحش و جدال‏هاى بى‏پایان منجر خواهد شد. شیخ طوسى در آغاز العُدّة، برخى از واژه‏هایى را که در اصول کارایى بیش‏ترى دارد، با دقت و حوصله بررسى و در این راستا واژه‏هاى علم و ظن، مقلّد، شاک، دلالت، نظر، عقل، اماره و... را تفسیر کرده است. تعریف برخى از واژه‏هاى یاد شده چنین است:

علم و ظن‏
شیخ در تعریف علم مى‏گوید: «حدّ العلم ما اقتضى سکون النفس؛ علم، چیزى است که موجب آرامش نفس شود» و علوم بر دو قسم است، شناخت‏هاى ضرورى و شناخت‏هاى اکتسابى.... از تعریف فوق به دست مى‏آید که شیخ علم را علم عرفى‏ معنا کرده، نه علم دقیق فلسفى. پس فقیه با علم عرفى به معناى اطمینان سر و کار دارد، نه علم به معناى اثبات یک طرف با منع نقیض آن، به طورى که هیچ احتمال خلاف داده نشود. هم‏چنین او در تعریف ظن مى‏نویسد: ظن، چیزى است که نزد گمان کننده قوى باشد که مظنون طبق چیزى است که گمان کرده و البته احتمال خلاف آن هم وجود داشته باشد.
شیخ در مورد حکم ظن در احکام شرعى مى‏گوید: ظن نزد ما هر چند اصلى نیست که احکام بر آن مستند شود، اما احکام بسیارى بر آن توقف دارد.
عقل‏
شیخ، عقل را به مجموعه‏اى از مدرکات نظرى و عملى تعریف کرده است: عقل، عبارت است از مجموع علومى که هر گاه براى انسان حاصل شود انسان عاقل خواهد شد مثل لزوم درک مدرکات هنگامى‏که درک کند و اشتباهى در میان نباشد، ... علم به وجوب بسیارى از واجبات و حسن بسیارى از محسّنات داشته باشد، مثل وجوب برگرداندن امانت و... نیکو بودن احسان....
صفات خدا و صفات پیامبر و امام‏
از آن‏جا که شیخ محور مباحث اصولى را خطاب قرار داده، معتقد است زمانى مى‏توان مقصود از خطاب را درک کرد که مقدماتى مهیا باشد. این مقدمات، صفاتى است که در فهم خطاب دخیل است، او صفاتى را که در فهم خطاب خدا و پیامبر و امام مؤثر است جدا ساخته است
1 - مقدمات خطاب خداوند:
 أ) علم به خطاب بودن خطاب پیدا کردن تا بتوان بر معرفت مراد او استدلال کرد. ب) علم داشته باشیم که ممکن نیست در خطابش چیزى افاده نکند. ج) بدانیم که جایز نیست به واسطه خطابش، بر وجه قبیحى خطاب نماید. د) بدانیم که جایز نیست خطابش را در غیر موضوع له به کار برد و قرینه‏اى بر آن نصب نکند.
2 - مقدّمات خطاب پیامبر: راه شناخت مقصود پیامبر از خطابش بر دو قسم است:
 أ) افرادى که به صورت مستقیم پیامبر راملاقات کرده و بى واسطه خطابى را از او شنیده باشند، بدون نیاز داشتن به صفات، مقصود پبامبررا درک مى‏کنند. ب) اشخاصى که آن حضرت را ندیده‏اند و قصد او را به صورت بدیهى نمى‏دانند،براى آنان پس از علم به امور زیر، منظور و مقصود حضرت به دست خواهد آمد: 1- علم به این که پیامبر امکان ندارد در چیزى که از خداوند نقل مى‏کند، دروغ بگوید. 2- امورى را که بیان آن‏ها واجب است و کتمان آن‏ها جایز نیست، نقل مى‏کند. همین صفات نیز در مورد خطاب امام هم واجب است. شیخ در نهایت، حکم چنین خطابى را این‏گونه بیان مى‏کند که هرگاه خطابى با این خصوصیات از خدایا پیامبر و امام صادر شده باشد، باید بر ظاهرش حمل شود، جز آن که دلیلى بر خلافش اقامه گردد.

تکلیف ما لا یطاق‏
تکلیف باید در حدّ توان مکلف باشد و تکلیفى که فوق توان مکلف باشد، قبیح است. شیخ بر این اساس، امر به شى‏ء، ونهى از همان شى‏ء در دو زمان را جایز نمى‏داند و دلیل آن را همین قاعده کلامى ذکر کرده است.

قاعده لطف‏
لطف، یکى از قواعد مشهور کلامى است که کاربرد فراوانى درعلم کلام قدما داشته است. لطف چیزى است که عبد را به طاعت نزدیک و او را از معصیت دور مى‏سازد. شیخ عبادات شرعیه را نوعى لطف قلمداد کرده ومى‏نویسد: ثابت شده که عبادات شرعى، تابع مصالحند. و [نیز] به خاطر آن که آن‏ها در واجبات عقلى لطف مى‏باشند.
حسن و قبح‏
اشاعره، معتقدند که افعال از جهت ذاتى به حسن و قبح متّصف نمى‏شوند و عقل یاراى درک حسن و قبح را ندارد، بلکه حسن و قبح به اراده شارع بستگى دارد، ولى از نظر امامیه و معتزله، افعال به خودى‏خود به حسن وقبح متصف مى‏شوند و عقل مى‏تواند آن را درک کند. شیخ که معتقد به حسن و قبح ذاتى است، دراصول بارها از این بحث کلامى استفاده کرده است، به عنوان نمونه در اول مبحث افعال، در زمینه حسن و قبح افعال و اقسام آن‏ها بحثى طولانى کرده است.
مبانى شیخ در مباحث لفظى‏
شیخ در مباحث لفظى اصول، به صورت ابتکارى و بسیار دقیق و جامع، مبانى را تقریر و تثبیت کرده است، به طورى که هر یک از آن‏ها زیربناى مباحث اصولى او رإ؛یة10 تبیین مى‏کند:

اعم بودن استعمال از حقیقت‏
شیخ بر خلاف سید مرتضى که استعمال را علامت و راهنماى حقیقت مى‏دانست، بر این باور است که استعمال نمى‏تواند علامت حقیقت باشد، بلکه استعمال اعم از حقیقت است.
بر این اساس بسیارى از نظریه‏هاى اصولى شیخ با نظریه‏هاى سیّد مرتضى در مباحث الفاظ متفاوت خواهد بود. این یکى از نقاط ممتاز و فارق مباحث اصولى شیخ‏از سید است. در موارد متعددى شیخ بر این مبنا خرده گرفته و آن را نقض کرده است.
استفاده از سیره عقلا شیخ در پاره‏اى موارد براى بیان مباحث لفظى از سیره عقلا بهره جسته است. وى در این بحث که آیا امر، مقتضى وجوب است یا ندب و یا توقف، معتقد است که امر بر وجوب دلالت مى‏کند و دلیل آن را مذمّت عقلا بر مخالفت امر دانسته است.
شیخ در بحث جواز تأخیر بیان معتقد است که تأخیر بیان عموم جایز نیست، اما تأخیر بیان مجمل، جایز است. او براى اثبات چنین مدعایى به روش عقلا تمسک جسته است.
مصالح و مفاسد
توجه به مصالح و مفاسد و استفاده آن در اصول فقه به گذشته‏هاى دور برمى‏گردد. شیخ از کسانى است که به طور جدّى و عمیق به این مبحث پرداخته و در مباحث مختلف، به ویژه مباحث لفظى از آن سود برده است که برخى از آن‏ها به قرار زیر است: - شیخ در این بحث که آیا قضا تابع ادا است و یا به دلیل مستقلى نیاز دارد، معتقد است که قضا دلیل جداگانه‏اى مى‏خواهد. وى در مقام استدلال بر این مطلب مى‏نویسد: آن‏چه بر آن [نیاز قضا به دلیل مستقل‏] دلالت دارد این است که هرگاه امرى بر وقتى معلّق باشد بر این دلالت دارد که انجام فعل در آن زمان داراى مصلحت است. پس هرگاه در آن وقت انجام نگیرد از کجا معلوم مى‏شود که فعل مزبور در وقت دیگر مصلحت دارد؟
- شیخ طوسى در بحث اجزا بر این باور است که امر بر اجزا دلالت دارد. ایشان در این خصوص به مصلحت استناد کرده و یادآور شده است که اگر فعلى داراى مصلحت نباشد نیکو نیست که حکیم آن را واجب سازد.
هم‏چنین در مقام جواز نسخ مى‏گوید: ثابت شده که عبادات شرعى تابع مصالح هستند و اگر چنین نبود واجب نمى‏شدند.
شیخ الطائفه در جاى دیگر، سخن از تغییر مصالح به میان آورده و مى‏گوید: ممتنع نیست که مصالح تغییر کند و آن‏چه انگیزه فعل واجب بوده، مانع فعل شود یا انگیزه فعل قبیح شود وآن‏چه مصلحت زید است، براى عمرو مصلحت نباشد و آن‏چه در زمانى مصلحت بوده، در وقت دیگر مصلحت نباشد... بر اساس چنین‏ سخنى مصلحت نسبت به زمان - افراد و موقعیت‏ها مى‏تواند متغیر باشد و طبیعى است که تغییرمصالح به نوعى، موجب تغییر احکام مترتب بر آن‏ها مى‏شود.
حسن استفهام به طور مطلق، دلیل اشتراک نیست‏
یکى از مبانى لفظى سید مرتضى، براى اثبات اشتراک و عمومیت، حسن استفهام است، اما شیخ طوسى، ضمن ردّ چنین مبنایى، معتقد است حسن استفهام، شرایطى دارد.
ایشان هم‏چنین حسن استفهام را دلیل اشتراک نمى‏داند و بین اشتراک و حسن استفهام نسبت عموم و خصوص من وجه برقرار مى‏کند. شیخ مى‏گوید: علاوه بر این گاهى استفهام در مواردى نیکو است که موضع اشتراک نیست؛ به عنوان مثال اگر شخصى بگوید: «امیر را ملاقات کردم» و یا «پدرم را زدم» نیکو است گفته شود: «خود امیر را ملاقات کردى یا برخى از اصحاب او را» و هم‏چنین گفته شود: «آیا واقعاً خود پدرت را زدى؟» و این دلالت ندارد که اسم امیر میان او و همراهش مشترک است و یا این که اسم اب بین او و غیرش مشترک است.
بر این اساس شیخ بسیارى از مبانى لفظى سید را مخدوش کرده است.

احتیاط
شیخ طوسى، در پاره‏اى از مباحث الفاظ به اصل احتیاط تمسک کرده است. براى مثال در مسئله «امر، مقتضى وجوب است» یکى از دلایل خود را احتیاط قرار داده است.
هم‏چنین شیخ طوسى براى حکم واجبات موقت، به احتیاط تمسک کرده است: و ممکن است که مذهب اول را در نمازها یارى کرد، به این که گفته شود احتیاط، اقتضا مى‏کند، نمازها را در اول وقتشان ادا کرد.
رجوع به اهل لغت‏
شیخ سعى مى‏کند که در مباحث لفظى روش مناسب آن را به کاربرد. بر این اساس، درباره رجوع به صاحب‏نظران در لغت تأکید کرده است. براى نمونه، ایشان در مقام استدلال بر این که عموم، صیغه‏هاى اختصاصى دارد، مى‏گوید: آن‏چه بر صحت قول ما دلالت مى‏کند، این است که اهل لغت عموم را از اقسام کلام شمرده‏اند و هم‏چنین خصوص را و بین آنان تفکیک قائل شده‏اند... پس این مطلب دلالت دارد بر این که فایده آن دو مختلف است.
اصول لفظیه
از دیدگاه شیخ طوسى‏ شیخ در مباحث لفظى نسبت به رجوع به اهل لغت وکارشناسان ادبى، اهتمام ویژه‏اى دارد، اما از سوى دیگر از سیره و روش عقلایى عام و مقبول، غافل نیست. از لا به لاى کلمات شیخ دو اصل از اصول لفظیه به دست مى‏آید:

اصل ظهور
شیخ بر این باور است که معیار داورى در کلام، ظهور الفاظ است و تا آن‏جا که مانعى از ظهور نباشد، أخذ به ظهور مسلّم است.
اصل حقیقت‏
شیخ طوسى معتقد است که استعمال حقیقى به قرینه نیازمند نیست، بلکه استعمال مجازى به قرینه نیاز دارد. از کلمات ایشان استفاده مى‏شود که اصل حقیقت از موارد اصل ظهور است، او مى‏نویسد: حق استعمال حقیقى آن است که منظور از آن به واسطه ظاهرش روشن شود و حق‏استعمال مجازى آن است که منظور از آن به دلیل دیگرى غیر از ظاهر دانسته شود.
تصویر صحیح مسئله‏
شیخ در آغاز هر مسئله‏اى تمام همّت خویش را براى توضیح وتبیین صورت مسئله به کار مى‏برد تا در پرتو چنین توصیفى بسیارى از برداشت‏هاى غلط از آن مرتفع و در نتیجه راه براى درک صحیح موضوع، فراهم شود. براى مثال ایشان در این مورد که آیا نهى بر فساد منهى عنه دلالت مى‏کند یا نه، مى‏نویسد: سزاوار است که در آغاز، محل اختلاف را در این مسئله و این که منظور از آن چیست روشن ساخته، آن‏گاه در صحت یا فساد آن سخن گفته شود.
وى در بحث واجب تخییرى مى‏گوید: اگر معناى این مسئله کشف شود، چه بسا اختلاف در آن مرتفع گردد.
چیرگى بر آرا و نظریه‏ها شیخ درهر مبحثى که وارد مى‏شود بر تمامى دیدگاه‏هاى موجود در آن زمینه احاطه دارد و معمولاً از نظریه‏هاى سید مرتضى و شیخ مفید بسیار نقل کرده و از اصولیان اهل سنت نیز از اشخاصى مانند قاضى عبدالجبار معتزلى، ابوالحسن کرخى، ابوعبدالله بصرى و صاحب نظران دیگر سخن به میان آورده است و از دو مکتب فقها و متکلمان که داراى دو گرایش عمده در اصول بودند، غافل نبوده است
جامعیت در ادله‏
یکى از شیوه‏هاى شیخ در طرح مباحث اصولى، استقصاى ادله است او هر آن‏چه را که مى‏تواند در نفى یا اثبات مسئله مؤثر باشد، بررسى کرده است، به عنوان نمونه او در این بحث که امر مقتضى وجوب است، به سیره عقلا، آیات، روایات و سیره مسلمانان تمسک کرده است.
استفاده از مثال‏هاى قرآنى‏
شیخ علاوه بر فقیه بودن، مفسر توان‏مندى است. این ویژگى در آثار مختلف او آشکار است؛ به عنوان نمونه وى در مورد جواز تأخیر بیان از وقتِ خطاب، به آیه‏هاى‏67 - 71 بقره که درباره ذبح گاو بنى اسرائیل است تمسک کرده است. وى در
اکثر مباحث اصولى، به مناسبت‏هاى مختلفى به آیات گوناگونى تمسک کرده است و در واقع اصول او از معبر و گذرگاه قرآن عبور کرده است، در حالى که امروزه اصول رایج در حوزه‏ها کم‏تر با قرآن مأنوس است. اهتمام شیخ طوسى به قرآن کریم به گونه‏اى است که بیش از 221 مورد به آیات قرآن تمسک کرده است. البته شیخ طوسى در این مسئله از شیخ مفید الهام گرفته است.

 روش عقلى و نقلى‏ شیخ به گونه بدیعى جاى‏گاه هر کدام از روش عقلى و نقلى را در مباحث فقهى روشن ساخته است. از نظر شیخ، معلومات بر دو قسم است: ضرورى و اکتسابى. اکتسابى هم به نوبه خود بر شرعى و عقلى تقسیم مى‏شود. او داده‏هاى عقلى را بر دو بخش تقسیم مى‏کند:
الف) قسمى که جز با عقل درک نمى‏شود: منظور از این قسم هر شناختى است که اگر براى مکلف حاصل نشود، شناخت نقلى براى او غیر ممکن خواهد بود... مانند این که براى حوادث عالم پدیدآورنده‏اى قادر، عالم و... است و این که او جز کار نیکو انجام نمى‏دهد
ب) قسمى که مى‏توان با عقل و نقل آن را درک کرد، مانند این که رؤیت خدا ممکن نیست.... شیخ موارد کاربرد روش نقلى را در احکام چنین بیان کرده است: اما آنچه که جز با روشى نقلى نمى‏توان آن‏را شناخت چند قسم است
الف- مواردى که احکام به آن‏ها تعلق مى‏گیرد، مثل اباحه و واجب شرعى؛
 ب- آن‏چه که از دلایل احکام محسوب مى‏شود، مانند افعالى که از پیامبر صادر شده است؛ ج) مواردى که متعلق به آن‏ها است، مانند شروط، فروع واوصاف.
شیخ طوسى پیوسته نگران به کارگیرى روش‏هاى عقلى و قیاسى در مباحث ادبى است و در موارد متعدد در لابه‏لاى استدلال‏هاى دیگران آن را تذکر داده است. با عنایت به این نکته، معلوم مى‏شود که شیخ به جاى‏گاه روش‏شناسى اهتمام ویژه‏اى داشته است.
نقش عقل در تفکر اصولى
شیخ طوسى‏ شیخ به طور کلى پیرو مکتب متکلمان در اصول فقه است، از این رو به طور طبیعى گرایش غالب او در اجتهاد، عقلى است. وى جاى‏گاه بس رفیعى براى عقل قائل شده است. موارد زیر بخشى از دیدگاه‏هاى شیخ در باره عقل مى‏باشد
تخصیص عام به دلیل عقلى‏
شیخ دلیل عقلى را بسانِ سایر ادله دیگر احکام شرعى، مانند کتاب، سنت و اجماع دانسته و تخصیص عام را با دلیل عقلى جایز مى‏داند.
ایشان در مقام تعلیل آن، بیان مى‏کند که این ادله همگى موجب علم مى‏شوند و اگر تخصیص به واسطه آن‏ها جایز نباشد، منجر به تناقض ادله مى‏شود.
شیخ بر این باور است که گاهى دلیل عقلى مى‏تواند موجب تصرف در ظاهر کلام شود و کلام را از حقیقت به مجاز سوق دهد.
حکومت عقل در باب اطاعت و عصیان‏
شیخ در این باره مى‏نویسد: ما به واسطه عقل مى‏دانیم که خداوند مؤمن را به خاطر طاعتش ثواب داده و بر رنج‏هاى او عوضش مى‏دهد.
مرجع بودن عقل هنگام فقدان دلیل‏
شیخ معتقد است که هرگاه دلیل شرعى عملى معلوم نشود، بر حکم عقل باقى خواهد ماند.
واجب عقلى‏
از کلمات شیخ به دست مى‏آید که ایشان به دو نوع واجب معتقد بوده است: یکى واجب شرعى و دیگرى، واجب عقلى. او از وجوب انصاف، شکر منعم، قبح کذب و جهل، به عنوان واجبات عقلى نام برده و نسخ را در این گونه واجبات جایز ندانسته است.

قاعده کلما حکم به العقل حکم به الشرع‏ از نظر شیخ الطائفه حکم شرع بر حکم عقلى متوقف است. شیخ در این زمینه مى‏گوید: دلالت سمع مترتب بر دلالت عقل است و از نظر عقلى معلوم است که خداوند زمانى به یک فعل امر مى‏کند که براى ما مصلحت داشته باشد. پس هرگاه مثل آن، مفسده‏انگیز شد، لازم است که از آن نهى کند.... حال که این نکته ثابت شد پس امر خداوند بر دلیل عقل مترتب است.
عقل و دلیل بودن دلایل علمى‏
همه دلایل به گونه‏اى به دلیل عقلى برگشت دارند و مرجع نهایى دلایل، دلیل عقلى است. شیخ بر این باور است که دلیل بودن دلایل علمى به عقل است، نه شرع.
عقل و قراین صحت خبر واحد
شیخ معتقد است که در پاره‏اى موارد خبر واحد همراه با قراینى است که موجب علم مى‏شود. وى یکى از آن قراین را دلیل عقل بیان کرده است. منظور شیخ از قرینه عقلى در این‏جا اصل حظر یا اباحه و یا توقف است.
عرف در اندیشه اصولى شیخ طوسى‏
بى‏تردید عرف در فهم و درک نصوص دینى نقش به‏سزایى دارد. از این رو شناخت عرفى که خطابات شرعى در آن شکل‏گرفته‏اند، فقیه را در استنباط احکام‏یارى خواهد داد. در این‏جا پاره‏اى از کلمات شیخ در این زمینه بررسى مى‏شود
عرف و خطاب‏
شیخ بر این باور است که خطاب‏هاى شرعى بر اساس عرف رایج عرب در استعمال شکل گرفته است. بر این اساس، شناخت استعمال عرفى ضرورى است. او مى‏گوید: خداوند آن را بر اساس عادت عرب در خطاب‏هایش در استعمال حقیقى و مجازى استعمال کرده است.
سبب پیدایش عرف شرعى‏
شیخ در زمینه علل شکل‏گیرى عرف شرعى مى‏گوید: سبب در چنین استعمالى آن است که احکامى در شریعت پدیدار شده که در لغت معروف نبوده است. پس به ناچار باید از آن‏ها تعبیر شود. در این زمینه تفاوتى نیست‏که الفاظى براى آن جعل شود که تا آن موقع شناخته شده نبود یا برخى ازاسامى که در غیر آن مورد استعمال مى‏شدند، براى معناى شرعى نقل گردند.... پس هرگاه اسمى که از مقتضاى لغت به معنایى که در آن مورد شناخته شده نبود، منتقل شود، کسى که به آن تکلم کند، طبق لغت، سخن نگفته، بلکه به اصطلاح شرعى‏سخن گفته است.
البته این نوع تأسیس و جعل اصطلاحى به قرینه و شاهد نیاز دارد تا مخاطب، اصطلاح شرعى را با مفهوم لغوى اشتباه نکند.
تعارض میان عرف‏ها
از آن‏جا که الفاظ متعددى از لغت به عرف و شرع منتقل شده است، گاه میان آن‏ها تعارض رخ داده و معلوم نیست، مرجع در برخى الفاظ، لغت است یا عرف و یا شرع؟ شیخ براى رفع تعارض، ضابطه‏اى بیان کرده است: هرگاه خطابى از خداوند ویا رسولش‏ وارد شود، در آن دقت مى‏شود، پس اگر استعمال آن واژه در لغت و عرف وشرع مساوى باشد، بر معناى لغوى حمل مى‏شود، ولى در صورتى که آن واژه، در لغت معناى حقیقى داشته و در عرف نیز معناى حقیقى دیگرى، باید بر معناى عرفى حمل شود، در نهایت چنان چه لفظ مزبور در لغت یا عرف معناى حقیقى داشته، ولى در شرع معناى حقیقى دیگرى پیدا کرده، لازم است بر معناى شرعى حمل شود.
تخصیص عموم به عادت‏
شیخ طوسى اصل تخصیص عموم را با عادت مى‏پذیرد، ولى آن عادتى را که موجب تخصیص عام مى‏شود، عرفى مى‏داند، چنان که در برخى از موارد استعمال عام وجود دارد. او مى‏گوید: عادات بر دو قسم است: بخشى از آن‏ها مربوط به افعال است. حکم این مورد آن است که عام به واسطه آن تخصیص نمى‏خورد، بلکه بر مخاطبان لازم است به خاطر عموم از چنین عاداتى دست بردارند و به سبب عموم بر ترک آن عادات استدلال کنند، پس در این صورت، چگونه عموم به آن تخصیص مى‏خورد؟ وبخش دیگر، آن است که عادت در استعمال لفظ عموم در برخى از مفادش جارى است. حکم این قسم آن است که عموم به آن تخصیص مى‏خورد.

تأثیرپذیرى شیخ از گذشتگان‏
شیخ طوسى با خوشه‏چینى از خرمن دانش گذشتگان، گنجینه گران‏بهایى از علم و فضیلت را فراهم آورده است، او از اندیشمندان شیعه و سنى بهره‏هاى وافى برده است که در زیر به برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود
تأثیرپذیرى از علماى شیعه‏ شیخ طوسى شاگرد مکتب شیخ مفید و سید مرتضى بود. طبیعى است که در پاره‏اى نظریه‏ها از آن دو بزرگوار متأثر شده باشد
 موارد تأثیرپذیرى از شیخ مفید
1- شیعه درباره واجب موقت دونظر دارد: یکى این که، وجوب به اول وقت تعلق گرفته و هرگاه مکلف آن فعل را در آغاز وقت انجام نداد، مستحق سرزنش وعقاب است، ولى چنان چه آن را انجام داد عقابش ساقط مى‏شود (قول شیخ مفید). قول دیگر آن که، مکلف در همه اوقات براى واجب موقت مخیّر است، ولى آغاز وقت افضل است (قول سید مرتضى). شیخ طوسى در این مسئله از شیخ مفید تبعیت کرده است.
2 - شیخ همانند مفید معتقد است که امر مقتضى فور است.
3 - شیخ طوسى به تبع شیخ مفید روایات مرسل را حجت مى‏داند. البته شیخ در صورتى خبر مرسل را حجت مى‏دانست که ارسال کننده جز از شخص موثق روایت نقل نمى‏کند
4 - شیخ بر این باور است که براى عموم، الفاظ اختصاصى است در این مسئله نیز از شیخ مفید پیروى کرده است
5- در بحث این که اصل در اشیا، حظر است یا اباحه و یا توقف، شیخ با تبعیت از شیخ مفید معتقد به توقف شده است.

موارد تأثیرپذیرى از سید مرتضى‏ میزان تأثیرپذیرى شیخ طوسى از سید مرتضى بیش‏تر از شیخ مفید است. برخى از موارد تأثیرپذیرى شیخ از سید مرتضى به قرار زیر است:
1- شیخ طوسى به تبع سیّد مرتضى محور مباحث اصولى را «خطاب» قرار داده است.
2 - شیخ همانند سید مرتضى تفکیک مباحث اصولى و فقهى را به بررسى اجمالى و تفصیلى ادله مى‏داند.
3 - سید مرتضى در تعریف خبر مى‏گوید: خبر، آن است که صدق یا کذب در آن امکان داشته باشد. شیخ نیز همین تعریف را پذیرفته وتعریف مشهور خبر را نقّادى مى‏کند.
4 - در مورد علمى که از اخبار متواتر به دست مى‏آید، سه نظر مطرح است: علم اکتسابى، علم بدیهى و توقف. شیخ همانند سید مرتضى نظر سوم را پذیرفته است.
5 - شیخ در بحث افعال، در مورد تعریف و اقسام آن از سید تبعیت کرده است.
6 - شیخ طوسى در مبحث مفهوم وصف، عین عبارات سید مرتضى را در نوزده صفحه نقل کرده است.
7 - شیخ در بحث قیاس تقریباً هفتاد صفحه از عبارات سید مرتضى را نقل کرده است، لذا خود او مى‏گوید: من در این مسئله بیش‏ترین الفاظى را که سید مرتضى در ابطال قیاس ذکر کرده، یادآور شده‏ام، زیرا آن‏ها در این باب مستحکم است، ولى به آن مطالبى اضافه کرده‏ام که وى ذکر نکرده است و در مقابل اشیاى غیر ضرورى را حذف کرده‏ام.
8 - شیخ به پیروى از سید مرتضى هر مجتهدى را مصیب مى‏داند.
9 - شیخ طوسى در اخبارى که علم به مضمون آن‏ها داریم، عین عبارت سید مرتضى را در کتاب الذخیره نقل کرده است و آن را مبناى تبیین و پذیرش مسئله‏ قرارداده است.

تأثیرپذیرى شیخ از علماى اهل سنت‏
شیخ در عُدّه از علماى متعددى از اهل سنت نام مى‏برد و سخنان آنان را نقل مى‏کند: ابو الحسن کرخى - ابو عبدالله بصرى - شافعى - ابوعلى جُبّایى از جمله‏ آن‏ها مى‏باشند. امّا بیش‏ترین شخصیتى که از اهل سنت بر افکار شیخ مؤثر بوده، قاضى عبدالجبار معتزلى است که شیخ بارها عین الفاظ او را نقل کرده است.
در برخى موارد نیز، شیخ از کتاب اصولى شافعى به نام الرسالة نام برده و از افکار او متأثر شده است؛ به عنوان نمونه شیخ در مسئله برگشت استثناى پس از چند جمله، به جمله آخر و یا به همه جملات گذشته، به پیروى از شافعى معتقد است که استثنا به همه جملات گذشته برمى‏گردد.
نوآورى‏هاى شیخ طوسى‏
یکى از ویژگى‏هاى شخصیتى شیخ، نوآورى و ابتکار در ابعاد مختلف است، از جمله در تدوین کتب، گفتار، نظر، سبک، نگارش،دسته‏بندى، طرح بحث. بر این اساس افکارش سر منشأ بسیارى از مباحث علمى پس از او شده است. در این قسمت به برخى از افکار اصولى شیخ که جنبه نوآورى و ابتکارى دارد اشاره مى‏کنیم:

حجیت خبر واحد دو اصولى معروف پیش از شیخ؛ یعنى شیخ مفید و سید مرتضى منکر حجیت خبر واحد بودند، به ویژه سید مرتضى که استدلال‏هاى فراوانى در فقدان اعتبار آن اقامه کرد. شیخ طوسى براى نخستین بار حجیت خبر واحد بدون قرینه را مطرح و براى تثبیت آن، دلایل فراوانى اقامه نمود و به تمامى ادله مخالفان از جمله دلایل استادش سید مرتضى پاسخ متین و منطقى داد. وى نظریه خود را در باره اعتبار خبر واحد این چنین بیان مى‏کند: آن‏چه من بدان معتقدم این است که خبر واحد موجب علم نیست و از نظر عقلى تعبّد عمل به آن ممکن است و جواز عمل به آن در شرع وارد شده است، جز آن که عمل به آن بر شیوه خاصى متوقف است و آن این که، آن حدیث از طریق شیعه نقل شده باشد و داراى صفتى باشد که قبول خبرش ممکن باشد، مانند عدالت و....
دلایل شیخ بر حجیت خبر واحد عبارت است از: اجماع، سیره عملى فقهاى‏ شیعه و وجود اختلاف‏هاى فقهى که منشأاش عمل به اخبار آحاد است.

برگشت استثناى بعد از جمله‏ها، به همه آن‏ها
هرگاه پس از آمدن چند جمله، استثنایى در کلام واقع شود که صلاحیت برگشت به هر یک را به تنهایى و نیز به مجموع را داشته باشد و قرینه‏اى در کار نباشد، در این صورت، آیا تنها به جمله اخیرى برمى‏گردد یا به همه؟ این مسئله، اختلافى است. اولین کسى که در میان علماى شیعه، معتقد است این استثنا به همه جمله‏هاى گذشته برمى‏گردد، شیخ طوسى است و پیش از او تنها سید مرتضى معتقد است که غیر از جمله اخیر براى رجوع به هر یک از جمله‏هاى گذشته به بیان نیاز دارد. شیخ براى اثبات مدعاى خویش به سه دلیل استناد کرده است که یکى از آن‏ها به طور اختصار چنین است: دلیل مطلب فوق این است که هرگاه برخى از اجزاى کلام با واو که براى جمع وضع شده به یک‏دیگر عطف شوند، گویا با یک لفظ واحد ذکر شده‏اند. لذا فرقى نیست که گفته شود «رأیت زیداً و عمرواً و خالداً» و این که گفته شود «رأیتهم» هرگاه چنین باشد، اگر استثنایى پس از جمله‏اى که همه آن‏ها را شامل است، ذکر شود به همه برمى‏گردد. هم‏چنین است آن‏جایى که استثنا پس از چند جمله‏اى که به یک‏دیگر عطف شده‏اند، ذکر شود، زیرا در حکم یک جمله‏اند.
مقدمه واجب‏
اصولیان در مورد مقدمه واجب، اختلاف نظر دارند. شیخ مفید به صورت مطلق، مقدمه واجب را واجب دانسته است، ولى دیگران تفصیل داده‏اند، براى نمونه، سید مرتضى معتقد است که اگر مقدمه، سبب باشد تحصیل آن واجب است، ولى اگر شرط باشد، واجب نیست. اما شیخ طوسى تفصیل و تحلیل جالب و بدیعى دارند:
امر از دو حالت بیرون نیست یا شامل کسى مى‏شود که صفت ویژه‏اى دارد و یا مطلق است. اگر امر، کسى را که داراى صفت خاصى است، شامل شود، در این صورت، امر به آن شخص مختص مى‏شود و بر دیگرانى که چنین صفتى را ندارند، تحصیل آن واجب نیست تا این که امر شامل حالشان شود، جزآن که دلیل بر وجوبش دلالت کند، مانند «ولله على الناس حج البیت من استطاع إلیه سبیلاً» که حج را بر کسى‏ واجب کرده که مستطیع است. بنابر این کسى که مستطیع نیست بر او لازم نیست استطاعت را تحصیل کند تا مشمول امر شود... اما چنان‏چه امر مطلق باشد، اگر آن امر طورى است که بدون فعل دیگرى محقق نمى‏شود تحصیل آن واجب است، مانند امر به مسبب که بدون سبب حاصل نمى‏شود، ولى اگر امر مطلق است و بدون فعل دیگر هم صحیح است، لکن از لحاظ شرعى بدون فعل شى‏ء دیگر صحیح نیست، در این صورت نیز، تحصیل آن مقدمه لازم است، مانند «اقیموا الصلاة» که صلات‏ در شرع بدون طهارت صحیح نیست. لذا تحصیل آن ضرورى است.

اجماع‏
شیعه در صورتى اجماع را حجت مى‏داند که به نحوى قول معصوم‏ در اقوال اجماع کنندگان داخل باشد. براى تحصیل علم به دخول قول معصوم در میان اقوال اجماع کنندگان، راه‏هاى گوناگونى بیان شده است . سید مرتضى در این زمینه معتقد به اجماع دخولى است و شیخ طوسى دو طریق و شیوه جدید را مطرح کرده است: 1 - 4 - اجماع لطفى‏ اگر علماى امت بر قولى اتفاق کنند، ولى آن قول درست نباشد قاعده لطف اقتضا دارد امام آن را بیان کند و چنان چه خلاف آن را بیان نکند معلوم مى‏شود با آن قول موافق است. شیخ در مورد اجماع لطفى مى‏گوید: و هر گاه فرض کنیم که حق در یکى از اقوال باشد و چیزى که موجب شناخت وتشخیص آن قول از غیرش باشد، موجود نباشد، براى امام معصوم‏ استتار جایز نیست و بر او لازم است که آن را اظهار و حق در مسئله را تبیین کند یا به برخى از افرادِ مطمئن اقوال را یاد دهد تا این که به امت برسد و علم معجزى که دلیل صدقش باشد، همراه سخن او کند؛ زیرا در صورتى که چنین نکند تکلیف نیکو نخواهد بود.
تأیید کتاب و سنت‏
شیخ یکى از راه‏هاى قطع به قول معصوم را در اجماع، مطابقت آن با کتاب یا سنت قطعى مى‏داند. این شیوه نوینى بود که تا زمان وى کم‏تر مورد توجه قرار گرفته بود: اگر گفته شود: چنان چه طایفه امامیه در مسئله‏اى اختلاف کنند چگونه علم پیدا مى‏کنید که قول امام در برخى از اقوال داخل است؟ مى‏گوییم: هرگاه امامیه در مسئله‏اى اختلاف کنند ما در آن مسئله نظر مى‏کنیم و چنان‏چه بر آن مسئله دلیلى که موجب علم از کتاب و سنّت قطعى است دلالت کند ما قطع پیدا مى‏کنیم که قول معصوم، موافق و مطابق با آن قول است.

شرایط مفتى‏
از نظر شیخ، جایز نیست کسى فتوا به چیزى از احکام بدهد، جز آن که به آن عالم باشد و عالم کسى است که ویژگى‏هاى زیر را داشته باشد:
به امورى که بدون آن‏ها علم به حادثه حاصل نمى‏شود، مثل خدا وصفات او عالم باشد
صفات نبى را بشناسد
کتاب را با خصوصیاتش از ناسخ و منسوخ و... بشناسد
عالم به سنت باشد
عارف به اجماع و احکامش باشد
عارف به افعال پیامبر باشد.

دوره رکود - از ابن زهره تا ابن ادریس- 
این دوره از وفات شیخ طوسى تا عصر ابن ادریس حلى (متوفاى 598ق) ادامه داشت و پس از شیخ طوسى تا حدود یک قرن، اجتهاد شیعه عملاً متوقف شده بود. البته در این عصر، کتاب‏هاى متعدد اصولى نوشته که مهم‏ترین آن‏ها بخش اصول کتاب غنیة النزوع الى علمى الاصول و الفروع بود. هم‏چنین در پاره‏اى موارد با شیخ مخالفت‏هایى صورت مى‏گرفت. تنها امتیاز این دوره، این است که دانشمندان در استنباط، به شدت تحت تأثیر آرا و اندیشه‏هاى شیخ قرار داشته، بلکه گاهى در تعبیرات نیز از او تقلید مى‏کردند.
ابن زهره در جاى جاى غنیة النزوع مباحث اصولى را با همان ادبیات و شیوه سید مرتضى مطرح مى‏نمود؛ به گونه‏اى که حتى عبارات و مثال‏ها و شیوه ورود و خروج او از سید مرتضى تأثیر پذیرفته بود، ولى در موارد اندکى آراى شیخ طوسى را مورد انتقادهاى جزیى قرار مى‏داد، ولى این انتقادها نتوانست موج عظیمى علیه جو تقلیدى آن عصر ایجاد نماید. ابن زهره در چند مورد با شیخ طوسى اختلاف داشت:
1- دلالت در صیغه امر: شیخ بر این اعتقاد بود که صیغه امر، بر فوریت دلالت دارد، ولى ابن زهره معتقد بود که نه دلالت بر فوریت دارد و نه تراخى، بلکه تنها بر وجوب ایجاد طبیعت مأمور به دلالت دارد.
2- دلالت صیغه نهى در معامله: به اعتقاد شیخ، نهى در معاملات، دلالت بر فساد دارد، ولى ابن زهره بر این بینش بود که بین دو مفهوم حرمت و فساد، تمایز است و تلازمى با هم ندارند، لذا ممکن است چیزى به حرمت تکلیفى (که عبارت است از عقاب بر ارتکاب آن) حرام باشد، ولى حرمت وضعى (که عبارت از بطلان است) نداشته باشد، از این رو ابن زهره دلالت نهى را بر فساد قبول نداشت.
3- حجیت عام مخصص: شیخ طوسى حجیت و اعتبار عام را در غیر مورد تخصیص، مشکل نمى‏دانست، ولى ابن‏زهره در حجیت آن، اشکال مى‏کرد.
الف) زندگى‏نامه‏ حمزة بن على‏بن ابى المحاسن زهرة بن الحسن بن زهره حسینى، یکى از شخصیت‏هاى برجسته قرن ششم قمرى است. ایشان در حلب از بلاد شام زندگى مى‏کرد. آن روزگار، حلب دچار جنگ بود. صلاح‏الدین ایوبى پس از تصرف مصر واستقرار حکومتش در آن دیار، راهى بلاد شام شد و در آن‏جا به سوى حلب شتافت. نورالدین فرزند پادشاه، مردم را در میدان دروازه عراق دعوت کرد و در آن‏جا گریه شدیدى کرد و آنان را بر جنگ با صلاح‏الدین ایّوب تشویق کرد. همگى اهل بلاد این دعوت را پذیرفتند، ولى شیعیان براى همکارى با او شرایط مذهبى را مطرح کردند، از جمله آن که در اذان «حى على خیر العمل» گفته شود؛ اسامى امامانِ دوازده‏گانه در جلوى جنازه‏ها گفته شود و بر جنازه میت پنج تکبیر بیان شود و عقود نکاح وازدواج آن‏ها به دست ابوطاهر ابوالمکارم حمزة بن زهره حسینى که در آن روزگار رهبر شیعه در حلب بود سپرده شود. والى نیز، تمامى شرایط آنان را پذیرفت.
ابن زهره مقام علمىِ بس رفیعى داشت. او در فقه، اصول، کلام و نحو، تخصّص داشت. زبیدى در وصف او گوید: او فقیه واصولى بسیار دقیقى بر مذهب امامیه بود.
بین او و ابن ادریس مکاتبات فقهى صورت مى‏گرفت وابن ادریس برخى اشکال‏هاى فقهى که به ذهنش مى‏رسید به ایشان تذکر مى‏داد.
ابن زهره از محضر بزرگانى بهره‏هاى علمى برده است که برخى از آن‏ها عبارتند از: پدرش على بن زهرة الحلبى، جدش سید ابو المحاسن زهرة حلبى، ابومنصور محمد بن حسن بن منصور نقاش موصلى، شاگرد ابوعلى فرزند شیخ طوسى و ابوعبدالله حسین بن طاهر بن حسین.
هم‏چنین شخصیت‏هاى برجسته‏اى خوشه‏چین خرمن دانش ابن زهره بوده‏اند، از جمله: پسر برادرش سید محیى‏الدین ابوحامد محمد بن عبدالله بن على بن زهرة حسینى، شاذان بن جبرئیل، محمد بن ادریس، محمد بن جعفر مشهدى صاحب‏
کتاب المزار، معین‏الدین مصرى و عزالدین ابوالحرث محمد بن حسن بن على‏ علوى.
او در علوم مختلف اسلامى، از جمله در مباحث اعتقادى، فلسفى، فقهى، اصولى نحوى و فقه مقارن کتاب‏ها و رساله‏هایى را تدوین کرده است. علامه سید محسن امین نوزده کتاب براى ایشان شمرده است که برخى از آن‏ها عبارت‏اند از: مسألة فى الرد على المنجّمین، النکت فى النحو، نقض شبه الفلاسفة، مسألة فى نفى الرؤیة واعتقاد الامامیة ومخالفیهم ممن ینسب الى السنة والجماعة و مسألة فى اباحة نکاح المتعة.
در اصول نیز کتاب‏هایى تدوین کرده است که عبارتند از: مسألة فى الرد على من قال فى الدین بالقیاس و غنیة النزوع الى علمى الاصول والفروع البته این کتاب شامل‏ سه بخش کلام، اصول فقه و فقه است

ب) روش‏شناسى‏
جایگاه اصولى ابن زهره‏ پس از شیخ طوسى به مدت یک قرن روح تقلید بر افکار اندیشمندان شیعى حاکم شده بود و کسى یاراى نقد اندیشه شیخ را نداشت تا این که دو شخصیت ارزشمند شیعى بروز کردند: یکى، در صحنه فقه و دیگرى، در عرصه اصول و مبانى نظرى. ابن‏زهره در مباحث اصولى و ابن ادریس در عرصه فقه، افکار مسلط شیخ را به بوته نقد کشیدند. شهید صدر در این باره مى‏گوید: کتاب السرائر از جهت تاریخى، با کتاب غنیه ابن حمزه در اصول معاصر است... وقتى اصول ابن زهره را ملاحظه مى‏کنیم، پدیده مشترکى میان آن وفقه ابن ادریس مشاهده مى‏نماییم. ویژگى‏اى که آن دو را از عصر تقلید مطلق از شیخ، جدا مى‏سازد، پدیده رها شدن از نظریه‏هاى شیخ و اتخاذ نظریه‏هایى است که با موضع اصولى و فقهى شیخ مخالف مى‏باشد. ابن ادریس در سرائر تلاش مى‏کند تا دلایل فقهى شیخ را باطل کند. ابن زهره هم در غُنیه دلایلى را که در عُدّه آمده نقد کرده و بر نظرهایى که با نظریّه‏هاى شیخ معارض است استدلال مى‏کند، بلکه گاه مسائل اصولى جدیدى را طرح مى‏کند که به این شکل در عدّه دیده نمى‏شود. البته باید توجه داشت که ابن زهره اگرچه در برابر نظریه‏هاى اصولى شیخ مقاومت کرد، اما در این نبرد اصولى، استقلال رأى و مبنا نداشته، زیرا بسیارى از نظرات اصولى او برگرفته از اصول سید مرتضى در الذریعه است. شاید کم‏تر مسئله‏اى در غنیه باشد که همانند الذریعه بر آن طرح و استدلال نشده باشد. در نتیجه‏ ابن‏زهره با تقلید وتبعیت بسیار شدید از سید مرتضى به نبرد با نظریه‏هاى اصولى شیخ طوسى رفته است. از این‏رو، بسیارى از مبانى اصولى سید مرتضى که در عُدّةالاصول نقل شده بود، دوباره توسط ابن زهره مطرح شد، بدون این که پاسخ جدّى به انتقادهاى شیخ طوسى داده شود. همین امر دلیل ناپایدارى ابن زهره در مقابل شیخ شد؛ به عنوان نمونه سید معتقداست که استعمال، دلیل برحقیقت است. شیخ نیز آن را به استعمال مجازى نقد کرده و ابن زهره بارها به طور دقیق مبناى سید را تکرار کرده است، بدون آن که به نقد شیخ توجه کرده باشد.

معرفى کتاب غنیة النزوع‏ این کتاب شامل سه بخش است: مباحث کلامى واعتقادى، مباحث اصول فقه، مسائل فقهى. دلیل این که چرا ابن زهره این سه بحث را با یک‏دیگر جمع کرده، به خصوص که ابتدا مسایل کلامى، سپس مسایل اصولى و آن گاه مسائل فقهى را آورده است، این است که مباحث فقهى، به نوعى بر دو سنخ مباحث فوق مترتب است؛ به تعبیر ابن‏زهره، تکلیف سمعى بر تکلیف عقلى متفرع است. او در زمینه تقدم کلام بر فقه مى‏گوید: امّا تکلیف سمعى، علم به آن در اصل برگرفته از تکلیف دوم [یعنى عقلى‏] است و این سخن را بدان جهت گفته‏ایم که آن [سمعى‏] بر صدق پیامبر متوقف است و صدق او بر علم به معجزه متوقف است... حال که این مطالب تثبیت شد و ثابت شد که تکلیف عقلى اصل در تکلیف سمعى است، لازم مى‏شود در آغاز، تکلیف عقلى مطرح شود و سپس تکلیف سمعى.
هم‏چنین وى درباره علت تقدّم اصول بر فقه مى‏نویسد: چون بحث در فروع فقه مبتنى بر اصولى از فقه است، لذا آغاز به اصول آن ضرورى است وپس از آن فروع مطرح شود؛ زیرا کلام در فروع بدون محکم‏سازى اصلش درست نیست.
ابن زهره در کتاب غنیه تمامى مباحث اصولى را بحث کرده است. بر این اساس، مسایل اوامر، نواهى، عام و خاص، مجمل ومبیّن، نسخ، اخبار، افعال، اجماع، قیاس، اجتهاد، تقلید و استصحاب را مطرح کرده است.

اهمّیت اصول فقه‏ در زمان ابن زهره سؤالى ازسوى اهل سنت نسبت به فقه و اصول شیعه وجود داشت و آن این که اگر شما شیعیان در فقه به سخن معصوم‏ مراجعه مى‏کنید، دیگر به اصول فقه، نیازى نخواهید داشت؟
ابن زهره در مقابل چنین طرز تفکرى چند پاسخ داده است:
1- با دلایل قطعى، ثابت شده که احکام الهى بر نص خداوند (عالِم به مصالح ومفاسد بندگان) متوقف است. نص الهى جز از طریق رسول خدا به صورت حضورى یا به واسطه خبر به دست نمى‏آید و از لحاظ سندى، خبر موجب علم، خبر معصوم است که به صورت واحد یا متواتر به دست ما مى‏رسد. با وجود این، از لحاظ دلالى مفاد این خبر یا وجوب است یا ترغیب یا حرمت و...، لذا طبیعى است که علم به احکام خبر از عام، خاص، امر، نهى و... کار عقل است. پس در بهره‏گیرى از احکام الهى به کاوش عقل نیاز داریم و بر این اساس هم نیازمند به اصول فقه مى‏باشیم.
2- پاسخ نقضى این است که شما هم در احکام شرعى به قول رسول خدا مراجعه مى‏کنید، پس نباید به بحث از اصول فقه نیاز داشته باشید.
3- غرض دیگر ما از اصول فقه، ابطال بسیارى از نظریه‏هاى مخالفان در مباحث اصول فقه است (اصول مقارن
4- اصول مقارن‏ یکى از پاسخ‏هایى که ابن زهره به شبهه نیاز فقه شیعه به اصول مى‏دهد، عبارت است از اصول مقارن. ابن زهره معتقد است که یکى از اغراض اصولیان شیعه در مباحث اصولى، مباحث مقارن و تطبیقى است که از طریق مباحث اصول مقارن و ابطال نظریه‏هاى اصولى مخالفان مى‏توان بسیارى از فروع فقهى آنان را دچار تردید و تنزل کرد: به علاوه ما غرض دیگرى در مباحث اصول فقه غیر از آن‏چه گفته‏ایم، داریم و آن تبیین فساد بسیارى از نظریه‏هاى مخالفان خود در این مباحث [یعنى اصولى‏] است تا این که آن‏چه را از آن‏ها صحیح است، تصحیح نماییم ... این کار موجب مى‏شود تا علم به فروع فقهى را از دست بدهند، زیرا علم به فرع بدون علم به اصل آن محال است، لذا این غرض بزرگى است که سبب عنایت و توجه به اصول فقه و اشتغال به آن مى‏شود.
بنابراین، ابن زهره به کارگیرى شیوه مقارن را در اصول فقه بهترین راه براى فقه مقارن مى‏داند که طبق آن به جاى ردّ و انکار فرع فقهى، اصل و ریشه آن را بررسى مى‏کند.

5- و سپس دلایل مخالفان را تبیین و پاسخ آن‏ها را ذکر کرده است. نکته شایسته توجه در طرح مباحث ایشان آن است که او اساساً نامى از اصولیان و دیدگاه‏ها و مکاتب مختلف اصولى به میان نمى‏آورد، بلکه تنها به ذکر اصل مطلب اکتفا مى‏کند، این در حالى است که شیخ طوسى و سید مرتضى علاوه بر ذکر اصولیان صاحب نام، دیدگاه‏هاى متکلّمان و فقها را در هر مسئله‏اى مطرح مى‏کردند. نکته دیگرى که از لحاظ شکلى در طرح مسایل، توسط ابن زهره انجام گرفت، تبیین نقطه اصلى اختلاف است. او در بحث نسخ مى‏نویسد: نسخ کتاب به کتاب ونسخ سنت به سنت قطعى بدون هیچ اختلافى جایز است و تنها اختلاف در نسخ کتاب به سنت و سنت به کتاب است.
نکته دیگر این که، در مواردى مباحث بسیار شبیه به هم است، به طورى که موجب خلط مباحث مى‏شود. ابن زهره شیوه تجزیه را در مباحث متشابه به‏کار گرفته است. او در بحث تأخیر بیان، چهار قسم را از یک‏دیگر تفکیک کرده است: 1- تأخیر تبلیغ از وقت امکان، 2- تأخیر بیان از وقت حاجت، 3- تأخیر بیان مجمل از وقت خطاب، 4- تأخیر بیان عموم.
ابن زهره در هر مسئله‏اى شیوه لازم و متناسب آن را به کار برده است.

روش اصولى ابن زهره‏
راه علمى و ظنى‏ ابن زهره معتقد است که خبر واحد از مسایل اصولى است که باید در آن به علم استناد کرد و ظن کفایت نمى‏کند.
روش مباحث لغوى‏ به نظر ابن زهره روش مباحث لغوى رجوع به اهل لغت است و استناد به مباحث عقلى و قیاسى صحیح نیست.
شیوه اثبات مباحث اصولى‏
ابن زهره بر این باور است که مباحث اصول فقه را نمى‏توان با خبر واحد اثبات کرد، حتى بر مبناى آن‏هایى که خبر واحد را حجت مى‏دانند، از طریق خبر واحد نمى‏توان مباحث اصولى را اثبات کرد. بر این اساس وى در مبحث حجیت اجماع، در پاسخ آن‏هایى که به روایت نبوى «لا تجتمع اُمّتى على الخطأ» تمسک کرده‏اند، مى‏گوید: این خبر واحد است و ما بر فساد عمل به خبر واحد در فروع دلیل اقامه کرده‏ایم، چه برسد به اصول و اجماع از اصول شریعت است. لذا اثبات حجیت آن به واسطه خبر واحد، بر مبناى هیچ‏کس جایز نیست.
تأثیرپذیرى از گذشتگان‏ ابن زهره در مباحث اصولى شدیداً تحت تأثیر سید مرتضى بوده است، به گونه‏اى که بیش‏تر نظریه‏هاى سید را در الذریعه پذیرفته و استدلال‏هاى ایشان را بیان کرده است، حال آن که در عصر او نظریه‏هاى فقهى و اصولى شیخ غلبه داشت. حتى ابن‏زهره همان نظریه‏هاى مخدوش شده سید را که توسط شیخ طوسى نقد شده بود مجدداً تکرار کرده و به نقدهاى شیخ تعرّض نکرده است. میزان تأثیرپذیرى ابن زهره از سید به حدى است که گاه با اندکى تغییر و بدون استناد، عین عبارات سید را نقل کرده است، به گونه‏اى که شیوه ورود و خروج، مثال‏ها و استدلال‏ها همگى حاکى از شیفتگى ابن زهره نسبت به سید مرتضى است. از این‏رو اگر گفته شود که بخش اصول فقه، غنیه تلخیص الذریعه است، سخن گزافى نیست.
اصول فقه عبارت است از دلایل فقه و چگونگىِ دلالت آن‏ها بر احکام به‏طور اجمالى. از این‏رو، چنین عبارتى شامل دلائلى که فقیهان بر احکام فروع فقهى در کتاب‏هایشان ذکر مى‏کنند، نمى‏شود، زیرا آن‏ها دلایل بر تعیین مسائل است و بحث اجمالى با بحث تفصیلى تفاوت دارد. سید مرتضى نیز دراین زمینه به طور دقیق همان عبارات را نقل کرده است.
ابن زهره در خصوص نسبت کلام وخطاب مى‏نویسد:
مدار بحث در اصول فقه، بر خطاب است... از این روى هر خطابى کلام است، ولى نمى‏توان هر کلامى را خطاب به شمار آورد. سید مرتضى در این باره نیز دقیقاً همان الفاظ و عبارات را بیان کرده است.
ابن زهره در مورد استعمال لفظ در دو معنا مى‏گوید: جایز است که متکلم از یک لفظ، دو معناى مختلف و حقیقت و مجاز را اراده کند. سید مرتضى هم در همین مورد مى‏نویسد: بدان که ممتنع نیست متکلم در یک زمان از یک لفظ دو معنا را اراده کند، و از آن لفظ هم معناى حقیقى و هم مجازى را اراده کند.
تأثیرپذیرى از شیخ طوسى‏ هر چند ابن زهره تا حدود زیادى با افکار شیخ طوسى مبارزه کرد، اما در پاره‏اى از موارد نیز از او متأثر شده است، به عنوان نمونه، شیخ وجه حجیت اجماع را قاعده لطف قرار داده است. ابن زهره نیز بر اساس همین قائل به حجیت اجماع شده است.
اندیشه‏هاى اصولى‏ در این‏جا به اختصار برخى از اندیشه‏هاى ابن زهره را که در اصول ویژگى و احیاناً جنبه نوآورى دارد، بررسى مى‏کنیم:

دلایل و منابع فقه‏
قرآن کریم‏
اخباریان در مورد استفاده از قرآن شبهه‏اى مطرح کرده‏اند که ما از ظواهر قرآن چیزى متوجّه نمى‏شویم و باید تفسیرى از ائمه اطهار: به ما برسد تا بتوان‏ازکتاب استفاده کرد. ابن زهره از زمره اصولیانى است که ظواهر قرآن را قابل فهم و درک مستقل مى‏داند و خود نیز بارها به ظواهر قرآن استناد کرده است. علاوه بر این، ابن زهره چون خبر واحد را حجت نمى‏داند، توجه او به ظواهر آیات، بیش از کسانى است که خبر واحد را معتبر مى‏دانند. در زیر پاره‏اى از مواردى که ابن زهره به ظواهر آیات تمسک کرده است. و هم‏چنین او ظواهر قرآن را مرجع احادیث متعارض و متساقط قرار داده است.
روایات‏
از نظر ابن زهره خبر چیزى است که در آن، احتمال صدق و یا کذب داده شود. او خبر را به دو قسم متواتر وواحد تقسیم مى‏کند و براى خبر متواتر نیز به دو قسم اشاره مى‏کند: الف) خبرى که هر عاقلى آن را بشنود، علم پیدا مى‏کند (بدیهى)، مثل خبر از برخى شهرها، ب) خبر متواترى که علم از آن به واسطه نظر و استدلال به دست آید، مثل اخبار از معجزات پیامبر.
ابن‏زهره به پیروى از سید مرتضى و شیخ مفید، خبر واحد بدون قرینه را حجت نمى‏داند، هرچند از نظر عقلى امکان تعبد به آن را منتفى نمى‏داند. با وجود این، بر این باور است که از نظر شرعى دلیلى بر اعتبار آن وجود ندارد.
اجماع‏
ابوالمکارم به اجماع عنایت ویژه‏اى داشته است. در بیش‏تر استدلال‏هایش نامى از اجماع به میان مى‏آورد، به طورى که تعداد اجماع‏هایى که ابن زهره در این کتاب به کار گرفته است به ششصد و پنجاه مورد مى‏رسد.
او با پیروى از شیخ طوسى، شیوه علم به دخول قول معصوم‏ را در میان نظریه‏هاى فقها، قاعده کلامى لطف مى‏داند. در زیر پاره‏اى از مواردى را که ابن زهره به اجماع استناد کرده، بیان شده است: - فرض پنجم: شستن یک مرتبه دست‏ها، از آرنج‏ها تا انتهاى انگشتان است که مقدار هر یک از آن‏ها به اندازه یک کف آب مى‏باشد و آرنج در شستن داخل مى‏شود، تمام این احکام به دلیل اجماع مورد اشاره است.
از سرگیرى نماز بر شخصى که واجبى را ترک کرده و یا چیزى را که ترکش‏لازم‏بوده، انجام داده، واجب است و تمامى این‏ها به دلیل اجماع مورد اشاره‏مى‏باشد.

عقل‏
ابن‏زهره براى دلیل عقلى جاى‏گاه ویژه‏اى قایل بوده و آن را در طول سایر دلایل قرار داده است. او مى‏گوید: به نظر ما هیچ واقعه‏اى نیست، جز آن که در مورد حکم آن، دلیل علمى وجود دارد وچنان که فرض کنیم دلیلى وجود نداشته باشد، به حکم عقل مراجعه مى‏کنیم.
اصول عملیه
‏ احتیاط
ابن زهره در موارد فراوانى به دلیل احتیاط استناد کرده است، لذا باید او را یکى از ترویج کنندگان احتیاط در فقه به شمار آورد. به عنوان نمونه او رضایت زن را در صحت عقد نکاح مقتضى احتیاط مى‏داند.
ابن زهره احتیاط را در ردیف سایر ادله قرار داده است، دربسیارى موارد آن را در کنار اجماع و در برخى موارد نیز با اصل برائت یا ظاهر قرآن به کار برده است، بر خلاف متأخران که امارات را بر اصول وپاره‏اى اصول را بر پاره‏اى دیگر مقدّم مى‏کنند.
ابن زهره در بیان قاعده احتیاط و اشتغال، بیان فنى دارد که گویا براى اولین بار در کلمات او دیده شده است. هرگاه در مواردى که چیزى به طور یقینى در ذمه ثابت شده، لازم است با یقین نیز از آن ساقط شود، در مورد مقدار صاع نیز آن‏چه ذکر کردیم لازم و واجب است.

استصحاب‏
ابو المکارم استصحاب را حجت نمى‏داند و بر این باور است که اثبات حکم در زمان بعدى صرفاً به اتکال دلیل ثبوت حکم در زمان اول، اثبات شى‏ء بدون دلیل است و دلیل، تنها حالت و زمان اول را شامل مى‏شود. لذا اثبات حکم در زمان بعد به دلیل جداگانه محتاج است.
برائت‏
برائت از دیگر اصولى است که ابن زهره در مباحث فقهى بسیار بدان تمسک کرده است، ولى در غنیه بحث مستقلى از آن نکرده است. ایشان در بحث واجب تخییرى معتقد است که همه خصال واجب بوده، ولى با انجام یکى، بقیه از عهده مکلف ساقط مى‏شود. او در برابر کسانى که تنها یکى از خصال را واجب دانسته‏اند، استدلال کرده است: اگر یکى از کفارات سه‏گانه به صورت غیر مشخص واجب باشد، براى مکلّف لازم است راهى براى شناخت آن پیش از انجامش وجود داشته باشد؛ زیرا تکلیف او به چیزى که براى علم به آن راهى ندارد قبیح است و این کار تکلیف به چیزى است که از توان او خارج است.
شیخ انصارى و آقا ضیا عراقى از این استدلال ابن زهره بر برائت استفاده کرده‏اند.
بر این اساس، وى به برائت عقلى پاى‏بند بوده و مستند وى در برائت، «تکلیف ما لایطاق» بوده است که خود قاعده‏اى کلامى است. ابن زهره از اصل برائت نیزبسیار استفاده کرده است. برخى از استنادهاى او به قرار زیر است: - ... نیز اصل بر اموال، مبرّا بودن عهده از حقوق است.
بر این مطلب، اجماع شیعه دلالت دارد زیرا اصل، برائت عهده از تکلیف است و مسئولیت داشتن آن نیازمند دلیل است.
ابن زهره اصل برائت را بارها همراه و در عرض اجماع و گاه به همراه دلیل‏ احتیاط به کار برده است، مانند موارد زیر:
ثبوت این مطلب به دلیل اجماعِ مورد اشاره و راه احتیاط و یقین به مبرّا بودن عهده از تکلیف است.
دلیل بر مقدار نصاب در آن دو اجماع گذشته و نیز اصل برائت عهده از تکلیف است.
استعمال لفظ در بیش از یک معنا
از دیدگاه ابن زهره مى‏توان از یک لفظ معانى گوناگون و متعددى را اراده کرد، حتى از این قاعده، معناى حقیقى و مجازى را استثنا نکرده است. استدلال وى بر این مطلب چنین است: این استعمال داراى مقتضى است و باید دنبال مانع آن بود. مانع چنین استعمالى یا مانع لفظى است و یا مانع معنوى. دراین زمینه، مانع لفظى وجود ندارد. بله از یک لفظ نمى‏توان امر و نهى و یا لازم و متعدى را برداشت کرد. مانع معنوى آن است که معانى آن قابلیت اجتماع نداشته باشد، مثل اراده وکراهت فعل. پس در مواردى که مانع لفظى و معنوى نباشد، وجهى براى عدم جواز، وجود ندارد.
امر به شى‏ء مقتضى نهى از ضدش نیست. ابن زهره امر به شى‏ء را نهى از ضدش تلقى نکرده است، زیرا این نهى یا باید از لفظ امر مثل «صلّ» فهمیده شود که این فرض به یقین باطل است. از جهت معنوى هم دو شبهه دارد: یکى این که مقتضاى حکمت آن است که امر به شى‏ء، نسبت به ضدش کراهت داشته و دیگر این که وقتى مأمور به واجب شد، مقتضى قبح ضدش است. ایشان به هر دو شبهه پاسخ داده و شبهه اول را از راه مستحبات نقض کرده و در مورد شبهه دوم، اظهار داشته است که وجوب یک شى‏ء به طور مطلق مقتضىِ قبح ضدش نیست، زیرا برخى اضداد با وجوب، جمع مى‏شود، مثلاًنماز در آخر وقت در یک زاویه مسجد، ضد نماز در زاویه دیگر آن است، با این حال همه به طور تخییرى واجب است.
خطاب شرایع نسبت به کافران‏
ابوالمکارم بر این باور است که کافران بسانِ مسلمانان، علاوه بر اصول دین، نسبت به فروع نیز تکلیف دارند و بر این اساس کافران استحقاق دو عقاب را دارند: یکى، عقاب بر ترک اصول و دیگرى، عقاب بر ترک فروع. کافران، مخاطب شرایع و احکامند؛ زیرا چیزى در داخل شدن مکلف در خطاب معتبر نیست، مگر ویژگى مکلف و ویژگى خطاب.
بى‏تردید عنوان مکلف بر کافر، منطبق است و صحت تکلیف وى به شرعیات همانند صحت تکلیف او به ایمان است، اما در مورد صفت خطاب، هرگاه عنوان خطاب به طور مطلق بوده و یا به «ناس» متوجه باشد، بدون شک، کافر هم در آن داخل است
برگشت استثنا به جملات گذشته‏
ابن زهره معتقد است استثنایى که پس از چند جمله ذکر شود امکان رجوع به جمله اخیر و همه جملات گذشته را دارد و بدون دلیل نمى‏توان فهمید که این جمله به کدام یک برمى‏گردد. مبناى چنین نظرى حسن استفهام است، زیرا از نظر عقلا نیکو است که سؤال شود این استثنا به جمله آخر برمى‏گردد و یا همه جملات، و حسن استفهام، دلیل اشتراک است. ابن‏زهره در این نظریه با شیخ طوسى به مخالفت‏
برخاسته است، زیرا شیخ با تبعیت از شافعى معتقد است که استثنا به همه جملات گذشته برمى‏گردد.

مفاهیم‏
حجیت مفهوم اولویت‏
از نظر ابن زهره، مفهوم اولویت حجیت دارد. او مى‏نویسد: چون سخن خداوند متعال «فلا تقل لهما اُف» نهى از اف گفتن را شامل مى‏شود و شمولش نسبت به سایر مکروهات اولى است، در این صورت نیکو نیست که تصریح کند و بگوید «واضربهما واشتمهما»؛ زیرا این کلام با کلام قبلى در تناقض است.
ثبوت مفهوم براى ادات حصر (مثل انّما) ابوالمکارم براى جمله‏هایى که ادات حصر، مثل «انما» دارند، قایل به مفهوم است:  ... و به واسطه لفظ «انّما» دانسته مى‏شود که غیر آن، خلاف آن است
از نظر ایشان، جز دو مورد بالا، سایر مفاهیم اعتبار ندارند
 بى اعتبارى مفهوم وصف‏ ایشان در این زمینه مى‏گوید: تعلیق حکم بر صفت، دلالت نمى‏کند که حکم از غیر آن صفت، منتفى است.

مفاهیم
ابن نعمان از میان مفاهیم تنها به مفهوم موافق و مفهوم وصف بسنده کرده است. وى از مفهوم موافق به «فحوى الخطاب» و از مفهوم وصف به  دلیل الخطاب تعبیر مى‏کند
مفهوم موافق: وى ضمن این‏که مفهوم موافق را حجت مى‏داند در تعریف آن مى‏نویسد: فحوى الخطاب، چیزى است که از آن معنایى به حسب عادت اهل لسان فهمیده شود، گرچه در آن نص صریح نباشد، مانند قول خداوند متعال که مى‏فرماید: «ولا تقل لهما افّ ولا تنهرهما».
مفهوم وصف: شیخ احتمالاً نخستین عالم شیعى است که مفهوم وصف را حجت مى‏داند. وى در تعریف آن چنین آورده است: تعلیق حکم بر صفات مذکور در کلام، دلالت مى‏کند که آن‏چه غیر از این صفات را دارد، چنین حکمى ندارد، مگر دلیلى بر اتفاق حکم بین واجد صفت و فاقد آن وجود داشته باشد، همانند قول پیامبر اسلام که فرمود: «فى سائمة الإبل الزکاة» اختصاص زکات به ابل سائم دلیل بر آن است که در ابل عامل، زکات نیست.
اصول عملیه‏
استوارى اصول عملیه به شک است. شک در تکلیف، شک در مکلف به و... و تا شکى نباشد، این اصول مجرا پیدا نمى‏کنند. متأخران، اصول عملیه را به چهار قسم تقسیم کرده‏اند: برائت، اشتغال، تخییر و استصحاب. شیخ مفید از میان این اصول، تنها به استصحاب بسنده کرده است. وى بدون این که از استصحاب تعریفى ارائه کند یا اشاره‏اى به اصل یا اماره بودنش داشته باشد، به حجیت آن اشاره کرده و معتقد است طبق استصحاب حال، حکم واجب است، زیرا حکم حال با یقین ثابت شده و چیزى که با یقین ثابت شده، تغییر آن بدون دلیل جایز نیست.
گفتنى است از تعلیل شیخ معلوم مى‏شود که او استصحاب را از باب دلیل عقل، حجت دانسته است، نه از باب روایات.
تعادل و تراجیح‏
بحث تعادل و تراجیح متوقف بر حجیت خبر واحد و از توابع آن است، با این حال، شیخ مفید که منکر حجیت خبر واحد است، از تعادل و تراجیح بحث کرده است. ایشان اختلاف در روایات را به دو گونه ترسیم مى‏کند: یکى، اختلاف در متن ودیگرى، اختلافى که به نسخ منجر مى‏شود. در قسم اول، دو حالت تصور مى‏کند:
1 . اختلاف بدوى باشد، به طورى که بتوان‏هر یک را بر استعمال حقیقى حمل نمود
. 2اختلاف مستقر باشد، به طورى که نتوان در دلالت اخبار توافقى ایجاد کرد. در این فرض قطعاً نمى‏توان به صحت هر دو خبر اعتقاد پیدا کرد. لذا ناگزیر یا یکى از آن دو صحیح است یا هر دو فاسد است. امابراى قسم دوم اختلاف که به نسخ منجر مى‏شود، به قواعد باب نسخ ارجاع مى‏دهد.
او در حدیث مورد اعتماد، در فقه ماهر و در حدیث و روایت بصیرت داشت و در روایات متقن بود. او کتاب‏هایى، مانند المصابیح فى ذکر من روى عن الائمة: لکل‏ امام، التعقیب والتعفیر و... را تدوین کرده است. وى ظاهراً در اصول کتاب القاضى بین الحدیثین المختلفین را به رشته تحریر درآورده است که در دست‏رس نمى‏باشد.
او در ادبیات بسیار قوى بود و در تاریخ تخصص داشت. هم‏چنین کتاب‏هایى تدوین کرده که پاره‏اى از آن‏ها عبارتند از: اخبار سید بن محمد، تاریخ و عمل الجمعة. ظاهراً در اصول، کتاب الحدیثین المختلفین را نوشته است که امروزه در دست‏رس‏ نیست. - على بن ابى‏احمد حسین طاهر بن موسى ملقب به سید مرتضى
زندگى‏نامه‏ سید مرتضى
در ماه رجب سال 355 در شهر بغداد دیده به جهان گشود. مادرش فاطمه و پدرش نقیب ابو احمد حسین نام داشت. ابو احمد حسین در دولت بنى‏عباس و بنى‏بویه مورد احترام و تجلیل بود. وى به خاطر مخالفت با دستگاه‏ خلافت عضدالدوله دیلمى در سال 369 ق دستگیر و اموالش مصادره و به شیراز تبعید شد و تا سال 376 ق به مدت هفت سال در زندان به سر برد از این رو سرپرستى سید و برادرش رضى بر عهده مادرش بود. فاطمه براى تربیت و رشد فرزندان خود آنان را نزد مرجع و عالم بزرگ شیعى آن زمان، شیخ مفید برده و از ایشان خواست تا علم فقه را به آنان بیاموزد. سید در سن دوازده یا پانزده سالگى به تحصیل علوم ادبى اشتغال ورزید. نتیجه‏ تلاش علمى او به سرعت آشکار شد و هنوز 27 سال از عمر پرافتخارش نگذشته بود که مرجع فقهى و کلامى به شمار مى‏رفت و نامه‏هاى متعددى براى دریافت پاسخ‏گویى به مشکلات علمى براى او ارسال مى‏شد. شهرت علمى سید به گونه‏اى بود که کتابش پیش از اتمام تألیف، میان مردم منتشر مى‏شد، به طورى که گاهى از دست او خارج مى‏شد و دیگر فرصتى براى تجدید نظر در آن براى او فراهم نمى‏شد.
سید مرتضى در رشته‏هاى مختلف علوم اسلامى متخصص و صاحب نظر بود. از میان این علوم مى‏توان به فقه، اصول، تفسیر، فلسفه، فلک و نجوم و علوم ادبى اشاره کرد. وى آن چنان در ادبیات عرب تبحّر داشت که شیخ عزالدین احمد بن مقبل در وصف او گفته است: اگر انسانى سوگند یاد کند که سید مرتضى از خود عرب‏ها نسبت به عربى داناتر است، نزد من گناه‏کار نیست.او در هر علمى که وارد مى‏شد افقهاى جدیدى را در آن مى‏گشود و بنیان‏گذار شیوه نوینى در آن مى‏شد به طورى که دکتر عبدالرزاق محیى‏الدین در این باره مى‏نویسد: آن‏چه من در سرنوشت مرتضى در بُعد فرهنگ ادبى دست یافتم این بود که او از طلایه‏داران مفسران شیعى قرآن به واسطه رأى و نظر بود، چرا که پیش از او غالب مفسران شیعى قرآن را با احادیث، تفسیر مى‏کردند. هم‏چنین او از پیش‏گامان دعوت به بازگشایى باب اجتهاد در فقه به شمار مى‏رود. از سوى دیگر او پیش از همگان به تألیف فقه تطبیقى همّت گماشت. او کسى است که پایه‏هاى اصول فقه را نزد شیعیان بنیان نهاد و تفاوت‏هاى اصول فقه و اصول عقاید را نزد شیعه و سنى آشکار ساخت. در علم حدیث اولین شخص از شیعه است که نداى کنار زدن بخش وسیعى از احادیث، به خصوص اخبار واحد را سر داد که چنین عملى موجب خدمت بسیار مهمّى در جهت پاک‏سازى احادیث اهل بیت از خلل و عیوب شد. و در نهایت در علم کلام دوشادوش قاضى عبدالجبار رئیس معتزله به حساب مى‏آید. به طور خلاصه او تجدید کننده مذهب شیعى امامى در قرن چهارم قمرى به شمار مى‏آید.
شریف مرتضى در زمره عالمانى است که علم و سیاست را با یکدیگر توأم کرد و از او فقیهى سیاست‏مدار و مجتهدى زمان‏شناس پدید آورد. وى در سال 406 ق پس از وفات برادرش سید رضى سه مسئولیت مهم اجتماعى را به دوش کشید. یکى نقابت، دیگرى امارت و سرپرستى زائران خانه خدا و سومى نظارت بر دیوان مظالم بود. سید مسئولیت‏هاى اجتماعى متعددى داشت. همین امر باعث شد تا وى هرچه بیش‏تر با نیازهاى زندگى مردم آشنا شود و زمینه مناسبى را براى مباحث فقهى جدید و اصول فقه برابر با نیازهاى جامعه فراهم آورد. این بُعد از زندگى سید تأثیر به سزایى در واقع‏بینى‏هاى مباحث فقهى او بر جاى گذاشت. سید مرتضى از خوشه زار خرمن علما و دانشمندانِ بسیارى استفاده کرد که هر کدام از آن‏ها تأثیر شگرفى بر افکار او گذاشتند. برخى از آنان عبارتند از: 1- ابو نصر عبدالعزیز محمد بن احمد بن نباته اسعدى که سید مرتضى، ادبیات، معانى، بیان، صرف و نحو را نزد او آموخت. 2 - ابوعبدالله محمد بن نعمان بن عبدالسلام عکبرى بغدادى (شیخ مفید) که سید، علوم مختلفى از جمله فقه و اصول را نزد او فرا گرفت. 3- ابو عبیدالله محمد بن عمران بن موسى بن سعید بن عبید الله کاتب، معروف به مرزبانى که او از ادبا، شعرا و شیوخ معتزله بود. 4- ابوالقاسم عبیدالله بن عثمان بن یحیى بن جنیقا دقاق. 5- ابو محمد هارون بن موسى تلعکبرى شیبانى که وى راوى همه اصول و مصنفات شیخ مفید و استاد ایشان است.
ثمرات تربیت و تدریس علمى سید، شاگردان مبرّز و نام‏دارى است که هر کدام مشعل فروزانى براى امت اسلامى بودند. مانند: ابوجعفر محمد بن حسن طوسى (شیخ طوسى)، ابو یعلى سلّار بن عبدالعزیز دیلمى، ابوالصلاح تقى بن نجم حلبى؛ عبدالعزیز بن برّاج، ابوالحسن سلیمان صهرشتى.
سید در طول عمر با برکت خویش، آثار گران‏بهایى از خود به جاى گذاشته است. تألیفات او داراى چند ویژگى است: اول - او در زمینه‏هاى مختلف کتاب‏هایى به نگارش در آورده است به گونه‏اى که نوعى جامعیت را در مباحث اسلامى نشان مى‏دهد. وى توانست در فقه، اصول، تفسیر، حدیث، ادبیات و شعر، علوم قرآن و کلام آثارى را به جامعه عرضه کند. دوم - آثار وى جنبه ابتکارى داشته و گرایش به نوآورى در آثار او به خوبى مشاهده مى‏شود. خوانسارى در این باره مى‏گوید: تمامى مصنفات سید، جنبه تأسیسى و ابتکارى داشته و از کتاب‏هاى گذشتگان الگو نگرفته است.
سوم - شیوه سید، در مباحث مختلف، تطبیق و ایجاد مقارنه بین نظریه‏هاى گوناگون است، به عنوان نمونه او در کتاب الذریعه معمولاًبه نظریه‏هاى متکلمان و فقها توجه دارد. چهارم - تألیفات سید معمولاً پاسخى به نیازهاى مطرح در زمان خویش بوده است، چرا که او پیوسته از افکار و مباحث رایج در جامعه با اطلاع بوده و به موقع پاسخ قاطع و روشنى براى آن مهیا مى‏کرده است. مسائل طرابلسیه، مسائل حلبیه و مسائل موصلیه، نشان‏گر این واقعیت در تألیفات سید است. سید محسن امین تعداد 89 کتاب و رساله براى سید مرتضى شمرده است که‏
برخى از آن‏ها عبارتند: شافى، انتصار، الذخیرة، تنزیه انبیا، امالى و.... شریف مرتضى به مباحث اصول فقه توجه عمیقى داشته و در پى آن کتاب و رساله‏هاى مختلفى درباره مباحث اصولى به نگارش درآورده است که برخى ازآن‏هاعبارتند از: الخلاف فى اصول الفقه، المسائل المفردة فى اصول الفقه، مسائل منفردات فى‏اصول الفقه، الذریعة الى اصول الشریعة (این کتاب امروزه در دسترس همگان است‏ و بارها چاپ شده است)، حجیة الاجماع، دلیل الخطاب، مسألة فى عدم حجیةالخبر الواحد، مسألة فى عدم الدلیل، دلیل العدم و بیان مورده، مسألة فى طریق‏الاستدلال على فروع الامامیة، ابطال القیاس، ابطال العمل بخبر الواحد، مسائل‏ الخلاف فى الاصول، جواب المسائل التبانیات (در این رساله مباحثى از قبیل راه‏ شناخت احکام، راه شناخت خطاب خدا و رسول، اثبات حجیت اجماع و حجیت یا عدم حجیت خبر واحد طرح شده است)، جواب المسائل الموصلیات الثالثه  در این‏رساله مطالبى همانند کیفیت رسیدن به احکام شرعى، بطلان عمل به قیاس و خبر واحد، حجیت ظواهر کتاب و سنت، حکم مسئله فاقد دلیل از کتاب و سنت و حجیت اجماع عرضه شده است)، جوابات الطرابلسیات الثانیة (این رساله نیز مباحث شیوه‏ شناخت احکام شرعى غیر قطعى و کیفیت علم به احکام اختلافى را در بردارد. لازم به ذکر است که بسیارى از رساله‏هاى فوق در کتاب رسائل الشریف المرتضى، توسط دارالقرآن الکریم آیت‏الله العظمى گلپایگانى چاپ شده است و کتاب الذریعة الى اصول الشریعة نیز در دو جلد توسط انتشارات دانشگاه تهران به چاپ رسیده است.) و المصباح فى اصول الفقه.
ویژگى‏هاى کتاب الذریعة الى اصول الشریعة
با این که سید مرتضى کتاب‏ها و مقالات فراوانى در اصول فقه به رشته تحریر درآورده است، اما کتاب الذریعة مهم‏ترین و جامع‏ترین آن‏ها به شمار مى‏رود
‏ الذریعه اولین کتاب گسترده اصولى شیعى است که تمامى مباحث اصولى را به صورت مفصّل و جامع بررسى کرده است. پیش از آن کتاب التذکرة باصول الفقه شیخ مفید است که به رئوس کلى عناوین اصولى بسنده کرده و حجم آن به سى صفحه هم نمى‏رسد، در صورتى که الذریعه در دو جلد و به صورت وسیع، تمامى مباحث اصولى را با شیوه‏اى عالمانه بررسى کرده است
سید در تمامى مباحث اصولى ضمن بیان رأى مورد نظر، به استدلال و ابطال استدلال‏هاى مخالفان پرداخته است. بر این اساس، الذریعه کتابى علمى بوده و همواره مورد توجه دانشمندان پس از او بوده است. این ویژگى؛ یعنى استدلالى بودن، یکى از امتیازات الذریعه نسبت به التذکره است
سید به خاطر احاطه فراوانى که بر اقوال و دیدگاه‏هاى مختلف در مباحث اصولى داشته، پیوسته در آغاز هر بحثى به آرا و مکاتب مختلف اصولى اشاره کرده و به گونه‏اى عالمانه آن‏ها را به بوته نقد کشانده است. در این باره به مرزهاى مذهبى منحصر نشده و بر این اساس دیدگاه‏هاى «فقها» و «متکلمان» دو مکتب معروف در اصول را نقل کرده است.
تهذیب اصول‏ سید مرتضى در این کتاب مباحث اصولى را از غیر اصولى و زاید جدا ساخته است. او معتقد است کتاب‏هاى اصولى رایج، هر چند بسیارى از مباحث اصولى را به درستى به تصویر کشانده‏اند، اما برخى مباحث که جزو علوم دیگر است، وارد علم اصول فقه شده و موجب تورّم بى‏مورد مباحث آن شده است. شاید علت این اختلاط این باشد که علم اصول، درباره مباحث مختلفى که فقیه در استنباط به آن‏ها نیاز دارد، بحث مى‏کند. از این‏رو، فقهاپاره‏اى از مسائل علوم دیگر را که بدان نیاز دارند و از نظرگاه فقهى بدان پرداخته نشده است، در اصول تنقیح کرده‏اند. به هر حال، سید از دو نوع اختلاط در مباحث اصولى سخن مى‏گوید: یکى اختلاط مباحث اصول عقاید با اصول فقه و دیگرى اختلاط مباحث ادبیات با اصول فقه در مباحث الفاظ. وى در مورد تهذیب مباحث اصولى از کلامى مى‏گوید: چنان‏چه انگیزه بحث در این موضوعات (کلامى) آن باشد که اصول فقه بعد از ثبوت این اصول تمام مى‏شود، خود علتى است که اقتضا مى‏کند سایر مباحث اصول دین از اول تا آخر به همان ترتیب، [در اصول فقه‏] بحث شود، چرا که طبق نظر دقیق، بر تمامى اصول دین استوار است.
ایشان در بحث جواز نسخ شرایع مى‏گوید: بدان که میان مسلمانان در این مسئله هیچ اختلافى وجود ندارد، بلکه تنها اختلاف در این مسئله، با یهود است و بحث با یهود در اصول فقه بى‏معناست.سید بر اصولیان اهل سنت انتقاد مى‏کند که مباحث ادبى نیز نباید نابجا وارد اصول شود.
شریف مرتضى در اصول به دنبال مباحثى است که اثرى در فقه داشته باشند و طرح غیر از آن‏ها را در اصول سزاوار بحث نمى‏داند. از این‏رو بحث از معناى لغوى نسخ را بحثى بى‏حاصل تلقى کرده است.
به هر حال سید با این روش، مباحث اصولى را از غیر آن تهذیب و از تداخل بى‏مورد مباحث لغوى و کلامى جلوگیرى کرده است.

علم الهدى از کتاب خود به عنوان کتابى که در میان کتاب‏هاى دیگر اصولى، بى‏نظیر است، یاد کرده است. او در ادامه، بار دیگر بر نوگرایى در اصول تأکید کرده و گوشزد مى‏کند که در این راستا از کتاب‏هاى عامه کمکى نگرفته است.

تبیین دقیق دلایل مخالفان‏ سید در این کتاب تمام تلاش خود را در تبیین درست سخنان مخالفان به کار برده و نقاط ابهام آن‏ها را شفاف کرده است.
ایشان در این راستا، ادلّه مخالفان را گردآورى و دسته‏بندى و به صورت مختصر و گویا بیان کرده است، به عنوان نمونه در مورد کسانى که امر را دلیل بر وجوب مى‏گیرند، مى‏گوید: قائلان به وجوب امر، از دو راهِ اعتبارى و سمعى پیش آمده‏اند و آن‏ها بر دو قسم‏اند: یکى، راه‏هاى قرآنى و دیگرى، راه‏هاى اخبار.
در مورد راه‏هاى اعتبارى سیزده دلیل و براى راه‏هاى سمعى قرآنى پنج دلیل و براى راه‏هاى سمعى اخبارى چهار دلیل بیان و سپس به نقد آن‏ها اقدام کرده است
‏ او تنها به تصویر و بیان دیدگاه‏هاى مختلف اکتفا نکرده، بلکه نقد و انتقاد بر اساس اصول علمى را وجهه نظر خود در این کتاب قرار داده است، لذا خود او این چنین اظهار مى‏کند: ... گرچه پس از تحریر و تنقیح دلایل آنان، به نقد و تبیین سستى آن‏ها پرداخته‏ایم.
تبیین محل اختلاف‏ مباحث علمى آن‏گاه ثمربخش خواهد بود که به درستى، نقطه اختلاف میان دیدگاه‏هاى موجود، شناخته شود و تلاش‏هاى علمى بر آن متمرکز شود. یکى از ویژگى‏هاى کتاب الذریعه آن است که در هر بحثى سعى دارد محل نزاع را تبیین نموده تا از مباحث زاید و بى‏حاصل جلوگیرى کند؛ به عنوان نمونه پس از گزارش اقوال و آرا در این باره که امرِ مطلق، اقتضاى یک بار امتثال یا تکرار را مى‏کند، مى‏نویسد: تحقیق جاى‏گاه اختلاف، منحصراً در زیادى بر یک بار است، زیرا امر بدون هیچ اختلافى میان علما، یک بار را شامل مى‏شود.در موارد دیگرى نیز ایشان به این ویژگى مهم اشاره کرده است.
کیفیت طرح مباحث اصولى‏ دستگاه تفکر اصولى علم الهدى به قدرى منسجم و روشمند است که آن را از سایر شیوه‏ها و روش‏هاى دیگر ممتاز کرده است. با آشنایى از چنین شیوه‏ها و روش‏هایى مى‏توان عمق افکار این اصولى بزرگ شیعه را دریافت
گرایش کلى سید در مباحث اصولى، اهمیّت دادن به جاى‏گاه عقل در استنباط و پرهیز از جمودگرایى و اخبارى‏گرى است. وى در این گرایش از استادش شیخ مفید متأثّر شده است. سید مرتضى بر خلاف محدثان و اخباریان که به ظواهر آیات و روایات بسنده کرده و از هر گونه استدلال‏هاى عقلى گریزانند، با ارائه اصول و قواعدى با هرگونه ظاهرى‏گرایى در فقه مبارزه کرد. البته این بدان معنا نیست که ایشان در هر مبحثى به شیوه عقلى عمل کرده، بلکه او با ایجاد تعادل و تفکیک قلمروهاى عقل و نقل، جایگاه واقعى هر کدام را به صورت دقیق مشخص کرده است. موارد زیر پاره‏اى از این تلاش علمى ایشان است: الف - سید مرتضى در مباحث لغوى و ادبى به هیچ وجه شیوه عقلى، قیاسى و استدلالى را جایز نمى‏داند.
سید در جاى دیگر، استدلال به احادیث و روایات را در مباحث لغوى، اشتباه روش‏شناسى تلقى کرده است. در بحث این که اقلّ جمع، دو یا سه است، برخى به حدیث نبوى «الاثنان فما فوقهما جماعة؛ دو به بالا، جماعت است» استناد کرده‏اند. سید در پاسخ آنان مى‏نویسد: پاسخ دلیل سوم شما این است که سخن پیامبر اکرم  مى‏باید بر احکام حمل شود، نه وضع لغوى، چرا که پیامبر براى بیان احکام شرعى مبعوث شده است، نه براى اطلاع از لغت‏ها.
سید اصرار دارد در موارد ثبوت با علم، به ظن تمسّک نشود و از کسانى که جاى‏گاه آن دو را مخلوط کرده‏اند، انتقاد مى‏کند؛ به عنوان نمونه در مورد واجب موسّع، در برابر کسانى که وجوب را به آخر وقت اختصاص داده‏اند، مى‏گوید: بیش‏تر قیاس‏هایى را که شما ذکر کرده‏اید، اگر صحیح باشد، مقتضى ظن است وموجب علم نمى‏شود، در حالى که ما در مسئله‏اى هستیم که راه و شیوه آن علم است. پس نباید در آن مسئله به راه‏هاى ظنى اعتماد کرد.
سید در موارد بسیارى به این خلط و اشتباه در استدلال‏هاى مخالفانِ خود تذکرداده است.
تطبیقى و مقارن‏ نگاه تطبیقى و بررسى مکاتب گوناگون در مباحث علمى، موجب رشد و شکوفایى آن شده و تعصب‏هاى بى‏مورد را تقلیل و زمینه را براى هرچه نزدیک‏تر شدن دیدگاه‏ها فراهم‏تر مى‏سازد. سید مرتضى یکى از پایه‏گذاران روش تطبیقى و مقارن در مکتب شیعه است. او در فقه، کتاب الانتصار را که یک دوره فقه مقارن است، تألیف کرده است. سید در اصول نیز از چنین شیوه‏اى تبعیت کرده است.
وى در همین راستا به مکاتب اصولى زمان خویش از متکلمان [یعنى شافعیان‏] و فقها [یعنى حنفیان‏] توجه عمیقى داشته و معمولاًدر ابتداى هر بحثى آراى آنان را بررسى کرده است. وى از افرادى که در پیدایش آراى اصولى، نقش مهم‏ترى داشته‏اند، نقل مى‏کند، مانند ابوحنیفه، شافعى، ابوعلى، ابوهاشم، ابو الحسین بصرى، نظام، ابوالعباس بن شریح، ابوبکر فارسى، قفّال، ابوالقاسم بلخى، ابوالحسن کرخى. بنابراین، مى‏توان گفت که سید بر اقوال و آراى عصر خویش احاطه داشته است. از سوى دیگر، سید مباحثى همچون قیاس، اجماع اهل مدینه و... را که اهل‏ سنت به آن‏ها توجه دارند، با تأمّل و دقّت تحقیق مى‏کند. 3 - 2 - وسعت بینش‏ سید در هر مسئله‏اى که وارد مى‏شود آن را از زوایاى مختلف و گوناگون بررسى مى‏کند، حتى نسبت به آن‏دسته از مباحثى که موضع منفى دارد، بررسى و تحقیق مى‏کند، به طور مثال، در مبحث خبر واحد در جواب «المسائل التبانیات» آن را از زوایاى گوناگون پژوهش مى‏کند:
- اعتماد پیامبر به خبر واحد و پاسخ آن؛
- اعتماد معروف‏ترین متشرعه به خبر واحد و پاسخ آن؛
- تمسّک متکلمان بر خبر واحد و پاسخ آن؛
- اعتماد عقلا به خبر واحد و پاسخ آن؛
- اعتماد اهل سنت به خبر واحد و پاسخ آن؛
- اثبات حجیت خبر واحد از راه لطف و پاسخ آن؛
- دلالت نامه فرستادن پیامبر به امرا و کارگزاران، بر حجیت خبر واحد و پاسخ آن.

شجاعت علمى‏ سید مرتضى از این که با دلیل و منطق سخنى بر خلاف مشهور داشته باشد، باکى ندارد. امرى که امروزه (ترس از اظهار حق، خوف از فتواى خلاف مشهور و...) بلاى برخى مجامع حوزوى شده است، اما ایشان با کمال شجاعت علمى، گاه بر خلاف مشهور مبانى خود را تنظیم و تثبیت کرده است. او مى‏گوید: ما اراده کردیم که مبانى‏مان در اصول فقه، براى هیچ یک از نگارندگان کتاب‏هاى اصول فقه جمع نشده باشد.
او در ادامه کلام، موارد اختلاف خود با مشهور و جمهور را بیان مى‏کند که از جمله آن‏ها مباحث امر و نهى و عموم و خصوص است.
واژه‏ها و اصطلاحات در هر علمى، سنگ‏هاى زیربنایى مباحث علمى به شمار مى‏آید، به گونه‏اى که عدم شناخت دقیق و جامع آن‏ها مى‏تواند مسائل علمى را به انحراف زیادى دچار کند. شیوه علم الهدى در بررسى و تبیین مطالب، آن است که چنان‏چه واژه و اصطلاحى نقش محورى و کلیدى داشته باشد، در آغاز بحث، معنا و مقصود از آن را بیان کند. او رساله‏اى به نام الحدود و الحقایق را تدوین و در آن اصطلاحات فقهى، اصولى، کلامى، علوم قرآنى و منطقى را تعریف و تبیین کرده است. در مباحث اصولى این حقیقت را گوشزد کرده، و مى‏گوید: بدان بر هر کسى که مى‏خواهد چیزى را نفى یا اثبات کند، لازم است ابتدا حقیقت آن را ذکر کند.
بارها در الذریعه واژه‏هاى اصولى را تبیین و مقصود از آن‏ها را بازشناسى کرده است.
شناخت زمان و تاریخ جعل یک اصطلاح، از اهمّیت ویژه‏اى برخوردار است. از این رو، سید مرتضى در برخى مباحث، به واژه و اصطلاح نگاه تاریخى دارد. او در بحث قیاس معتقد است که رأى غیر از قیاس است، لذا نمى‏توان با روایات صحابه که در مورد رأى وارد شده، اعتبار قیاس را استنباط کرد. وى مى‏نویسد: به آن‏ها گفته مى‏شود این اصطلاح جدیدى در میان اهل قیاس است؛ زیرا هنگامى که درباره موضوع قیاس میان امت اسلامى اختلاف شد و برخى آن را نفى و دسته‏اى آن را اثبات کردند، قائلان به قیاس آن را به رأى نسبت دادند و حال آن‏که بسیار روشن است این اصطلاح در زمان صحابه چنین نبوده، پس چگونه خطاب‏هاى آنان بر آن حمل مى‏شود؟
شرح اصل با فرع‏ در تفهیم مطالب دشوار از راه‏هاى مختلفى بهره گرفته مى‏شود. یکى از بهترین آن‏ها، این است که قاعده کلى را با مصادیق و مواردش توضیح دهند تا تصور اصل آسان‏تر شود. سید در این زمینه مى‏گوید: درست نیست، کسى بر ما عیب گیرد که چرا این مسئله را تجزیه کرده‏اید و از مسئله، به فرع آن خارج شده‏اید، زیرا مقصود ما از این کار توضیح اصل به واسطه این تفریع است و چه بسا توضیح فروع در تصویر اصول، کارساز افتد.
مباحث‏ مسائل علمى، پیوسته ریشه‏ها و مبانى خاصى دارند که فلسفه وجودى آن مسائل را تشکیل مى‏دهند. محقق ژرف‏نگر آن است که به ریشه‏هاى مباحث توجه کرده و براى نقد و بررسى، به صحت و سقم آن مبانى توجه کند. سید از زمره کسانى است که براى نقد اندیشه‏ها به مبانى آن‏ها توجه عمیق دارد. وى در مسئله دخول نسخ در اخبار معتقد است کسانى که نسخ در اخبار را منکرند از متکلمان متأثر شده‏اند و در واقع این بحث ریشه کلامى دارد. او مى‏نویسد: این که متکلمان درگذشته گفته‏اند در اخبار نسخ داخل نمى‏شود، منظورشان خبر از وقایع گذشته و حال است و چنین خبرى به تکلیف ارتباطى ندارد.

فلسفه اصول‏ پیش از ورود به مباحث اصولى و مرور آن‏ها از نظر سید مرتضى، مباحث مقدماتى را که در اصول نقش داشته و درآمدى بر مسائل اصول فقه به‏حساب‏مى‏آید، بررسى مى‏کنیم:
1 - موضوع علم اصول: یکى از مباحث مهم که جنبه مقدماتى دارد، این است که تمایز علوم به چیست؟ و بر فرض تمایز علوم به موضوعات، موضوع علم اصول چیست؟ از کلمات سید چنین برداشت مى‏شود که او تمایز علوم را به موضوعات دانسته و بر این اساس موضوع علم اصول را «دلایل فقه» مى‏داند.
این دیدگاه زمینه و بذرى شد تا صاحب قوانین، موضوع اصول را «ادله اربعه» و صاحب فصول «ادله اربعه بدون وصف دلیلیت» تلقّى کند. سید معتقد است که در اصول از دلیل بودن آن‏ها بحث نمى‏شود، بلکه از کیفیت دلالت آن‏ها بر احکام، سخن به میان مى‏آید. از این رو به نظر مى‏رسد نظر صاحب فصول به رأى سید مرتضى نزدیک‏تر باشد.
2 - رابطه فقه و اصول: از نظر سید مرتضى اصول فقه یک علم مقدماتى و آلى است که ارزش ذاتى ندارد و در شرایطى ارزش‏مند و مفید است که در ارتباط با فقه در نظر گرفته شود. او مى‏گوید: هرگاه در آن‏چه اصول فقه خوانده مى‏شود، دقت کنیم مباحث آن را از دو صورت خارج نمى‏بینیم، یا موجب رسیدن به علم فقه مى‏شود و یا به آن تعلق گرفته و راه و شیوه‏اى است به چیزى که چنین ویژگى داشته باشد.
3 - محور مباحث اصولى: سید مرتضى محور مباحث اصولى را «خطاب» قرار داده و مباحث آن را بر خطاب استوار کرده است. بر این اساس، مسائلى چند درباره تعریف خطاب، اقسام و احکام آن بیان کرده است. وى مى‏گوید: اگر محور و مدار بحث در اصول فقه بر خطاب باشد، لازم است در آغاز مباحث خطاب را ذکر کنیم.
وى در موارد دیگرى به محور بودن خطاب اشاره کرده است.
چنین تنظیمى تا زمان سید مرتضى سابقه نداشته و امرى ابتکارى به شمار مى‏آید.
4 - اعتبار علم در اصول: سید مرتضى معتقد است که در مباحث اصولى باید به علم و یقین رسید و ظن و گمان کفایت نمى‏کند. وى در برابر این سئوال که به چه دلیل در اصول فقه ظن کفایت نمى‏کند، مى‏گوید: زیرا دلایل قطعى قائم شده است که در اصول فقه همانند اصول دیانات [یعنى توحید، عدل و...]، باید به علم رسید.
هم‏چنین دلیل دیگر سید مرتضى در این باره این است که دلیل مقطوعى بر کفایت ظن در مباحث اصولى دلالت نمى‏کند.
البته این سخن بدان معنا نیست که ایشان اعتنایى به ظن نداشته و جایى براى آن در اصول قرار نداده است، بلکه از نظر او در مواردى که علم حاصل نمى‏شود اکتفا به ظن بدون مانع است.
5 - مبانى کلامى در اصول: بى‏تردید، علم اصول داراى مبانى و قواعدى است که در علوم دیگر به اثبات رسیده و زیربناى مباحث اصولى شده است. از این رو، در اصول به عنوان «اصول موضوعه» در نظر گرفته مى‏شوند. سید مرتضى با آگاهى کامل از این مبانى در جاى جاى مباحث اصولى، آن‏گاه که به مبحثى از کلام پیوند مى‏خورد، به خوبى آن مبانى را تذکر داده و آشکار ساخته است. البته در این‏جا، در صدد جمع‏آورى همه مبانى کلامى سید در اصول نیستیم، بلکه این بحث پیش‏درآمدى بر آن خواهد بود. قاعده لطف: سید مرتضى در اصول، مباحث مختلفى را بر قاعده لطف استوار ساخته است. ایشان قاعده لطف را این‏گونه تعریف مى‏کند: بدان، لطف عبارت است از چیزى که به انجام اطاعت دعوت کند و به دو قسم تقسیم مى‏شود: یکى، قسمى است که مکلف نزد آن، فعل طاعت را انجام مى‏دهد و اگر آن لطف نبود، طاعت را انجام نمى‏داد و دیگر، قسمى است که مکلف نسبت به اختیار طاعت نزدیک‏تر است و به هر حال داعى شامل هر دو قسم مى‏شود.
سید لطف را بر خداوند واجب مى‏داند و معتقد است که این وجوب تغییرناپذیر است، از این رو، بدا را بر خداوند جایز نمى‏داند.
سید در مبحث امر به شى‏ء بر وجه تخییر، در مقدمه‏اى اظهار مى‏دارد: و ما علم داریم که تکلیف خداوند نسبت به شرایع، تابع مصلحت و الطاف است.
وى در بحث اجماع، دخول معصوم را مقتضاى لطف الهى شمرده و بدین ترتیب، حجیت اجماع را به قاعده لطف مستند مى‏کند.
حسن و قبح:
یکى از مباحث کهن که در میان متکلّمان مسلمان مطرح بوده، این است که آیا حسن و قبحِ افعال، عقلى است یا شرعى؟ اشاعره معتقدند: عقل را یاراى حکم به حسن و قبحِ افعال نیست و حسن و قبح، تابع اعتبار و وضع شارع است. اما در برابر، عدلیه معتقدند: افعال، خود ویژگى ذاتى از حسن و قبح دارند و کار عقل کشف آن است و عقل جداى از حکم شرع، توانایى درک آن‏ها را دارد و شارع تنها به امورى که واقعاً حسن مى‏باشند امر و از امورى که ذاتاً قبیحند نهى مى‏کند. سید مرتضى نیز حسن و قبح را عقلى دانسته و در موارد متعددى از این اصل‏
کلامى مدد جسته و نظریه‏هاى اصولى خویش را بر آن استوار کرده است، به عنوان نمونه سید در بحث تقسیم افعال و تصویر احکام خمسه، از حسن و قبح استفاده کرده است، چنان که در بحث نسخ در این مطلب که در چه مواردى نهى بعد از امر و امر بعد از نهى، حَسَن است، بحثى دارد و مواردى را بر اساس حسن و قبح برشمرده است.
قبح تکلیف ما لا یطاق: سید از این بحث کلامى، بارها در اصول استفاده کرده است. او در توضیح این اصل مى‏گوید: مراد از «تکلیف ما لا یطاق» تکلیفى است که وجودش غیر ممکن باشد و این تعذر وجود، خواه به علّت نبود قدرت باشد یا وجود عجز یا نوعى مریضى یا بدون وسیله و عضو و یا از بى‏علمى آن‏جا که علم معتبراست
سید در بحث واجب مخیّر معتقد است هر سه کفاره، واجب است و با انجام هر کدام، ذمّه انسان برى مى‏شود و در برابر کسانى که مى‏گویند وجوب یکى از آن‏ها بدون تعیین است، مى‏گوید: چنان‏چه واجبِ از کفارات، یکى از آن‏ها بدون تعیین بود، بر خداوند لازم بود که قبل از انجام فعل براى مکلف راهى نسبت به تعیین و تمییز واجب، قرار دهد، زیرا تکلیف به یک فعل غیر معین از بین سه فعل، به تکلیف به مالایطاق منجر مى‏شود.
سید مرتضى در بحث حکم امرى که معلّق به وقت شده است سه قسم را تصور مى‏کند، قسم سوم آن است که عبادت، از وقت بیش‏تر باشد. سید در بیان حکم این قسم مى‏گوید: قسم اخیر در تکلیف خداوند تعالى داخل نمى‏شود، زیرااز آن جهت که تکلیف به ما لا یطاق است قبیح مى‏شود.
دلایل فقه:
سید مرتضى به صورت کلى معتقد است تکلیف بدون دلیلى که آن را تعیین کند، قبیح است و باید براى دست‏یابى به احکام شرعى دلیل اقامه شود.
وى به صورت اجمالى دلایل فقه را نام برده و موضع کلى خود را نسبت به آن‏ها مشخص کرده است. هم‏چنین او معتقد است که در بیش‏تر مباحث فقه مى‏توان به‏ قطع رسید. بنابر این به ادلّه ظنى نیازى نیست.
سید با وجود انکار خبر واحد، معتقد است بیش‏تر فقه به واسطه اخبار متواتر معلوم است.

اندیشه‏هاى اصولى‏ در این قسمت بر افکار اصولى سید مرتضى مرورى خواهیم داشت تا ضمن آگاهى از آراى ایشان با کیفیت استدلال و مبانى او در مباحث گوناگون آشنا شویم. در این راستا به نوآورى و آراى ویژه او در اصول نیز خواهیم پرداخت. 1 - مبانى سید مرتضى در بحث الفاظ علم الهدى در همه مباحث الفاظ اصول، مبانى خاصى دارد که در واقع آن‏ها سنگ زیرین مباحث لفظى او در اصول به شمار مى‏آیند. بنابراین، براى آشنایى با آن‏ها و در نتیجه نوع موضع‏گیرى او در آراى اصولى، به تبیین آن‏ها مى‏پردازیم:
استعمال دلیل بر حقیقت‏ سید در بسیارى از مباحث لفظى از این اصل مدد جسته است، مثلاًزیر بناى اعتقاد به اشتراک در مباحث لفظى، چنین اصلى است. ایشان معتقد است لغت، به واسطه استعمال شناخته مى‏شود و اصل در لغت آن است که استعمال حقیقى باشد و مجاز امر عارضى است، زیرا ممکن است لفظى معناى حقیقى داشته باشد، ولى فاقد معناى مجازى باشد. با وجود این، مجاز بدون حقیقت ممکن نیست. پس مقتضاى روال طبیعى، استعمال بر حقیقت است و خروج از این مسیر (مجاز) نیازمند دلیل و قرینه است.
مخالفان معمولاً در مقابل این معنا چنین اشکال مى‏کنند که مجاز هم مورد استعمال است و چون استعمال شامل حقیقت و مجاز مى‏شود، نمى‏توان استعمال را نشانه و دلیل حقیقت دانست. سید که متوجه چنین اشکالى بوده است، در پاسخ مى‏گوید: لغت عرب به واسطه استعمال شناخته مى‏شود، همان‏گونه که هرگاه لفظى را در معناى واحدى استعمال کنند و ما را بر مجاز آگاه نسازند، قطع به حقیقت پیدا مى‏کنیم. هم‏چنین است اگر لفظى در دو معناى مختلف استعمال شود. توضیح آن این است که اصل در لغت، حقیقت است و مجاز، بر آن عارض است، زیرا لفظ در لغت گاهى حقیقى است، بى‏آن که معناى مجازى داشته باشد، ولى ممکن نیست معناى مجازى بدون معناى حقیقى باشد. پس هرگاه این مطلب ثابت شد، لازم است ظاهر استعمال، حقیقت را اقتضا داشته باشد و انتقال به مجاز دلیل بخواهد.
این اصل بر آراى سید مرتضى تأثیر گذاشته و سبب اعتقاد او به اشتراک، و بسیارى از نظریه‏هایش در مباحث لفظى شده است که عبارتند از:
1- این که امر مختص به قول است یا شامل فعل هم مى‏شود، سید مرتضى، با استناد به «اصل استعمال» به اشتراک امر بین قول و فعل معتقد شده است.
2 - سید طبق اصل استعمال، معتقد است که صیغه افعل به امر مختص نیست، بلکه مشترک بین امر و اباحه است و حقیقتِ در آن دو به شمار مى‏آید.
3- از نظر علم الهدى، امر در ایجاب و ندب حقیقت است. بر این اساس، امر مطلق، مقتضى وجوب نیست.
4 - این که امر مطلق، اقتضاى مرّه دارد یا تکرار، سید با استناد به استعمال امر در قرآن و عرف در مرّه و تکرار به اشتراک و حقیقت امر در هر دو معتقد شده است.
5 - یکى از مباحث امر این است که امر بر فور یا تراخى دلالت مى‏کند. علم الهدى با توجه به اصل استعمال بر این باور است که امر در فور و تراخى حقیقت است و در نتیجه بین آن‏ها مشترک است.
6 - شریف مرتضى در مبحث دلالت نهى بر فساد، نهى را موجب فساد ندانسته و با توجه به استعمال لفظ نهى در صحیح و فاسد، آن را بین این دو مشترک قلمداد کرده است.
7 - از نظر سید مرتضى الفاظى که برخى در آن‏ها ادعاى عموم کرده‏اند، بین عام و خاص مشترک است، زیرا همان الفاظ گاهى در خاص و گاهى در عام استعمال شده‏اند.
8- یکى از مباحث مربوط به عام و خاص این است که استثنایى که پس از چند جمله قرار مى‏گیرد، آیا به همه آن‏ها رجوع مى‏کند یا فقط به جمله اخیر؟ علم الهدى معتقد است که استثنا هم صلاحیت رجوع به همه جملات قبل را دارد و هم به جمله اخیر، لذا بدون دلیل و شاهدى نمى‏توان به هیچ طرف قطع پیدا کرد. یکى از دلایلى که سید بدان تمسک جسته است، استعمال است.

حسن استفهام‏ یکى از مبانى دیگر سید مرتضى در مباحث لفظى، حسن استفهام است؛ توضیح آن که، هر گاه لفظى از متکلم حکیم صادر شود و مخاطب در پاره‏اى از قیود و شئون‏آن تردید کند، در این‏گونه موارد سئوال و استفهام از مخاطب براى درک آن قیودنیکو است. این حسن استفهام و سؤال، نشان دهنده آن است که این لفظ، نسبت به آن قیود و شئون، مشترک است و نسبت به آن‏ها احتمال دارد. ایشان در این باره مى‏گوید: نیکو بودن سؤال بیان‏گر مشترک بودن لفظ و اختصاصى نبودن آن است.
گرچه مى‏توان در هر خطابى سئوال کرد، ولى این دلیل بر اشتراک نیست، از این‏رو، سید براى حسن استفهام شرایطى را تعیین کرده است. از جمع‏بندى کلمات سید در موارد مختلف به دست مى‏آید که او سه شرط براى تحقق حسن استفهام لازم مى‏داند: شرط اول - استفهام براى فهم و درک باشد، نه براى استکبار و استعظام.
شرط دوم - استفهام کننده از اهل زبان و آشناى به آن باشد.
شرط سوم - زمانى حسن استفهام، دلیل اشتراک است که لفظ، مطلق باشد.
حسن استفهام بر نظریه‏هاى علم‏الهدى تأثیر گذاشته، به طورى که در موارد متعددى به این اصل تمسّک جسته است که به پاره‏اى از آن‏ها اشاره مى‏شود:
1- سید در بحث مرّه و تکرار قایل به اشتراک شده است و یکى از دلایل آن را حسن استفهام قرار داده است.
2 - سید مرتضى براى پذیرش نظریه اشتراک امر در فور و تراخى، به حسن استفهام استناد کرده است.
3 - علم الهدى در بحث مفهوم وصف [دلیل الخطاب‏] به عدم مفهوم معتقد شده و دلیل آن را حسن استفهام بیان کرده است.
4 - شریف مرتضى براى اثبات اشتراک لفظى که در عموم یا خصوص ادعا شده، به این اصل تمسک کرده است.
اصل ظهور سید مرتضى در مباحث الفاظ، براى اصل ظهور نقش محورى قائل بوده و در مواردى از آن استفاده کرده است ولى در مورد مستند این اصل، سخنى به میان نیاورده است. سید مرتضى در مواردى از اصل ظهور استفاده کرده است، از قبیل:
1- سید مرتضى در این که آیا مطلق امر دلالت بر مره یا تکرار دارد، به اشتراک معتقد بوده و این که از امر بیش از یک بار استفاده نمى‏شود، مى‏گوید: اولین دلیل این که، از لفظ آن‏چه که ظاهرش اقتضا ندارد، جایز نیست فهمیده شود و نیز نمى‏توان از لفظ، کیفیت شمولش را نسبت به آن‏چه در برمى‏گیرد فهمید و ما مى‏دانیم که ظاهر قول گوینده: «بزن» شامل عددى در زیادى و کمى نیست.
2 - سید در ضمن بحث از این که امر دلالتى بر فور یا تراخى ندارد، به صراحت مى‏گوید که از لفظ، مکان‏ها، زمان‏ها و اعداد را نمى‏توان فهمید و در مورد امر، هر آن‏چه را که لفظش شامل نمى‏شود به این دلیل باطل مى‏داند.
بدین ترتیب طبق مبناى سید مى‏توان براى هر نکته زاید بر لفظى که در خطابات شارع آمده، به اصل ظهور تمسک کرد.

حسن تصریح به قید
در مواردى که ادعا مى‏شود لفظى براى معنایى وضع شده، چنان که آن ادعا صحیح باشد، تصریح به آن معنا از جهت لغوى نیکو نخواهد بود، زیرا آن معنا از درون همان لفظ استفاده مى‏شود و به تصریح به آن معنا نیازى نیست. سید مرتضى در موارد متعددى از این مبنا و اصل استفاده کرده که پاره‏اى از آن‏ها به قرار زیر است:
1- سید مرتضى در چهارمین دلیل بر عدم دلالت امر بر مره مى‏گوید: ما علم به حسن قول گوینده داریم که مى‏گوید: «افعل کذا و کذا ابداً او افعله مرة واحدة» در صورتى که اگر مطلق لفظ امر براى تکرار وضع شده بود، نیکو نبود که بگوید: «افعل ابدا»، زیرا این قید از قول اولش فهمیده مى‏شد و اگر آن لفظ بدون افزودن [قیدى‏] براى مره وضع شده بود، نیکو نبود که بگوید: «افعل مرة واحده»، زیرا آن سخن عبث و بى‏فایده بود.
2 - سید در مقام استدلال بر اشتراک بین فور و تراخى نیز به حسن تصریح به قید استناد کرده است.
نقض و تناقض‏
سید مرتضى معتقد است در مواردى که لفظ به صورت صریح، معنایى را شامل نمى‏شود، اما شمول لفظ نسبت به آن معنا شایسته باشد، تصریح به خلاف آن معنا منجر به نقض مى‏شود و این تناقض و نقض کلام پیشین نشان مى‏دهد که مى‏توان از آن لفظ، معناى داراى اولویت را استفاده کرد.

اقتضا نداشتن امر نسبت به نهى از ضد
سید مرتضى پیش از بیان آرا و نظریه‏ها به تبیین محل نزاع پرداخته و مى‏گوید: بسیار بعید است که کسى معتقد باشد امر به شى‏ء، لفظاً نهى از ضد مى‏کند، بلکه به طور اساسى محل اختلاف آن‏جایى است که امر از نظر معنا نهى از ضدش بکند. از کلمات ایشان معلوم مى‏شود که منظورش از ضد، ضد عام است، نه ضد خاص، زیرا مى‏گوید: وقتى قائلى مى‏گوید: افعل، از او لا تفعل فهمیده نشده است.
سید بر مدعاى خود چنین استدلال مى‏کند: ادله‏اى که این نظریه [یعنى اقتضاى امر نسبت به نهى از ضد] را باطل مى‏کند، اقامه کردیم و گفتیم آن‏چه امر اقتضا دارد این است که انجام دهنده آن، مورد امر را اراده کرده باشد، ولى این که ترک آن را کراهت داشته باشد، واجب نیست بلکه جایز است که آن را اراده کند و یا نه اراده کرده و نه کراهت داشته باشد. به علاوه، این نظریه به واسطه مستحبات ساقط مى‏شود، زیرا خداوند به آن‏ها امر نموده، ولى از ترک آن‏ها نهى ننموده است و به اضداد آن کراهت ندارد.

تبعیت نداشتن قضا نسبت به ادا
اگر امرى به وقت خاصى مقید باشد و به هر علتى در آن وقت انجام نگیرد، وجوب آن در زمانِ آینده احتیاج به دلیل مستقلى دارد و از همان امر وجوبش نسبت به زمان بعدى استفاده نمى‏شود. سید مرتضى ضمن پذیرش چنین نظرى، بر مدعاى خود استدلال کرده و مى‏گوید: دلیل بر صحت نظریه مختار آن است که امر به واسطه لفظش تنها زمان اول را شامل مى‏شود، چه امر شونده اطاعت کند یا معصیت، همان‏گونه که اگر مأمور اطاعت مى‏کرد، لفظ امر شامل زمان دیگر نمى‏شد. هم‏چنین در صورتى که معصیت کند، امر شامل زمان دیگرى نخواهد شد، زیرا اطاعت و معصیت متعلق امر را تغییر نخواهد داد.
در برابر، برخى از اصولیان معتقدند که امر، انجام متعلق خود را اقتضا مى‏کند و اگر آن فعل در زمان اول انجام نپذیرد باید در زمان‏هاى دیگر انجام گیرد
 اقتضا نداشتن نهى نسبت به فساد منهى عنه‏
سید مرتضى در آغاز بحث، محل نزاع را تبیین کرده و معتقد است که منهى عنه دو قسم است: در یک قسم، صحت، فساد و اجزا معنا ندارد، مثل جهل و ظلم و قسم دیگر، آن است که صحت و فساد در آن معنا دارد، مانند بیع و صلاة. به این قسم، احکام شرعى تعلق مى‏گیرد و منظور از نهىِ به کار رفته در عنوان، قسم دوم است. ایشان براى توضیح صحت و فساد از مثال استفاده کرده و مى‏گوید: وقتى فقیهى مى‏گوید: این عقد صحیح است، منظور او حُسن یا قبح آن نیست، بلکه غرض او اثبات احکام خاصى بر آن است و هم‏چنین است هر گاه فقیه مى‏گوید: این عقد باطل یا موقوف است، منظورش آن است که این الفاظ در فراق و تحریم مؤثّر نیست.
پس منظور از صحت و فساد در کلام سید مرتضى، اثبات احکام شرعى یا انتفاى آن‏هاست. هم‏چنین از مثال‏هاى ایشان معلوم مى‏شود که محل نزاع را شامل عبادات و معاملات مى‏داند.
اما این‏که نهى مقتضى فساد منهى عنه است یا نه، در مسئله سه قول وجود دارد: 1-دلالت نهى بر فساد از نظر لغوى 2- دلالت نهى از جهت شرعى
عدم دلالت نهى بر فساد مطلقاً
سید مرتضى مى‏گوید: آن‏چه ما بدان اعتقاد داریم این است که نهى از جهت لغوى و عرف اهل آن، اقتضاى‏صحت و فساد ندارد، ولى ما به دلیل جداگانه‏اى علم به فساد متعلق آن داریم.
پس ایشان اقتضاى نهى بر فساد را از نظر لغوى منکر است، در حالى که به دلیل خارجى و مستقل، فساد منهى عنه را مى‏پذیرد و براى اثباتِ دلیل مستقل به سیره تمسک مى‏کند.
وى براى نفى اقتضاى لغوى نهى بر فساد مى‏گوید: آن‏چه بر صحت مذهب ما دلالت مى‏کند این است که لفظ و معناى نهى با هیچ کدام‏ازاحکام اجزا، صحت و فساد ملازمه و ارتباطى ندارد، لذا بر آن‏ها دلالت نمى‏کند.
البته سید به اصل استعمال هم استناد کرده است.

الفاظ عام‏
علم الهدى الفاظى را که براى عموم ادعا شده نفى کرده و معتقد است در لغت، الفاظ اختصاصى براى عام وجود ندارد بلکه در عرف شرع است که الفاظ بر عموم و استغراق حمل مى‏شوند.
یکى از ادله ایشان براى این ادعا، استعمال است؛ بدین معنا که تمامى الفاظى که براى استغراق ادعا شده است، گاهى در عموم استعمال شده و گاهى در خصوص و ظاهر استعمال لفظ در دو شى‏ء، نشانه این است که بین آن‏ها مشترک بوده و براى آن دو وضع شده است. دلیل دیگر وى حسن استفهام است.
حد تخصیص‏ از نظر سید مرتضى هیچ نهایتى نمى‏توان براى تخصیص تعیین کرد و آن‏قدر عام را مى‏توان تخصیص زد تابه یک فرد برسد و این عمل هیچ‏گونه قبحى در پى ندارد. البته در مورد حقیقت و مجاز بودن از نظر او موارد متفاوت است: 1 - چنان‏چه عام با الفاظ جمع، مثل رجال باشد، تخصیص آن تا به سه برسد، حقیقت است اما کم‏تر از آن مجاز است. 2 - اما در الفاظى، مثل «من» در عاقلان و «ما» در غیر عاقلان، تخصیص تا به یک فرد هم، مجاز نیست.
مفاهیم‏
مفهوم در اصول فقه در برابر منطوق است و منظور از آن معنایى است که از کلام فهمیده مى‏شود، بدون آن که به آن تصریح شود. مفهوم، داراى دو قسم است: یکى موافق و دیگرى مخالف. مفهوم موافق، مدلولى است که حکم مفهوم در سنخ حکم منطوق باشد، مثلاً اگر حکم منطوق وجوب باشد، حکم مفهوم نیز وجوب باشد، همانند دلالت اولویت، اما مفهوم مخالف، عکس آن است.
مفهوم مخالف، داراى شش قسم است: مفهوم وصف، شرط، عدد، غایت، لقب یا اسم و حصر. در زمان سید مرتضى مفهوم وصف شهرت بیش‏ترى داشته و مورد نقض و ابرام بوده، اما سایر مفاهیم در لابه‏لاى مفهوم وصف بررسى مى‏شده است. اساساً سید مرتضى هیچ مفهومى، به جز مفهوم حصر را حجت نمى‏داند و در تمامى آن‏ها معتقد است که کلام بر آن‏ها دلالتى نداشته و براى اثبات یا نفى حکم، به دلیل جداگانه‏اى نیاز است.
مفهوم وصف‏ هرگاه حکمى در کلام به صفتى تعلق گرفت، آیا انتفاى صفت بر انتفاى حکم دلالت مى‏کند یا نه؟ بیش‏تر اصحاب شافعى معتقدند که وصف مفهوم دارد، ولى ابوعلى حیایى و ابوهاشم و بیش‏تر متکلمان معتقدند که وصف، مفهوم ندارد. سید نیز براى وصف مفهومى قائل نیست و براى اثبات مدعاى خود دوگونه استدلال کرده است: یکى، از راه تشبیه و قیاس وصف به اسم و دیگرى، به صورت‏ مستقل و با استفاده از حسن استفهام.
مفهوم لقب‏ هر اسمى که موضوع حکمى قرار گیرد، خواه جامد یا مشتق، در اصطلاح اصولى لقب نامیده مى‏شود. از طرز بیان سید معلوم مى‏شود که عدم مفهوم لقب، امر مسلّم و واضحى بوده است، چرا که در مقام استدلال بر نفى مفهوم وصف به آن استناد کرده است.
سید در مقام استدلال بر نفى مفهوم لقب مى‏گوید: آن‏چه بر اول دلالت مى‏کند این است که اگر تعلیق حکم بر اسم دلالت کند که غیر آن اسم، حکمى بر خلاف آن دارد، پس باید عبارت «زید قائم» و «عمرو طویل» و... مجاز باشد، زیرا به هر حال افراد دیگرى غیر از زید و عمرو در قیام و طول با آنان مشترکند و لازم مى‏آید که سخن گفتن به چنین الفاظى به صورت حقیقى ممکن نباشد و روشن است که چنین چیزى خلاف شیوه اهل زبان است.
مفهوم شرط سید مفهوم شرط را ضمن دلایل مفهوم وصف بیان کرده و معتقد است که شرط مفهوم ندارد، زیرا هر چند فایده شرط این است که حکم بر آن معلق مى‏شود، اما نفى شرط دلالت بر نفى حکم نمى‏کند، چرا که ممکن است شرط دیگرى جایگزین آن شود. در واقع دلیلى که انحصار شرط از آن فهمیده شود، در دست نیست.
مفهوم غایت و عدد
از نظر سید مرتضى، غایت و عدد هم مفهوم ندارند. او مى‏نویسد: صحیح آن است که هرگاه حکمى به غایت و یا عددى معلق شود، به خودى خود دلالت نمى‏کند که غیر از آن غایت و عدد، حکمى بر خلاف آن حکم دارند.

مفهوم حصر
تنها مفهومى را که سید مرتضى مى‏پذیرد، مفهوم حصر است.
از عبارت سید فهمیده مى‏شود که ابن عباس نیز به واسطه لفظ «انّما» به مفهوم حصر قائل بوده است.
خبر واحد
خبر واحد از مسائل مهم اصول فقه است که قبول یا ردّ آن تأثیر به سزایى در فقه خواهد داشت، چرا که مستند بسیارى از احکام شرعى قرار مى‏گیرد. سید مرتضى در این بحث به جوانب مختلف آن پرداخته و درباره هر چیزى که مى‏توانسته سرنوشت این مطلب را تغییر دهد تحقیق و پژوهش کرده است.
از کلمات سید چنین برمى‏آید که در عصر وى دو نحله فکرى وجود داشته است: یکى، اصحاب حدیث و دیگرى، متکلمان. روش اصحاب حدیث در مباحث دینى، تمسک به هر خبرى بود. سید مرتضى از اصحاب حدیث به شدت انتقاد کرده و روش آن‏ها را کاملاًافراطى دانسته است.
سید در جاى دیگر ریشه قول به جبر و تشبیه را تمسک به اخبار آحاد در مباحث اعتقادى مى‏داند.
اما در برابر اینان از متکلمان یاد مى‏کند؛ آنان که در فقه به استدلال و اقامه حجت شهرت دارند. سید مرتضى معتقد است که در کتاب‏هاى آنان هیچ‏گونه اثرى از تمسک به خبر واحد دیده نمى‏شود. از سوى دیگر وى از برخى مشایخ خود یاد کرده و مى‏گوید: برخى مشایخ ما در باطل کردن قیاس و عمل به خبر واحد راه افراط را در پیش گرفتند ... به گونه‏اى که عمل به اخبار آحاد را از جهت عقلى محال دانستند.

امکان تعبد به خبر واحد
سید مرتضى در تعدیل کردن نظریه خبر واحد نقش مؤثرى داشت، زیرا هر چند او به خبر واحد اعتقادى نداشت، اما استحاله عقلى تعبد به خبر واحد را مردود مى‏دانست و معتقد بود که از نظر عقلى، شارع مى‏تواند خبر واحد را، راه رسیدن به احکامش قرار دهد و هیچ محذور عقلى نیز لازم نمى‏آید، ولى تعبد شرعى از ناحیه شارع مقدس وارد نشده است.
وى براى استدلال بر جواز تعبد، مى‏گوید: هم‏چنین تعبد به قبول شهادات و اجتهاد در جهت قبله و پذیرش نظرِ مفتى از جمله چیزى‏هایى مى‏باشند که بر جواز تعبد به خبر واحد دلالت مى‏کنند و همگى این‏ها از یک باب است.
اثبات عدم تعبد به خبر واحد
سید مرتضى در تصحیح امکان و رفع موانع احتمالى تعبد به خبر واحد، نقش به سزایى داشت، ولى بر این باور بود که هیچ دلیلى از سوى شارع مبنى بر تعبد به خبر واحد وارد نشده است و در احکام شرعى، فقدان دلیل، بر عدم حکم دلالت مى‏کند.
سید در الذریعه براى اثبات عدم ورودِ دلیل شرعى نسبت به تعبد به خبر واحد، به نُه دلیل از دلایل مخالفان پاسخ داده است که عبارتند از: 1- آیه نفر، 2- آیه کتمان، 3- آیه نبأ، 4- اوامر الهى به رسول مبنى بر ابلاغ احکام، 5-اجماع صحابه، 6-فرستادن نمایندگان براى دعوت به شریعت از سوى پیامبر، 7-قیاس خبر واحد به قول مفتى، 8- ضرورت، 9- وجوب پرهیز از مضارّ. سید در جواب «المسائل التبانیات» به هفت دلیل از دلایل معتقدان به حجیت خبر واحد پاسخ داده که عبارتند از:
1- اعتماد پیامبر به خبر واحد، 2- اعتماد معروف‏ترین متشرعان به خبر واحد، 3-اعتماد متکلمان به خبر واحد، 4-اعتماد عقلا به خبر واحد، 5- اعتماد اهل لغت به خبر واحد، 6- اثبات حجیت خبر واحد از راه لطف، 7- بهره‏گیرى حجیت خبر واحد از داستان فرستادن حاکمان و کارگزاران از سوى پیامبر.
علم الهدى براى تثبیت نظریه خود در خصوص عدم حجیت خبر واحد در احکام، به دو دلیل عمده تمسک جسته است: یکى، از راه اجماع امامیه است.
دیگرى، از راه خدشه در سند اخبار آحادى است که در کتاب‏هاى روایى مى‏باشد. البته این شیوه نوینى است که تا پیش از سید سابقه نداشته است. وى این مطلب را در رساله کوچکى به نام مسألة فى ابطال العمل بأخبار الآحاد بیان کرده است. خلاصه بیان ایشان چنین است: همه آنان که به حجیت خبر واحد باور دارند، عدالت راوى آن را شرط مى‏دانند و عادل کسى است که دراصول و فروع، به حق معتقد بوده و به مذهبى که بر بطلان آن ادله قائم شده است معتقد نباشد و از جنبه عملى به معاصى و قبایح متظاهر نباشد. بر این اساس، اخبارى که «واقفیه» نقل مى‏کنند باطل مى‏شود؛ زیرا آنان به مهدى بودن امام کاظم‏ اعتقاد دارند. لذا روایات افرادى، مثل طاطرى و ابن سماعه از درجه اعتبار ساقط است. ایشان تصریح مى‏کند که در بیش‏تر مباحث فقهى، بلکه همه آن راویان احادیث کسانى‏اند که یا واقفى مذهب یا غالى یا از اصحاب حلول یا قمى‏هاى قائل به جبر و تشبیه و یا قائل به قیاس مى‏باشند. وى تفتیش و جُست‏وجو در اخبار را بهترین گواه چنین مدعایى مى‏داند. آن گاه در آخر این بحث مى‏گوید: با توجه به چنین اقسامى که شمردیم، چگونه خبر واحدى پیدا کنیم که عادلى روایت کرده باشد تا این که ادعا کنیم به قول او متعبد شده‏ایم.
تنگناهاى نظریه سید مرتضى‏
انکار حجیت خبر واحد در فقه، فقیه را در استنباط دچار سردرگمى خاصى مى‏کند، چرا که اخبار متواتر، ظواهر قرآن و اجماع، محدود و در مقابل، حوادث نامحدود است. لذا پاسخ‏گویى به حوادث و مسائل نا محدود با نصوص محدود، کارمشکلى است. سید به دلیل توجه به چنین اشکال و سؤالى در پاره‏اى موارد به آن‏پاسخ داده است.
آثار نظریه سید مرتضى‏
انکار حجیت خبر واحد، تأثیرات زیادى در اصول و فقه دارد که به پاره‏اى از آن‏ها در کلام سید مرتضى اشاره مى‏شود: 1- توجه بیش‏تر به اجماع: ایشان همانند بسیارى از کسانى که خبر واحد را منکر شده‏اند، براى به دست آوردن احکام حوادث عملاًبه اجماع، توجه بیش‏ترى کرده است. با مراجعه به کتاب‏هاى فقهى ایشان به خوبى روشن مى‏شود که در بسیارى از فروع فقهى به اجماع امامیه استناد کرده است. 2- عدم احتیاج به علم رجال: از لوازم نظریه سید این است که فقیه در استنباط احکام شرعى احتیاجى به علم رجال ندارد؛ چرا که دراخبار متواترِ، رجوع به سند معنا ندارد، آن‏چه مهم است وجود تعداد زیادى از افراد است که تواطى بر کذب آنان به طور عادى محال باشد. 3- رفع مشقت بناى عام بر خاص. 4 - تخصیص عموم به مذهب راوى. 5- اختلاف در تخصیص عام کتاب به خبر واحد. 6- طرح بحث نسخ سنت به سنت غیر قطعى. 7- بطلان نسخ قرآن با خبر واحد. 8 - شناخت ناسخ از منسوخ: یکى از راه‏هاى شناخت ناسخ از منسوخ، تاریخ آن‏ها است و براى شناخت تاریخ، راه‏هایى وجود دارد که یکى از آن‏ها قول صحابى است که خود بر پذیرش خبر واحد مبتنى است. 9 - عدم حجیت خبر مرسل: شیخ مفید با این که خبر واحد را حجت نمى‏داند، خبر مرسل مورد اتفاق اهل حق (شیعه) را معتبر دانسته است، اما سید مرتضى معتقد است کسى که حجیت خبر واحد را در شریعت، مردود مى‏داند براى بحث از خبر مرسل و ترجیح اخبار بر یک‏دیگر دلیلى ندارد.

اجماع‏
سید مرتضى از نخستین اصولیانى است که در تثبیت و تبیین جاى‏گاه اجماع در اصول امامیه نقش به سزایى داشت. او توانست با مدد از مسائل کلامى، حجیت اجماع را موجّه کند و آن را در زمره دیگر ادلّه فقه وارد سازد. هرچند شیخ مفید براى نخستین بار بر اساس مذهب شیعه از اجماع سخن گفت، اما این سید مرتضى بود که با دلایل گوناگون حجیت آن را به اثبات رساند و اشکال‏هاى آن را پاسخ داد و قلمروش را روشن ساخت و مبانى کلامى آن را بررسى کرد.

در حجیت اجماع‏ تا زمان سید چهار قول مهم درباره اجماع مطرح بود که عبارتند از: 1- بیش‏تر متکلمان و جمیع فقیهان به حجیت اجماع امت پیامبر معتقد بودند، 2- نظام و پیروان او معتقد به نفى حجیت اجماع معتقدند، 3- برخى دیگر به محال بودن حجیت اجماع اعتقاد دارند، 4- سید مرتضى به حجیت اجماع به جهت داخل بودن قول معصوم‏7 در میان اقوال آنان معتقد است.
نقاط اشتراک و افتراق اجماع شیعه و سنى‏
چون سید به شیوه مقارن و مقایسه‏اى در مباحث، عمل مى‏کند در بحث اجماع نیز، نظر شیعه و اهل سنت را با هم مقایسه کرده و نقاط اشتراک و افتراق آن‏ها را شمرده است. از نظر ایشان نقطه اشتراک این دو مکتب، در حجت دانستن اجماع در فتواست. هم‏چنین او معتقد است که آن‏ها در دو مورد با یک‏دیگر تفاوت دارند: یکى، تعلیل و دیگرى، دلالت، زیرا از نظر شیعه، علت حجیت اجماع مشتمل بودن آن بر قول معصوم است، ولى از نظر اهل تسنن علت آن این است که خداوند مى‏داند همه امت بر خطا جمع نمى‏شوند، هرچند تک‏تک امت احتمال به خطا رفتن را دارند.
در مورد دلالت نیز شیعه براى حجیت اجماع در هر عصرى به دلیل عقلى تمسک مى‏کند که بر اساس آن لازم است در هر زمانى امام معصومى وجود داشته باشد؛ زیرا وجود امام در تکلیف عقلى، لطف است. اما اهل سنت به برخى آیات و روایات تمسک کرده‏اند که سید مرتضى در تمامى آن‏ها خدشه وارد کرده است.
به هر تقدیر از بیانات ایشان روشن مى‏شود که دلیل حجیت اجماع را دخول قول معصوم در میان اقوال فقها دانسته و آن را مقتضاى قاعده لطف مى‏داند. وى با استفاده از این قاعده کلامى، حجیت اجماع را طبق مبانى شیعه تنظیم کرده است.

نقاط برترى اجماع شیعه بر اجماع اهل تسنن‏
سید مرتضى در بحث اجماع، نظریه شیعه را از جنبه‏هاى مختلفى بررسى کرده است. او نقاط امتیاز و برترى آن را بر نظریه اهل تسنن و احیاناً برخى مشکلات نظریه آنان را شمرده است.
حجیت اجماع در هر عصر و زمان: طبق نظریه شیعه مبنى بر ضرورت وجود معصوم در هر زمانى، حجیت اجماع در هر عصرى، امرى منطقى و طبیعى تلقى مى‏شود.
در صورتى که بر اساس نظریه اهل سنت، که معتقدند اتفاق جمیع مؤمنان بر خطا نمى‏رود، حجیت اجماع در هر عصرى دچار مشکل اساسى خواهد بود؛ زیرا اجتماع مؤمنان در هر عصرى، اتفاق همه مؤمنان در طول تاریخ نیست. سید مرتضى در خصوص ایراد نظریه اهل سنت مى‏نویسد: ظاهر اقتضا مى‏کند که لفظ یعنى مؤمنان تمامى مؤمنان را تا روز قیامت شامل بشود، پس چگونه آن لفظ را بر مؤمنان هر عصر اطلاق مى‏کنند، در صورتى که آنان تنها برخى از مؤمنان مى‏باشند، نه همه آن‏ها.
وسعت قلمرو: سید مرتضى بر این باور است که بر اساس نظریه شیعه، اجماع قلمرو وسیع‏ترى دارد، زیرا شیعه علاوه بر احکام شرعى، در برخى امور اعتقادى نیز مى‏توانند بر اجماع تکیه کنند، در صورتى که بر اساس نظریه اهل سنت، قلمرو آن به احکام شرعى محدود مى‏شود.
تعداد اجماع کنندگان: یکى از موارد دیگر امتیاز اجماع شیعه بر اهل سنت این است که براساس نظریه شیعه، این مسئله که چه کسانى جزو اجماع کنندگان باشند، کم باشند یا زیاد، مطرح نیست، چون دخول قول معصوم در اقوال آنان محور است، اما از نظر اهل سنت این مسئله، اختلافى است. برخى، اجماع جمیع امت و عده‏اى، اجماع مؤمنان و در نهایت عده دیگرى، اجماع فقها را معتبر مى‏دانند.
اجماع بعد از خلاف: یکى از مباحث مطرح در اجماع این است که آیا اجماعى که پس از اختلاف پدید مى‏آید، حکم اختلاف قبلى را از بین مى‏برد یا نه؟ سید معتقد است که این مسئله بر اساس تئورى شیعه مشکلى ندارد و میان اجماع ابتدایى با اجماع بعد از اختلاف تفاوتى نیست. هر دو حجت بوده و مانع از اختلاف مى‏شود، اما بر اساس نظریه اهل تسنن که قایل به صحت اجتهادند، حل کردن مسئله، مشکل به نظر مى‏رسد.
قلمرو اجماع‏
علم الهدى به صورت شفّاف و روشن، قلمرو اجماع را مشخص کرده است. به طور کلى از نظر وى هر امرى که شناختش بر شناخت صحت اجماع مقدم باشد، اجماع در آن صحیح نیست، مثل توحید، عدل و امور عقلى. در این‏گونه موارد ادعاى اجماع گزاف و بیهوده است. اما در امورى که شناخت امام بر آن‏ها مقدم باشد، اجماع در آن‏ها حجت است، مثل معاد و احکام شرعى.
اجماع از نظر محتوا به چهار قسم تقسیم مى‏شود: 1- اجماع بر قول؛ 2- اجماع بر فعل؛ 3- اجماع بر اعتقاد؛ 4- اجماع بر رضا. ممکن است برخى از این اقسام با یک‏دیگر جمع شوند.

قیاس‏
یکى از نشانه‏هاى گرایش سید مرتضى به اصول مقارن، مطرح کردن بحث قیاس است و شاید قیاس مفصّل‏ترین بحث الذریعه باشد، چرا که حدود 136 صفحه آن به بحث قیاس اختصاص دارد. بحث قیاس در الذریعه آن‏قدر جامع، مستدل و گویاست که شیخ طوسى در کتاب العدة عیناً همه مطالب آن را نقل کرده است
 شناخت واژه‏ها، به ویژه در مباحث علمى که جنبه مقارن و تطبیقى دارد، از اهمیت بسیارى برخوردار است. سید مرتضى در آغاز ورود به مبحث قیاس، الفاظ و واژه‏هایى را که در استدلال‏هاى دو طرف به کار مى‏رود، شرح داده است. وى بر این اساس، واژه‏هاى قیاس، استدلال، اجتهاد و رأى را تعریف کرده و شرح داده است. 1 - قیاس: سید در تعریف قیاس مى‏نویسد: قیاس اثبات مثل حکم مقیس علیه، براى مقیس است.
او براى قیاس سه شرط بیان کرده است: شرط اول - اصل (مقیس علیه) و حکم آن معلوم باشد، شرط دوم - فرع (مقیس) مشخص باشد، شرط سوم - وجه شباهت و علت نیز معلوم باشد.
سید در تعریف استدلال مى‏نویسد: استدلال از دلیل، اشتقاق یافته است و هر کس که به واسطه دلیلى به حکمى از احکام برسد، بر آن استدلال مى‏کند، خواه آن دلیل نص باشد یا قیاس.
اجتهاد:
اجتهاد در لغت به معناى بذل وسع و طاقت براى فعلى است که در انجام آن مشقت وجود دارد، همانند حمل اشیاى سنگین. بر اساس همین مبنا نیز واژه اجتهاد براى استنباط احکام از دلایل که با زحمت و مشقت همراه است، استعمال شده است.
نسبت قیاس و اجتهاد
این که مقصود از این دو واژه، یک معنا و تعدد در تعبیر است یا واقعاً دو معنا از آن‏ها اراده مى‏شود، اختلاف است. سید مرتضى در این باره مى‏گوید: برخى از فقها میان قیاس و اجتهاد، تفاوت قائل شده‏اند و چیزى را که «اصل» آن مشخص است، قیاس قرار داده و چیزى را که «اصل» در آن معین نباشد، اجتهاد، نامیده‏اند، همانند اجتهاد در یافتن قبله...، اما برخى دیگر قیاس را در اجتهاد داخل دانسته و معتقدند که اجتهاد اعم از قیاس است.
رأى:
سید مى‏نویسد: قول صحیح نزد ما این است که رأى عبارت از مذهب و اعتقادى است که به ادله، مستند باشد، نه امارات و ظنون.
آرا در قیاس‏
درباره قیاس شرعى اختلاف نظر است و در این زمینه سه دیدگاه میان علما وجود دارد: 1- برخى از علما، طریق بودن قیاس نسبت به احکام شرعى را محال مى‏دانند، 2- بیش‏تر اهل سنت آن را طریق به احکام شرعى و حجّت دانسته‏اند، 3- نظر سید مرتضى، وى مى‏گوید: آن‏چه که من بدان اعتقاد دارم این است که استفاده قیاس در شریعت ممنوع است، زیرا تعبد به آن وارد نشده است، هرچند که عقل تعبّد به استفاده از آن را تجویز مى‏کند.
دلایل بر نفى قیاس‏ از مجموع کلمات سید، سه دلیل بر نفى تعبد به قیاس استفاده مى‏شود:
دلیل اول - اگر تعبد به قیاس، محقق شده بود، باید همانند سایر عبادات شرعى بر آن دلیلى اقامه شده باشد، حال آن‏که هر چه در ادله شرعى تفحص شود، دلیلى مبنى بر تعبد به آن به دست نمى‏آید. پس باید تعبد به آن را نفى کرد. آن گاه سید دلایلى را که از سوى مخالفان بر ورود تعبد به قیاس وارد شده، در مباحث بعدى پاسخ مى‏دهد.
دلیل دوم - اجماع امامیه است.
دلیل سوم - ایشان روایات فراوانى را در نفى و ذمّ قیاس از صحابه و دیگران نقل کرده است. در همین راستا روایاتى را از حضرت على، ابوبکر، عمر، ابن مسعود، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمرو شعبى و... بر مذمّت قیاس نقل کرده است.

قلمرو قیاس‏
سید مرتضى از معدود اصولیانى است که بر روش‏گرایى تأکید فراوان داشته است. بر این اساس، معتقد است که روش تحقیق در مباحث لغوى و لفظى، مراجعه به اهل زبان است و نباید از قیاس و استدلال‏هاى عقلى استفاده کرد.
اجتهاد و تقلید
جواز تقلید
در زمان سید مرتضى عده‏اى بودند که تقلید از مفتى را جایز نمى‏دانستند و معتقد بودند که رجوع عامى به مفتى براى یادگیرىِ طریق استنباط و استدلال است.
سید مرتضى این نظر را مردود مى‏داند و بر این باور است که تقلید عامى از مفتى جایز است و در این مسأله امت اسلامى اجماع دارند.
صفات مفتى‏ علم الهدى براى مفتى، شرایط و صفاتى را شمرده که عبارتند از:
1- پاسخ‏گویى نسبت به شبهات آن؛ 2- شناخت تفصیلى از اصول فقه و توانایى آگاهى از کیفیت استخراج احکام از کتاب و سنت؛ 3- شناخت لغت عربى به مقدار نیاز؛ 4- توانایى فتوا دادن در مسائل مستحدثه؛ 5- داشتن ورع، عدالت، صیانت نفس و دین‏دارى.
اعلم بودن مفتى‏
در صورتى که در شهر، صفات و شرایط مفتى به یک عالم منحصر باشد، جواز تقلید، به او اختصاص پیدا مى‏کند و اگر آن صفات به صورت مساوى در جماعتى وجود داشته باشد، مستفتى و عامى در انتخاب هر یک مخیّر است، اما در صورتى که یکى از مفتیان بلد، اعلم یا اورع باشد، مسئله اختلافى است. برخى معتقدند که در این‏جا مستفتى مخیر است، ولى دیگران معتقدند مستفتى باید شخصى را که از لحاظ علمى و دینى مقدم است انتخاب کند. سید مرتضى نظر دوم را پذیرفته و ادعا کرده که تمامى اصول بر چنین نظرى شاهد است.
حظر و اباحه‏ به گفته سید مرتضى مردم درباره چیزى که انتفاع بردن از آن صحیح است و به کسى ضررى نمى‏رساند، اختلاف کرده‏اند. برخى به حظر آن و برخى به اباحه آن معتقد شده‏اند و عده‏اى نیز بین دو امر متوقف شده‏اند.
ایشان معتقد است که اصل اولیه، طبق نظر عقل، اباحه است.
اصول عملیه‏
موضوع اصول عملیه شک است. هرگاه مکلف، درباره حکم یا موضوعى شک داشته باشد، با مراجعه به این اصول، وظیفه عملى خویش را یافته و از حیرت و سرگردانى رهایى مى‏یابد. سید مرتضى به صورت پراکنده درباره سه اصل از اصول عملیه (استصحاب، برائت و احتیاط) بحث کرده است.

استصحاب
حال‏ سید مرتضى بر خلاف استادش شیخ مفید، استصحاب حال را فاقد اعتبار و حجیت دانسته و بر این باور است که چون دلیل فقط حکم حالت اول را شامل مى‏شود، سرایت آن حکم به حالت دوم دلیلى ندارد، زیرا حالت اول و دوم با یک‏دیگر اختلاف دارند و این خود مقتضى اختلاف در حکم است.
ممکن است این طور به ذهن خطور کند که همان ثبوت حکم در حالت اولى اقتضاى استمرار نسبت به حالت دوم را دارد، جز آن که چیزى مانع از استمرارش شود و اگر چنین نباشد هیچ‏گاه استمرار احکام، ثابت نمى‏شود. سید مرتضى در برابر چنین سؤالى پاسخ مى‏دهد که پیش از هر چیز مى‏باید لسان دلیل حکم اول را بازشناسى کرد و همین که احتمال‏هاى متعددى درباره آن مطرح است که آیا حکم را براى یک حالت بیان کرده یا به صورت مستمر و یا آن را بر شرطى معلق کرده است، خود دلیل بر آن است که حالت‏ها، مختلف بوده و دلیلى بر سرایت آن به حالت دوم وجود ندارد.
برائت‏
یکى از اصول عملیه که قدما از آن کم‏تر بحث کرده‏اند، اصل برائت است. شاید نکته آن، اتفاق نظر علما در مورد آن است. سید مرتضى برائت را حجت دانسته و بارها در مباحث اصولى و فقهى به آن استناد کرده است. او رساله‏اى به نام مسألة فى نفى الحکم بعدم الدلیل علیه در موضوع‏برائت به نگارش در آورده است. ایشان استدلال به برائت را این گونه بیان‏ مى‏کند: اما استدلال به برائت ذمّه از امورى است که اعتماد بر آن ممکن است، زیرا تعلق گرفتن حقى بر ذمه از جنبه عقلى یا شرعى نیازمند سبب استحقاق است. پس هنگامى‏که سبب استحقاقى در کار نباشد، علم به برائت حاصل مى‏شود و در صورتى که این شیوه صحیح نباشد، عقلا نسبت به برائت ذمه‏شان از حقوق، علم حاصل نمى‏کردند.
برائت عقلى:
اصولیان متأخر، برائت را به لحاظ دلیلى که بر اعتبارش دلالت کند، به دو قسم تقسیم مى‏کنند: یکى، برائت عقلى و دیگرى، برائت شرعى. از بیانات سید مرتضى معلوم مى‏شود که او مدرک برائت را عقل قرار داده و به نوعى برائت عقلى را باور داشته است.
قلمرو برائت:
سید اصل برائت را به فروع و احکام شرعى منحصر نمى‏داند و قلمرو آن را شامل اعتقادات و مباحث اصول فقه نیز مى‏داند. او در زمینه‏به‏کارگیرى برائت در بحث نبوت مى‏نویسد: و درست به همین دلیل، نبوت هر شخصى را که معجزه‏اى نداشته باشد، نفى مى‏کنیم و بر انتفاى نبوت او قطع پیدا مى‏کنیم.
سید در نفى حجیت خبر واحد و قیاس از برائت نیز بهره جسته است.

احتیاط
سید مرتضى درباره احتیاط بحث مستقلى عنوان نکرده است، اما از لابه‏لاى مباحث اصولى و فقهى او، برخى مباحث آن به دست مى‏آید. ایشان احتیاط را دلیل قابل اعتمادى تلقى کرده و در مباحث فقهى بارها به آن استناد کرده است. سید از احتیاط به عنوان دلیل عقلى و اعتبارى یاد کرده است.
به‏کارگیرى احتیاط در اصول:
سید استدلال به احتیاط را در مباحث اصولى مردود دانسته و آن را کافى نمى‏داند، در حالى که برخى براى اثبات ظهور امر در وجوب، عده‏اى براى دلالت امر بر فوریت و نیز دسته‏اى براى حمل افعال نبى بر وجوب، به دلیل احتیاط تمسک کرده‏اند. سید مرتضى پاسخ هر یک از این موارد را داده است. 2 - به‏کارگیرى احتیاط در فقه: سید مرتضى به رغم این که توجه چندانى به استفاده از احتیاط در اصول از خود نشان نمى‏دهد، اما در فقه بارها به آن استناد کرده است که برخى از آن‏ها عبارتند از:
الف) عدم وجوب و استحباب مسح گوش‏ها و غسل آن‏ها.
ب) صحت سجده بر زمین و آن‏چه از آن مى‏روید و عدم صحت سجده بر لباس.
عقل‏
سید مرتضى در مباحث فقهى، گرایش عقلى داشته و پیرو مکتب متکلمان است، از این رو در لابه‏لاى مباحث فقهى و اصولى از عقل سخن گفته و به آن استناد کرده است
جایگاه عقل در میان ادله‏
سید مرتضى براى اولین بار عقل را در طول کتاب، سنت و اجماع قرار داده و آن را به عنوان یک دلیل در کنار کتاب و سنت مطرح کرده است. وى معتقد است در صورتى که هیچ دلیلى از کتاب، سنت و اجماع بر حکمى شرعى اقامه نشود، به حکم عقل مراجعه مى‏شود و حکم عقل را، حکم الهى مى‏داند. او مى‏گوید: اگر فرض کنیم که حکم این حادثه [نوظهور] در هیچ یک از دلایل گذشته کتاب، سنت و اجماع یافت نشود، در این مسئله به حکم اصل عقلى مراجعه مى‏شود و در واقع، حکم الهى، در این حالت همین است.
از این کلام دو نکته به دست مى‏آید: یکى، جاى‏گاه عقل در میان سایر ادله شرعى و دیگرى، تلازم میان حکم عقل و شرع، یعنى همان قاعده‏اى که متأخران به آن تصریح کرده‏اند: «کلما حکم به العقل حکم به الشرع». ترک ظاهر کتاب به دلیل عقلى‏ سید مرتضى در این باره مى‏نویسد: و ما بیان کردیم که ظاهر کتاب را ترک کرده و عموم آن را با دلیل عقلى تخصیص مى‏زنیم.
ویژگى‏هاى دلیل عقلى‏
سید مرتضى برخى از ویژگى‏هاى دلیل عقلى را این چنین بیان مى‏کند: احتمال، حقیقت و مجاز در دلیل عقلى ندارد، ولى تمامى این موارد در عموم، صحیح است. بر این اساس، عموم را به عقل تخصیص مى‏زنیم.
نسخ به دلیل عقلى‏
وى نسخ با دلیل عقلى را پذیرفته است: اما نسخ به واسطه دلیل عقلى در معنا، ممتنع نیست؛ زیرا ساقط شدن وجوب قیام در نماز به دلیل مریضى، همانند سقوط آن در نهى است. پس معناى نسخ حاصل است، هرچند اسم نسخ بر آن اطلاق نشود.

تخصیص عام به عقل‏
سید مرتضى دلیل عقلى را قطعى تصور کرده و معتقد است هر دلیل عقلى مى‏تواند عام را تخصیص بزند. وى مى‏گوید: شبهه‏اى در تخصیص عموم با هر دلیلى که موجب علم شود، اعم از عقل، کتاب، سنت قطعى و اجماع وجود ندارد.
کاربرد عقل در معاملات‏
سید در این مورد مى‏نویسد: بدان که املاک اصلى عقلى دارند و بر نقل و سمع متوقف نیستند، زیرا هر کس چیزى را حیازت کند و دست او بر آن ثابت شود، مالک‏ آن مى‏شود و دیگرى بدون اذن او حق تصرف در آن را ندارد.