منابع ازمون وکالت 97

پرتال تخصصی فقه و حقوق

پرتال تخصصی فقه و حقوق

متون فقه | اصول فقه | حقوق اساسی | حقوق مدنی | حقوق تجارت | آیین دادرسی مدنی | آیین دادرسی کیفری

پرتال تخصصی فقه و حقوق

متون فقه | اصول فقه | حقوق اساسی | حقوق مدنی | حقوق تجارت | آیین دادرسی مدنی | آیین دادرسی کیفری

به پرتال تخصصی فقه و حقوق خوش آمدید

آمادگی برای آزمون وکالت

وبلاگ حقوقي نيما جهانشيري

پیوندها
قاعده صحت
مقدمه
قاعده‌ی صحّت از قواعد فقهی مشهور و متداول بین فقها است و در اکثر ابواب فقه در کلیه‌ی معاملات (عقود و ایقاعات)، در عبادات، اقوال و اعتقادات جاری است، حتی در عقود جدید (مشکوک الصحّه)، که ادله و شرایط عامی وجود داشته باشد؛ به قاعده‌ی صحت تمسّک می‌شود.
1-  اصل صحت در فعل نفس
در اینکه آیا اصل صحت فقط در فعل غیر جاری می شود و یا در فعل نفس نیز جاری است ، بین فقهاء اختلاف است . برخی معتقدند که اصل صحت در فعل غیر جاری می شود و به این دلیل، عنوان بحث را « اصاله الصحه فی فعل الغیر » قرار داده اند. ولی با توجه به ادله این قاعده به نظر می رسد که اصل صحت ، نه تنها در باره فعل غیر و فعل نفس بلکه در باره مسلمان و غیر مسلمان نیز جاری است. البته در خصوص غیر مسلمان، این قید وجود دارد که اگر علم به مخالفت آنها با مسلمانان داشته باشیم ، در باره آنها جاری نمی شود.
2- مفاد قاعده اصل صحت
مفاد قاعده اصل صحت این است که اگر در فعل کسی شک کنیم که آیا تکلیفا کار حرام انجام می دهد یا حلال و یا شک کنیم که عملش وضعا صحیح است یا باطل ، به مقتضای اصل صحت می گوییم عملش حلال است نه حرام و کارش صحیح است و باطل نیست.
مثلاً اگر کسی مایعی می نوشد که احتمال دارد آب یا شراب باشد، موافق اصل مذکور هرگز نمی گوئیم که وی شراب می نوشد. یا شخصی عبادتی نموده یا عقد و ایقاعی انجام داده است و ما شک می کنیم که آن عبادت یا عقد و یا ایقاع ، صحیح است یا باطل ، بمقتضای این اصل ، عمل وی را به صحت حمل می کنیم.
3- اصل صحت تکلیفی و وضعی
باتوجه به مثال پیش گفته روشن می شود که اصل صحت در قاعده مورد بحث به دو معنای تکلیفی و وضعی مورد نظر است. اصل صحت به معنای تکلیفی عبارت است از حمل نمودن افعال دیگران به حلیت و مشروعیت، و اصل صحت به معنای وضعی عبارت است از حمل نمودن افعال دیگران به صحت و ترتیب اثردادن به آن.
همچنین حمل عمل غیر به صحت بر سه نوع قابل تصور است که یکی از آنها در این بحث مورد نظر است.
1- حسن ظن به دیگران
2- رفتار حَسَن و نیکو بادیگران
3- ترتیب اثر قائل شدن به اعمال دیگران
در بحث قاعده صحت معنای سوم مورد بحث است.
4- ادله قاعده صحت بمعنای تکلیفی
الف- کتاب
1- « وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً ‏»[1]
کسانی که به این آیة شریف استدلال کرده اند دو نوع تصرف در ظاهر آیه انجام داده اند اوّل اینکه گفته اند مراد از « قول » اعتقاد است و دوّم اینکه اعتقاد کنایه از ترتیب اثردادن است. درحالی که هردوتصرف نادرست است. زیرا اوّلا حمل « قول » به معنای اعتقاد خلاف ظاهر آیة شریفه است و دلیل بر آن نداریم. ثانیا اگر حمل به اعتقاد هم بکنیم به بحث ما ربطی پیدا نمی کند. زیرا در این صورت هم نهایت چیزی که به آن دلالت می کند یا حسن ظن به دیگران است و یا رفتار حسن با آنها.
احادیث زیادی نیز بر آن دلالت دارد. شیخ انصاری (ره)، از کتاب شریف اصول کافی، روایتی را از معصوم نقل نموده است که مضمونش این است که درباره‌ی مردم تا وقتی که چگونگی کارشان معلوم نشده است؛ جز به خیر، سخن نگوئید.[2] احادیثی وارد شده شده است که دلالت دارد براینکه مراد از قول حسن، کنایه از معاشرت بالمعروف است کما اینکه در روایتی از جابر از امام محمدباقر(ع) آمده است که منظور از « وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً » این است که « قُولُوا لِلنَّاسِ أَحْسَنَ مَا تُحِبُّونَ أَنْ یُقَالَ فِیکُمْ »[3] یعنی  نیکوترین قولی را که دوست دارید در حق خود شما گفته شود در حق دیگران بگوئید.
2-  « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْم »[4] یعنی " اى کسانى که ایمان آورده‏اید! از بسیارى از گمانها بپرهیزید، چرا که بعضى از گمانها گناه است."
بنابر آنچه شیخ انصای(ره) در کتاب فرائد الاصول آورده است، در این آیه، خداوند سبحان از بعضِ ظنون نهی کرده است و قدر متیقن از آن، ظن سوء است و نهی از آن، به معنای ترتیب اثر ندادن به گمانهای بد است.[5]
بنابر آنچه مرحوم نراقی نقل کرده است، طریقه‌ی استدلال به این آیه در اثبات اصاله الصحه، بدین نحو است که:
لازمه اجتناب از بعض ظنون، اجتناب از تمام ظنون است، چرا که برای اطمینان یافتن به انجام خواست مولا در اجتناب از بعض ظنون، باید از تمام ظنون، اجتناب شود و این به معنای حمل اقوال و افعال مسلمین بر صحت است.[6]
آقای مکارم شیرازی بر این استلال نیز اشکال قبلی را وارد کرده و می گوید استدلا به آیه شریفه مبنی براین است که نهی ازسوء ظن، به معنای ترتیب اثر ندادن به گمانهای بد باشد که خلاف ظاهر است و دلیل بر آن نداریم. و اشکال دیگری بر این استدلال وارد است که امر به اجتناب از سوء ظن در سیاق اوامری واقع شده است که برخی از آنها بر استحباب و برخی بر وجوب دلالت دارد که این امر دلالت « اجْتَنِبُوا » بر وجوب را تضعیف می کند.[7]
ب- روایات
در خصوص اعتبار اصل صحت، روایات فراوانى وارد شده است که به برخى از آنها نیز اشاره مى‏شود:
1- حضرت امیر (ع) می فرماید : :« ضَعْ أَمْرَ أَخِیکَ عَلَى أَحْسَنِهِ حَتَّى یَأْتِیَکَ مَا یَغْلِبُکَ مِنْهُ وَ لَا تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِیکَ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیْرِ مَحْمِلًا »[8] یعنی " کار برادر دینی‌ات را تا آن زمان که از او رفتاری سر زند که بتواند باورت را دگرگون کند به بهترین وجه تفسیر کن و نیز به گفتار برادرت تا وقتی که تفسیر نیک می‌توانی کرد؛گمان بد مبر."
2- امام صادق (ع) به محمدبن فضل فرمودند : «کَذِّبْ سَمْعَکَ وَ بَصَرَکَ عَنْ أَخِیک‏»[9] یعنی " گوش و دیده‌ات را در مورد برادر خویش، تکذیب کن."
3- امام صادق (ع) می فرماید : « إِذَا اتَّهَمَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ انْمَاثَ الْإِیمَانُ مِنْ قَلْبِهِ کَمَا یَنْمَاثُ الْمِلْحُ فِی الْمَاءِ »[10] یعنی " وقتی مؤمن به برادر مؤمن خود اتهام وارد می کند ایمان از قلبش از بین می رود همانطوریکه نمک در آب از بین می رود."
4- پیامبر اسلام (ص) فرمودند : « الْمُؤْمِنُ وَحْدَهُ حُجَّةٌ»[11] یعنی " مؤمن به تنهایی (خودش) ججت است."
با مطالعه احادیث فوق و احادیث فراوان دیگر که در آنها مسلمانان را توصیه می کند امورات یکدیگر را به صحیح و مشروع حمل کنید ، حجیت قاعده صحت روشن می شود.
استاد جواد مغیته دراین‌باره می‌گوید: «از اخبار مذکور، چنان مستفاد می‌شود که اسلام گویی در دل کافر هم نور را ایمان می‌جوید و از دروغزن نیز انتظار راستی را دارد؛ و این باید مایة عبرت کسانی شود که بی‌درنگ و تأمل، مردم را به فسق و نابکاری متهم می‌کنند و یا به کفر و بی‌دینی منسوب می‌دارند».[12]
آقای مکارم شیرازی پس از اشاره به احادیث فوق می گوید هیچ کدام از احادیث مذکور به مقصود ما دلالت ندارد بلکه همه آنها یا به حسن ظن به دیگران و یا رفتار حسن بادیگران «المعاشره بالمعروف » دلالت دارد. خصوصا چون در اکثر روایات کلمه « اخ » و یا « مؤمن » ذکر شده است که همه مردم را شامل نمی شود، ممکن است در صدد بیان برخی ار حقوق برادر دینی بر ذمه برادر دیگرباشد.[13]
خصوصا اینکه احادیث دیگری وارد شده است که با مفاد احادیث مذکور در تضاد است. در روایتی از امام صادق (ع) وارد شده است که « لَا تَثِقْ بِأَخِیکَ کُلَّ الثِّقَة»[14] یعنی " وثوق تام و کامل به برادرت نکن." یا در روایت محمدبن هارون الجلاب که از امام کاظم(ع) نقل شده چنین آمده است : « إِذَا کَانَ الْجَوْرُ أَغْلَبَ مِنَ الْحَقِّ لَمْ یَحِلَّ لِأَحَدٍ أَنْ یَظُنَّ بِأَحَدٍ خَیْراً حَتَّى یَعْرِفَ ذَلِکَ مِنْهُ »[15] یعنی " چنانچه زمانه به صورتی درآمد که ستم در آن برحق غلبه یافت، صحیح نیست که کسی به کسی گمان نیک برد تا زمانی که اطمینان به صدور خیر از وی پیدا کند."
نهایت امر اینکه، نمی‌توان از آیات و اخبار مذکور بر صحت حمل فعل و قول مسلمان استفاده کرد. بلکه این مجموعه (آیات و روایات) بر صدق و صحت گفتار و اعمال مؤمن ثقه دلالت دارد که خاص بوده و نمی‌توان آنرا به دیگر مصادیق سرایت داد[16] و از طرفی موضوع قاعده‌ی صحت، عموم‌الناس است، نه یک مورد خاص.
و بنابر قول علامه‌ی بجنوردی:« أما الاستدلال علیه بالآیات و الروایات فلا یخلوعن مناقشة‌ بل منع فی أکثرها.»[17]
آقای مکارم شیرازی اضافه می کند که « نهایت دلالت این روایات، بیان حقوق برادران مؤمن از باب استحکام مودّه و برادری بین ایشان است و نمی‌توان آن را بر جمیع مسلمین حمل کرد. »[18]
قاعده صحت به معنای وضعی
معناى دیگر اصل صحت، صحت در برابر فساد است که حکمى وضعى به شمار مى‏آید، بدین مفهوم که باید رفتار فرد مسلمان را نوعى تفسیر کنیم که از آن آثار صحیح شرعى به بار آید.ودر اصل صحت‏به معناى تکلیفى، اشخاص موظف بودند اعمال دیگران را بر صحت‏یعنى مشروعیت‏حمل کنند. به تعبیر دیگر، اصل صحت در معناى تکلیفى، بیشتر، جنبه اخلاقى و روانى داشت، در حالى که در مفهوم وضعى، آثار و نتایج عملى بر آن مترتب است ، مثلا اگر عقد یا ایقاعى توسط شخصى صورت گرفت‏یا از فرد مسلمان، عبادتى انجام پذیرفت که درستى و نادرستى آن براى دیگران، آثار و نتایجى به بار مى‏آورد، همچون نماز میّت که چنانچه درست انجام گیرد، موجب سقوط تکلیف از دیگران مى‏شود، مطابق اصل صحت‏باید عقد و ایقاع و یا عبادت او را درست و موافق آداب و احکام شرع و قواعد اسلام به شمار آوریم. این معنا از صحت است که عمدتا در مسائل حقوقى مورد بحث واقع شده و مقصود اصلى از قاعده مزبور است.
ادلة حجیّت قاعده صحت به معنای وضعی
1- کتاب
آیة شریفة « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُود»[19] و آیة شریفة « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُم ‏»[20] دلالت دارند بر اینکه هرچیز که عنوان عقد و « تِجارَةً عَنْ تَراضٍ » بر آن صدق کند؛ صحیح است و لو آنکه احتمال نقایصی در آن وجود داشته باشد.[21]
آقای مکارم شیرازی، استدلال به آیات را در این زمینه، عجیب دانسته، می‌فرمایند: احکام موجود در آیات، برگشت دارد به موضوعات واقعیه و تمسک به عموم این آیات، در زمان شک در تحقق مصداق تجارت عن تراض و عقد عرفی مقید به قیود شرعی، از قبیل تمسک به عام، در شبهات مصداقیه است که باطل می‌باشد.[22]
2- اجماع
ممکن است کسی ادعای اجماع نماید مبنی بر اینکه در اصل صحت علماء اجماع دارند و این اجماع حجه است. ولی در پاسخ به این استدلال نیز باید گفت :
اوّلا اثبات اجماع بر این مطلب که افعال مسلمین و یا افعال دیگران بطور مطلق را به صحت حمل کنید بسیار مشکل است و ثانیا با تحقیق و تتبع در آثار فقها ممکن است ادعا شود که فقهاء در برخی از ابواب فقهی مانند ذبح و نکاح و بعضی از ابواب معاملات قاعده صحت را پذیرفته اند ولیکن اتفاق نظر در این محدوده مقصود ما را اثبات نمی کند و ثالثا اگر هم اجماع اصطلاحی به مقصود، محقق شود با توجه به وجود ادله دیگر در این اصل، اجماع چندان ارزش استقلالى ندارد چرا که اجماع اصطلاح اصولى نیست که کاشف از قول و فعل و تقریر معصوم باشد بلکه مستند به دلیل سیره عقلا و پاره‏اى از آیات و روایات است و به این نوع اجماع، اجماع مدرکى گویند که حجت نیست.[23]
3- ظهور حال مسلم
دلیل دیگری که می شود ذکر کرد این است که مسلمانان از این جهت که مسلمانند و پای‌بند مقررات اسلامی هستند، مرتکب عملی خلاف این مقررات نمی‌گردند و در نتیجه، باید اعمال آنها را حمل بر صحت نمود.[24]
اشکال این استدلال این است که اوّلا ازاین استدلال استفاده می شود که مسلمانان از این حیث که مسلماننند کار حرامی نمی کنند اما امکان اینکه مرتکب عمل نادرست شوند، هست. بنابراین این استدلال نسبت به اصل صحت به معنای تکلیفی، درست است ولی نسبت به اصل صحت به معنای وضعی (ترتیب اثر آثار شرعی بر عمل) صحیح نیست.ثانیا اصل صحت مختص مسلمانان نیست بلکه در حق تمام مردم قابل اجراء است.
3- سیره مسلمین و بناعقلاء
سیره عملى مسلمانان بلکه کافه عقلا بر ترتیب آثار عقود و نیز حمل بر صحت در اعمال دیگران است. روش عقلا در همه کشورها و جوامع در تمام اعصار و ادیان مختلف، این بوده است که اعمال دیگران را حمل بر صحت کنند مگر این که دلیل، خلاف آن را ثابت‏کند ،این سیره که در مرعی و منظر شارع و معصوم بوده است ، مورد ردع و منع قرار نگرفته است،و عدم ردع از جانب شارع دلیل بر تأیید این سیره است.
بناى عقلا از جمله دلایل اصل صحت‏بوده و بلکه عمده‏ترین دلیل در این مبحث، همین دلیل است چه این که اگر این اصل در اجتماعات و زندگى بشر معتبر نباشد، بازار و روابط مسلمانان مختل گردیده، نظام اجتماعى آنها روبه اضمحلال مى‏رود.[25]
تنبیهات
1- آیا مراد از اصل صحت، صحت واقعى است یا صحت‏به اعتقاد فاعل؟
گاهی فعلی از فردی صادر می شود و ما در صحت آن شک می کنیم ، به مقتضای قاعده صحت موظفیم در باره فعل آن شخص ، صحت جاری کنیم و بگوییم عملش صحیح است ولیکن در اینجا این سوال پیش می آید که آیا معتقد می شویم فعل او واقعا صحیح است یا می گوییم فعل او در نزد و اعتقاد خودش صحیح است ؟ مثلا اگر شخصى به وکالت از ما عقد نکاحى جاری کند و براى ما تردید حاصل گردد که آیا ایجاب را مقدم بر قبول داشته (تا عقد مزبور صحیح انجام گرفته باشد) یا به صورت عکس آورده (تا فاسد و بى‏اثر باشد)، چنانچه در نزد فاعل، تقدم ایجاب بر قبول در عقد نکاح معتبر نباشد و یا جاهل به اعتبار آن باشد، براى ما که به اعتبار آن عقیده داریم، اجراى قاعده صحت چگونه خواهد بود و چه نتیجه‏اى بر آن مترتب است؟ آیا مى‏توانیم با اجراى قاعده صحت، نتیجه بگیریم که عقد مزبور صحیح انجام گرفته، بدان معنا که حتى شرایطى را که ما معتقد به اعتبار آن هستیم، واجد بوده است؟ اگر بگوییم مقتضای قاعده صحت ، صحت واقعی است در این صورت عقد جاری شده حلیت برای ما ببار آورده است ولی اگر معتقد شویم که مقتضای قاعده صحت ، صحت در نزد فاعل است ، حصول حلیت از چنین عقدی برای ما مشکوک است.
بعضی از علماء که مستند قاعده صحت را تنها ظهور حال مسلم مى‏دانند، معتقد شدند که اجراى قاعده مزبور، بیش از صحت نزد فاعل را نتیجه نمى‏دهد. زیرا چیزى را که مسلمان در حین انجام عمل به اعتبار آن عقیده ندارد، انگیزه‏اى براى رعایت آن براى او وجود نخواهد داشت. لذا قبل از هر چیزى باید اعتقاد فاعل نسبت‏به شرایط و موانع احراز گردد. ولیکن نظر مشهور فقها این است که منظور از صحت، صحت واقعى است، نه صحت در نزد فاعل. زیرا دلیل قاعده صحت، بنای عقلا و سیره عملی مسلمین است. مسلمین و عقلاء ، عقود و ایقاعات و همچنین عبادات دیگران را بدون اینکه از اعتقادات و شرائط اجرای آن تحقیق و تفحص کنند ، حمل بر صحت می نمایند. مثلا وقتى کسى همسرش را طلاق مى‏دهد، دیگران این عمل حقوقى او را حمل بر صحت کرده، پس از انقضاى عده، دیگرى با آن زن ازدواج مى‏کند بدون آن که نسبت‏به عقیده او درباره شرایط اجراى صیغه طلاق، جست‏وجو و تفحص نماید و یا اگر کسى دیگرى را وکیل یا وصى قرار مى‏دهد، متعارف آن است که به مدلول وکالت و یا وصایت عمل مى‏کند بدون آن که پیش از هر چیز در نحوه اعتقاد او نسبت‏به مسائل وکالت و وصایت، تحقیق و تفحص کند.
این سخن که عقلاء بدون تحقیق و تفحص عمل دیگران را حمل به صحت می کنند ، بطور مطلق صحیح نمی باشد. زیرا عقلاء در مواردی اگر بلحاظ حال مکلف و یا علل دیگر اطمینان از خطای عمدی نداشته باشند ، بزودی قاعده صحت راجاری نمی کنند و درمواردی نیز که قاعده صحت را جاری می کنند ، صحت ظاهری است. و بلحاظ اینکه درتحقیق و تفحص در تمام موارد و برای بدست آوردن واقعیت ، عسر و حرج لازم می آید ، بیش از عمل به صحت ظاهری تکلیف ندارد ، مگر در موارد استثائی که اشاره شد.
2- آیا اصل صحت ، اصل عملی است یا أماره؟
بین دانشمندان اختلاف است در این که آیا اصل صحت از امارات معتبره است‏ یا از اصول عملیه؟ قبل از جواب به این سؤال، لازم است که مختصرا اصل و اماره توضیح داده شود.
اصل ناظر به حکم ظاهری است و حکم واقعی را بیان نمی کند و صرفاً جهت خارج کردن فرد از شک و بلاتکلیفی صادر می‌شود. در واقع اصول، در جایی حجت است که دلیل برحکم واقعی، وجود نداشته باشد، و در نتیجه، نسبت به حکم واقعی، شاک باشیم. امّا اماره معتبره راهی است برای کشف حکم واقعی . تفاوت اماره و اصل در این است که درأماره نظر به واقع، و کشف از واقع لحاظ شده است به خلاف اصل، ولی تفاوت مهم أماره و اصل عملی، این است که أماره، مُثبت آثار شرعی خود است، خواه آن اثر بدون واسطه و مستقیم باشد، یا با واسطه‌ای عقلی یا عادی در حالیکه اصل عملی تنها آثار شرعی بدون واسطه را دارد مثلا تصرف را، أمارة مالکیت می‌دانند و در نتیجه، متصرف مالی، می‌تواند آن را بفروشد، ببخشد، به رهن گذارد، و دیگر آثار شرعی بدون واسطه را بر آن بار کند ونیز چون او را مالک می‌شناسیم، اگر این عنوان مالکیت دارای اثر شرعی باشد این اثر هم به وجود می‌آید؛ مثلاً اگر مالک ملکی با ارزش است که او را متمکن و مستطیع می‌سازد. در این صورت، حج نیز بر او واجب می‌شود.
اما اگر کسی به استناد اصل برائت و به لحاظ فقد دلیل تبرئه شود و مثلاً اتهام او را به سرقت ثابت ندانند؛ اعمال این اصل، وصف عدالت را برای او ثابت نمی‌کند تا به استناد آن بتوان شهادت او را به عنوان شهادت عادل پذیرفت.[26]
اصل عملی یا اماره؟
در اینکه آیا قاعده صحت اصل است یا اماره سه نظر وجود دارد:
1- اماره است
2- اصل است
3- قول به تفصیل
توضیح اقوال
کسانی که مستند قاعده صحت را حال مسلم قرار داده است آن را جزو امارات دانسته است.[27]
گروهی هم آنرا جزو اصول عملیه می‌دانند. چنانچه شیخ انصاری و محقق نائینی چنین نظر دارند؛ محقق نائینی (ره) در این خصوص می‌فرمایند: نهایت چیزی که از علت ظهور حال مسلمان فهمیده می‌شود، حمل فعل مسلمان بر صحت نزد فاعلش است، نه صحت واقعیه‌ای که محل بحث ماست. بنابراین هیچ شکی نیست که اصالة الصحة از اصول عملیه است نه از امارات.[28]
محقق اصفهانی نیز به تفصیل قائل شده اند بدین بیان که در مواردی که منشأ شک، تعمد در اخلال به صحت عمل باشد یا احتمال غفلت و سهو برود و فاعل، حکم مسأله را بداند؛ قاعده‌ی صحت اجرا می‌شود در حالیکه باید آن را أماره دانست زیرا ظاهر حال این است که انسان کار درست و صحیح و مؤثر انجام می‌دهد و احتمال سهو و غفلت خلاف ظاهر است.
ولی هرگاه منشأ شک، جهل فاعل بوده باشد، این قاعده، اصل عملی خواهد بود. دکتر گرجی معتقدند که قاعده صحت را نه اصل عملی می‌توان دانست و نه أماره ولی به أماره نزدیک‌تر است.[29]
به نظر می رسد در این بحث که آیا قاعده صحت از اصول عملیه است یا از امارات ، از یک نکته مهم غفلت شده است. و آن نکته این است که در اوّل بحث قواعد فقهی گفته شد قواعد فقهی با مباحث اصول، تفاوت دارد و آن اینکه مباحث اصول ، اعم از امارات و اصول عملیه در طریق استنباط احکام شرعی قرار می گیرند ، در حالی که قواعد فقهیه خودشان حکم شرعی هستند. حالا در اینجا این سوال پیش می آید که اگر قاعده صحت ، قاعده فقهی است چرا در این بحث می شود که اصل است یا اماره و اگر از مباحث اصولی است ، چرا در بحث قواعد فقهی مطرح می شود. به نظر می رسد که قاعده صحت ،حکم ظاهری شرعی است که از سیره مسلمین و عقلاء استنباط می شود و مفادش نیز این است که ما موظفیم عمل هرشخصی را ظاهرا به حلیت و صحت حمل کنیم ، مگر این که دلیل بر خلاف آن داشته باشیم.
3- منوط بودن اجرای صحت به احراز صورت عمل ( عنوان عمل)
جریان قاعده، منوط به احراز عنوان عمل است، در صورتى که فعلى از شخصى صادر شود و آن فعل، معنون به یکى از عناوین باشد. اگر در صحت و فساد آن عنوان شک شود، بناى عقلا حمل بر صحت آن عنوان است. بنابراین، در عنوان موجود که احتمال فقدان جزء یا شرط و یا وجود مانع در آن مى‏رود و قهرا این احتمال سبب مى‏شود که آن عنوان به طور فاسد موجود شده باشد، بناى عقلا بر صحت آن عنوان است. ولى اگر اصل عنوان، مشکوک و غیرمحرز باشد، اصل صحت جارى نمى‏شود. زیرا قصد عنوان به منزله موضوع از براى این قاعده است. نتیجه، آن که بناى عقلا بر حجیت این قاعده پس از احراز اصل عنوان است. مثلا کسی را می بینیم خم می شود و به خاک می افتد و ما شک داریم که آیا نماز می خواند یا کار دیگری انجام می دهد ، در اینصورت که عنوان عمل محرز نیست ، نمی توانیم اصل صحت را در نماز او جاری کنیم.ولیکن کسی را می بینیم که به قصد نماز افعال و اذکار را انجام می دهد و در فقدجزء و یا شرط و یا در عروض مانع شک می کنیم ، در اینصورت با استناد به قاعده صحت ،عمل وی را حمل به صحت می کنیم. این در عبادات است در عقود و ایقاع نیز اینگونه است. اگر عملی از فردی صادر شده و ما در اینکه آیا وی معامله کرده یا هبه انجام داده است و یا کار دیگری نموده است ، شک کنیم ، نمی توانیم اصل صحت را در عمل وی جاری کنیم. ولی اگر عقدی یا ایقاعی جاری نموده است ولی شک در ارکان اصلى معامله داریم مثلا آیا ثمن وجود داشته یا نه؟ یا این که عوضین مالیت داشته‏اند یا خیر؟ یا شک در شرایط متعاقدین داشته باشیم مثل اینکه شک کنیم متعاقدین عاقل و بالغ‏ هستند یا نه؟ ویا شک در وجود شرط فاسد یا مانع داشته باشیم ، در تمام این موارد ، اصل صحت جاری می شود.زیراسیره قطعى عقلا، ‏بر این قائم است که معاملاتى که از مردم به طور کلى صادر مى‏شود، آثار عملى خود را داشته باشد و صحیح تلقى گردد و چنانچه شک کنیم بایع، مالک ثمن است‏یا غاصب، سیره عقلا، قائم است‏به این که در این جا حمل بر صحت‏بیع شود با این که قابلیت فاعل احراز نشده است.[30]
4- تعارض استصحاب با اصل صحت
در مواردی اتفاق می افتد که استصحاب و اصل صحت با هم تعارض می کنند و این سوال مطرح می شود که کدامیک از آنها مقدم است. قبل از بیان مطلب لازم است اشاره ای به اقسام استصحاب شود وآنگاه در خصوص راه رفع تعارض سخن به میان آید.
استصحاب بردو قسم است :
الف- استصحاب حکمی
ب- استصحاب موضوعی
استصحاب حکمی مانند اینکه در بقای حکمی که قبلا بر موردی مترتب بوده شک می کنیم و بمقتضای استصحاب ،حکم سابق را بر آن مترتب می کنیم. و استصحاب موضوعی مانند اینکه در بقای موضوعی که قبلا بوده و حکمی بر آن مترتب شده بود شک می کنیم و بمقضای استصحاب ،حکم به بقای همان موضوع می نماییم.
گاهی بین استصحاب حکمی واصل صحت تعارض پیش می آید مثل این که معامله ای صورت گرفته و ما در صحت آن شک می کنیم. مفاد استصحاب عدم انتقال ملکیت و بطلان معامله است ، در حالی که مقتضای اصل صحت ، صحت معامله و انتقال ملکیت است. و گاهی بین استصحاب موضوعی واصل صحت تعارض پیش می آید مثل اینکه در بلوغ و عدم بلوغ بایع و مشتری شک شود که مقتضای استصحاب عدم بلوغ و نتیجه بطلان معامله است. و مقتضای اصل صحت ، صحت معامله است.
 دراینکه اصل صحت بر استصحاب حکمی مقدم است مورد پذیرش علماء است. چون اولا تردید در انتقال ملک ناشی از تردید در کارائی عقد است که بواسطه اجرای اصل صحت این تردید برداشته می شود. ثانیا اگر اصل صحت را براستصحاب حکمی مقدم نکنیم موردی بر اصل صحت باقی نمی ماند.ثالثا بر اساس برخی مبانی استصحاب اصل است و اصل صحت اماره و اماره مقدم بر استصحاب است چون امارات بر اصول حکومت دارند و موضوع آنها را مرتفع می سازند.
اما اگر بین استصحاب موضوعی با اصل صحت تعارضی پیش بیاید ، برخی معتقدند که استصحاب مقدم است. مثلا هرگاه شک در صحت معامله‏اى موردنظر واقع شود، از آن جهت که سابقا مبیع خمر بوده است، حال، شک پیدا شود که در آن خمر در حین فروش به سرکه تبدیل شده است‏یا خیر؟ در این جا بدون تردید، استصحاب موضوعى جارى مى‏گردد و خمریّت مبیع احرازوحکم به فساد بیع مى‏گردد. همچنین اگر در صحت‏بیعى از آن جهت که احتمال داده شود یکى از طرفین عقد بیع، بالغ نباشد، شک حاصل آید، به دلیل اصل عدم بلوغ، احراز مى‏شود که بیع از غیربالغ صادر شده است، لذا حکم به بطلان آن عقد بیع مى‏شود و نوبت‏به جارى شدن اصل صحت نمى‏رسد. البته این که گفتیم در این دو مثال، طبق استصحاب موضوعى عمل مى‏شود، نه طبق اصل صحت، این نه بدان جهت است که استصحاب موضوعى، مقدم بر اصل صحت مى‏گردد، بلکه از آن جهت است که اساسا اصل صحت در این مورد جارى نمى‏شود به دلیل این که - همان طور که قبلا گفتیم - جارى شدن اصل صحت، متوقف بر احراز قابلیت فاعل و مورد است. بنابراین، با شک در قابلیت مورد (عوضین) - همچنان که در مثال اول بود - یا شک در قابلیت فاعل - چنان که در مثال دوم بود - اصل صحت جارى نمى‏شود. لذا عدم جریان اصل صحت در این موارد به دلیل عدم مقتضى است، نه به دلیل وجود مانع که استصحاب موضوعى باشد.[31]
4- اصل صحت در حقوق مدنی ایران
قانون مدنى ایران به پیروى از فقه شیعه، اصل صحت را به صراحت پذیرفته است و در این قسمت‏به برخى از مواد قانون مدنى که بر این اساس تنظیم شده است، اشاره مى‏شود:
1- ماده 223 قانون مدنى مقرر مى‏دارد:
«هر معامله‏اى که واقع شده باشد، محمول بر صحت است، مگر این که فساد آن معلوم شود» که مقصود از معامله، همان مفهوم عقد است که به موجب ماده فوق هرگاه پس از انجام معامله، یکى از طرفین ادعاى بطلان نماید، دادگاه به استناد اصل صحت معامله را صحیح دانسته، از مدعى بطلان، مطالبه دلیل مى‏کند.
2- به موجب ماده 762 قانون مدنى «اگر در طرف مصالحه و یا در مورد صلح اشتباهى واقع شده باشد، صلح باطل است‏».
چنانچه پس از انعقاد صلح ادعا شود که مصالح به تصور این که متصالح از اقرباى اوست، مبادرت به انعقاد صلح کرده، پس از وقوع عقد معلوم شده که متصالح از بستگان او نیست، عقد، محمول بر صحت است و مدعى صحت عقد، به اقامه دلیل بر عدم وقوع اشتباه، نیازمند نیست و بر مدعى اشتباه است که ادعاى خود را ثابت کند.
3- در ماده 836 قانون مدنى ایران آمده است: «هرگاه کسى به قصد خودکشى، خود را مجروح یا مسموم کند یا اعمال دیگر از این قبیل که موجب هلاکت است، مرتکب گردد، پس از آن وصیت نماید، آن وصیت در صورت هلاکت، باطل است و هرگاه اتفاقا منتهى به فوت نشد، وصیت نافذ خواهد بود».
آقاى دکتر جعفر لنگرودى در مورد این ماده مى‏نویسد: «حال اگر محرز نشد که اعمال مذکور را به قصد خودکشى کرده یا نه و پس از آن اعمال هم وصیت کرده باشد و سپس در نتیجه آن اعمال به هلاکت رسیده باشد، آیا با وجود شک در صحت و بطلان چنین وصیتى چه باید کرد؟ در این مورد محققا اصل صحت، جارى خواهد شد.
4- ماده 1277 قانون مدنى مقرر مى‏دارد:
«انکار بعد از اقرار مسموع نیست، لیکن اگر مقر ادعا کند اقرار او فاسد یا مبنى بر اشتباه یا غلط بوده، شنیده مى‏شود و همچنین است در صورتى که براى اقرار خود، عذرى ذکر کند که قابل قبول باشد; مثل این که بگوید اقرار به گرفتن وجه در مقابل سند یا حواله بوده که وصول نشده، لیکن دعاوى مذکوره مادامى که اثبات نشده، مضر به اقرار نیست. ماده فوق نیز همانند مواد قبلى براساس اصل صحت تنظیم شده و لذا مادام که مدعى فساد اقرار در محکمه، مدعاى خود را به اثبات نرساند، اقرار انجام شده، محمول بر صحت است.
5- مى‏دانیم که معامله در حال جنون باطل است، قانون مدنى در ماده 1213 مقرر مى‏دارد: «مجنون دایمى مطلقا و مجنون ادوارى در حال جنون نمى‏تواند هیچ تصرفى در اموال و حقوق مالى خود بنماید ولو با اجازه ولى یا قیم خود لکن اعمال حقوقى که مجنون ادوارى در حال افاقه مى‏نماید، نافذ است، مشروط بر آن که افاقه او مسلم باشد.»
حال اگر پس از انجام معامله، یکى از طرفین به دادگاه دادخواست تقدیم کند مبنى بر این که طرف مقابل به جنون ادوارى مبتلا است و معامله مزبور در حین جنون وى انجام گرفته است، چنانچه به موجب دلایل و امارات قابل وثوق هم بتواند جنون ادوارى را در دادگاه به اثبات برساند، دادگاه مبادرت به صدور راى به نفع وى نمى‏کند زیرا دادگاه به استناد اصل صحت، معامله را صحیح مى‏داند، مگر این با اسناد و دلایل، وقوع انجام معامله را در حین جنون ثابت کند.
6- ماده 601 قانون مدنى مقرر مى‏دارد:
«هرگاه بعد از تقسیم، معلوم شود که قسمت‏به غلط واقع شده است، تقسیم باطل مى‏شود». ماده فوق براساس اصل صحت تنظیم شده است و لذا چنانچه پس از انجام تقسیم، احد طرفین ادعا کنند که تقسیم به غلط انجام شده، مادام که به اثبات نرساند، محمول بر صحت است. البته موارد فراوانى در قانون مدنى قید و لحاظ گردیده است که براساس اصالة‏الصحة مى‏باشد ولى براى این که مطلب، طولانى نشود، به موارد فوق اکتفا مى‏شود.
5- زمان جریان اصل صحت
زمان اجرای قاعده‌ی صحت چه هنگام است؟ پس از اتمام عمل؟ در حین انجام آن؟ یا هر دو؟ فقهاء در این زمینه با هم اختلاف نظر دارند: برخی معتقدند که این قاعده زمان خاص و محدودی ندارد. طبق نظراین گروه هنگامی که کسی در حال انجام عقد یا ایقاعی است مانند به رهن گذاردن ملکی یا اعمال حق شفعه، دیگران باید رفتار و گفتار او را حمل بر صحت کنند. البته این احتمال است که این گروه به جریان قاعده‌ی صحت در اثنای عمل ـ یعنی چنانچه بخشی از عمل انجام گرفته شده باشد ـ استناد می‌کنند.[32]
دلیل این گروه این است که: زمانی‌که کسی مشغول غسل دادن، کفن کردن، نمازگزاردن بر اوست، دیگران همین را کافی می‌دانند؛ برای اینکه وجوب کفایی این اعمال را از خود ساقط بدانند، در حالیکه کار هنوز به پایان نرسیده است، پاسخی که به این ایراد می‌دهند این است که این نه از باب اجرای اصل صحت، بلکه به واسطة آن است که اطمینان وجود دارد که غالباً کار به پایان خواهد رسید و یا از باب استصحاب بقای اشتغال به آن کار است تا به پایان برسد.[33]
برعکس، برخی دیگر معتقدند که قاعده‌ی صحت جز در زمان پس از بوجود آمدن فعل، جاری نمی‌شود ودر غیر اینصورت اجرای اصل صحت بی‌مورد است و عقلاء به صحت عملی که هنوز پایان نیافته است؛ حکم نکرده و هیچ‌گاه آثار صحت را بر فعل ناتمام، مترتب نمی‌‌دانند.[34] به عبارت دیگر موضوع اصل صحت تنها عملی است که کاملاً پایان یافته و تمامیت گرفته است؛ نه آنچه بعدها صدور یابد و یا برخی از آن صدور یافته و بقیه‌ی آن، مانده است.
6- قاعده‌ی صحت، اصل موضوعی یا حکمی؟
اصل صحت ، اصل موضوعی است یا اصل حکمی ؟ پیش از پاسخ به این پرسش لازم است کلماتی توضیح داده شود.
الف) شبهه‌ی موضوعیّه، شک متعلق به موضوع خارجی و یا شک در حکم جزئی است. در صورتی که منشأ آن اشتباه، امور خارجی باشد. این شبهه، در صورتی برطرف می‌گردد که در امور خارجی بررسی شود. مثلاً هرگاه شک کنیم که این مایع، شراب است یا سرکه، این از موارد شبهه‌ی موضوعیّه است.[35]
ب) شبهه‌ی حکمیّه، شک متعلق به حکم شرعی است و منشأ این شک، نبود دلیل یا اجمال دلیل یا تعارض در دلیل است.[36]
ج) اصل حکمی: اصل حکمی آن است که نتیجه‌ی اجرای آن اثبات حکم تکلیفی ـ وجوب، حرمت استحباب، کراهت، اباحه ـ باشد. مثل اصل برائت که مفاد آن اباحه است یا اصل احتیاط که مفاد آن در مواقعی وجوب و در مواقعی حرمت می‌باشد.[37]
د) اصل موضوعی: آن است که موضوع حکمی را مشخص کند مثل اصل استصحاب مالکیت در جایی که شک در انتقال داشته باشیم یا استصحاب زوجیت وقتی شک در وقوع طلاق باشد. البته لازم به ذکر است که استصحاب در همه‌جا، اصل موضوعی و برائت، اصل حکمی نیست، این دو گاه اصل حکمی و گاه اصل موضوعی هستند.[38]
با توجه به مفاد قاعده‌ی صحت، می‌توان دریافت که قاعده‌ی صحت اصلی است موضوعی و مورد اجرای آن، بنابر نظر مشهور شبهه‌ی موضوعیه است؛ چرا که در موارد جریان اصل صحت (موارد مشکوکه)، حکم کلی عمل در شرع معلوم است و ما هم آن را می‌دانیم و تردید و شک در موضوعی خاص داریم که آیا این موضوع، مشمول آن حکم کلی است یا نه. [39]
این شک و تردید به واسطه‌ی شبهه‌ای است که در موضوع پدید آمده، نه شبهه‌ای که نتیجه‌ی جهل به حکم شرعی باشد. مثل اینکه با علم به حرمت شرب شراب، شک کنیم که مایعی که فلانی می‌نو‌شد شراب است یا آب یا مانند کسی که بیعی انجام می‌دهد که به نظر می‌رسد فاقد برخی شرایط صحت باشد که دستور شرع مبنی بر حمل عمل وی بر صحت است.
7- مستثینات قاعده‌ی صحت
بعضی از فقهاء، نظیر مکارم شیرازی از عموم قاعده‌‌ی صحت، دو صورت زیر را خارج کرده‌اند:[40]
1ـ هرگاه عمل برحسب طبیعتش، مبتنی بر فساد باشد به طوریکه صحت در آن امری استثنایی و خلاف طبع باشد مثل بیع وقف، چه مقتضای طبع این بیع، فساد است و عادتاً عین موقوفه مورد بیع یا ارث قرار نمی‌گیرد و بیع آنها تنها در موردی خاص که از امور عارضی و استثنایی است (مثلاً زمانی که نزاع میان موقوف علیهم به نحوی باشد که بیم قتل و خونریزی رود یا به خرابی عین موقوفه انجامد) جایز می‌شود.
بیع عین مرهونه نیز همین وضع را دارد زیرا طبع نخستین آن مقتضی فساد و صحتش تنها با اذن مرتهن ممکن است.
در چنین مواردی هرگاه در صحت عقد یا ایقاع و به طور کلی معاملاتی از این قبیل شک شود؛ حکم به درستی عمل به دلیل اصل صحت روا نیست بلکه در این قبیل موارد باید به اصل فساد تمسک جست. مگر اینکه دلیل دیگری بر صحت اعمال فوق داشته باشیم. زیرا دلیل عمده‌ی اصل صحت ( بنا بر آنچه ذکر شد) سیره‌ی عقلاء است و بنای این سیره هم بر غلبه است و چون در موارد مذکوره، غلبه با فساد است لذا از نظر سیره هم امور مذکوره فاسد است.[41]

اطلاق و تقیید در معانى حرفیه راه ندارد 

برهان این معنى از آن راه نیست که معنى حرفى جزئى است . در جاى خود ثابت شده است که وضع و موضوع له و مستعمل فیه در باب حروف عام است و در عالمکلیت بین معنى حرفى و معنى اسمى هیچ گونه فرقى وجود ندارد , یعنى در هر دوآنها وضع و موضوع له عام است . پس , آنچه بعضى گفته اند که وضع و موضوع له جزئى اند و چون جزئى اند اطلاق و تقیید در آنها راه ندارد درست نیست . لکن ما ,همان طورى که در معنى حرفى گذشت , قائلیم به اینکه معناى حرفى در جوهر ذاتش غیر مستقل و قائم به دو طرف است و به هیچ وجه قابل تعقل مستقل نیست و حتى در ذهن بدون تعقل اطرافش قابل این معنى نیست . زیرا شأن هر وجود رابط چنیناست . یعنى وجود رابط قائم به طرفین است . بنابراین , در دو طرف قضیه باید قابل تعقل باشد تا بتوان رابط را تعقل کرد . نیز موجودات رابط از قبیل اعراض خارجى نیستند تا از لوازم وجود موضوع و در مقام ذات مستقل باشند , بلکهحقیقت معانى حرفیه صرف ربط و محض نسبت و ارتباط بین اطراف خودش است به حیثیتى که اگر از این جهت منسلخ گردد از زمره معانى حرفیه خارج مى شود . در واقع , قواممعانى حرفیه عبارت از صرف ربط و محض نسبت و ارتباط بین منتسبین است , زیرا نسبت بدون منتسبین محال و غیر معقول است , یعنى باید منتسبین در خارج باشند تا نسبت بیابد . بنابراین , قابل تعقل نیستند , و چون قابل تعقل نیستند , پس قابل تقیید نمى باشند , زیرا تقیید باید تصور گردد . یعنى اطراف مسئله و تمام جزئیات باید تصور شود و سپس تقیید بر مطلق وارد گردد .

مدارک حجیت اصل برائت :

1) حدیث رفع

2) اجماع علماء

3) روایات و احادیث

4) آیاتی از قران ( مانند آیه ی ما کنا معذبین حتی نبعث رسولاً )

5) دلایل عقلی ( مانند قاعده ی قبح عقاب بلابیان )

وضع الفاظ در اصول فقه

لفظ وضع در لغت به معنى نهادن است و در متعارف علوم , بالحاظ اندک تناسبى , به معانى دیگر انتقال یافته و در آن مصطلح شده است

از جمله در فلسفه ( کتاب قاطیغور یاس ) معنى مخصوصى از آن اراده شده که شاید معنى مقولى آن با معنى اصطلاحى لفظ وضع در این موضع خالى از تناسب نباشد .

منظور از کلمه وضع در این موضع , این است که کسى ( یا کسانى ) با داشتن شایستگى و حق , براى معنى و حقیقتى , از حروف هجا هیئتى مخصوص بسازد واین صیغه لفظى را در برابر آن معنى و حقیقت مقصوده قرار دهد تا ناگزیر براثر این اعتبار و قرار داد ارتباط و علاقه اى خاص میان آن لفظ و این معنى , در عالم اعتبار , پدید آید به طورى که هرکس از این قرار داده آگاه باشد به محض شنیدن آن لفظ یا دیدن آن صیغه و هیئت , معنى منظور از آن را دریابد و در نتیجه افاده و استفاده به وسیله الفاظ به عمل آید و به تعبیر دیگر عمل وضع , موجب مى شود که در نظر اشخاصى که از وضع , آگاه باشند لفظ بر معنى مقصود دلالت کند از این رو لفظ را دال و معنى را مدلول و این دلالت را که یکى از اقسام ششگانه دلالات است , بعنوان دلالت وضعىمى خوانند

چنانکه به لحاظ قرار داد یاد شده لفظ را موضوع  و معنى را موضوع له شخصى که علاقه خاصه و رابطه تلازم عرفى یا به حقیقت وحدت و هو هوى اعتبارى را میان لفظ و معنى , در عالم اعتبار , ایجاد کرده واضع و خود این اعتبار را وضع مى نامند .

وضع , چنانکه بر معنى یاد شده آکه معنى مصدرى است , اطلاق و بیشتر اوقات , در آن استعمال مى شود گاهى در معنى دیگرى نیز به کار مى رود .

اقسام شهرت :

محدثین , حدیثى را که راویان زیادى آن را نقل کرده اند ولى تعداد آنان به حدى نیست که حدیث متواتر باشد , مى گویند حدیث مشهور , این نوع شهرت در فقه به شهرت روائى معروف است .

فقها به آن دسته از فتواهایى که مورد موافقت عده زیادى است ولى به حد اجماع نرسیده باشد , مى گویند فتواى مشهور , از این نوع شهرت در اصطلاح فقه به شهرت فتوائى تعبیر مى شود

گاهى نیز اتفاق مى افتد که مشهور فقها به روایتى عمل مى کنند که آن را شهرت عملى مى نامند .


تنقیح : استخراج اصل مطلب ، مشخص کردن نظر اصلی متکلم

مناط : ملاک

پس منظور از تحقیق مناط یعنی قطعا بدانیم که علت وضع یک قانون یا یک حکم شرعی وصف معینی است و نه سایر اوصاف. برای روشن شدن تعریف به این مثال دقت کنید:

اگر بگوییم که شراب انگور حرام است زیرا مست کننده است ، در اینجا ما قطعا مید انیم که علت وضع این قانون و حکم شرعی یک وصف معین است ( مست کننده بودن) و سای اوصاف مانند داشتن بوی بد یا به زشت بودن شرب خمر در دید مردم و یا ... علت وضع این قانون و حکم شرعی نیستند

 

 

 

مثال دیگر:

 650 قانون مجازات اسلامی : ماده 650 - هرکس در دادگاه نزد مقامات رسمی شهادت دروغ بدهدبه سه ماه ویک روز تادوسال حبس ویا به یک میلیون وپانصد هزار تا دوازده میلیون ریال جزای نقدی محکوم خواهد شد .
تبصره - مجازات مذکور در این ماده علاوه بر مجازاتی است که در باب حدود و قصاص ودیات برای شهادت دروغ ذکر گردیده است .

 

در اینجا علت حبس یا جزای نقدی فقط دادن شهادت دروغ است و اوصاف دیگر مانند مسیله ای که در مورد آن شهادت میدهند یا زمان شهادت یا شکل شهادت و ... در حکم تاثیری ندارد

 

عموم و خصوص مطلق یکی از مباحث مورد بحث در علم منطق است

دو مفهوم را در نظر بگیرید که یکی از این دو مفهوم تمام مصادیق مفهوم دیگر را در بر دارد ولی مفهوم دیگر فقط برخی از مصادیق مفهوم اول را در بر دارد






منظور از تحقیق مناط یعنی ما هم حکم را میدانیم و هم علت حکم را .ولی نمیدانیم که مصداقی ، علت حکم را دارد یا نه .

مثال 1)

 مثلا" ما میدانیم که ملاک و مناط قبول اقرار ، عاقل بودن فرد اقرار کننده است ولی نمیدانیم که فرد اقرار کننده عاقل است یا نه . پس قاضی باید تحقیق مناط کند . یعنی باید ببیند که فرد اقرار کننده عاقل است یا نه .

مثال 2)

وقتی فردی به دادگاه احضار می شود ، در صورتی که مبتلا به بیماری ای باشد که آن بییماری مانع حرکت کردن او باشد ، این بیماری عذر موجه برای عدم حضور در دادگاه محسوب می شود .

پس ما میدانیم که ابتلا به مرضی که مانع حرکت است ، عذر موجه محسوب می شود ولی نمیدانیم که اینم فرد ( مثلا" زید ) ، آیا مبتلا به بیماری ای که مانع حرکت است ، میباشد یا خیر .

لذا به تحقیق مناط می پردازیم ، یعنی بررسی می کنیم که این فرد ( زید ) مبتلا به این بیماری هست یا نه .

تخریج  : استنباط کردن

1) به این مثال دقت کنید  :

فرض کنید شارع بگوید شرب خمر حرام است ولی علت آنرا نگوید ( یعنی نگوید که چرا شرب خمر حرام است ).

حال اگر خود فرد با رجوع به ذهن خود استنباط کند که شرب خمر حرام است زیرا مست کننده است ، به این حالت تخریج مناط می گوییم .

پس تخریج مناط یعنی :

هرگاه موضوعی داشتیم ( مشروب ) و حکم آنرا هم داشتیم ( حرمت ) ولی علت حکم را نداشتیم ( علت اینکه شرب خمر حرام است را نداشتیم )، فرد با مراجعه به ذهن خود ، علت حکم را استخراج و استنباط بکند .مثلا" در این مثال فرد با مراجعه به ذهن خود می گوید علت این حکم ، مست کننده بودن شراب است .

 

مثال 2)

طبق ماده 1045 قانون مدنی ، فرد نمی تواند با برادر یا خواهر خود ازدواج کند ، در اینجا می بینیم که مقنن علت حکم را بیان نکرده ،یعنی نگفته چرا فرد نمی تواند با برادر یا خواهرش  ازدواج کند و حال خود فرد با رجوع به ذهن خود ، علتی را برای این حکم قانونی استنباط می کند،مثلا" می گوید علت این حکم قانونی ، جلوگیری از اختلاط نسل است .

 

فایده این بحث :

*از نظر شیعه هرگاه به تخریج مناط متوسل شویم و در مورد مسئله ای تخریج مناط کنیم، قیاسی که از این طریق بخواهیم انجام دهیم ، حجت نیست :

مثلا" اگر در مثال اول استنباط کنیم که علت حکم شارع برای اینکه گفته شرب خمر حرام است این باشد که خمر مست کننده است ، ما نمی توانیم قیاس کنیم و بگوییم هر چیزی که مست کننده است حرام است .

*طبق مثال دوم هم نمی توانیم قیاس کنیم و بگوییم هر کاری که موجب اختلاط نسل می شود ممنوع است .

پس قیاس ناشی از تخریج مناط حجت نیست .

عدم تمسک بر عموم عام در شبهات مصداقیه 

در این بحث باید سه نکته را مورد بررسى قرار داد : شبهه مصداقیه , شبهه مفهومیة و جواز تمسک به عموم عام در شبهات مصداقیة , در صورتى که مخصصدلیل لبى باشد نه دلیل لفظى . 

ألف . شبهه مصداقیة . مفهوم این شبهة باید مبین باشد و اجمالى در آن نباشد . پس از آنکه مفهوم مبین بود یعنى اجمال همواره در مصداق بود نه در مفهوم ممکن است نسبت به دخول فردى از افراد در خاص شک کنیم . در واقع , فقط نمى دانیم که این فرد متصف به عنوان خاص است تا از حکم خاص خارج باشد , یا اینکه این شخص متصف به عنوان خاص نیست تا مشمول حکم عام باشد . در بحث ید بر مال, در عموم قاعده ید, این تخصیص وارد شده است که اگر ید أمانى و مأذونه باشد , ضمان ندارد . شک ما در خصوص مورد است , بدین معنى که آیا ید مورد نظر ید أمانى و یا ید عدوانى است . ثمره شک این است که اگر چیزى در دست کسى تلف شود , چنانچه ید أمانى باشد , ضمان ندارد , و اگر ید عدوانى باشد , ضمان دارد . پس شک ما در ید به این نحو مى شود که آیااین ید از أفراد مخصص است یعنى ید أمانى است تا ضمان نداشته باشد یا از أفراد عام است , یعنى ید عدوانى است که داراى ضمان است . کسانى که مى گویند تمسک به عموم عام در شبهات مصداقیة جایز است حکم به ضمان مى کنند و مى گویند در ید مشکوکة باید به عموم عام تمسک کرد . أما کسانى که قائل به جواز تمسکبه عموم عام در شبهات مصداقیة نیستند قائل به ضمان نمى شوند . قول به ضمان ید را , چنانچه ید مشکوکگ باشد , به مشهور فقهاى متقدمین نسبت داده اند . بنابراین قائل به جواز تمسک به عموم عام در شبهات مصداقیه اند . أما جواب آن است که این بزرگان از باب تمسک به عموم عام در شبهات مصداقیة نیست که حکم به ضمان داده اند , بلکه حکمشان از باب أصل منقح موضوع است , یعنى قائل به أصل منقح موضوع است , یعنى قائل به أصل منقح موضوع مى باشند , که استصحاب عدم مأذونیت باشد , بدین بیان که ید مرکب ا زدو أمر استیلاى بر یک چیز و صدور الاذن یا عدم صدور الاذن است . اگر استیلاء مقرون به صدور اذن باشد , ید , ید أمانى است , و اگر استیلاء با عدم صدور اذن مقرون باشد , ید , ید عدوانى مى شود . پس , در اینجاموضوع دلیل ما مرکب از دو جزء است که یک جزء , یعنى استیلا , بالوجدان احراز مى شود و جزء دیگرش بالاصل احراز مى گردد , یعنى مى پرسیم : آیا این استیلاىخارجى مقرون به اذن بوده است تا ید , ید أمانى باشد , یا مقرون به اذن نبوده است تا ید عدوانى باشد ؟ شک نیست که صدور اذن از حوادث است و مسبوق بهعدم أزلى است . مى گوییم : نمى دانیم آیا از مالک در مورد استیلاى خارجى اذنى صادر شده است یا نه . أصل أولیة این است که اذنى صادر نشده باشد همان طورکه قبلا صادر نشده بود و ما همان عدم را تا این زمان مىآوریم و مى گوییم که اکنون نیز اذنى صادر نشده است . پس استیلاء بالوجدان است , و عدم صدور الاذن بالاستصحاب و بالاصل , نتیجتا ید , ید عدوانى و موجب ضمان است . بنابراین , حکم بزرگان متقدم بر وجوب ضمان نه از باب تمسک به عموم عام در شبهات مصداقیة است , بلکه از باب جریان استصحاب عدم صدور الاذن و الاجازة من قبل الممالک مى باشد . ألبته به مفاد لیس تامة که اجازة و اذن وجود پیدا نکرده و این عدم محمولى منسوب است به عدم أزلى و حالت سابقة دارد و اصل در آن جارى مى شود . بنابراین , حق در مقام عدم جواز تمسک به عموم عام در شبهات مصداقیة است , و به هر صورت مخصص که مفهومش مبین باشد , ظهورش از ظهورعام أقوى است . 

گفتیم که شمول عام از براى مخصص به واسطه أصالة العموم و أصالة الظهور در عام است , و أما شمول دلیل مخصص بالنصوصیة است . بنابراین , در جاهایى که مفهوم خاص واقعا بر آن منطبق است و از مصادیق واقعیه خاص است ظهور عام از حجیت مى افتد . زیرا پس از آنکه ثابت شد حجیت خاص أقواى از عام است , مصادیق واقعیه عنوان خاص از تحت حکم عام خارج مى شوند , زیرا ظهورشان بانصوصیة است . در مخصص منفصل نیز هر چند ظهور خاص با ظهور عام معارضة نمى کند , لیکن حجیت این ظهور با حجیت آن ظهور معارضة مى کند . ظهور خاص در افراد واقعیش با ظهور عام در افراد عموم خودش تصادم پیدا مى کند . و چون گفتیم که در یکى ظهور بالنصوصیة است و در دیگرى ظه . ور به ظاهر است , قهرا أظهر مقدم بر ظاهر مى شود . لهذا ظهور خاص مقدم بر ظهور عام مى گردد و آن ظهور را از کار مى اندازد . پس مخصص , چه متصل باشد و چه منفصل , در شبهات مصداقیة , موضوعى از براى تمسک به عموم عام نمى ماند . زیرا تمسک به عموم محتاج به احراز این أمر است که این فرد از مصادیق خاص نیست , از جهت آنکه مصادیق واعیه خاص از تحت عام خارج شده اند . شک در این معنى که آیا فرد مورد نظر از مصادیق افراد واقعیه خاص است یا نه عینا مثل تمسک به عموم عام در شبهات مصداقیه خود عام است . مثلا , در أکرم العلماء  اگر شک در عالمیت فردى کردیم , چه باید کرد ؟ در این باب همه متفقند که در شبهات مصداقیه خود عام نمى توان به عموم عام تمسک کرد . در شک نسبت به مصادیق افراد واقعیه خاص نیز همین گونه است , با این فرق که در اینجا عام ظهور دارد اما این ظهور ظهورى است غیر حجت و بنابراین ظهور حجت که ظهور خاص بالنصوصیة باشد از ظهور عام اظهر و مقدم بر آن است . لهذا , مى گوییم تمسک به أصالة العموم در شبهات مصداقیه مخصص مبین مفهوم مثل تمسک به عموم عام است در شبهات مصداقیه خود عام و هیچ فرقى بین آنها جز این نیست که شبهه مصداقیه مخصص مشمول ظهور عام است , أما شبهه مصداقیه خود عام مشمول ظهور نیست , لیکن ملاک در هر . دو یکى است و آن ظهور حجت است و هر دو در این مرحله متساوى هستند . از این حیث , در هر . دو تمسک به عموم عام تمسک به ظهور غیر حجت است یکى براى خود عام و یکى براى ظهور خاص . بنابراین , چون ملاک و مناط در تمسک ظهور حجت است و در اینجا حجتى در کار نیست , پس فرقى بین این دو نمى باشد . 

ب . شبهه مفهومیة. در شبهه مفهومیة گاه دوران أمر بین أقل و أکثر و گاه دوران أم ر بین متبأئنین است و در هر دو نیز یا مخصص متصل است و یامنفصل که جمعا چهار قسم مى شود . باید دید در این موارد آیا مى توان در شبهات به عموم عام تمسک کرد یا نه . به تعبیر دیگر , آیا اجمال خاص به عام سرایت مى کند یا نه ؟ 

اگر مخصص متصل باشد , دوران أمر , چه بین اقل و اکثر باشد و چه بینمتبائنین , حق مطلب این است که اجمال خاص به عام سرایت مى کند , یعنى نمى توان به أصالة العموم تمسک کرد , چون قبلا گفتیم که مخصص متصل قرینه اى است متصل به کلام و از اول مانع آن است که ظهور کلام در ماعداى خاص منعقد بشود . وقتى گفته اند اکرم العلماء العدول , مخصص از همان اول نمى گذارد که علماء در تمامى أفراد , اعم از عادل و فاسق ظهور , داشته باشد . بنابراین , اگر خاص ما مجمل بود , این اجمال به خود عام سرایت مى کند , چون در اینجاماعداى خاص معلوم نیست , و هنگامى که ماعداى خاص معلوم نبود براى عام ظهورى منعقد نمى شود . 

اگر مخصص منفصل باشد و دوران امر بین اقل و اکثر , حق این است که اجمالخاص به عام سرایت نمى کند , یعنى اینجا مى توان در شبهات مفهومیة به عموم عام تمسک کرد . سر این مطلب آن است که در عام , وقتى مخصص منفصل است ,ظهور عام منعقد مى شود , زیرا گفتیم که ظهور عام در عموم منعقد مى شود اما پس از آمدن , مخصص منفصل این امر قرینه مى شود . و چون ظهور مخصص بالنصوصیه واظهر است , مقدم بر اظهور عام مى باشد که ظهورش ظاهرى است . أما اگر خاصدر زاید از قدر متیقن مجمل باشد , بر زاید آن حجت نیست . چون وقتى خاص مجمل باشد , نمى توان براى آن ظه . ورى تصور کرد . و هنگامى که ظهور به زایدبر قدر متیقن ظهور نداشت , حجیت در همان قدر متیقن , یعنى همان أقل , محصور مى شود و در اکثر ظهور نخواهد داشت . و در این صورت , ظهور عام به حجیت خود باقى مى ماند و مزاحمى در کار نیست . بنابراین , قهرا تمسک به عموم عام درشبهات مفهومیه اى که بین اقل و اکثر باشد بى اشکال است . 

قسم آخر آن است که در شبهه مفهومیة دوران امر بین متبائنین بوده و مخصصنیز منفصل باشد . حق آن است که در اینجا اجمال خاص به عام سرایت مى کند وحکمش مثل حکم مخصص متصل است چون ما علم اجمالى داریم به اینکه تخصیصىواقعى وارد شده است و مرددیم بین دو امر , یعنى نمى دانیم که این فرد یا آنفرد است . مثلا شک داریم که آیا تخصیص واقعى بر زید بن بکر وارد شده است یا بر زید بن خالد . به هر کدام که بخواهیم تمسک کنیم , به همان دلیل مى توان به فرد دیگر نیز تمسک کرد و این کار ترجیح بلامرجح است , چونهیچ مزیتى بین افراد نیست , و قهرا تعارض پیش مىآید و تساقط مى کنند . نمى توان گفت که اصل اولى اکرام است , چون پاسخ مى دهند اصل اولى معارضه است . 

در اطراف علم اجمالى بحث مى شود که مى توان به اصول تمسک جست . حق این است که اصول تنزیلیة اگر مخالفت با معلوم بالاجمال باشد , ولو مخالفت عملیة لازم نیاید , مورد عمل ندارد , یعنى در اطراف علم اجمالى استصحاب جارى نمى شود 

در این بحث , ما علم اجمالى به ورود تخصیص واقعى داریم . آنچه نمى دانیم این است که ناظر به زید بن بکر است یا زید بن خالد . در نتیجه , جارى کردناستصحاب براى هر دو با معلوم بالاجمال مخالفت دارد . خلاصة آنکه اگر نسبت به هر دو استصحاب جارى شود , مسلما مخالفت با معلوم بالاجمال لازم مىآید . و اگر بخواهیم استصحاب را در مورد یکى از آنها جارى کنیم , ترجیح بلامرجح است . پس , اصلا نه نوبت به تعارض مى رسد و نه اساسا در اطراف علم اجمالى استصحابجارى مى شود . 

ج . مسئله دیگر جواز تمسک به عموم عام در شبهات مصداقیة است , در صورتى که مخصص دلیل لبى باشد نه لفظى . دلیل لبى مقابل دلیل لفظى است , مثل اجماع و دلیل عقل که هر دو از زمره ادله اربعه مى باشند و از سنخ الفاظ هم نیستند . شیخ انصارى رحمة الله علیه در صورت وجود مخصص به دلیل لبى قائل به جواز تمسک به عموم عام در شبهات مصداقیه اند . گروهى از بزرگان نیز از ایشان متابعت کرده اند . مرحوم آقاى آخوند رحمة الله تعالى علیه, در این معنى ,یعنى دلیل لبى , تفصیل داده و گفته اند چنانچه مخصص ما دلیلى باشد که در مقام بیان مراد بتوان بدان اتکال کرد , مانند عقل ضرورى , مسئله مثل مخصص متصل است , یعنى اصلا در عموم ظهورى از عام منعقد نمى شود و , بنابراین , نمى توان به عموم عام تمسک کرد . اما اگر دلیل از قبیل عقل ضرورى نباشد و نتوان به طور صحیح بدان اتکا کرد , مانعى از تمسک به عموم عام در شبهات مصداقیة نیست ,زیرا عام ما بر ظهور خود باقى است و حجت است و مزاحمى هم ندارد . 

اکنون آیا مانند شیخ ( ره ) باید گفت که اگر دلیل مخصص دلیل لبى بود , تمسک به عموم عام در شبهات مصداقیة مطلقا اشکال ندارد ؟ و یا باید قائل به تفصیل مورد نظر آقاى آخوند شد و گفت اگر مخصص لبى ما از قبیل عقل ضرورى باشد , نمى توان به عموم تمسک کرد , و اگر از قبیل عقل ضرورى نبود مى شودتمسک کرد ؟ 

آقاى آخوند ( ره ) مى فرماید : اگر مخصص ما دلیل لبى از قبیل عقل ضرورى باشد , نباید در شبهات مصداقیة به عموم عام تمسک کرد , زیرا این حالت مثل قرینه متصله است و مانع از انعقاد ظهور عام در عموم است . براى مثال , اگر مولابگوید که به همسایگان من اکرام کن و عقل حکم کند یا اجماع قائم باشد بر عدموجوب اکرام دشمنان این مولا , و چنانچه عقل و اجماع مانع از انعقاد ظهور عام در عموم , یعنى اکرام تمام همسایگان مولا حتى دشمنان وى باشد , ما در اینجا عمومى نداریم تا در مقام شک به آن تمسک کنیم . اما اگر مخصص مانندقرینه متصله نباشد تا مانع از انعقاد ظهور باشد , در این صورت ظهور در عموم منعقد مى شود . چون اصالة الظهور حجت است , مگر در جایى که به خروج از تحتعام قطع داشته باشیم . در مصداقى که براى ما مشتبه است چون قطع خروج نداریم و یقین نداریم که از تحت عموم خارج شده است , اصالة العموم و اصالة الظهونر شمول دارند . خلاصه آنکه فرق است میان مواردى که مانند قرینه متصله است و عمومى در کار نیست تا در مقام شک بدان تمسک شود و مواردى که از قبیل قرینه متصله نباشد و اصالة العموم و اصالة الظهور بر حجیت خودشان باقى باشند .مرحوم آقاى آخوند قدس سره مطلب دیگر را در خصوص فرد مشکوک اضافهمى کنند یعنى شک در این باب که آیا فرد از افراد خاص است یا نه ومى فرمایند ما از عموم کشف مى کنیم که فرد مشکوک نیز داخل در حکم عام است , مثل لعن الله بنى أمیة قاطبة. در اینجا ما یقین داریم که مؤمنان از بنى امیه مشمول لعن نیستند , اما اگر در ایمان یک نفر از بنى امیه شک کنیم , آیا لعن وى جایز است یا نه ؟ مثلا در مورد یکى از افراد بر اساس کارهایى که کرده است شک مى شود که آیا وى مؤمن است یا مؤمن نیست و , نتیجتا , در لعن یا عدم لعن وى شک مى شود . مرحوم آقاى آخوند مى فرمایند که اگر در ایمان شخصى از بنى امیه شک کردید , لعن وى جایز است . در اینجا نتیجه ,نتیجه شکل اول است , یعنى گفته مى شود : از بنى امیه هر کس ایمانش مشکوک است جاز لعنه و کل من جاز لعنه لیس بمؤمن و بنابراین شخصى که مشکوک الایماناست لیس بمؤمن . مرحوم میرزاى نائینى قدس سره نه فرموده شیخ را که اگر مخصص لبى بود مى توان بعموم عام در شبهات مصداقیة تمسک کرد مى پذیرد و نه به تفصیل مرحوم آقاى آخوند قدس سره که مابین عقل ضرورى و غیر ضرورى قائل است و مى فرماید : 

در عام تقیید و اراده مولا فرقى بین مخصص لفظى و لبى نیست , یعنى بعد از ورود تخصیص , عموم عام به نقیض خاص معنون مى شود , زیرا عام نسبت به آن عنوان نمى تواند مطلق و یا مهمل بوده , و هم چنین نمى تواند مقید بوجود باشد , وناچار مقید بعدم مى شود . بنابراین مخصص چه لفظى باشد و یا لبى , مبین مراد واقعى متکلم و کاشف از تقیید مراد واقعى در عموم عام است , از این رو نمى توان در فرد مشکوک المصداقیه به عموم عام تمسک کرد , اعم از آنکه مخصص لفظى باشد و یا لبى . ملاک در این باب واحد و عبارت است از انکشاف تقیید موضوع حکم بطور واقعى , و در دنبال مطلب , مرحوم میرزاى نائینى ( قده ) مى فرماید : 

در صورتیکه مخصص لبى کشف از تقیید موضوع حکم نکند بلکه کشف از ملاک حکم بکند این معنى سبب تقیید موضوع حکم نمى شود , مثل هنگامى که عقل ملاک حکم را درک نماید و یا اجماع بر این امر قائم گردد که ملاک عقل ملاک حکم را درک نماید و یا اجماع بر این امر قائم گردد که ملاک حکم شارع فلان مطلب است , مثل اینکه گفته شود که ملاک اجماع قائم بر جواز لعن بنى امیه کفر آنهاستزیرا تقیید و تخصیص زدن کار شارع مقدس و قانون گذار است , بنابراین نفسالقاء حکم بطور عموم و نیز عدم ورود مخصص چه متصل و چه منفصل از طرف شارع , دلیل و اماره است بر اینکه ملاک حکم در همه موجود است , و چنانچه نسبت به وجود ملاک در بعضى از افراد عموم عام شک حاصل شود , القاء حکم به طور عموماماره است بر وجود ملاک در آن فرد مشکوک , لکن در صورتیکه نسبت به عدم وجود ملاک قطع باشد در اینجا دیگر عموم عام اماریت ندارد مانند مواردى که قطع به ایمان بعضى از افراد بنى امیه باشد زیرا با فرض قطع بطور مطلق , چه به وفاق و چه به خلاف دیگر محلى براى وجود اماره نمى ماند شیخناالاعظم الانصارى ( قدس سره ) در مورد شک به خروج از محل ابتلاء به همین بیان تمسک نموده و فرموده اند : در اینجا باید به اطلاقات رجوع کرد . ولى صاحب کفایه ( قدس سره ) این مطلب را نمى پذیرد و مى فرماید در این موارد , براى اطلاقات و عمومات محلى نیست , بلکه در این قبیل موارد مجرى برائت استزیرا شک در تکلیف است , لکن مرحوم والد قدس سره اشکال ایشان را نمى پذیرد و مى فرماید :