منابع ازمون وکالت 97

اصول فقه :: پرتال تخصصی فقه و حقوق

پرتال تخصصی فقه و حقوق

متون فقه | اصول فقه | حقوق اساسی | حقوق مدنی | حقوق تجارت | آیین دادرسی مدنی | آیین دادرسی کیفری

پرتال تخصصی فقه و حقوق

متون فقه | اصول فقه | حقوق اساسی | حقوق مدنی | حقوق تجارت | آیین دادرسی مدنی | آیین دادرسی کیفری

به پرتال تخصصی فقه و حقوق خوش آمدید

آمادگی برای آزمون وکالت

وبلاگ حقوقي نيما جهانشيري

پیوندها
حسن استفهام‏
سید مرتضى حسن استفهام را دلیل اشتراک مى‏دانست و در بسیارى از مباحث الفاظ به آن استناد مى‏کرد، از جمله در این بحث که آیا استثناى ذکر شده پس از چند جمله، به جمله اخیر بر مى‏گردد یا به همه جملات گذشته؟ او به استناد حسن استفهام، آن را میان جمله اخیر و تمامى جملات گذشته مشترک مى‏دانست. صاحب معالم در پاسخ به آن مى‏گوید: جواب از وجه اول این که حسن استفهام به اشتراک اختصاص ندارد، بلکه مقتضى براى حسن استفهام احتمال است، خواه آن احتمال به واسطه اشتراک باشد یا بدان جهت که آن لفظ به وضع عام وضع شده است و بدین لحاظ اصلاًحقیقت در آن معلوم نیست و یا به خاطر سبب‏هاى دیگر.
تأثیرپذیرى از گذشتگان
محقق حلّى‏ صاحب معالم در عرصه اصول فقه، بیش‏ترین تأثیرات را از محقق حلّى پذیرفته است؛ از سبک استدلال گرفته تا نظریه‏هاى اصولى. ایشان به طور غالب، اندیشه‏هاى او را بر دیگران برترى داده است
 تبادر
شاید محقق حلى براى نخستین بار و به طور صریح، تبادر را علامت استعمال حقیقى عنوان کرد. صاحب معالم نیز بارها براى بازیابى معناى حقیقى از مجازى، به این علامت استناد کرده است. براى مثال در بحث مجمل و مبیّن مى‏گوید: وقتى گفته مى‏شود: این زن حرام است، حرمت بهره بردن از آن به ذهن مى‏آید وسبقتِ ذهن به چیزى، دلیل بر آن است که لفظ حقیقت در آن است.
در بحث استعمال لفظ در بیش از یک معنا، در پاسخ به آن‏ها که این استعمال را به طور حقیقى جایز مى‏دانند، مى‏گوید: هنگامى که مفرد بدون قرینه ذکر شود، از آن وحدت تبادر مى‏شود و تبادر علامت حقیقت است.
عدم دلالت امر بر فور و تراخى‏
محقق حلى معتقد بود که صیغه امر بر فور و تراخى دلالتى ندارد و این دو قید، از قراین امر استفاده مى‏شود.
صاحب معالم همین نظریه را در بحث اوامر پذیرفته است. او مى‏گوید: گروهى، از جمله محقق ابوالقاسم ابن سعید و علامه قایل شده‏اند که امر بر فور و تراخى دلالتى ندارد، بلکه تنها بر مطلق فعل دلالت دارد و هر یک که حاصل شود مجزى است. این قول قوى‏تر است.
عدم وجوب بدل در واجب موسع‏
واجب موسّع، واجبى است که وقت عبادت از خود عبادت زیادتر باشد. بیش‏تر علماى شیعه معتقدند که علاوه بر آن که این واجب امکان عقلى دارد، واقع هم شده است. سید مرتضى، شیخ طوسى، ابن زهره وابن براج معتقدند: براى این که این واجب با مستحب متفاوت شود، بدل واجب است. منظور از بدل آن است که اگر واجب موسع در اول وقت انجام نشود، عزم بر انجام فعل در وقت بعدى است. محقق حلى وبه تبع او علامه بر این باورند که بدل، واجب نیست. او مى‏گوید: اگر واجب موسع را در اول وقت انجام نداد عزم [یعنى بدل‏] واجب نیست.
صاحب معالم نیز از مبناى محقق حلى پیروى کرده ومى‏گوید: «بیش‏تر علما به عدم وجوب بدل معتقدند، از جمله محقق و علامه - رحمهما الله - و این قول به واقع نزدیک‏تر است.
دلالت نهى بر فساد
محقق حلى معتقد بود که نهى در عبادات بر فساد آن دلالت مى‏کند، ولى در معاملات، نهى چنین دلالتى ندارد. این قول به تفصیل میان عبادات و معاملات اولین بار توسط محقق حلى ابراز شد. محقق در این خصوص مى‏گوید: نهى در عبادات بر فساد مورد نهى دلالت مى‏کند، ولى در معاملات چنین نیست. منظور ما از فساد مترتب نشدن احکام است، مثل اجزا در عبادات و انتقال ملک در بیع و حاصل شدن جدایى در طلاق.
پس از وى علامه و صاحب معالم در این نظر با اندک تفاوتى از او تبعیت کردند و آن این که صاحب معالم قید لغت و شرع را اضافه کرد. او در این مورد مى‏نویسد: وقول قوى‏تر نزد من این است که نهى در عبادات به حسب لغت و شرع بر فساد مورد نهى دلالت مى‏کند، ولى در غیر عبادات [یعنى معاملات‏] چنین دلالتى ندارد.
عدم افاده عمومِ مفرد معرّف‏ آیا مفرد معرفه، مثل الإنسان، مفید عموم است یا نه؟ این بحث اختلافى است. قولى به شیخ طوسى نسبت داده شده که مفرد معرَّف عمومیت را مى‏رساند، ولى محقق و به تبع او علامه معتقدند که عمومیتى از آن استفاده نمى‏شود. محقق در فصلى که به مناسبت ملحقات به عموم تدوین کرده است مى‏گوید: مسئله اولى: اسم مفردى که لام تعریف بر آن وارد شده است، جنس را افاده مى‏کند، نه استغراق را، خواه مشتق باشد یا غیر مشتق، ولى شیخ طوسى معتقد است از آن عمومیت فهمیده مى‏شود.
صاحب معالم این نظریه را پذیرفته است و مى‏گوید: اما برخى از مردم معتقدند مفرد معرّف [به ال‏] مفید عموم است و محقق این قول را به شیخ نسبت داده است، ولى گروه دیگرى، به عدم افاده آن معتقدند. محقق وعلامه [نیز] این قول را پذیرفته‏اند و این قول به واقع نزدیک‏تر است.
نهایت تخصیص‏ این که آخرین حد تخصیص چه مقدار است، اختلافى است. سید مرتضى و به تبع آن شیخ طوسى و ابن زهره معتقدند که مى‏توان عام را تخصیص زد تا این که یک فرد باقى بماند. برخى دیگر، بر این باورند که منتهاى تخصیص، سه تاست و برخى دیگر، منتهاى آن را دو تا مى‏دانند. از نظر محقق حلى باید در تخصیص حدى را رعایت کرد که مقدار کثیرى باقى بماند، مگر به جهت رعایت تعظیم؛ زیرا قبیح است که گوینده‏اى بگوید تمامى انارهاى این باغ را خوردم و در آن باغ هزار انار موجود باشد، ولى او تنها یک انار خورده باشد.
صاحب معالم هم این نظریه را پذیرفته است و مى‏گوید: بیش‏تر علما، از جمله محقق معتقدند که باید جمعى باقى بماند که نزدیک به مدلول عام باشد، مگر عام به خاطر تعظیم در مورد یک فرد به کار رود. این نظر به واقع نزدیک‏تر است.
بناى عام بر خاص‏ هرگاه عام و خاصى در ظاهر با یک‏دیگر متنافى باشند، از چهار حالت خارج نمى‏باشند یا تاریخ هر یک از آن‏ها معلوم است و یا نیست. بنابر علم به تاریخ آن‏ها، یا علم به مقارنت آن‏ها داریم و یا نداریم. در صورت دوم، یا خاص مقدم است و یا عام. پس چهار قسم وجود دارد: 1- علم به اقتران، 2- تقدم عام، 3- تقدم خاص و4- جهل به تاریخ. این تقسیم‏بندى را محقق بیان کرده است و صاحب معالم از او پیروى کرده‏ است.
اما در صورتى که خاص مقدم بر عام باشد: دو نظر وجود دارد: یکى، تخصیص عام توسط خاص. این عقیده شیخ طوسى، سید مرتضى و ابن زهره است. دیگرى، نسخ شدن خاص توسط عام. طرف‏داران این قول، محقق و علامه مى‏باشند. محقق در این خصوص مى‏گوید: سوم: هر گاه خاص مقدم، وعام متأخر باشد، از دیدگاه شیخ طوسى، عام ناسخ است؛ زیرا او تأخیر بیان را جایز نمى‏داند، ولى اکثراً معتقدند عام بر خاص بنا گذاشته مى‏شود و این نظر روشن‏تر است.
صاحب معالم همین نظریه محقق را پذیرفته و مى‏گوید: سوم: تقدم خاص، وقول قوى‏تر آن است که عام بر خاص بنا گذاشته مى‏شود، به خاطر موافقت با محقق، علامه و اکثر جمهور. سپس صاحب معالم همان دلیل محقق حلى را ذکر مى‏کند.
اجماع مرکّب‏
هرگاه طایفه امامیه در مسئله‏اى بر دو قول اختلاف نظر داشته باشند، تکلیف چیست؟ محقق در این خصوص مى‏گوید: هرگاه امامیه بر دو قول اختلاف داشته باشند، در صورتى که نسب یکى از دو طایفه معلوم باشد وامام هیچ‏کدام از آن‏ها نباشد، حق در طایفه دیگر است، گرچه نسب آن‏ها معلوم نباشد. پس در صورتى که یکى از دو طایفه، دلیل قطعى در دست داشته باشد که موجب علم شود، عمل کردن بر قول آن طایفه، لازم است؛ زیرا قطعاً امام با آن‏ها است. صاحب معالم نیز دقیقاً همین عبارات محقق را نقل کرده است.
اجماع بعد از خلاف‏
در این مسئله نیز صاحب معالم عین عبارت محقق را نقل کرده و نظریه او را نیز پذیرفته است. محقق در این موضوع مى‏نویسد: هرگاه امامیه بر دو قول اختلاف نظر داشته باشند، آیا پس از آن مى‏توانند بر یکى از دو قول اتفاق نمایند؟ شیخ مى‏گوید: اگر قایل به تخییر باشیم اتفاق آنان پس از اختلاف صحیح نیست؛ زیرا این دلالت مى‏کند قول دیگر باطل است، در حالى که ما گفته بودیم آن‏ها مخیّرند، ولى گوینده‏اى مى‏تواند بگوید: چرا تخییر به عدم اتفاق بعد از آن اختلاف مشروط نباشد؟ بر اساس این احتمال، اجماع بعد از اختلاف صحیح است.

عدم کفایت تحرّز از کذب در راوى‏
مشهور آن است که راوى حدیث باید عادل باشد. شیخ طوسى معتقد است که عدالت در راوى شرط نیست، بلکه همین مقدار که او از دروغ اجتناب کند، در پذیرش خبر او کفایت مى‏کند. محقق حلّى چنین نظریه‏اى را مردود مى‏داند و مى‏گوید: ما چنین ادعایى را ممنوع دانسته ودلیل آن را مطالبه مى‏کنیم و بر فرض پذیرش چنین ادعایى، تنها بر همان مواردى که به اخبار خاصى عمل شده، اکتفا مى‏شود و در عمل، سرایت کردن به غیرِ آن اخبار، جایز نیست. این ادعا که کسى با داشتن فسق و گناه از کذب و دروغ اجتناب مى‏کند، بعید است. صاحب معالم، این نظریه محقق را نیز ترجیح داده است.
اعتبار عدد در تزکیه راوى‏
عدالتى که در راوى معتبر است از راه‏هاى مختلفى شناخته مى‏شود. یکى از آن راه‏ها این است که شخصى که تزکیه او ثابت است راوى را تزکیه کند، ولى بحث این است که آیا در تزکیه، یک نفر کافى است یا در آن، تعدد معتبر است؟ محقق حلّى تزکیه دو نفر را لازم مى‏داند.
صاحب معالم با پذیرش همین نظریه مى‏نویسد: محقق مى‏گوید: در مورد تزکیه راوى، جز آن‏چه در تزکیه شاهد قبول مى‏شود، مورد قبول واقع نمى‏شود و آن همان شهادت دو نفر عادل است و این قول نزد من حق است.
قیاس منصوص العله‏ محقق، قیاس منصوص العله را حجت و تعدى از آن حکم را، به خاطر وجود علت، بى‏مانع مى‏داند او مى‏گوید: هرگاه شارع بر علتى تصریح کند و قرینه حالیه‏اى موجود باشد که جز آن علت، اعتبارى در ثبوت ندارد، تعدى از آن حکم جایز است و این برهان است.
سید مرتضى این نوع قیاس را باطل مى‏دانست. علامه تلاش زیادى کرد که اثبات کند نزاع میان این دو دیدگاه، لفظى است نه معنوى. صاحب معالم پس از نقل کلام محقق، علامه و سید مرتضى مى‏گوید: این نزاع لفظى نیست و حق با محقق است.
راه شناخت مُفتى‏ علامه حلى معتقد بود همین که مقلد ظن غالب پیدا کند که شخص اهل ورع و اجتهاد است واجب است که از او تقلید کرد و غلبه ظن ازاین راه حاصل مى‏شود که ببیند در جلوى مردم نشسته و فتوا مى‏دهد و مردم از او استفتا مى‏کنند. محقق حلى این نظریه را مردود مى‏دانست و معتقد بود که مقلّد باید به شرایط مفتى در شخصى علم داشته باشد تا بتواند از او تقلید کند و این که شخصى فتوا مى‏دهد و مردم از او استفتا مى‏کنند کافى نیست، چه بسا آن شخص در مورد این که اهل فتوا شده اشتباه کرده یا این که بخواهد دیگران را به اشتباه بیندازد.
صاحب معالم سخن محقق را ترجیح و تثبیت کرده است. ایشان مى‏گوید: کلام محقق؛ قوى‏تر است و وجه آن واضح است و نیازى به بیان ندارد.
تعارض اعلمیت با اورعیت‏ در صورتى که مفتى واحد باشد، مردم از او تقلید مى‏کنند و در صورتى که متعدد باشند، اگر در فتوا اتفاق نظر داشته باشند مى‏توان از هر یک تقلید کرد، ولى در صورت اختلاف فتوا، قول مشهور، تقلید از اعلم است، اما در صورتى که یکى اعلم و دیگرى اورع باشد از کدام یک باید تقلید کرد؟ محقق حلى معتقد است که تقلید از اعلم مقدم است. محقق حلى مى‏گوید: اگر دو مفتى یکى اعلم و دیگرى عدالت و تقوایش بیش‏تر بود، اعلم مقدم مى‏گردد؛ زیرا فتوا از علم استفاده مى‏شود، نه از تقوا، وآن مقدارى که تقوا دارد، او را از فتواى بدون علم منع مى‏کند. صاحب معالم این سخن محقق حلى (تقدیم اعلم بر اورع) را نیکو شمرده است.
ترجیح به موافق یا مخالف اصل‏ صاحب معالم در باب تعادل و ترجیح، مرجحات متعددى را ذکر مى‏کند. یکى از آن‏ها مرجحات خارجى است؛ یعنى هنگامى که دو خبر با یک‏دیگر تعارض کنند، با امورى که بیرون از آن‏هاست یکى بر دیگرى ترجیح پیدا مى‏کند. یکى از مرجحات خارجى، مخالفت یک روایت با اصل و موافقت روایت دیگرى با اصل است. از نظر علامه و بیش‏تر علماى اهل سنت، روایت مخالف با اصل مقدم مى‏شود، ولى شیخ طوسى خبر موافق با اصل را تقدیم مى‏دارد. محقق حلى، هر دو نظر را نقل و به گونه‏اى ردّ مى‏کند و نظریه دیگرى ابراز مى‏کند. صاحب معالم این نظر محقق حلى را قبول مى‏کند و آن را تثبیت مى‏نماید.
محقق حلّى در تشریح نظریه خویش مى‏نویسد: حق آن است که آن دو روایت یا از پیامبر  نقل شده و یا از ائمه اطهار:، در صورتى که از پیامبر نقل شده باشد و تاریخ آن معلوم باشد، روایت متأخر مقدم مى‏شود، چه با اصل مطابق باشد یا نباشد و در صورت جهل به تاریخ توقف لازم است؛ زیرا همان‏گونه که احتمال دارد یکى ناسخ باشد، احتمال دارد منسوخ هم باشد، اما در صورتى که روایت از ائمه: نقل شده باشد قول به تخییر لازم است، خواه تاریخ آن‏ها معلوم باشد یا نباشد؛ زیرا ترجیح از آن‏ها مفقود است و نسخى پس از پیامبر نیست. پس قول به تخییر واجب است.
تعریف نسخ‏ محقق حلّى نسخ را این‏گونه تعریف کرده است: معناى شرعى نسخ عبارت است از اعلام به پایان یافتن مثل حکمى که با دلیل شرعى ثابت شده، به دلیل شرعى دیگرى که متأخر از اوست، به گونه‏اى که اگر آن دلیل نبود حکم اول ثابت بود. صاحب معالم نیز همین تعریف را عیناً از محقق نقل کرده است. البته این تعریف‏ به جز چند قید آن، مثل «اعلام» و «زوال» از تعریف سید مرتضى در الذریعه گرفته شده است.
سید مرتضى
نفى مفهوم وصف‏ از نظر شیخ طوسى و شهید اول، وصف مفهوم دارد، اما سید مرتضى وبه پیروى از او محقق و علامه معتقد بودند که وصف مفهوم ندارد. سید مرتضى در این خصوص مى‏گوید: مردم در این مسئله [یعنى تعلیق حکم به صفت، بر نفى حکم به واسطه انتفاى صفت دلالتى ندارد] اختلاف دارند؛ برخى مى‏گویند انتفاى صفتى که حکم بر آن معلق شده، بر نفى حکم از موضوعى که صفت مزبور را ندارد، دلالت نمى‏کند و تنها تعلیق حکم به صفت مفید اثبات حکم در مواردى است که صفت را دارند، ولى نسبت به غیر آن از لحاظ نفى و اثبات حکم چیزى را بیان نمى‏کند.
صاحب معالم در این مسئله، قول سید مرتضى را پذیرفته ومى‏گوید: اصولیان در این مسئله که تعلیق حکم به صفت، مقتضى نفى حکم در صورت انتفاى صفت باشد، اختلاف نظر دارند. گروهى این اقتضا را پذیرفته‏اند و این از کلام شیخ ظاهر مى‏شود وشهید در ذکرى به آن میل پیدا کرده است، ولى سید مرتضى و به دنبال آن محقق و علامه و بسیارى دیگر آن را نفى کرده‏اند و این قول به واقع نزدیک‏تر است.
امر به شى‏ء با علم امر کننده به انتفاى شرط
اکثر اصولیان اهل سنت بر این باورند که امر کننده مى‏تواند امر خود را به شرطى مقید کند که مى‏داند آن شرط در خارج منتفى است، ولى اصولیان شیعه این مسئله را به موردى مقید مى‏دانند که امر کننده جاهل به انتفا باشد، اما در صورتى که امر کننده عالم باشد، مانند خداوند متعال چنین مسئله‏اى جایز نیست. صاحب معالم در این زمینه عبارات طولانى‏اى را از تحریر سید مرتضى در مقام بحث و اظهار نظر نقل کرده است‏ و از آن تمجید کرده است. او مى‏گوید: حقیقتاً سید مرتضى نیکو عمل کرده است، آن‏گاه که از این مسلک [یعنى نظریه اهل سنت‏] کناره‏گیرى کرد و اصل مطلب را نیکو بیان کرد.
در پایانِ نقل کلام سید مى‏گوید: این کلامى که سید مرتضى افاده کرده، در روشن‏گرى مقام، کافى و در اثبات مذهب مختار، وافى است. پس هیچ تعجّبى نیست اگر آن را به طور طولانى ذکر کرده‏ایم.
تعقّب عام به ضمیرى که به بعضى از آن بر مى‏گردد
در این مسئله، سه قول وجود دارد: برخى مثل علامه در نهایه معتقدند: هرگاه ضمیر به برخى از آن لفظ عام برگردد، موجب تخصیص آن مى‏شود، ولى شیخ طوسى تخصیص را قبول نداشته و سید مرتضى، محقق، علامه (در تهذیب) وصاحب معالم به توقف معتقد شده‏اند. در این مسئله (خواه از عموم صرف نظر شود و گفته شود که منظور از عام معناى خاص است و در نتیجه مجاز در کلام لازم مى‏آید و خواه گفته شود عام تغییرى نمى‏کند، ولى مضافى به ضمیر در تقدیر فرض مى‏شود تا مجاز شود) تا دلیل بیرونى مؤید یکى از این دو احتمال نشود باید توقف کرد. سید مرتضى، به رغم اعتقاد به‏ توقف، مسئله را به طور وسیعى مطرح کرده است، به طورى که شامل شرطى که بعد از عام قرار گیرد و مربوط به برخى از افراد آن باشد هم مى‏شود، ولى صاحب معالم مسئله بالا را تنها از زاویه ضمیر بررسى کرده است. صاحب معالم دیدگاه سید مرتضى در توقف را پذیرفته و در مقام استدلال به دلایل سید مرتضى نظر داشته است و آن را با بیانى دیگر توضیح داده است.
شرط حصول علم در تواتر
براى حصول علم از راه تواتر شرایطى لازم است که برخى مربوط به اخبار دهندگان و برخى دیگر مربوط به شنوندگان است. شرایط شنوندگان یکى این است که به آن‏چه اخبار داده مى شوند، آگاه نباشند و دیگر آن که، ذهن آن‏ها پیش از این از شبهه یا تقلیدى که موجب نفى خبر شود، آلوده نشده باشد. مبتکر این شرط، سید مرتضى است. او در این خصوص مى‏نویسد: باید شرطى که مختص به ماست محقق شود و آن این که کسى که خبر داده مى‏شود [به خبرى که با شنیدن آن، خداوند علم ضرورى برایش ایجاد مى‏کند] مسبوق به شبهه یا تقلید به اعتقاد نفى محتواى خبر نباشد؛ زیرا این علم اگر به عادت مستند باشد و از سببى بر نخاسته باشد در شرایط آن کم و زیادى امکان پذیر است.
صاحب معالم در این موضوع مى‏گوید: این شرط را سید مرتضى ذکر کرده و آن نیکوست و گروهى از اهل سنت این شرط را از او حکایت کرده‏اند، ولى نام او را بیان نکرده‏اند.
عدم حجیت استصحاب‏
درباره اعتبار و عدم اعتبار استصحاب، اقوال مختلفى وجود دارد که در کتاب‏هاى نخستین اصول دو مورد از آن‏ها ذکر شده است: یکى، قول شیخ مفید که استصحاب را حجت مى‏دانست و دیگرى، قول سید مرتضى که براى استصحاب اعتبارى قائل نبود. پس از سید مرتضى تا زمان صاحب معالم غالباً استصحاب را حجت‏ مى‏دانستند، ولى صاحب معالم و صاحب مدارک آن را حجت ندانسته‏اند. صاحب معالم مى‏گوید: مردم در استصحاب حال اختلاف نظر دارند و محل آن این است که حکمى در وقتى ثابت شود، سپس وقت دیگرى بیاید و دلیلى بر نفى آن حکم اقامه نشود [در این صورت‏] آیا حکم به بقاى آن حکم مى‏شود به همان گونه‏اى که قبلاً بوده است و این استصحاب است یا حکم به آن در وقت دوم احتیاج به دلیل دارد؟
او پس از نقل دیدگاه سید مرتضى و شیخ مفید مى‏گوید: محقق نیز در ابتداى امر قول شیخ مفید را پذیرفت، ولى در معتبر به قول سید مرتضى عدول کرده است. در پایان صاحب معالم قول سید مرتضى را ترجیح داده است.
تقسیم الفاظ
علامه حلّى الفاظ را دسته‏بندى نموده است. او مى‏گوید: اگر لفظ و معنا متحد باشند و تصور معنا، از [وقوع‏] شرکت ممانعت کند، آن جزیى است و اگر چنین نباشد؛ یعنى افراد آن مساوى باشند، کلى متواطى و در صورت اختلاف افراد، مشکک است، ولى چنان‏چه لفظ و معنا متکثر باشند الفاظ دلالت کننده بر آن معانى متباین‏اند، در حالى که اگر تنها لفظ متکثر باشند، الفاظ یاد شده مترادف‏اند، چنان‏چه اگر تنها معنا متکثر باشد و براى مرتبه اول بر معنایى وضع شده، سپس در معناى دومى بدون مناسبت، نقل و استعمال شود، مرتجل است و اگر به خاطر مناسبتى نقل داده شود و منقول غلبه داشته باشد، منقول لغوى یا عرفى و یا شرعى است، ولى اگر چنین نباشد، لفظ نسبت به معناى اول حقیقت و نسبت به معناى دوم مجاز است. اگر لفظ براى هر دو معنا وضع گردد، نسبت به آن‏ها مشترک است و نسبت به تک تک آن‏ها مجمل است.
واجب تخییرى‏ در واجب تخییرى سه دیدگاه عمده وجود دارد: یکى، قول شیعه و معتزله است که معتقدند: امر تخییرى به دو یا چند چیز، سبب وجوب همه خصال به صورت تخییرى مى‏شود؛ بدین معنا که همه واجب نیست، ولى اخلال به جمیع آن‏ها نیز جایز نیست. در نتیجه هر یک را انجام دهد، اصالةً واجب است. دیگرى قول اشاعره است که مى‏گویند: واجب یکى است و آن پیش ما معلوم نیست و با فعل مکلّف معیّن مى‏شود و گروه سوم بر این اعتقادند که واجب یکى است، ولى تنها پیش خداوند معین است و او مى‏داند که مکلف کدام‏یک را انتخاب خواهد کرد و خداوند آن را معیّن کرده است. علامه حلى مى‏گوید: اختلاف میان معتزله و شیعه با اشاعره اختلاف لفظى است، نه معنوى. هر دو گروه از مذهب سوم تبرى جسته و آن را باطل مى‏دانند. صاحب‏ معالم نیز این سخن را نیکو شمرده است، و اختلاف آن دو را لفظى مى‏داند و بر آن‏ استدلال کرده است.
دلالت نهى بر دوام وتکرار از دیدگاه سید مرتضى نهى، همانند امر بر تکرار و دوام دلالتى ندارد، بلکه احتمال مره و تکرار هر دو در آن وجود دارد، ولى علامه در نهایه معتقد است که نهى با امر متفاوت است و نهى بر تکرار و دوام دلالت دارد.
صاحب معالم نیز همین نظر علامه را پذیرفته است. او مى‏گوید: دلیل آن [این است که‏] نهى، اقتضا مى‏کند مکلف ماهیت فعل و حقیقت آن را در وجود داخل نکند واین معنا تنها با امتناع از داخل شدن هر فرد از افراد ماهیت آن در وجود، محقق مى‏شود و با انجام یک فرد، صدق مى‏کندکه آن ماهیت در وجود داخل شده است.
صاحب معالم در ادامه بحث دلالت نهى بر تکرار و دوام مى‏گوید: چون اثبات کردیم نهى براى دوام و تکرار است، باید معتقد شد که نهى بر فور هم دلالت مى‏کند، زیرا دوام مستلزم فوریت است.
نسخ مدلول امر در اوامر، این بحث مطرح است که آیا با نسخ مدلول امر که وجوب باشد، دلالت آن بر جواز باقى مى‏ماند یا خیر؟ علامه، معتقد است که جواز هم باقى نمى‏ماند. البته‏ این سخن مختار او در نهایة الوصول است، ولى در تهذیب با نسخ وجوب، جواز را ماندگار مى‏داند. صاحب معالم با پذیرش مبناى علامه در نهایة الوصول مى‏گوید: قول نزدیک‏تر به واقع نزد من این است که با نسخ مدلول امر، دلالت بر جواز باقى نمى‏ماند، بلکه مدلول امر به حکمى که پیش از امر داشت برمى‏گردد. مطلوب نهى‏ اصولیان، درباره مطلوب نهى، اختلاف دارند. بیش‏تر آن‏ها، معتقدند که منظور خوددارى از فعل منهى عنه است، ولى علامه در نهایه معتقد است که مطلوب از آن، مجرد عدم انجام دادن فعل است.
تخصیص کتاب به خبر واحد
آنان که خبر واحد را حجت مى‏دانند در توانایى آن براى تخصیص قرآن اختلاف دارند. علامه معتقد است که خبر واحد مى‏تواند عام قرآنى را تخصیص بزند.
صاحب معالم نیز این نظریه را پذیرفته و مى‏گوید: درباره جواز تخصیص کتاب به خبر متواتر اختلافى نیست و وجه آن ظاهر است، اما تخصیص کتاب به خبر واحد در صورت عمل به آن، قول نزدیک‏تر به واقع جواز تخصیص آن است و علامه و برخى از عامه به آن معتقد شده‏اند.
شیخ طوسى‏
وجود صیغه‏هاى اختصاصى براى عام‏ سید مرتضى معتقد بود که لفظ خاصى براى عام وضع نشده که اگر در غیر آن استعمال شود مجاز باشد، ولى شیخ طوسى بر این باور بود که در کلام عرب، براى‏عام، صیغه‏هاى اختصاصى وجود دارد. این مبنا را بعدها بیش‏تر اصولیان پذیرفتند.
صاحب معالم نیز از همین نظریه پیروى کرده و مى‏گوید: حق آن است که براى عموم در لغت عرب صیغه مخصوصى است و این قول شیخ، محقّق، علّامه و جمهور محققان است.

مجاز بودن عام تخصیص خورده‏
شیخ طوسى معتقد بود که عام به هر دلیلى (متصل یا منفصل) تخصیص بخورد، مجاز خواهد بود. او این قول را به بیش‏تر متکلمان نسبت داده بود.
صاحب معالم در همین مورد مى‏گوید: اگر عام تخصیص بخورد و بقیه اراده شود بنابر قول قوى‏تر، به خاطر موافقت با نظر شیخ، محقق، علامه در یکى از اقوالش و بسیارى از عامه، عام مطلقاً مجاز خواهد شد.
ترجیح به مخالفت با عامه‏
از نظر شیخ طوسى در صورتى که دو خبر با یک‏دیگر تعارض کنند، یکى از مرجحات، مخالفت با عامه است.
صاحب معالم در بحث تعادل و ترجیح چهار مرجح خارجى را نام مى‏برد که یکى از آن‏ها مخالفت با عامه است. هم‏چنین نظر شیخ طوسى را بر نظر محقق ترجیح داده و آن را حق مى‏داند.
شهید ثانى‏
عدم حجیت خبر مرسل‏ تا پیش از شهید ثانى
در مورد حجیت و عدم حجیت خبر مرسل، چند نظریه وجود داشت. برخى مانند شیخ مفید و ابن ادریس خبر مرسل را اتفاقى حجت مى‏دانستند. شیخ طوسى و علامه حلى نیز معتقد بودندکه تنها در صورتى که ارسال کننده جز از عادل روایت نقل نمى‏کند، خبرهاى مرسل او حجت است، مانند مراسیل ابن ابى عمیر. این نظریه پیروان زیادى داشت، اما شهید ثانى به دلیل مشخص نبودن وضعیت راوى حذف شده، خبر مرسل را مطلقاً حجت نمى‏دانست.
صاحب معالم نیز ضمن پذیرش مبناى شهید ثانى مى‏گوید: هرگاه عادلى حدیث را به صورت مرسل نقل کند، بدین صورت که آن را از معصوم‏ نقل کند، در حالى که او را ملاقات نکرده باشد، خواه کلاًواسطه را ترک کرده باشد یا آن را به صورت مبهم (به خاطر نسیان یا غیر آن) ذکر کند، مثلاًبگوید: «عن رجل» یا «عن بعض اصحابنا»، در قبول چنین خبرى میان شیعه وسنى اختلاف نظر وجود دارد. قول قوى‏تر نزد من، نپذیرفتن چنین خبرى به طور کلى است و این قول، مختار پدرم است.
شهرت عملى وجبران ضعف سند
مقصود از شهرت عملى، کثرت عمل فقها به روایتى در مقام فتواست که از جهت سند مجهول یا ضعیف است. این بحث، در اصول مطرح است که آیا شهرت عملى، ضعف روایت را جبران مى‏کند یا نه؟ نظریه‏هاى مختلفى ابراز شده است: برخى معتقدند اگر روایت همراه با شهرت عملى باشد، جبران کننده آن خواهد بود. شهید در نقد چنین نظرى مى‏گوید: وجه اشکال در چنین نظرى به صورت فشرده این است که شهرتى را که ادعا کرده‏اند در جبران ضعف سندِ خبرِ ضعیف مؤثر است، قبول نداریم؛ زیرا این در صورتى درست است که شهرت پیش از زمان شیخ (طوسى) محقق شده باشد، در حالیکه مطلب چنین نیست.
از نظر شهید ثانى علت عدم اعتبار شهرتِ بعد از شیخ این است که فقها از نظریه‏هاى او تقلید وتبعیت مى‏کردند و خودشان رأى مستقلى نداشتند. صاحب معالم به طور کلى شهرت فتوایى و عملى پس از شیخ را بى اعتبار تلقى کرده، مى‏گوید: این قول به همان پاسخى که در مورد [شهرت‏] فتوایى گفتیم تضعیف مى‏شود به این‏که شهرتى که با آن ظن قوى حاصل مى‏شود، شهرتى است که پیش از زمان شیخ؛ حاصل شود، نه شهرت بعد از آن و بیش‏ترین شهرت‏هایى که درکلمات آنان وجود دارد، بعد از زمان شیخ پدید آمده است، همان‏طور که پدرم؛ در کتاب الرعایة - که در موضوع درایة الحدیث تألیف کرده - بر این موضوع آگاهى داده است.
ذکرسبب در جرح و تعدیل‏ بدون تردید جرح و تعدیل راوى به سبب و دلیلى مستند است، ولى بحث و اختلاف در این است که آیا ذکر سبب جرح و تعدیل، لازم است یا نه؟ به اعتقاد شهید ثانى در جایى که معیارهاى جرح و تعدیل، اختلافى نباشد، ذکر سبب ضرورتى ندارد، اما در صورتى که معیار آن‏ها از سوى دو طرف پذیرفته نیست، ذکر سبب لازم است.
صاحب معالم نیز همین مبنا را در ذکر سبب جرح و تعدیل راویان پذیرفته است. او در این خصوص مى‏گوید: پدرم در آن‏جا که مخالفت در آن‏چه محقق کننده عدالت و جرح است، معلوم نباشد، معتقد است که مى‏توان به اطلاق [یعنى بدون ذکر سبب‏] اکتفا کرد، ولى در صورت فقدان آن، قبول، بر ذکر وبیان سبب متوقف است و این نظر قوى‏تر است.
تعیین شخص عادل‏ در روایت، نام شخص عادل باید مشخص شود تا جرح و تعدیل وى ممکن گردد. به مجرّد این که گفته شود عادلى به من خبر داده سخن او قبول نمى‏شود، شهید ثانى در این خصوص مى‏نویسد: هر گاه فرد ثقه‏اى بگوید: حدثنى ثقة و او را مشخص نکند، این اطلاق و توثیق در عمل به روایت او کفایت نمى‏کند، اگر چه به تزکیه شخص واحد اکتفا کنیم؛ زیرا بنابر اکتفا به تزکیه شخص واحد باید او را تعیین و اسم او را مشخص کرد تا در حال او دقت شود که آیا او را تعدیل کرده‏اند یا کلامشان در مورد او متعارض است و یا اصلاًاو را ذکر نکرده‏اند؛ زیرا ممکن است آن شخص نزد راوى ثقه باشد، در حالى که دیگرى بر جرح او اطلاع یافته باشد.
صاحب معالم پس از ردّ نظریه محقّق حلّى در این مبحث، قول شهید ثانى را ترجیح داده است.
ارایه دیدگاه‏هاى مختلف در مورد صیغه امر شهید ثانى در بیان معناى حقیقى صیغه امر، سیزده دیدگاه و نظریه را مطرح کرده است که به طورفشرده عبارتند از: 1- وجوب، 2- مستحب، 3- اباحه، 4- مشترک بین وجوب و مستحب، 5- مشترک بین وجوب، مستحب و ارشاد؛ 6- قدر مشترک بین وجوب و مستحب (طلب)، 7- وجوب یا مستحب، ولى هیچ‏کدام براى ما معین نیست، 8- مشترک میان وجوب، مستحب و اباحه، 9- مشترک میان سه‏تاى قبلى، ولى به نحو اشتراک معنوى (اذن)، 10- مشترک میان سه‏تاى قبلى و ارشاد و تهدید، 11-مشترک بین پنج حکم (وجوب، مستحب، کراهت، حرمت و اباحه)، 12- براى یکى از پنج حکم وضع شده، ولى براى ما معلوم نیست، 13- مشترک میان وجوب، مستحب، تهدید، تعجیز، اباحه و تکوین. این شکل از دسته‏بندى آرا در مورد معناى حقیقى صیغه امر، در کلام غیر شهید ثانى کم‏تر مطرح شده است. صاحب معالم به پیروى از شهید ثانى در آغاز بحث اوامر همین دیدگاه‏ها را با عباراتى مشابهِ عبارات شهید ثانى نقل کرده است.
محل نزاع در بحث اقلّ جمع‏ شهید ثانى محل اختلاف در حداقل جمع را در ابتداى بحث چنین عنوان مى‏کند: سزاوار است که محل اختلاف روشن شود. پس مى‏گوییم اختلاف در لفظى است که از آن به جمع تعبیر مى‏شود، مثل «زیدین» و «رجال» نه در لفظ ج - م - ع؛ زیرا آن بر دو تا بدون هیچ اختلافى اطلاق مى‏شود.
صاحب معالم هم در پاسخ به اشکال سوم معتقدان به این که حد اقل جمع دوتا است، مى‏گوید: پاسخ از اشکال سوم این است که آن محل نزاع و اختلاف نیست، زیرا اختلاف در صیغه جمع است، نه در ج - م -ع.
مقدّس اردبیلى‏
مقدس اردبیلى حقیقت شرعیه را قبول ندارد، اما حقیقت متشرعه را باور دارد. او در این زمینه مى‏گوید: تو مى‏دانى که در این‏جا حقیقت شرعى وجود ندارد، بلکه بالاتر اصلاًحقیقت شرعیه ثابت نیست؛ علاوه بر آن که احتیاجى به آن نیست، بلکه حقیقت عرفیه براى اهل شرع آن را کفایت مى‏کند.
صاحب معالم نیز تقریباً همین نظریه را پذیرفته و مى‏گوید: شکى نیست که این الفاظ براى معانى لغوى وضع شده‏اند. پس در آن معانى، حقیقت لغوى مى‏باشند و تنها از شارع همین قدر معلوم است که آن‏ها را در معانى مذکور به کار برده است، اما این که این استعمال به شیوه نقل است یا این که در زمان او غلبه یافته و مشهور شده تا بدون قرینه فهمیده شوند، معلوم نیست.... پس ترجیح با نظریه نفى کنندگان حقیقت شرعى است.
جمال‏الدین ابن طاووس‏
تعارض جرح و تعدیل‏
در صورتى که جرح و تعدیل در مورد راوى تعارض کنند، قول کدام‏یک مقدم مى‏شود؟ بیش‏تر علما معتقدند که به خاطر جمع بین آن‏ها جرح مقدم مى‏شود. صاحب معالم این دلیل را مخدوش دانسته و سخن ابن طاووس را وجیه مى‏داند. او مى‏گوید: اگر با جرح یا تعدیل رجحانى است که مقتضاى تدبر صحیح است، راجح مقدم مى‏شود، و گرنه توقف لازم است.
استعمال لفظ در معناى حقیقى و مجازى‏
صاحب معالم در این مسئله به تفصیل خاصى معتقد شده است. از نظر او اگر مقصود از معناى حقیقى، تمام موضوع له همراه با قید وحدت باشد، در این صورت نمى‏توان گفت لفظى در هر دو معنا استعمال شده است، ولى در صورتى که قید وحدت از معناى حقیقى مد نظر نباشد، استعمال لفظ در معناى حقیقى و مجازى امکان‏پذیر است. او در این زمینه مى‏نویسد: تحقیق در این مقام نزد من این است که اگر مقصود آنان از معناى حقیقى که لفظ در آن استعمال مى‏شود، تمام معناى موضوع له حتى با قید وحدتى است که در لفظ مفرد لحاظ شده است [همان طور که در مشترک دانسته شد] قول به منع از چنین استعمالى وجیه است؛ زیرا معناى مجازى با معناى حقیقى از دو جهت منافات دارد: یکى منافات آن با وحدت و دیگرى لزوم قرینه مانعه، ولى چنان‏چه منظورشان از آن، مدلول حقیقى بدون در نظر گرفتن مفرد بودن آن است... در این صورت قول به جواز وجیه است.
اجمال معناى اوامر صادره از معصومان:
صاحب معالم در ابتداى بحث معناى صیغه امر، به اقوال و دیدگاه‏هاى متعددى اشاره مى‏کند، آن‏گاه بر مدعاى خویش که وجوب باشد استدلال مى‏کند و سپس دیدگاه‏هاى طرح شده را به نقد مى‏کشد. در پایان بحث پس از تثبیت این که معناى حقیقىِ صیغه امر وجوب است، نکته ارزنده‏اى را مطرح مى‏کند که نتیجه آن توقف در مسئله مى‏شود و آن این که هرچند از لحاظ لغوى و برخى آیات و ادله نقلى استفاده مى‏شود که معناى حقیقى امر وجوب است، اما با توجه به کثرت استعمال امر در استحباب، از سوى ائمه اطهار:، به مجرّد ورود امرى در زبان آن‏ها نمى‏توان گفت معناى وجوب از آن استفاده مى‏شود. البته سخن صاحب معالم فقط مربوط به احادیث ائمه اطهار: بوده و آیات قرآن و احادیث پیامبر  را شامل نمى‏شود. ایشان در این خصوص مى‏گوید: از احادیث بسیارى که از ائمه اطهار: روایت شده استفاده مى‏شود که در عرف آن‏ها استعمال صیغه امر در استحباب شایع بوده است، به گونه‏اى که از مجازهاى راجحى شده که در صورت فقدان قرینه خارجى احتمال آن از لفظ، متساوى احتمال معناى حقیقى [یعنى وجوب‏] است. پس به مجرد ورود امرى از ائمه اطهار: نمى‏توان براى وجوب شى‏ء به آن استناد کرد.
فواید وصف‏
صاحب معالم از جمله کسانى است که براى وصف، مفهومى قائل نبوده و آن را حجت نمى‏دانست. نکته جالب در این بحث، فواید وصف غیر از مفهوم است. او در پاسخ کسانى که مى‏گویند: چنان‏چه براى وصف مفهوم نباشد ذکر آن بى‏فایده خواهد بود، مى‏گوید: وصف فواید بسیارى دارد و فایده‏هاى وصف منحصر در مفهوم داشتن نیست. آن‏گاه فواید آن را چنین بیان مى‏کند: 1- شدت اهتمام بیان حکم مورد وصف، که این خود ممکن است بنا به دلایل زیر باشد: - احتیاج شنونده به بیان حکم مورد وصف، مثل آن که شنونده، مالک گوسفند غیر معلوفه باشد، - دفع توهم عدم شمول حکم براى مورد وصف، مثل: «ولا تقتلوا أولادکم خشیة إملاق». 2- مصلحت اقتضا کند که حکم صفت، با تصریح و غیر آن، با تفحص اعلام و مشخص شود، 3- تنها از مورد وصف سؤال شده باشد و پاسخ طبق آن داده شود، 4- پیش از این پاسخ، حکم غیر مورد وصف به گونه دیگرى بیان شده باشد.
اقسام وضع‏
صاحب معالم براى نخستین بار، اقسام وضع را تبیین و براى هر یک مثال‏هایى را ذکر کرده است. او به مناسبت این بحث که هر گاه پس از چند جمله، قیدى مثل حال یا استثنا ذکر شود، آیا مختص به جمله آخرى است یا به همه جمله‏هاى گذشته برمى‏گردد؟ مقدمه‏اى را در اقسام وضع بیان کرده است. این مبحث بعدها به طور مستقل تحت عنوان وضع و اقسام آن در کتاب‏هاى اصولى مطرح شده است. صاحب معالم مى‏گوید: واضع باید هنگام وضع، معنا را تصور کند. اگر معناى جزیى را تصور کند و در برابر آن لفظ یا الفاظ خاصى را که به تفصیل یا اجمال تصور کرده، معیّن کند، وضع خاص خواهد بود؛ زیرا تصورى که در وضع معتبر است [تصور معناى‏] خاص است و موضوع له نیز خاص است. اگر معناى عامى را تصور کند که تحت آن امور جزئىِ حقیقى یا اضافى قرار گیرد، او مى‏تواند لفظ یا الفاظى را که به تفصیل یا اجمال، معلوم است، در برابر آن معناى عام معیّن کند؛ در این صورت، وضع عام است؛ زیرا تصورى که در وضع معتبر است عام است، و موضوع له نیز عام است. در این فرض [یعنى وضع عام‏] مى‏تواند لفظ یا الفاظى را به ازاى خصوصیات جزئیاتى که تحت آن قرار دارد معیّن کند؛ زیرا هنگامى که عقل با آن مفهوم عام به جزئیات توجه کند، خصوصیات جزئیات به صورت اجمالى معلوم است. و علم اجمالى در وضع کافى است. پس وضع، به خاطر عمومیّت تصورى که در وضع معتبر است و موضوع له خاص است، عام است.
صاحب معالم پس از بحث نظرى در مورد این سه قسم وضع، براى آن‏ها مثال زده است. براى قسم اول: مشتقات، مثل فاعل و مفعول، براى قسم دوم: مبهمات، مثل اسم اشاره و براى قسم سوم: حروف را مثال زده است. صاحب معالم در مورد حروفى از قبیل «من» و«الى» و«على» معتقد است که وضع در آن‏ها عام وموضوع له آن‏ها خاص است؛ زیرا وضع حروفِ فوق ابتدا بودن، انتها بودن و استعلا است، ولى لفظ من و الى و على براى ابتدا بودن، انتها بودن و استعلاى خاص وضع شده است، به طورى که وضع عام و موضوع له خاص است.
عدم تحقق اجماع محصل در این عصر
صاحب معالم معتقد است که اجماع محصل در امثال این زمان‏ها قابل تحقق نیست؛ زیرا نمى‏توان علم به وجود معصوم‏ پیدا کرد. تنها سودى که از جهت اجماع به دست مى‏آید، نقل آن است. او در این خصوص مى‏گوید: حق آن است که به طور عادى نمى‏توان در زمان ما و مانند آن بر اجماعى غیر از اجماع نقلى اطلاع و آگاهى یافت؛ زیرا هیچ راهى براى علم به گفتار امام‏ نیست. چگونه چنین چیزى ممکن باشد، در حالى که به دست آمدن اجماع، بر وجودِ مجتهدان نامعلومى متوقف است که امام داخل در آن‏ها باشد و سخن او میان گفتار آنان پنهان باشد که به انتفاى این نکته یقین داریم. پس تمامى اجماع‏هایى که در کلام اصحاب تقریباً از عصر شیخ تا کنون ادعا مى‏شود و به نقل متواتر یا واحد معتبر و یا واحد همراه با قرینه مفید علم، مستند نباشد، باید همان توجیه شهید [یعنى شهرت‏] در مورد آن منظور شود، اما ثبوت و علم به اجماع‏هاى پس از زمان شیخ که نزدیک عصر ظهور ائمه: است و امکان علم به گفتار آنان وجود دارد، از راه تتبّع ممکن است.

تواتر معنوى‏
ظاهراً تواتر معنوى نخستین بار در کلام صاحب معالم مطرح شد. از نظر او به اخبار متعددى که در یک معنا مشترک باشند، هر چند الفاظ آن‏هابا یک‏دیگر متفاوت باشد، تواتر معنوى گفته مى‏شود. صاحب معالم در این موضوع مى‏نویسد: گاهى اخبار در وقایع، کثیر و در عین حال مختلف است، لکن هر یک از آن‏ها معنایى دارد که بین آن‏ها از جهت تضمن یا التزام مشترک است. پس قدر مشترک علم حاصل مى‏شود و آن را از جهت معنا متواتر گویند، مانند وقایع امیرمؤمنان در جنگ‏هایش که در جنگ بدر آن‏گونه جنگید و در جنگ اُحد چه کار کرد و.... این‏ها به دلالت التزام بر شجاعت او دلالت مى‏کند. این حوادث از او متواتر شده است، هر چندهر یک از این جزئیات به تنهایى به اندازه یقین نمى‏رسد.
اختصاص خطاب‏هاى شرع به مشافهین‏
از نظر صاحب معالم خطاب‏هایى که در کتاب و سنت وارد شده، به مخاطبانى که در زمان خطاب حاضر بوده‏اند، مختص است، ولى احکامى که از این خطاب‏ها به دست مى‏آید به کمک اجماع یا دلیل دیگر براى دیگران اثبات مى‏شود. از سوى دیگر، او تمامى احکام قرآن را همانند خطاب مشافهه مى‏داند، لذا به حاضران در زمان خطاب، مختص مى‏داند.
انسداد باب علم‏
صاحب معالم براى نخستین بار براى اثبات حجیت خبر واحد بدون قرینه، به دلیل انسداد تمسک کرده است. او پس از ذکر آیه نفر، آیه نبأ و اجماعِ قدماى از اصحاب، دلیل چهارم خود را انسداد باب علم نسبت به احکام شرعى ذکر کرده است. او در این خصوص مى‏گوید: دلیل چهارم: به یقین، باب علم قطعى به احکام شرعیه غیر ضرورى از دین و مذهب اهل بیت: در مثل زمان ما بسته است؛ زیرا دلیل‏هاى موجود تنها مفید ظن است؛ چرا که سنت متواتر مفقود است و راه آگاهى به اجماع غیر از جهت نقل به خبر واحد، بریده شده است و واضح است که اصل برائت چیزى، جز ظن را فایده نمى‏دهد و قرآن نیز که از جهت دلالت، ظنى است. و زمانى که انسداد باب علم در حکم شرعى محقّق باشد، پس تکلیف در آن به یقین به ظن خواهد بود و عقل قضاوت مى‏کند به این که هر گاه براى ظن جهات متعددى باشد که از نظر قوت و ضعف متفاوت باشد، عدول از ظن قوى به ضعیف، قبیح است. بى‏تردید از بسیارى از خبرهاى واحد، ظنى به دست مى‏آید که از دیگر ادله به دست نمى‏آید. بنابر این لازم است که در مقام عمل، خبرهاى واحد مقدم شوند.
اثبات مسئله علمى با خبر واحد حجیت خبر واحد
در دوران‏هاى مختلف علم اصول دچار اُفت و خیزهاى فراوانى بوده است. تا پیش از صاحب معالم تصور بر این بود که بر فرض حجیت خبر واحد، نمى‏توان براى مسائل علمى و به خصوص اصولى به آن استناد کرد، زیرا در مسائل اصولى باید علم پیدا کرد، در حالى که خبر واحد تنها مفید ظن است. بر این اساس، اصول بیش‏تر رنگ عقلى پیدا کرد و بر موازین روایى کم‏تر مطرح شد. این نکته موجب شد تا برائت نقلى و استصحاب بر مبناى روایات و... مطرح نشود. ابن زهره در بحث اجماع در پاسخ افرادى که بر روایت «لا تجتمع امتى على الخطأ» استناد کرده‏اند، مى‏نویسد: این خبر واحد است و ما بر فساد عمل به خبر واحد در فروع و بلکه اصول، دلیل اقامه کردیم و اجماع از اصول شریعت است. بر این اساس، اثبات حجیت آن به خبر واحد بر مبناى هیچ‏کس درست نیست.
محقق حلّى نیز چنین تفکرى داشت. او در بحث تعادل و تراجیح آن‏گاه که به استناد روایتى از امام صادق‏ مرجحیّت «دورتر بودن از عامه» مطرح مى‏شود، در پاسخ اظهار مى‏کند که این مسئله علمى است و نمى‏توان آن را با خبر واحد اثبات کرد، با این که خودِ محقق حلّى حجیت خبر واحد را قبول دارد.
صاحب معالم براى نخستین بار در برابر چنین طرز فکرى ایستادگى کرد. از نظر او در صورت حجیت خبر واحدهیچ مانعى ندارد که با خبر واحدِ معتبر مسئله‏اى اثبات شود. او در برابر دیدگاه محقق حلى مى‏گوید: کلام او [محقق حلى‏] ضعیف است؛ زیرا ردِّ آن استدلال، به سبب خبر، به این بهانه که این، اثبات کردن مسئله علمى به خبر واحد است، نیکو نیست؛ زیرا اثبات مسئله با خبر واحدِ معتبر، مانعى ندارد و ما دلیل منع آن را طلب مى‏کنیم.
جواز روایت به اجازه‏
بى‏تردید راوى براى روایت، به مستند نیاز دارد. در روایت از معصوم‏، خود او مستند است، ولى روایت از راوى به مستند دیگرى نیاز دارد. یکى از آن‏ها مى‏تواندشنیدن لفظ او باشد و یا قرائت بر او، با اقرار او به مضمون حدیث و در نهایت، اجازه نقلِ روایتِ کتاب است. برخى آن را انکار کرده‏اند، ولى صاحب معالم مى‏گوید: این بحث در کلام اصحاب درست تنقیح نشده است. او در ابتدا دو معنا براى جواز روایت به اجازه بیان کرده و ابعاد مختلف آن را توضیح داده است.
جایز نبودن تجزّى‏ از مجموع کلمات صاحب معالم به دست مى‏آید که او تجزّى در اجتهاد را جایز نمى‏داند، در حالى که اصولیان معروف پیش از او همگى تجزّى در اجتهاد را ممکن مى‏دانستند، مانند علامه، شهید اول، شهید ثانى و محقق اردبیلى. چکیده بیان صاحب معالم این است که فرض قدرت استنباط در پاره‏اى مسائل همانند مجتهد مطلق غیر ممتنع است، ولى نمى‏توان دلیل جواز اعتماد بر این استنباط را مساوى بودن با مجتهد مطلق قرار داد؛ زیرا این کار قیاسى است که از نظر ما باطل است.
اگر علت عمل به ظن مجتهد مطلق، قدرت او بر استنباط مسئله باشد، مى‏توان مجتهد متجزّى را از جهت قیاس منصوص العله به او ملحق کرد، ولى مسئله مهم، علم‏به چنین علتى است؛ ممکن است علت، قدرت بر استنباط تمامى مسائل باشد وهمین احتمال [قدرت بر استنباط تمام مسائل‏] به اعتبار نزدیک‏تر است؛ زیرا تردیدى نیست که قدرت کامل از احتمال خطا نسبت به قدرت ناقص بر استنباط، دورتر است. علاوه بر این، در مورد اعتماد به ظن مجتهد مطلق، اجماع استوار است، ولى در مورد متجزى چنین دلیلى نداریم.
شیخ عبدالنبى معروف به صاحب حاوى الاقوال از اکابر مجتهدان امامیه در اوایل قرن یازدهم قمرى بود. وى عالمىِ فاضل، فقیه اصولى، محدث رجالى، محقّق مدقّق و علامه عصر خود بود. او از شاگردان صاحب مدارک، محقق کرکى و عزالدین‏ عبدالصمد الحارثى (والد شیخ بهائى) بود. شیخ عبد النبى تألیفات سودمندى داشته است که به چند مورد از آن‏ها اشاره مى‏شود: 1- الإقتصاد فى شرح الارشاد، 2- حاوى الأقوال فى معرفة الرجال، 3-حاشیة مختصر النافع، 4- المبسوط. کتاب اصولى وى نهایة التقریب فى شرح التهذیب علامه‏ حلى؛ است.
 
فیض‏الله بن عبدالقاهر الحسینى التفریشى
وى از اکابر علماى امامیه، فقیه و متکلم، صالح عابد، جلیل‏القدر، داراى حسن‏الخلق وتمامى صفات فاضله علما و صلحا و اتقیا بود. او در تفریش (تفرش) به دنیا آمد، ولى تحصیلاتش را در مشهد مقدس رضوى‏ به پایان برد. وى از خواص تلامیذ مقدس اردبیلى و از آگاهان اسرار او به شمار مى‏آمد. اساتید و مشایخ وى به این قرار است: 1- مقدس اردبیلى، 2- محمد بن حسن (سبط الشهید)، 3- سید على بن أبى الحسن والد صاحب مدارک، 4- شیخ حسن بن زین‏الدین- صاحب معالم - هم‏چنین شرف‏الدین على بن حجة الله و بهاء الدین على بن یونس تفرشى از جمله شاگردان او مى‏باشند.
وى آثار و تألیفات مختلفى داشته است که به تعدادى از آن‏ها اشاره مى‏شود: حاشیة على المختلف «مفتاح الشریعه»، شرح اثنى عشریة صاحب معالم «انوار القمریه»، الاربعون حدیثاً و تعلیقات على آیات الاحکام مقدس اردبیلى. اما برخى از کتاب‏ها و آثار اصولى او به این قرار است: شرح معارج الاصول و فوائد متفرقه فى تحقیق مسائل اصول الفقه.
شیخ بهاءالدین محمد بن حسین بن عبدالصمد حارثى همدانى عاملى جبعى‏
زندگى‏نامه‏
شیخ بهاء الدین معروف به شیخ بهائى، شیخ الفقهاء، استاد الحکماء، رئیس الأدباء، علّامةالدهر و فهّامة العصر در علوم و فنون گوناگون و صاحب نظر است. او در بعلبک متولد شد و در سال 1030 ه'.ق در شهر اصفهان دیده از جهان فروبست و جسد شریفش به مشهد رضوى منتقل و در آن‏جا به خاک سپرده شد. وى فقیهى اصولى، محدثى رجالى، حکیمى متکلم، ادیبى اریب، شاعرى ماهر و جامع علوم عقلى و نقلى بود، به گونه‏اى که در علوم غریب که علماى پیش از او از آن بیگانه بودند، مهارت داشت و در تمامى علوم گوى سبقت را از دیگران ربود و در کمالات نفسانى یگانه ومشهور آفاق شد و از مفاخر شیعه، بلکه از مفاخر اسلام به شمار مى‏آمد.
از این رو، نه تنها مورد ستایش، تعریف و تمجید علماى شیعه بود، بلکه علماى‏اهل سنت نیز او را بسیار ستوده و به مراتب علمى و اخلاقى وى معترف بودند. شیخ بهائى در ایام کودکى همراه با والد بزرگوار خود شیخ حسین بن عبدالصمد (که از علماى بزرگ جبل عامل بود) به خاطر رهایى از ظلم و ستمِ ترک‏ها که در حق پیروان اهل بیت روا مى‏داشتند، به ایران مهاجرت کرد و در ایران از محضر بزرگان و فضلاى نامى استفاده نمود و بعد از طىّ مراحل علمى و ارتقا به اوج کمال، ریاست علمى مذهبى به او سپرده شد و به منصب شیخ الاسلامى رسید. نزد شاه عباس کبیر، قرب و منزلت خاصى داشت. وى کتاب جامع عباسى را به نام شاه عباس نوشت. به سرزمین‏هاى زیادى سفر کرد و بر هر مکانى که مى‏رسید به مقدار کافى توقف مى‏کرد و بدین وسیله، از فیض مصاحبت و ملاقات با بسیارى از اهل کمال و ارباب فضل و حال را بهره‏مند مى‏شد، هم چنان که دیگران نیز از کمالات متنوع وى استفاده‏هاى زیادى مى‏بردند. در این سفرها گاهى بین او و پیشوایان مذاهب دیگر، مباحثه‏هاى علمى - مذهبى صورت مى‏گرفت و طرف مباحثه در مقابل برهان‏هاى متقن او محکوم به بطلان و مغلوب واقع مى‏شد.
برخى از اساتید و مشایخ او اعم از شیعه و سنى عبارتند از: والد بزرگوارش شیخ حسین بن عبدالصمد، شیخ عبدالعالى کرکى، شیخ محمد بن محمد بن أبى اللطیف المقدسى الشافعى، شیخ مولى عبدالله یزدى صاحب الحاشیه، و قاضى مولى افضل قاینى.
شیخ بهائى از آن‏جا که اهتمام زیادى در تعلیم وتربیت داشت و لحظه‏اى از آن غافل نبود، بسیارى از افاضل نامى آن عصر، در حوزه درس شیخ حاضر و هر کس به میزان حال و استعداد خود از آن بوستان کمال و خرمن فضل و دانش، گل‏هاى رنگارنگ و خوشه‏هاى قشنگ مى‏چید. اینک به تعدادى از آنان اشاره مى‏کنیم: شیخ جواد بن سعدالله (فاضل جواد)، ملا محسن فیض کاشانى، سیدماجد بحرانى، ابن صاحب معالم، ملا صدرا و ملا محمدتقى بن مقصود (مجلسى اول).
شیخ بهائى در علوم و فنون گوناگون صاحب اثر و تألیف است. او در فقه، اصول، تفسیر، رجال، درایه، ادبیات، ریاضیات، جبر، هندسه، اسطرلاب، هیئت، جفر و طلسمات و مانند آن هر کدام تألیف جداگانه‏اى دارد که اینک به بعضى از آن‏ها اشاره مى‏کنیم: جامع عباسى (که به اتمام آن موفق نشد و یکى از شاگردانش به نام نظام‏الدین ساوجى آن را به اتمام رساند)، حرمة ذبائح اهل الکتاب، شرح الفرائض النصیریه، رسالة القبله و مفتاح الفلاح فى عمل الیوم واللیله. هم‏چنین تألیفات اصولى وى به این قرار است: زبدة الاصول، حواشى بر قواعد شهید، حواشى زبدة الاصول و حاشیة شرح العضدى على مختصر الاصول.
معرفى کتاب زبدة الاصول‏ شیخ بهائى
این کتاب را در سال 1028 به درخواست عده‏اى از طلاب نوشت. آنان از او خواسته بودند که متنى در علم اصول که از زواید پیراسته باشد و در عین حال خلاصه مباحث اصول را در بر داشته باشد، تدوین کند. این کتاب ویژگى‏هاى یک کتاب درسى را دارد. عبارت‏هاى آن بسیار مختصر و کوتاه و در عین حال پر مطلب است. گاه عبارت‏هاى آن بسیار مغلق و پیچیده است که فهم آن بدون استاد بسیار مشکل است. در هر بحث به نقطه اصلى و عمده مطلب پرداخته و از نقل اقوال فراوان واستدلال‏هاى موافق و مخالف به طور تفصیلى پرهیز کرده است. او پس از طرح مسئله و در پاره‏اى موارد پس از نقل قول یک یا چند اصولى براى نظریه مختار استدلال کرده است. مباحث اصولى که کم‏تر جنبه عملى و کاربردى داشته است، در زبدة الاصول مطرح نشده است. او در این کتاب، نظریه‏هاى سید مرتضى، شیخ طوسى، علامه، محقق، غزالى و ابن حاجب را مد نظر داشته است. این کتاب پنج منهج دارد: منهج اول: مقدمات، در آن سه بحث عمده مطرح شده که به این شکل در کتاب‏هاى اصولى قبلىِ شیعه سابقه نداشته است: الف) مبادى منطقى؛ ب) مبادى لغوى وج) مبادى احکامى. منهج دوم: دلایل شرعى (کتاب، سنت، اجماع وعقل).او در مقام توضیحِ دلیل عقلى مسئله استصحاب را طرح کرده است و به بطلان قیاس در شریعت پرداخته است. منهج سوم: مباحث مشترک بین کتاب و سنت، در این منهج که مهم‏ترین مبحث آن است، هفت مطلب کلى را توضیح داده است: الف) امر و نهى؛ ب) عام و خاص، ج)مطلق و مقیّد، د) مجمل و مبیّن، ه') ظاهر و مؤوّل، و) مفهوم و منطوق، ز) نسخ. منهج چهارم: اجتهاد و تقلید. منهج پنجم: ترجیحات.

مبانى کلامى اصول‏
ضرورت مدح و ذم‏
از نظر شیخ بهائى استحقاق مدح نسبت به عدل و احسان و هم‏چنین استحقاق مذمّت در مورد ظلم و دشمنى، اکتسابى نیست بلکه بدیهى و ضرورى است و به دلیل شرعى در این خصوص نیازى نیست. او این قضیه را از قضایاى وجدانى مى‏داند و مى‏گوید: استحقاق ستایش بر عدالت و نیکوکارى و استحقاق سرزنش بر ظلم و دشمنى، بدیهى و ضرورى است که وجدان به آن شهادت مى‏دهد و آنان که ادیان را قبول ندارند به آن حکم مى‏کنند.
شکر منعم‏
او در این مورد مى‏نویسد: وجوب شکر مُنعم عقلى است، زیرا شکر منعم موجب امن از عقاب مى‏شود یا با ترک شکر منعم، نعمت از بین مى‏رود.
تأثیر پذیرى از گذشتگان
سید مرتضى‏
اصل در اشیا قبل از شرع‏ اصولیان درباره حکم پیش از شرع اشیاى غیر ضرورى اختلاف نطر دارند، سید مرتضى به حلیت و شیخ مفید به توقف معتقد است و در نهایت برخى در مورد آن‏ قایل به حرمتند. شیخ بهایى نیز نظر سید مرتضى را پذیرفته است. او چنین مى‏نویسد: اشیاى غیر ضرورى که عقل قبح آن‏ها را درک نمى‏کند، مانند بو کردن گل پیش از شرع، عقلاً حرام نیست؛ زیرا این‏ها منافعى است که مفسده‏اى در پى ندارد واذن در تصرّف عقلاًمعلوم است.
لزوم عزم در واجب تخییرى‏
سید مرتضى معتقد بود که در واجبات تخییرى تا زمانى که وقت براى عمل ضیق نشده، مکلف بین انجام یکى از افعال، مثل خصال کفاره یا عزم بر انجام آن مخیر است. شیخ طوسى نیز همین نظریه را پذیرفته بود. مهم‏ترین انگیزه آنان براى لزوم عزم، فرق گذاشتن میان مستحب و واجب است. شیخ بهائى به پیروى از سید مرتضى در مسئله وجوب عزم مى‏گوید: شیخ طوسى و سید مرتضى به تخییر بین فعل و عزم بر آن، تا هنگام ضیق وقت معتقدند و ابن زهره و ابن برّاج نیز با آنان موافقت کرده‏اند و این قول بر خلاف نظر محقق و علامه قوى است.
عدم دلالت صیغه امر بر وحدت و تکرار
سید مرتضى بر این باور بود که خود صیغه امر بر مرة و تکرار هیچ‏گونه دلالتى ندارد و این دو قید از قراین و شواهد بیرونى استفاده مى‏شود. شیخ بهائى همین‏ نظریه سید مرتضى را پذیرفته است.
رجوع ضمیر به بعضى از عموم‏
از نظر سید مرتضى ضمیرى که پس از عموم ذکر شود و به بعضى از آن برگردد، نمى‏توان گفت که موجب تخصیص عام قبلى مى‏شود. به هر حال او درمسئله متوقف شده است؛ زیرا تقدّم عام یا تخصیص عام با ضمیر، مستلزم مجاز است و هیچ یک از دو مجاز بر یک‏دیگر برترى ندارد.
شیخ بهائى در این خصوص مى‏نویسد: گفته شده ضمیر در مثل قول خداوندکه مى‏فرماید: «وبعولتهن» مخصّص است، ولى شیخ و حاجبى آن را منع کرده‏اند و علامه در این مورد دو قول دارد و سید مرتضى و محقق قائل به وقف شده‏اند و این قول از اشکال سالم‏تر است.
شیخ طوسى‏
تزکیه عدل واحد
آنان که خبر واحد را حجت مى‏دانند، براى پذیرش آن شرایطى را تعیین مى‏کنند، از جمله راوى آن عادل باشد. این عدالت از راه‏هاى مختلف فهمیده مى‏شود. یکى از رایج‏ترین آن‏ها این است که فرد عادلى او را تزکیه و توثیق کند. اما بحث این است که آیا براى توثیق و تزکیه راوى، توثیق یک نفر کافى است یا توثیق و تزکیه از باب شهادت است، لذا راوى را باید دو نفر عادل تزکیه کنند. شیخ طوسى بر این باور بودکه تزکیه واحد کافى است، ولى محقق تزکیه دو نفر را لازم مى‏دانست، اما شیخ بهائى مبناى شیخ طوسى را پذیرفته و مى‏گوید: در روایت، تزکیه یک عادلِ شیعه امامى مذهب کافى است؛ به جهت موافقت با شیخ و علامه و متأخران دیگر و بر خلاف محقق و پیروان او.

حجیت خبر مرسل‏
از نظر شیخ طوسى در صورتى خبر مرسل حجت است که معلوم باشد ارسال کننده، جز از ثقه روایت نمى‏کند.
شیخ بهایى نیز همین نظریه را پذیرفته، با این تفاوت که او به جاى علم، تعبیر ظن را آورده است. وى مى‏گوید: به خبر مرسل عمل نمى‏شود، مگر در صورتى که گمان حاصل شود که از غیر ثقه ارسال نمى‏کند، مانند ابن ابى عمیر و اگر او در برخى موارد از غیر ثقه حدیث نقل کند این مضرّ به عمل به مرسلات او نیست.
محقق حلّى‏
عدم دلالت امر بر فور و تراخى‏
محقق حلى معتقد است خود صیغه امر هیچ اشاره‏اى به فور یا تراخى ندارد؛ زیرإ؛ بٍ درهر دو استعمال شده است و لذا آن را در قدر مشترک میان آن‏ها حقیقت مى‏داند تا کلام را از اشتراک و مجاز حفظ کند.
شیخ بهائى نیز مطلب فوق را پذیرفته و مى‏گوید: امر براى طلبِ نفسِ فعل است، بدون آن که بر فور یا تراخى دلالتى داشته باشد. محقق و علامه بر این قول پایبند بوده‏اند و این قول حق است.

تبادر
از نظر محقق حلّى، تبادر علامت و نشانه استعمال حقیقى است؛ بدین معنا که هرگاه معنایى بدون قرینه، از لفظى به ذهن عرف سبقت جوید، نشانه استعمال حقیقى لفظ در معناى مورد نظر است. شیخ بهائى نیز تبادر را به عنوان مهم‏ترین علامت‏
بازشناسى حقیقت از مجاز، بارها به کار برده است، به عنوان نمونه چند مورد بیان مى‏شود:
 الف) ظهور نهى در تحریم: «النهى للتحریم للتبادر»، ب) اقل مراتب صیغه جمع‏ سه است: «اقل مراتب صیغ الجمع ثلثة لا اثنان؛ لتبادر الزائد علیهما».
تخصیص قرآن و اجماع به خبر واحد: محقق حلّى در بحث تخصیص عام مقطوع به خبر واحد، استدلال‏هاى موافقان و مخالفان را ذکر کرده و از هر دوى آن‏ها پاسخ داده‏است و در نهایت به توقف معتقد شده است. شیخ بهائى ضمن پذیرش چنین‏ مطلبى مى‏گوید: تخصیص سنت به مثل آن و اجماع و کتاب به دیگرى و به خودشان ونیز به متواتر جایز است و لى تخصیص آن‏ها [یعنى کتاب و اجماع‏] به خبر واحد نزد شیخ طوسى و پیروانش جایز نیست، اما علّامه و جماعتى آن را جایز دانسته‏اند... و برخى قائل به توقف شده‏اند و محقّق به این قول تمایل نشان داده است و این قول از اشکالات سالم‏تر است.
علامه حلّى‏
مشتق‏ بدون تردید، استعمال مشتق در مورد کسى که هم اکنون تلبس به مبدأ دارد، استعمال حقیقى است و نیز استعمال آن در مورد شخصى که در آینده به مبدأ تلبّس پیدا مى‏کند، قطعاً مجاز است. بحث تنها در مورد کسى است که در گذشته به مبدأ متلبّس بوده و هم‏اکنون مبدأ از او پایان پذیرفته است؛ آیا استعمال مشتق در این مورد حقیقت است یا مجاز؟ علامه حلّى استعمال مشتق در مورد چنین شخصى را حقیقت مى‏داند. ایشان در این خصوص مى‏نویسد: در صدق [حقیقى‏] مشتق بقاى معنا شرط نیست.
شیخ بهائى از او پیروى کرده و مى‏گوید: بقاى معنا در صدق مشتق به طور حقیقى لازم نیست؛ زیرا مشتقّ براى شخصى است که آن معنا براى او حاصل شده بود و به همان دلیل است که واژه مخبر و متکلم بر کسى که الآن مشغول اخبار و تکلم نیست صدق مى‏کند و نیز [اگر بقاى معنا شرط باشد] لازم مى‏آید استعمال واژه مؤمن براى شخص خواب و غافل مجازى باشد.
اجماع سکوتى‏
از نظر علامه حلى اجماع سکوتى حقیقتاً اجماع نیست و حجیت و اعتبار نیز ندارد. او در این خصوص مى‏گوید: اظهار نظر [برخى از علما] و سکوت دیگران از انکار آن، این اجماع نیست؛ زیرا ممکن است سکوت آنان ناشى از عدم اجتهاد باشد. یا اجتهاد آنان ثابت باشد، ولى معتقدند هر مجتهدى مصیب به واقع است و یا مانعى از اظهار عقیده او است... و چنین چیزى حجت نیست.
شیخ بهائى نیز در این مورد مى‏نویسد: [اجماع‏] سکوتى حجت نیست؛ زیرا احتمال دارد [آن مجتهد معتقد] به تصویب باشد یا در مسئله توقف کرده باشد یا به خاطر نظر و تأمل، مهلت مى‏خواهد و یا انکار او موجب فتنه شود.
شهید اول‏
تجزّى در اجتهاد
هرچند علامه اولین بار بحث تجزى در اجتهاد را مطرح کرد، ولى شهید اول آن را تثبیت نمود و به دلیل نقلى مشهور ابى خدیجه مستند ساخت، شهید در این مورد مى‏گوید: سزاوار این است که تجزى در اجتهاد جایز است؛ زیرا اطلاع یافتن از دلیل حکم و آن‏چه در حکم معتبر است، لازم و ضرورى مى‏باشد. این معنا در مجتهد متجزى نیز حاصل است وبعید و نادر است که جز آن مربوط به این مسئله باشد. پس به احتمال مذکور توجه نمى‏شود؛ زیرا چنین احتمالى در مجتهد مطلق امکان دارد وبر این تجزى در اجتهاد، در روایت مشهور ابى خدیجه تنبیه شده است. از امام صادق نقل شده است: «به کسى که از شما چیزى از قضایاى ما را مى‏داند توجه کنید و او را میان خود [قاضى‏] قرار دهید؛ زیرا من او را قاضى قرار دادم». شیخ بهائى با تبعیت از شهید براى تجزى در اجتهاد به همان دلایل شهید استناد کرده است.
حجیت اجماع منقول به خبر واحد
ظاهراً اولین بار شهید اول، اجماع منقول به خبر واحد را مطرح کرد. او در این خصوص مى‏گوید: اجماع به واسطه خبر واحد، ثابت مى‏شود تا زمانى که علم به خلاف آن حاصل نشود؛ زیرا خبر واحد اماره قوى است (مانند روایت آن) و کتاب خلاف، انتصار، سرائر و غنیه بیش‏تر مشتمل بر این باب [یعنى اجماع منقول‏]اند، با این که مخالف در برخى از این‏ها، حتى از نقل کننده آن وجود دارد.
شیخ بهائى این نظریه را پذیرفته، مى‏گوید: اجماعى که با خبر واحد نقل شود حجت است، بر خلاف غزالى و برخى از علماى مذهب حنفى.
واضع کیست؟
شیخ بهائى در بحث مبادى لغوى به این بحث مى‏پردازد که واضع لغت کیست؟ او چند احتمال را در این مورد مطرح مى‏کند. از نظر او ممکن است واضع لغت، خداوند یا بشر باشد و یا آن که ضروریات لغت را خداوند تعلیم داده و بقیه را بشر وضع کرده باشد. در پایان متذکّر مى‏شودکه هیچ‏کدام از احتمال‏هاى فوق قطعى نیست. او در این خصوص مى‏نویسد: اراده واضع است که لفظى را براى معنایى تخصیص مى‏دهد و واضع یا خداوند است؛ به دلیل: «وعلّم آدم الاسماء کلّها» و «اختلاف السنتکم»، یا بشر است؛ به دلیل «إلّا بلسان قومه» و یا واضعِ لغاتِ ضرورى خداوند است، ولى واضع سایر لغات، بشر است، وگرنه دور یا تسلسل پیش مى‏آید و هیچ‏یک از آن احتمال‏ها قطعى نیست.
موضوع علم اصول فقه‏
پیش از شیخ بهائى چند نظریه رایج در باب موضوع علم اصول فقه وجود داشت. سید مرتضى معتقد بود که ادله فقه، موضوع علم اصول است، اما براى آن که میان فقه و اصول تفاوت قائل شود، موضوع اصول را ادله فقه به طور اجمال و موضوع فقه را بررسى تفصیلى ادله فقه مى‏دانست. این نظریه تقریباً مقبولیت زیادى داشت، به‏
طورى که شیخ طوسى و برخى دیگر نیز آن را پذیرفتند. صاحب معالم اصول فقه را کیفیت استنباط واستدلال در فقه مى‏دانست. اما شیخ بهائى موضوع علم اصول فقه را دلایل فقه از جهت استنباط و استدلال مى‏داند.
حکم وضعى و جعل غیر مستقل‏
مشهور اصولیان و فقها حکم شرعى را به دو قسم تکلیفى و وضعى تقسیم مى‏کنند و براى هر دو جعل مستقل قائلند، اما شیخ بهائى بر این باور است که وضعى در واقع حکم شرعى نیست و جعل مستقلى ندارد و در واقع تابع حکم تکلیفى است. او در این مورد مى‏گوید: وضعى حکم نیست، بلکه لازمه حکم است. بعدها این نظریه در افکار شیخ انصارى تأثیر گذاشت. او نیز معتقد شد که احکام وضعى، جعل مستقلى ندارند و تابع احکام تکلیفى‏اند.
جرح و تعدیل‏
در قبول جرح و تعدیل رجالى‏ها اختلاف شده است: برخى معتقدند ذکر سبب ضرورتى ندارد، گروهى ذکر سبب را براى جرح و تعدیل لازم مى‏دانند؛ پاره‏اى دیگر ذکر سبب را در جرح لازم مى‏دانند و در نهایت برخى آن را در تعدیل ضرورى مى‏دانند. البته دو تفصیل دیگر هم از علامه و شهید ثانى نقل شده است. شیخ بهائى معتقد است که در پذیرش جرح و تعدیلِ راویان حدیث ذکر سبب لازم نیست. او مى‏گوید: قول به اطلاق داراى وجه است.
تعریف اجتهاد
تا پیش از شیخ بهائى اجتهاد را به تلاش براى استخراج احکام شرعى تعریف و تفسیر مى‏کردند، براى نمونه محقق حلّى در این مورد مى‏گوید: اجتهاد در عرف فقها، به‏کارگیرى تلاش در استخراج احکام شرعى است.
علامه و به تبع او صاحب معالم نیز آن را بکارگیرى وسع براى به دست آوردن ظن به حکم شرعى مى‏دانستند.و اما احتمالاً براى نخستین بار شیخ بهائى اجتهاد را به عنوان یک ملکه نفسانى تعریف کرد، نه یک عمل خارجىّ. او در این خصوص مى‏گوید: اجتهاد ملکه‏اى است که به واسطه آن بر استنباط حکمِ شرعىِ فرعى از اصل، توانایى مى‏یابد، خواه این استنباط فعلى باشد یا به صورت قوه‏اى که به زودى به فعلیت تبدیل شود.
این تعریف از آن جهت که تعبیر به ظن نکرده به تعریف محقق نزدیک است، ولى از آن نظر که تعبیر «ملکه» و «فعلاً» و «قوه قریبه» را اضافه کرده است، از سایر تعاریف متمایز مى‏شود.

نسخ قبل از وقت عمل‏ آیا پیش از فرا رسیدن وقت عمل به تکلیفى، شارع مى‏تواند آن را نسخ کند یا نه؟ میان اشاعره و معتزله اختلاف است. اشاعره آن را جایز، ولى معتزله آن را مردود مى‏دانند. از اصولیان شیعه سید مرتضى، شیخ طوسى، محقق حلى و علامه در یکى‏ از اقوالش قائل‏اند که نسخ شى‏ء پیش از آمدن وقت عمل به آن جایز نیست، ولى شیخ مفید و علامه در مبادى الوصول بر این باورند که نسخ آن مانعى ندارد. شیخ بهائى پس از طرح بحث ونقل سخنان موافق و مخالف به توقف در مسئله قائل شده است. او مى‏گوید: آیا نسخ شى‏ء قبل از حاضر شدن وقت آن جایز است یا نه؟ سید مرتضى، شیخ طوسى، علامه و معتزله مى‏گویند: نسخ آن جایز نیست، ولى مفید و حاجبى و اکثر اشاعره به جواز آن معتقدند.... حق آن است که معترض بر هر یک از این دو گروه، پشتوانه دارد.

فخرالدین شیخ محمد بن حسن بن شهید ثانى
فخرالدین محمد بن حسن، فرزند ارجمند صاحب معالم، معروف به «سبط الشهید» وکنیه‏اش ابوجعفر است. وى از اکابر و اعیان علماى امامیه و فقیه، محدث، متکلمِ متبحر، جامعِ بارع، محققِ مدقق، حافظ، ادیب، شاعرِ ماهر و در فضل و ورع و تقوا و مراتب علمى و کمالات نفسانى در غایت کمال و وارث جدّ و پدر بزرگوار خود است. اساتید و مشایخ او عبارتند از: والد ماجدش صاحب معالم، صاحب مدارک، میرزا محمد استرآبادى و تعدادى از فضلاى اهل سنت.
سبط الشهید تألیفات زیادى در علوم مختلف داشته که از آن جمله است: استقصاء الاعتبار فى شرح الاستبصار، حاشیة تهذیب الاحکامِ شیخ طوسى، حاشیة روضة البهیة (شرح لمعه جد خود، شهید ثانى) و روضة الخواطر و نزهة النواظر. تألیفات اصولى وى عبارتند از: حاشیة معالم الاصول والد ماجدش؛ حاشیة تهذیب الاصولِ علامه حلى. این کتاب موجود نیست.
منبع: دانشنامه اصولی، ضمیری، محمدرضا

نظرات  (۱)

سلام و ممنون از زحماتتوون
پاسخ:
با سلام
متشکرم
در پناه خداوند موفق و جاوید باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی