منابع ازمون وکالت 97

پرتال تخصصی فقه و حقوق

پرتال تخصصی فقه و حقوق

متون فقه | اصول فقه | حقوق اساسی | حقوق مدنی | حقوق تجارت | آیین دادرسی مدنی | آیین دادرسی کیفری

پرتال تخصصی فقه و حقوق

متون فقه | اصول فقه | حقوق اساسی | حقوق مدنی | حقوق تجارت | آیین دادرسی مدنی | آیین دادرسی کیفری

به پرتال تخصصی فقه و حقوق خوش آمدید

آمادگی برای آزمون وکالت

وبلاگ حقوقي نيما جهانشيري

پیوندها

 کاربرد سنت در فقه و حقوق :

 اولین کاربرد سنت : توضیح آیات قران است

همان طور که اشاره کردیم در قران بسیاری از مسایل به صورت کلی بیان شده اند و به جزییات آنها اشاره نشده و سنت است که این جزییات را بیان می کند

مثلا در قران آمده: اقیموا الصلوة – نماز اقامه کنید ، ولی در مورد جزییات نماز ( مانند تعداد رکعتهای آن و ...) سخنی گفته نشده . این رسول و فرستاده خداوند (قول،فعل،تقریر) است که این جزییات را برای ما روشن می سازد

 

دومین کاربرد سنت : بیان احکام و قوانینی که در قران نیامده :

در قران عمل لواط  به عنوان گناهی کبیره بیان شده ولی به جزییات آن ( مانند مجازات آن ) اشاره نشده و حال این سنت است که مجازات لواط کاراین است که یا گردنش را با شمشیر بزنند و یا او را دست و پا بسته از بالای کوه به پایین باندازند و یا او را بسوزانند

قاعده ید
قاعده ید، یکی از قواعد مشهور است که در بسیاری از ابواب فقه مورد تمسک قرار گرفته و در تمامی ابواب معاملات جریان دارد و می‌توان گفت که محور تمامی احکام معاملات محسوب می‌گردد.در بررسی این قاعده و بحث پیرامون آن، ابتدا به تعریف آن پرداخته و سپس ادله و مستندات آن را ذکر نموده و بعد از آن به سایر بحث‌های فرعی می‌پردازیم.
قبل از ورود به بحث، تذکر یک نکته لازم  و ضروری است و آن اینکه در ضمن قواعد فقهی سه قاعده وجود دارد که ممکن است در برخی از اذهان بخاطر تشابه آنها اشتباه خ دهد ، که بهتر است به آنها شاره شود و مفاد و موارد استعمال آنها ذکر گردد.
تفاوت قاعده ید با قواعد مشابه به آن
الف- قاعده سلطه : مفاد این قاعده فقهی این است که مالک بر اموال خود سلطنت دارد و هرنوع تصرفی بخواهد می تواند انجام دهد. و موارد استعمالش نیز در جائی است که ملکیت ثابت است ولی در جواز و عدم جواز تصرف شک وجود دارد که با تمسک به قاعده سلطنت ، جواز تصرف اثبات می شود.
ب- قاعد ضمان ید : مفاد این قاعده همان « علی الید ما اخذت حتی تؤدی » است که می گوید هرکس چیزی از کسی بگیرد در قبالش ضامن است. و موارد استعمالش نیز در جاهائی است که در ضمان و عدم ضمان ید شک داشته باشیم که با استناد به قاعده ضمان ید ، ضمان اثبات می گردد.
ج- قاعده ید : مفاد این قاعده این است که سلطه داشتن فرد بر مالی دلیل بر مالک بودن آن شخص است. و موارد استعمالش نیز در جائی است که مالی را  در دست کسی ببینیم و در اینکه آیا مالک است یا نه در آن شک کنیم ، که با استناد به این قاعده، ملکیّت شخص مسلط را اثبات می نماییم.
بنابرتفاوت قاعده«ید» با قاعده«علی الید» در این است که در قاعده‌‌‌«ید» از‌‌‌«ید» به عنوان اماره و علامت ملکیّت استفاده می‌شود، درحالی که در قاعده‌‌‌«علی الید» سخن از ضمان‌‌‌«ید» است، یعنی استیلا بر مال دیگری بدون اذن مالک و شارع موجب ضمان است. و در قاعده سلطنت ، با استناد به این قاعده نمی توانیم ملکیت را اثبات کنیم بلکه هنگام شک در تصرف در ملک محرز ، جواز تصرف را با این قاعده ثابت می نماییم. و بحث ما در این بخش، در قاعده ید است.
معنای ید
مراد از « ید » در این بحث معنای لغوی آن نیست بلکه کنایه از تحت تصرف قرار گرفتن شیء و تصرف ملوکانه است. اگر مال و ملکی تحت تصرف شخصی قرار گیرد و وی در آن تصرف ملوکانه نماید و ما در این شک کنیم که آیا آن شخص مالک مال و ملک است یا نه ، همین تحت تصرف وی بودن را دلیل مالکیّت آن می گیریم. بنابراین، منظور از قاعده‌‌‌«ید» این است که هر گاه در مالکیت مالی شک کردیم، طبق این قاعده حکم می‌کنیم که مال ملک کسی است که در آن متصرف است. از نظر شرعی نیز، سلطه و استیلای فردی بر یک مال، نشانه مالکیّت وی نسبت به آن مال تلقی شده است.
ادله حجیت قاعده «ید»
در اینکه قاعده ید حجت است و اجمالا برملکیّت دلالت می کند ، شکی نیست و علمای فریقین بر آن اتفاق نظر دارند ، بلکه همه عقلاء آن را قبول دارند. حتی بر از محققین آن را جزو ضرورت دین شمرده است.[1] با این وصف ذکر ادّله حجیّت آن خالی از لطف نیست.
دلیل اول: اخبار
اخباری که مستندحجیت قاعده ید قرار گرفته اند بر دودسته تقسیم می شوند : دسته اول، اخباری که بر حجیت‌‌‌«ید» بالخصوص دلالت می‌کنند و دسته دوم اخباری که دلالتشان بر حجیت‌‌‌«ید» بالعموم است.[2]
دسته اول
روایت اول: روایت‌‌‌«حفص‌‌بن غیاث» از امام صادق(ع)
مردی به امام صادق (ع) عرض کرد :« أَ رَأَیْتَ إِذَا رَأَیْتُ شَیْئاً فِی یَدَیْ رَجُلٍ أَ یَجُوزُ لِی أَنْ أَشْهَدَ أَنَّهُ لَهُ ؟» یعنی " آیا اگر من چیزی در دست کسی ببینم جایز است شهادت بدهم آن شیء مال اوست ؟
 امام (ع) فرمودند : آری
 آن مرد گفت : « أَشْهَدُ أَنَّهُ فِی یَدِهِ وَ لَا أَشْهَدُ أَنَّهُ لَهُ فَلَعَلَّهُ لِغَیْرِهِ. » یعنی " شهادت خواهم داد که آن مال در دست اوست ، و گواهی نمی دهم که ملک اوست ، زیرا ممکن است ملک دیگری باشد ."
امام فرمودند : «أَ فَیَحِلُّ الشِّرَاءُ مِنْهُ ؟» یعنی " آیا خریدن آن شیء از وی حلال است ؟ "
 آن مرد گفت : بلی .
امام (ع) فرمودند : « فَلَعَلَّهُ لِغَیْرِهِ فَمِنْ أَیْنَ جَازَ لَکَ أَنْ تَشْتَرِیَهُ وَ یَصِیرَ مِلْکاً لَکَ ثُمَّ تَقُولَ بَعْدَ الْمِلْکِ هُوَ لِی وَ تَحْلِفَ عَلَیْهِ وَ لَا یَجُوزُ أَنْ تَنْسِبَهُ إِلَى مَنْ صَارَ مِلْکُهُ مِنْ قِبَلِهِ إِلَیْکَ ؟ » یعنی " شاید مال دیگری باشد پس چگونه جایز است تو آن را بخری و ملک تو گردد ، و بعد از تملک  بگوئی این مال من است ، و بر آن سوگند یاد کنی ، ولی جایز نیست نسبت به مالکیت کسی که تو از ناحیه او مالک گردیده ای اقرار کنی ؟ " سپس حضرت فرمودند :« لَوْ لَمْ یَجُزْ هَذَا لَمْ یَقُمْ لِلْمُسْلِمِینَ سُوقٌ .»[3] یعنی " اگر این امر جایز نباشد ، برای مسلمان ها بازاری برپا نمی شود."
گرچه به سند این روایت اشکال وارد نموده و آن را ضعیف دانسته اند ولی عمل به این روایت مشهور است.
بر استدلال به این حدیث، بر حجیت قاعده ید، اشکال شده است که روایت نظر به اماریت ید ندارد زیرا سائل در سؤال خود از جواز شهادت بر مالکیت ذوالید به استناد ید و به صرف تحت ید او بودن مال، می‌پرسد و این با اثبات مالکیت ذوالید بر آنچه تحت ید اوست تفاوت دارد و لهذا با این حدیث نمی‌توان بر حجیت قاعده ید استدلال نمود.
این اشکال اینگونه پاسخ داده شده است که وقتی امام (علیه السّلام) به استناد ید، حکم به جواز شهادت می‌دهد، التزاماً دلالت بر مالکیت نیز می‌نماید به خصوص که امام در مقام استدلال بر صحّت این حکم خویش به جواز خرید مال از ذوالید و مالک شدن خریدار استدلال می‌نماید.
روایت دوم : موثقه یونس‌بن‌یعقوب از امام صادق (ع)
یونس‌بن‌یعقوب در باره زنی که قبل از شوهر مرده و یا مردی که قبل از زنش مرده است که باید اثاثیه آنها تقسیم شود ، از امام صادق (ع) نقل می کند که فرمودند :« ما کان من متاع النساء فهو للمرأة و ما کان من متاع الرجل و النساء فهو بینهما، و من استولی علی شیء منه فهو له.»[4] یعنی " آنچه ویژه زنان است از آن زنان و آن متاعی که بین مردان و زنان مشرک است ، در میان آن دو تقسیم می شود . هرکس برچیزی تسلط داشته باشد ، متعلق به اوست."
محقق اصفهانی این روایت را بهترین وروشن‌ترین روایت در دلالت بر حجیت‌‌‌«ید» دانسته است.[5]
این روایت گرچه در باب اختلاف ورثه زوج و زوجه در مورد سهم ارث وارد شده است ولیکن یک مطلب عام از این روایت فهمیده می شود و آن اینکه هریک از زوجین آنچه دردست دارند ، از دیگری بر آن اولی هستند.
روایت سوم: روایت مسعدة‌‌بن صدقه از امام صادق(ع)
مسعدة‌‌بن صدقه از امام صادق(ع) نقل می کند که آن حضرت فرمودند :« کُلُّ شَیْ‏ءٍ هُوَ لَکَ حَلَالٌ حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ حَرَامٌ بِعَیْنِهِ فَتَدَعَهُ مِنْ قِبَلِ نَفْسِکَ وَ ذَلِکَ مِثْلُ الثَّوْبِ یَکُونُ قَدِ اشْتَرَیْتَهُ وَ هُوَ سَرِقَةٌ أَوِ الْمَمْلُوکِ عِنْدَکَ وَ لَعَلَّهُ حُرٌّ قَدْ بَاعَ نَفْسَهُ أَوْ خُدِعَ فَبِیعَ أَوْ قُهِرَ أَوِ امْرَأَةٍ تَحْتَکَ وَ هِیَ أُخْتُکَ أَوْ رَضِیعَتُکَ وَ الْأَشْیَاءُ کُلُّهَا عَلَى هَذَا حَتَّى یَسْتَبِینَ لَکَ غَیْرُ ذَلِکَ أَوْ تَقُومَ بِهِ الْبَیِّنَةُ »[6] یعنی "هر چیزی برای تو حلال است، مگر اینکه علم به حرمت آن را عیناً به دست آوری و آن را وانهی، حلال بودن هر چیز مثل حلال بودن پیراهنت می‌باشد که آن را خریده‌ای و حال اینکه ممکن است فروشنده آن را از راه دزدی و سرقت به دست آورده باشد... و یا حلال بودن همسرت که ممکن است خواهر نسبی یا رضاعی تو باشد و نیز سایر چیزهای دیگر از این قبیل،که همه محکوم به حلیّت هستند، مگر اینکه صورت دیگری برای تو روشن شود، و یا بر خلاف آن بیّنه قائم شود."
در این روایت، ید بایع ید ملکی شناخته شده و به امکان ید عدوانی بودن آن اعتنایی نشده است، چرا که طبیعت اولیّه ید امانی و ملکی بودن آن است، مگر آنکه بیّنه‌ای بر خلاف آن قائم شود.
برخی بر این باورند که این روایت هیچ گونه دلالتی بر حجیّت‌‌‌ «ید» ندارد، بلکه مضمون روایت این است که در صورت مشتبه بودن چیزی که آیا حلال است یا حرام ، حکم به حلیّت می کنیم مگر اینکه دلیل بر حرمت داشته باشیم.
ولی ظاهرا این سخن بطور مطلق درست نیست بلکه در دو مثال اوّل حکم به حلیّت ناشی از حکم به ملکیّت بایع است که با حجیّت ید اثبات شده است. مرحوم بحرالعلوم جمله‌‌‌«کل شیء هولک حلال...» را به گونه‌ای ترکیب می‌کند که دلالت بر حجیت «ید» می‌نماید. ایشان می‌فرماید: کلمه‌‌‌«هولک» صفت شیء است و‌‌‌«حلال» خبر برای مبتدای محذوف. در نتیجه معنای جمله چنین می‌شود‌‌‌«کل شیء یکون لک ویدک ثابتة علیه فهو حلال.»[7]
افزون بر جمله اول، از مثالهایی که امام زده نیز می‌توان حجیّت‌‌‌«ید» را اثبات کرد. زیرا ثوب یا عبدی که خریده، هر دو مسبوق به‌‌‌«ید» هستند و در آن احتمال خیانت، غصب و... داده می‌شود و روایت می‌گوید: همه این احتمالات را دور بینداز و به‌‌‌«ید» اعتماد کن و با ظهور‌‌‌«ید» بایع در ملکیّت به این احتمالات اعتنا نکن.
دسته دوم
این دسته، روایاتی‌اند که در صدد بیان حکمی هستند که لازمه آن قول به حجیّت دلالت‌‌‌«ید» بر ملک است. اینها روایات فراوانی هستند که در سرتاسر فقه پراکنده‌اند؛ از جمله روایاتی که در باب دعاوی وارده شده و دلالت دارند که بیّنه بر مدعی است و قسم بر منکر و مدعی علیه است و بدون شک ذوالید مدعی علیه(منکر) است و از او مطالبه قسم می‌شود. این نصوص بالالتزام دلالت دارند که اگر دعوایی در کار نباشد، «ید» علامت ملکیّت است، لذا اگر مدعی از ادعای خود اعراض کند، از صاحب‌‌‌«ید» قسم مطالبه نمی‌شود.
در اینجا یک نمونه از این روایات را نقل می‌کنیم و آن روایتی است که از امام صادق(ع) در مورد فدک نقل شده است. آن حضرت فرمودند که حضرت علی (ع) خطاب به ابوبکر فرمودند : « أَ تَحْکُمُ فِینَا بِخِلَافِ حُکْمِ اللَّهِ فِی الْمُسْلِمِینَ ؟» یعنی " آیا در باره ما برخلاف حکم خدا در بین مسلمانان ، حکم می کنی ؟"
ابوبکر گفت : نه
امام (ع) فرمودند :«  فَإِنْ کَانَ فِی یَدِ الْمُسْلِمِینَ شَیْ‏ءٌ یَمْلِکُونَهُ ادَّعَیْتُ أَنَا فِیهِ مَنْ تَسْأَلُ الْبَیِّنَةَ ؟» یعنی " اگر چیزی در دست مسلمین بود و من ادعا می کردم که مال من است در این مقام از چه کسی مطالبه بیّنه می کنی ؟ ."
ابوبکر گفت :« إِیَّاکَ کُنْتُ أَسْأَلُ الْبَیِّنَةَ عَلَى مَا تَدَّعِیهِ عَلَى الْمُسْلِمِینَ » یعنی " بر آنچه ادعا می کنی از شما بیّنه می خواهم چون مدعی هستید و آنها ذوالید."
حضرت فرمودند :«  فَإِذَا کَانَ فِی یَدِی شَیْ‏ءٌ فَادَّعَى فِیهِ الْمُسْلِمُونَ تَسْأَلُنِی الْبَیِّنَةَ عَلَى مَا فِی یَدِی وَ قَدْ مَلَکْتُهُ فِی حَیَاةِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ بَعْدَهُ وَ لَمْ تَسْأَلِ الْمُؤْمِنِینَ الْبَیِّنَةَ عَلَى مَا ادَّعَوْا عَلَیَّ کَمَا سَأَلْتَنِی الْبَیِّنَةَ عَلَى مَا ادَّعَیْتُ عَلَیْهِمْ  إِلَى أَنْ قَالَ وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) الْبَیِّنَةُ عَلَى مَنِ ادَّعَى وَ الْیَمِینُ عَلَى مَنْ أَنْکَرَ»[8] یعنی " حال اگر چیزی در دست من باشد و مسلمین ادعای آن را بنمایند، آیا از من باید مطالبة آن را بنمایی و حال اینکه در زمان رسول خدا (ص) و بعد از آن مالک آن بوده و هستم، چگونه است که اینجا از مسلمین مطالبة بیّنه نمی‌نمایی، همانطور که در مورد اول از من مدعی مطالبة بیّنه می‌کردی ". تا آنجا که فرمود رسول خدا (ص) فرموده است: «بیّنه بر مدعی است و سوگند بر منکر".
از این حدیث استفاده می‌شود که وقتی مالی تحت ید کسی باشد، این ید، اماره بر مالکیّت او نسبت به آن مال می‌باشد، مگر اینکه اماره‌ای قوی‌تر مانند بیّنه، خلاف آن را ثابت نماید و علیهذا تا بیّنه‌ای بر خلاف ید اقامه نشود، ید همچنان نقش خود را در اماریّت بر مالکیّت ذوالید ایفا می‌نماید.
 بر این استدلال اشکال کرده اند که این روایت و روایات مشابه دیگر که می‌گویند بیّنه بر مدعی است و یمین بر منکر، بیش از این دلالت ندارند که لازم نیست ذوالید بیّنه اقامه کند، اما دلالت نمی‌کنند که ذوالید بودن اماره ملکیّت است.
به این اشکال پاسخ داده شده است که اوّلا جمله‌‌‌« فَإِنْ کَانَ فِی یَدِ الْمُسْلِمِینَ شَیْ‏ءٌ یَمْلِکُونَهُ ادَّعَیْتُ أَنَا فِیهِ...» به خوبی دلالت دارد که ‌‌‌«ید» اماره ملک است. ثانیا وقتی می‌گویند طرف ذوالید مالک است، طرف مقابلش محتاج است بر اثبات ادعای خود دلیل و بیّنه اقامه کند.
دلیل دوم: اجماع
برخی از فقها برای اثبات این قاعده به اجماع استدلال کرده‌اند. نراقی[9]،  بجنوردی[10]، محمد کاظم یزدی[11] و بحرالعلوم[12] (ره) از آن جمله‌اند.
ولی همانطوریکه مکرر بیان شده ، اجماع زمانی حجیّت دارد و به عنوان یک دلیل مستند قابل استناد است که در رابطه با حکم مورد اجماع، دلیل دیگری غیر از اجماع، اعم از عقلی و یا نقلی وجود نداشته باشد و بدین ترتیب اجماع کاشف از قول معصوم(علیهم السّلام) گردد، و می‌دانیم که در جای خود مدلل گردیده است که حجیّت اجماع منوط به کشف آن از قول معصوم(علیهم السّلام) است. در مورد قاعده ید روشن است که جز اجماع ، دلایل و مدارک عدیده‌ای از اخبار و نیز بنای عقلا وجود دارد که احتمال دارد اتفاق فقها، مستند به آن دلایل باشد. بنابراین این اجماع مدرکی بوده و حجت نیست.
دلیل سوّم : سیره متشرعه
از جمله ادّله احکام شرعی، سیره متشرعه است؛ بدین معنی که مسلمانان در تمام زمان‌ها، مطلبی را قبول کرده و بدان عمل کرده و روش عملی آنان برابر آن شکل گرفته باشد مشروط بر اینکه این روند عملی به زمان حضور معصومین(علیهم السّلام) متصل باشد، که وجود این شرط خود بازگوکننده پذیرش و موافقت معصوم(علیهم السّلام) است و منشاء حجیّت سیره نیز در کاشفیت آن از قول معصوم(علیهم السّلام) نهفته است.لازم به یادآوری است که در استدلال به سیره نیازی به عدم رد شارع نیست و سیره به تنهایی دلیل شمرده می‌شود.
در زمینه قاعده ید ، سیره مستمر مسلمین در تمامی اعصار و زمان‌ها و سرزمین‌ها براین بوده است که با کسی که مالی را در ید خود و تحت تصرف خود دارد معاملة مالک آن شیء  نموده و بدون اجازة او در آن تصرف نکنند و برای تصرف در آن نیز اجازة او را کافی دانسته و به صرف در ید او بودن با وی وارد عقودی از قبیل بیع و اجاره و... بشوند، ومالکیّت متعاقدین را که از نظر شارع شرط صحت معامله است ، از طریق قاعده ید احراز کنند.
ولی در این که سیره مسلمین دلیلی جدای از بنای عقلا بر حجیت قاعده ید باشد محل تأمّل است. چرا که احتمال دارد سیره مسلمین بخشی از همان بنای عقلای عالم باشدکه از آغاز آفرینش با ذوالید معامله مالک را نموده و در عصر اسلام نیز این معنی به علت عدم رد شارع بلکه امضای او استمرار یافته است.با این فرض، سیره از صورت یک دلیل مستقل خارج شده و در دل بنای عقلا جای می‌گیرد ولذا برخی از بزرگان آن را در عداد ادّله قاعده ید ذکر نکرده و برخی دیگر پس از ذکر آن به نکته فوق اشاره نموده‌اند.
دلیل چهارم : بنای عقلا
عقلای عالم دارای هر دین و مذهبی که باشند، وقتی مالی را در دست کسی می‌بینند به آن ترتیب آثار ملکیّت می‌دهند و جست‌ و جو نمی‌کنند که آیا این مالی که در دست شخص هست از آن خود اوست یا دزدی و یا غصب نموده‌است. این بنای عقلایی امر حادثی نیست و در زمان پیامبر(ص) و امامان معصوم نیز وجود داشته و در مرئی و منظر آنان انجام می‌گرفته است. اگر امامان به این سیره عقلا معترض بودند و آن را قبول نداشتند، باید ابراز مخالفت می‌کردند و آن را منع می‌نمودند. از عدم ردع شارع موافقت او را با این سیره کشف می‌کنیم.
دلیل پنجم : عسر و حرج
بعضی برای اثبات حجیت«ید» به ضرورت استدلال کرده‌اند و گفته‌اند اگر«ید» حجت نباشد، اختلال نظام و عسر و حرج لازم می‌آید و ضرورت بر نفی عسر و حرج قائم است. شاید از ذیل روایت حفص‌بن‌غیاث بتوان این مطلب را اصطیاد کرد. در آنجا نقل شده بود که امام فرمودند:« لَوْ لَمْ یَجُزْ هَذَا لَمْ یَقُمْ لِلْمُسْلِمِینَ سُوقٌ .»[13]
بر این استدلال اشکال کرده اند که لازمه این استدلال این است که حجیّت قاعده ید مطلق نباشد بلکه تاحدی که رفع حرج شود مورد تمسک قرار گیرد و این نیز نمی تواند در تمام موارد ملکیّت را ثابت نماید.[14]
تنبیهات
1- آیا قاعده ید از امارات است یا از اصول ؟
در مورد اینکه قاعده ید اماره است یا اصل بین علماء اختلاف وجود دارد و اکثر آنها معتقدند که از امارات است. زیرا یکی از ادله قاعده ید ، بناء عقلاست و بدون تردید عقلاً تحت ید بودن چیزی را نشانه مالکیت آن چیز برای ذوالید می‌دانند.
بنابر این با توجه به اینکه قاعده ید از امارات است ، در تعارض با اصولی مانند استصحاب و... مقدم بر آن می‌باشد، زیرا امارات در تعارض با اصول، مقدم بر اصول، و حاکم بر آنها هستند، چرا که موضوع اصول شیئی مشکوک است، و امارات با کاشفیّت خود شک را بر طرف می‌نمایند و بدین‌ترتیب موضوع اصول را منتفی می‌سازند، و چون این تضیق در دایره موضوع اصول به وسیله امارات، ناشی از تتمیم کاشفیت امارات توسط شارع می‌باشد، و رفع شک جنبه تعبدی دارد، لهذا امارات حاکم بر اصول شمرده می‌شوند.
حتی برخی از محققین معتقدند که اگر ید از اصول و استصحاب از امارات باشد ، باز در تعارض استصحاب با قاعده ید ، قاعده ید مقدم است. زیرا قاعده ید در موارد استصحاب معتبر است. چون اگر در مواردی که استصحاب جاری می شود ، آن را بر ید مقدم بداریم اوّلاً همان عسر و حرج که یکی از ادّله حجیّت ید است ، لازم می آید.[15] وثانیاً بلحاظ وسعت دایره اجرای استصحاب ، حجیّت قاعده ید لغو می شود.
فقط در یک صورت به هنگام معارضه«ید» با اصول، استصحاب جاری می‌شود و نوبت به«ید» نمی‌رسد و آن جایی است که حال«ید» معلوم العنوان باشد. مثلاً بدون شک هفته پیش این«ید» امانی بوده، اما امروز ادعا می‌کند مالک است. آیا اینجا قاعده«ید» جریان می‌یابد یا استصحاب جاری می‌شود؟ گفته‌اند در این صورت استصحاب همان عنوان قبل محکّم است.
برخی از محققین معتقدند«ید» در همین جا هم موضوع استصحاب را از بین می‌برد و نوبت به استصحاب نمی‌رسد؛ افزون بر اینکه استصحاب در اینجا مثبت است، زیرا لازمه عقلی استصحاب حال«ید» این است که او مالک نباشد و خود این مستصحب نیست. در جای خود ثابت شده است که استصحاب نمی‌تواند لوازم عقلی خود را اثبات کند.
2- آیا حجیت ید مطلق است یا شرائطی دارد ؟
حجیت ید مطلق نیست بلکه«ید» در صورتی دلیل بر ملک است که شرایط ذیل در آن محقق شده باشد:
1. عنوان«ید» بر آن صدق کند. صدق عنوان نیز امری عرفی است و از نظر عرف صدق«ید» در مورد اشیای مختلف، متفاوت است و ملاک در صدق عنوان«ید» نظر عرف است.
2. موضوع صلاحیت تملک برای مسلمانان را داشته باشد. حجیت«ید» در مورد اشیایی که مسلمان نمی‌تواند مالک آن باشد لغو خواهد شد.
3. ذوالید برای مالک بودن اهل باشد. بنابراین«ید» عبد و امه دلالت بر ملکیّت نمی‌کند.
آنچه گفته شد مورد توافق همه فقهیان است. اما شرایط دیگری نیز وجود دارد که مورد اختلاف است:
1. ذوالید مدعی ملکیّت آنچه در تحت تصرف اوست باشد. برخی در باره این شرط گفته‌اند ادعای ملکیّت ذوالید یکی از شرایط حجیت‌‌‌ ذوالید است. بعضی دیگر نیز گفته‌اند ادعای ملکیّت شرط در حجیّت نیست.[16]
2. ذوالید باید در مالی که تحت تصرف دارد، تصرف کرده باشد. درباره این شرط هم اختلاف نظر وجود دارد. نظر فقیهان امامیه بر این است که این شرط معتبر نیست.[17] ومعتقد شده اند که بناء عقلاء و عرف ، استیلا بر چیزی را کافی در اثبات ملکیّت می دانند و تصرف را شرط نمی دانند.[18]
 اما فقیهان حنبلی[19]، شافعی[20] و بعضی از حنفیها[21] به این شرط ملتزم‌اند. این قول به امام مالک نیز نسبت داده شده است.[22] عمده‌ترین دلیل این قول آن است که«ید» بدون تصرف نمی‌تواند اماره بر ملکیّت باشد، زیرا چنین‌‌‌ «ید»ی مردد است که آیا‌‌‌ «ید» مالک، «ید» مستاجر، «ید» غاصب و... مراد است. وقتی که‌‌‌ «ید» بدون هیچ معارضی مدتی در مال تصرف کرد، در آن صورت می‌تواند اماره بر ملک باشد. آن دسته از حنفیان که تصرف را شرط نمی‌دانند در پاسخ دلیل فوق گفته‌اند همان طور که «ید» بین امور مختلف از قبیل مالکی، اجاره‌ای، غصبی و... مردد است، در تصرف هم عیناً همین تردید وجود دارد؛ زیرا تصرف هم گاهی از مالک صادر می‌شود و گاهی از مستأجر و گاهی از غاصب. اگر تردید مانع باشد، در صورت تصرف هم مانع است.[23]
فقیهان شیعه با استناد به اطلاق ادله‌ای که دلالت بر اعتبار «ید» دارد، تصرف را از شرایط حجیت «ید» به حساب نیاورده‌اند.
3- آیا قاعده ید مختص اعیان است یا منافع را نیز شامل می شود ؟
بدون شک قاعده ید ملکیّت اعیان تحت سلطه را اثبات می کند ولی آیا ملکیّت منافع تحت ید را نیز اثبات می کند یا نه محل بحث است. محقق نراقی آن را مختص اعیان دانسته و اکثر علمای متأخر شمول آن را به منافع نیز تعمیم داده است.[24]
حق این است که قاعده ید، منافع را نیز شامل می شود. زیرا ادله حجیّت ید ، از جمله بناء عقلاء ، بر آن دلالت دارد. بنابراین اگر کسی بر مالی استیلاء داشته باشد قاعده ید، ملکیّت او را بر آن مال ثابت خواهد کرد و اگر از طریق خاصی کشف شود که وی مالک نیست ، ید ملکی بر عین ساقط می شود ولی ید ملکی بر منافع همچنان باقی می ماند. چون استیلاء گاهی ملکی است ، گاهی اجاره ای است و گاهی عاریه ای. در تمام این موارد با توجه به اینکه تعلق ملکیّت به منافع بطور مستقل ممکن نیست ، به عین تعلق گرفته و لی نحوه تعلق مختلف است. استیلا بر چیزی در مرتبه اوّل دلیل بر ملکیّت بر عین است و اگر مالکیّت بر عین بدلیلی ساقط شود ، مالکیّت بر منافع بدلیل استیلاء باقی می ماند تا دلیل دیگری بر خلاف آن اقامه شود.
4- آیا قاعده «ید» در طهارت و نجاست نیز حجت است ؟
آیا در امر طهارت و نجاست قول ذوالید حجت است یا نه؟ مشهور فقها این است که در امر طهارت و نجاست قول ذوالید را قبول می‌کنند. صاحب حدائق ادعای اتّفاق بر این مطلب نموده است . فقها نیز برای اثبات این مدعی به صحیحه معاویة‌بن عمار استدلال نموده‌اند:
« عَنِ الرَّجُلِ مِنْ أَهْلِ الْمَعْرِفَةِ بِالْحَقِّ یَأْتِینِی بِالْبُخْتُجِ وَ یَقُولُ قَدْ طُبِخَ عَلَى الثُّلُثِ وَ أَنَا أَعْلَمُ أَنَّهُ یَشْرَبُهُ عَلَى النِّصْفِ أَ فَأَشْرَبُهُ بِقَوْلِهِ وَ هُوَ یَشْرَبُهُ عَلَى النِّصْفِ فَقَالَ لَا تَشْرَبْهُ فَقُلْتُ فَرَجُلٌ مِنْ غَیْرِ أَهْلِ الْمَعْرِفَةِ مِمَّنْ لَا نَعْرِفُهُ یَشْرَبُهُ عَلَى الثُّلُثِ وَ لَا یَسْتَحِلُّهُ عَلَى النِّصْفِ یُخْبِرُنَا أَنَّ عِنْدَهُ بُخْتُجاً عَلَى الثُّلُثِ قَدْ ذَهَبَ ثُلُثَاهُ وَ بَقِیَ ثُلُثُهُ نَشْرَبُ مِنْهُ قَالَ نَعَم »[25]
یعنی " از امام پرسیدم درباره مردی از اهل معرفت به حق(شیعه) که آب انگور جوشیده برایم آورده و می‌گوید ثلث آن رفته است و من می‌دانم که او همین که نصف آن برود می‌نوشد؛ آیا به گفته او اعتماد کنم و از این آب انگور بنوشم؟ امام(ع) فرمود: ننوش. عرض کردم: مردی از غیر اهل معرفت که نمی‌دانم آیا بعد از رفتن ثلث می‌نوشد یا بعد از رفتن نصف، به من اطلاع داده که آب انگور جوشیده‌ای پیش اوست که ثلثش رفته است. آیا از آن ننوشم؟ امام(ع) فرمود: بنوش.
منظور از«بختج» همان پخته است که عربها به جای«پ»، «ب» و به جای«ه»، «ج» گذاشته‌اند و در اینجا آب انگور جوشیده مراد است. از این روایت معلوم می‌شود که قول ذوالید در طهارت و نجاست حجت است. البته این استدلال مبتنی بر این مطلب است که ما افزون بر حرمت شرب آن. غلیان را موجب نجاست بدانیم.
5- آیا قاعده ید در حق خود ذوالید نیز حجت است یا نه ؟
بدون شک قاعده«ید» برای شخصی که از خارج قصد معامله با ذوالید داشته باشد، اماره ملکیّت ذوالید است. اما این بحث مطرح است که اگر خود ذوالید به هر دلیلی در ملکیّت خود شک کند بدین نحو که مالی که در اختیار و تحت «ید» دارد ملک او هست یا نه، آیا می‌تواند با استناد به این قاعده ملکیّت خود را تثبیت کند؟ آیا برای خود ذوالید «ید» اماره ملک است یا نه؟ مثلا ‌فردی در کتابخانه شخصی خود کتابی می‌بیند و فراموش کرده است (یا تردید دارد) که آیا آن کتاب، مال خودش می‌باشد یا متعلق به دیگری است؟
عده‌ای بر این باورند که‌‌‌«ید» در حق صاحب«ید» حجت نیست. مرحوم نراقی در دو کتاب ارزشمند مستند و عوائد و تبریزی در اوثق الوسائل بر این عقیده اعتماد نموده و تعدادی از اعلام نیز از آنان پیروی کرده‌اند. آنها استدلال کرده اند به اینکه هیچ یک از ادله حجیت«ید» شامل موردی که خود صاحب‌‌‌«ید» درباره ملکیّت خود شک داشته باشد نمی‌شود و عدم دلیل دراسقاط حجیّت‌‌‌«ید» کافی است. مضافا بر اینکه از بعضی روایات عدم حجیّت«ید» در این موارد استفاده می‌شود. موثقه اسحاق‌بن عمار از آن جمله است:
« سَأَلْتُ أَبَا إِبْرَاهِیمَ (ع) عَنْ رَجُلٍ نَزَلَ فِی بَعْضِ بُیُوتِ مَکَّةَ فَوَجَدَ فِیهَا نَحْواً مِنْ سَبْعِینَ دِرْهَماً مَدْفُونَةً فَلَمْ تَزَلْ مَعَهُ وَ لَمْ یَذْکُرْهَا حَتَّى قَدِمَ الْکُوفَةَ کَیْفَ یَصْنَعُ ؟ قَالَ  : یَسْأَلُ عَنْهَا أَهْلَ الْمَنْزِلِ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَهَا . قُلْتُ : فَإِنْ لَمْ یَعْرِفُوهَا ؟ قَالَ : یَتَصَدَّقُ بِهَ»[26] یعنی " از ابا ابراهیم(ع) درباره مردی سؤال کردم که در بعضی از خانه‌های مکه(که برای اجاره گرفته بوده)، حدود هفتاد درهم که زیر خاک دفن شده بود پیدا کرده است. سپس پولها را برداشته و فراموش کرده تا به کوفه رسیده است. حال چه کند؟ فرمود: از اهل منزل بپرسد شاید بشناسند. عرض کردم: اگر نشناختند؟ فرمود از طرف صاحبش صدقه دهد."
مرحوم نراقی در تقریب استدلال به روایت نوشته است:
اصحاب منزل به اموال منزل از جمله این درهمهای مدفون«ید» دارند. اگر«ید» در این‌گونه موارد حجت بود می‌بایست دِرهمها بدون هیچ گونه سؤالی به آنان برگردد. اینکه امام فرمود از آنان بپرس اگر شناختند به آنان بده، معنایش این است که اگر نشناختند به آنان نده و این شامل صورت شک صاحبان منزل در مالکیّت است. پس اگر ذوالید شک کرد نمی‌تواند به استناد «ید» مالکیّتش را ثابت کند.[27]
این استدلال وقتی درست است که اوّلا مفهوم «ید» بر مدفون در منزل، بدون آنکه صاحب منزل بدان عالم باشد ، صدق کند ، ثانیا « کنز » خصوصیتی نداشته باشد و ثالثاً از اینکه بگوید « نمی شناسم » صورت شک را نیز شامل شود ، در حالی که هرسه مورد نیاز به اثبات دارد.
همچنین معتقدین به عدم حجیّت ید در باره ذوالید به روایت جمیل‌بن‌صالح استدلال کرده اند در حالی که مخالفین آنها نیز به همین روایت استدلال کردند.
جمیل‌بن‌صالح می گوید به امام صادق (ع) عرض کردم :« رَجُلٌ وَجَدَ فِی مَنْزِلِهِ دِینَاراً . قَالَ : یَدْخُلُ مَنْزِلَهُ غَیْرُهُ ؟ قُلْتُ : نَعَمْ کَثِیرٌ. قَالَ : هَذَا لُقَطَةٌ . قُلْتُ : فَرَجُلٌ وَجَدَ فِی صُنْدُوقِهِ دِینَاراً . قَالَ : یُدْخِلُ أَحَدٌ یَدَهُ فِی صُنْدُوقِهِ غَیْرُهُ أَوْ یَضَعُ غَیْرُهُ فِیهِ شَیْئاً ؟ قُلْتُ : لَا . قَالَ : فَهُوَ لَهُ»[28] یعنی " به امام صادق(ع) عرض کردم: مردی در منزلش دیناری یافته است. فرمود: آیا غیر از خودش کسی وارد منزلش می‌شود؟ گفتم: آری، بسیار. فرمود: آن دینار لقطه است. عرض کردم: مردی در صندوقش دیناری یافته. فرمود: آیا غیر خودش کسی دست به داخل صندوق می‌کند؟ یا چیزی در صندوق می‌گذارد؟ عرض کردم: نه فرمود: آن مال اوست.
مرحوم نراقی در استدلال به این روایت می‌فرماید: از ظاهر روایت چنین استفاده می‌شود که امام در مورد اموالی که در خانه و تحت«ید» و تصرف اوست، در صورتی که فرد شک کند که مال خود او است یا نه، حکم لقطه را بار کرده است و این نشان می‌دهد که«ید» برای خود صاحب «ید» اماره ملک نیست.[29]
در حالی که گروهی از محققین با استناد بر روایت فوق حجیّت قاعده ید در باره ذوالید را اثبات نموده اند بدین بیان که اینکه امام سوال می کند آیا به منزلش افراد دیگری وارد می شود یا نه مراد این است که آیا منزلش برای این ورود و خروج آماده شده است یا نه و الا معلوم است که دینار از آن صاحب خانه است. بنابراین این روایت دلالت دارد براینکه هرچیز در حیطه سلطنت انسان باشد در صورت مشکوک بودن حمل به ملکیّت می شود مگر اینکه قرینه و دلیل بر خلاف باشد مثلا منزلش طوری است که برای تردد مردم آماده شده است.
مضافا بر روایت فوق، بر حجیّت ید نسبت به ذوالید استدلال شده است که سیره عقلاء نیز بر این جاری است که اگر انسان در آنچه در دستش است شک کند آیا ملک اوست یا امانت است ، حکم به ملکیّت می کنند. و شارع نیز از آن ردع نکرده است بلکه همانطوریکه ذکر شد برخی از احادیث نیز بر آن دلالت دارد. و ثالثا تعلیل وارد در روایت حفص‌‌بن غیاث نیز که امام فرمودند :« لَوْ لَمْ یَجُزْ هَذَا لَمْ یَقُمْ لِلْمُسْلِمِینَ سُوقٌ .»[30] یعنی " اگر این امر جایز نباشد ، برای مسلمان ها بازاری برپا نمی شود." شامل ما نحن فیه می‌شود.
6- آیا شهادت به ملکیت ذوالید با استناد به « ید » جایز است یا نه ؟
آیا با استناد به قاعده «ید» شهادت به ملکیّت ذوالید جایز است یا نه ؟ در بین علماء اختلاف وجود دارد. منشأ اختلاف این است که در موضوع شهادت ، علم حسی معتبر است و تحت تصرف بودن مال ، موجب علم نیست.

عام بر سه قسم است :

1 - عام افرادى یا استغراقى

2 - عام مجموعى

3 - عام بدلى


الف: عام افرادى یا استغراقى :

هر گاه حکم عام بصورتى باشد که فرد فرد مصادیق و افراد موضوع حکم را شامل شود , به نحویکه از حکم عام , به تعداد مصادیق و افراد احکام جزئى مستقل استخراج شود , اینگونه عام را عام افرادى یا استغراقى گویند . مثلا هر گاه منظور از جمله همه دانشمندان را احترام کنید، این باشد که فرد فرد دانشمندان , تحت حکم قرار گیرند , در واقع آحاد دانشمندان هر یک و مستقلا باید مورد احترام واقع شوند . و این عام , عام استغراقى است .

ب: عام مجموعى :

در این حالت , حکم عام قابل تقسیم و تفکیک به افراد نیست یعنى اگر حکم نسبت به یکى از افراد هم اجرا نشود , اطاعت از حکم صورت نگرفته است . مثلا در جمله همه دانشمندان را احترام کنید]( اگر منظور این باشد که همه دانشمندان بکجا مورد احترام قرار گیرند , نه بصورت فرد فرد , این عام را مجموعى گویند . و یا مثلا در جمله دادگاه با حضور کلیه اعضاء و هیأت دادرسان رسمى است ، چنانچه حتى یکى از اعضاء و هیأت دادرسان در محکمه حضور نداشته باشد , حکم جمله , که رسمى بودن جلسه مى باشد تحقق نیافته است .


ج: عام بدلى:

در این نوع عام , حکم شامل همه افراد است ولى با تعلق آن بر یکى , منظور تحقق مى یابد . بر خلاف عام افرادى که حکم بر آحاد و افراد تحت عام مستقلا و به تفکیک بار مى شود , و عام مجموعى که شمول حکم بر مجموعه افراد تحت عام به هیأت اجتماع و بدون تفکیک و تقسیم و استقلال افراد است .

این عام در فارسى غالبا با کلمه هر یک و در عربى کل یا أیة بیان مى گردد . مثلا هر یک از اعضاء کلا که آمدند مجاز به ورود هستند , یا هر یک از اعضاى شوراى عالى قضائى حق دارند از طرف شورا امضاء کنند . و یا در عربى مانند ان الله لا یحب کل کفار اثیم یعنى خداوند دوست ندارد هر کس را که کفران نعمت مى ورزد و گناهکار است .

بطور خلاصه باید گفت :

در عام استغراقى به تعداد مصداق , حکم جزئى وجود دارد .

در عام مجموعى یک حکم است و یک موضوع معین . یعنى مجموع افراد و مصادیق , تحت یک حکم عام قرار مى گیرند .

در عام بدلى یک حکم است و یک موضوع , لیکن آن موضوع ( مصداق ) , معین و شخص نیست . بنابراین چون هر یک از افراد تحت عام مى تواند مصداق حکم قرار گیرد , به عام بدلى مشهور شده است . یعنى چون موضوع یامصداق تحت عام خصوصیتى ندارد هر یک از افراد آن مى تواند تحت حکم عام قرار گیرد .


منبع: مباحثى از اصول فقه،  دکتر سید مصطفی محقق داماد

وجوب از جهت کیفیت طلب به واجب معلق و منجز تقسیم می شود

قاعده لاضرر
یکی از قواعد مشهور فقهی که در اکثر ابواب فقه مورد استعمال واقع می شود قاعده لاضرر است. خلاصه مفاد قاعده لاضرر - که در آینده مفصل از آن بحث خواهد شد – این است که در اسلام اضرار به غیر ، نه در مرحله قانون گذاری و نه در محله اجراء ، مشروعیت ندارد.
مستندات قاعده لاضرر
برای اثبات قاعده لاضرر می توان از ادله چهارگانه کتاب ، سنت ، اجماع و عقل استفاده کرد.
کتاب
در قرآن آیات متعددی وجود دارد که قاعده لاضرر را اثبات می نماید که ما به چند نمونه اشاره می کنیم :
1- « لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ »[1] یعنی " نه مادر (به خاطر اختلاف با پدر) حق ضرر زدن به کودک را دارد، و نه پدر ."
2- « وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا »[2] یعنی "  و هیچ گاه به خاطر زیان رساندن و تعدّى کردن، زنان را نگاه ندارید ." این آیه شریفه مردان را از اینکه به زنان رجوع کنند و آنها را نگاه دارند و طلاق ندهند تا به آنها ضرر برسانند نهی می نماید.
3- « وَ لا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَیِّقُوا عَلَیْهِن‏ »[3] یعنی " و به زنانی که از شما طلاق گرفته و در عده هستند زیان نرسانید تا کار را بر آنان تنگ کنید (و مجبور به ترک منزل شوند)." این آیة شریفه نیز مردان را از اضرار به زنان مطلّقه در ایام عده منع می نماید.
4- « مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصى‏ بِها أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَار»[4] یعنی " پس از انجام وصیتى که شده، و اداى دین بشرط آنکه (از طریق وصیت و اقرار به دین،) به آنها ضرر نزند." این آیة شریفه نیز از وصیت یا دینی که به وراث ضرر می رساند منع می نماید.
5- « وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهیدٌ »[5] این آیة شریفه دو نوع ترجمه می شئد . اگر « لا یُضَارَّ » به صیغه معلوم خوانده شود معنایش این است که " سند نویس و شاهد در نوشتن و شهادت دادن ضرر نزند ( آنچه حق است بنویسد و شهادت دهد)." و اگر « لا یُضَارَّ » به صیغه مجهول خوانده شود معنایش این می شود که « بوسیله کتابت و شهادت به غیر ضرر زده نشود ."
از مجموع آیات فوق استفاده می شود که اضرار به غیر حرام و غیر مشروع است.
روایات
روایات فراوانی از معصومین علیهم السلام وارد شده است که علی رغم اختلاف لفظی در ابلاغ مفهوم واحد یعنی غیر مشروعیت اضرار به غیر متواترند. به تعدادی از آنها اشاره می کنیم :
1- پیامبر اسلام ( ص) در قضیة سمره بن جندب[6] خطاب به وی فرمودند :« إِنَّکَ رَجُلٌ مُضَارٌّ وَ لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ عَلَى مُؤْمِن‏ »[7] یعنی " تو مرد ضرر رسان هستی و ضرر و زیان بر مؤمن جایز نیست ."
2- امام صادق (ع) می فرماید:« قَضَى رَسُولُ اللَّهِ (ص) بِالشُّفْعَةِ بَیْنَ الشُّرَکَاءِ فِی الْأَرَضِینَ وَ الْمَسَاکِنِ وَ قَالَ لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ وَ قَالَ إِذَا رُفَّتِ الْأُرَفُ وَ حُدَّتِ الْحُدُودُ فَلَا شُفْعَةَ »[8] یعنی " رسول خدا (ص) در بحث شفعه در زمین و مسکن بین شرکاء ، قضاوت نمود و فرمود: لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ . و فرمود : وقتی زمین علامتگذاری گردید و حدود مالکیت معین شد دیگر شفعه ای در کار نیست." شفعه برای این جعل شده است که جلوی اضرار به شریک گرفته شود.
3- امام صادق (ع) فرمودند :« قَضَى رَسُولُ اللَّهِ (ص ) بَیْنَ أَهْلِ الْمَدِینَةِ فِی مَشَارِبِ النَّخْلِ أَنَّهُ لَا یُمْنَعُ نَفْعُ الشَّیْ‏ءِ[9] وَ قَضَی( ص) بَیْنَ أَهْلِ الْبَادِیَةِ أَنَّهُ لَا یُمْنَعُ فَضْلُ مَاءٍ لِیُمْنَعَ بِهِ فَضْلُ کَلَإٍ وَ قَالَ لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ »[10] یعنی " رسول خدا (ص) در بین اهل مدینه در خصوص آبیاری کردن نخلها قضاوت نمود به اینکه ازنفع رساندن به دیگران خوداری نمی شود یعنی اینکه وقتی درختان خودتان را آبیاری کردید از باقی مانده آب برای آبیاری درختان دیگران ممانعت نکید. و در بین اهل بادیه قضاوت نمود به اینکه کسی زیادی آبش را منع نمی کند تا دیگری از پر گیاه شدن زمینش منع شود و فرمود :" لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ ."
4- از امام صادق (ع) پرسیده شد که دیواری بین دو خانه ساتر بوده که خراب شده است و مالک دیوار  آنرا نمی سازد ، آیت می شود او را برای ساختن دیوارش مجبور نمود؟ امام فرمودند :« لیس یجبر على ذلک، إلاّ أن یکون وجب ذلک لصاحب الدار الأخرى بحقّ أو شرط فی أصل الملک، ولکن یقال لصاحب المنزل: أستر على نفسک فی حقّک إن شئت » یعنی  اگر بواسطه شرط یا حقی متهعد نشده نمی توان او را اجبار نمود ولی به همسایه مجاور گفته می شود با هزینه خود برای ملکت ساتر ایجاد کن. در ادامه از حضرت سوال شد :« فإن کان الجدار لم یسقط ولکنّه هدمه اضراراً بجاره، لغیر حاجة منه إلى هدمه » یعنی " اگر بدون آنکه دیوار خراب شود ، همسایه برای اضرار به همسایه ،دیوار را خراب کند بدون آنکه به خراب کردن آن نیازی داشته باشد ؟ امام فرمودند : « لایترک » یعنی " ترک نمی شود تا آنرا تمام کند." چون پیامبر اسلام (ص) فرمودند : لاضرر و لاضرار.[11]
از مجموع احادیث فوق و چندین احادیث دیگر استفاده می شود که اضرار به غیر غیر مشروع است.
اجماع
باتوجه به دلالت کتاب و سنت به قاعده لاضرر ، دیگر نوبت به استدلال به اجماع نمی رسد زیرا در این صورت اجماع مدرکی خواهد بود. در هرحال گرچه در معنای ضرر و ضرار بین فقهاء گفتگو است ولی در مفاد کلی آن یعنی عدم مشروعیت اضرار به غیر اتفاق نظر وجود دارد.
عقل و بنای عقلاء
یک از ادله فقهی که در احکام شرعی می توان با رعایت ضوابط مشخص به آن استناد نمود حکم عقل است. در بحث قاعده لاضرر نیز بدون شک عقل بشر ، اضرار به غیر را جایز نمی داند و آن را قبیح می شمارد.بنای عقلاء نیز مبتنی بر این قاعده بوده و در جوامع عمومی به آن عمل می کردند و شارع مقدس نیز از آن ردع و منع ننموده است و از این رهگذر نیز امضای شارع احراز می گردد.
معنای ضرر و ضرار
عبارت لغویین در معنای ضرر مختلف است و لی بنظر می رسد که اختلاف تعبیر آنها ناشی از وضوح معنای ضرر است. مضافا بر اینکه رجوع به قول لغویین در چنین موردی که معنای کلمه برای همگان روشن است مشکل می باشد. زیرا حجیت قول لغویین ، از باب رجوع جاهل به عالم است و در فهم معنای ضرر احدی جاهل نیست تا به اهل لغت بعنوان خبره مراجعه کند ، بلکه همه معنای آن را می دانند که عبارت است از « فقدان هر آنچه انسان از آن منتفع می شود.»
اما کلمه « ضرار » مصدر باب مفاعله از ضارّ یضارّ است ، و در معنای آن اقوال مختلف ذکر شده است:
1- ضرار بین دو نفر واقع می شود در حالی که ضرر از فرد واحد صادر می شود.
2- ضرار مجازات ضرر است.
3- ضرار در جائی بکار می رود که با ضرر رساندن نفعی عاید شخص نشود ، درحالی که ضرر در مواردی بکار می رود که شخصی به دیگری ضرر می رساند تا خود منتفع بشود.
4- ضرر و ضرار به یک معنا هستند.
5- ضرار به معنای « ضیق » و تنگ گرفتن است.
6- ضرار به معنای اضرار عمدی و ضرر اعم از ضرر عمدی و غیر عمدی است.[12]
با تتبع در موارد استعمال ضرار در اکثر آیات و روایات ، به نظر می رسد که قول اخیر اقرب به صواب است.
معنای « لا « در قاعده لاضرر
در اینکه آیا کلمه « لا » در قاعده لاضرر نافیه است یا ناهیه ، در بین فقهاء مورد بحث و گقتگو است. اگر « لا » در حدیث لاضرر و لاضرار ، لای نافیه باشد معنای حدیث این می شود که « لاضرر موجودٌ فی الاسلام » یعنی در اسلام حکمی که موجب ضرر باشد وجود ندارد. و اگر لای ناهیه باشد معنای حدیث اینگونه خواهد بود که « لاتضرّوا فی الاسلام » یعنی در اسلام به احدی ضرر نرسانید.
برای روشن شدن معنای « لا » بهتر است حدیث لاضرر را معنا کنیم و اقوال مختلف اصولیین وفقهاء را در مورد مفاد حدیث بیان نمایییم که در ضمن معنای « لا » نیز روشن خواهد شد.
مفاد حدیث لاضرر
در معنای حدیث لاضرر چند احتمال و بعبارتی چند قول وجود دارد:
1- نفى حکم ضررى
بر اساس این دیدگاه، معناى حدیث «لاضرر و لاضرار» این است: از سوى شارع هیچ حکم ضررى وضع نشده است . به دیگر سخن: هر حکمى که از سوى شارع مقدس صادر شده، اگر زیان آور باشد، ضرر بر نفس مکلف و یا غیر، ضرر مالى یا غیر مالى، حکم یاد شده به استناد قاعده لاضرر برداشته مىشود.
شیخ انصارى پس از نقل و نقد دیگر دیدگاهها، مى نویسد:
«مقصود حدیث،نفى حکم شرعى زیانزننده بر بندگان استبه این معنى که در اسلام حکم زیان جعل نشده است. به دیگر سخن، حکمى که از عمل به آن ضررى بر بندگان وارد آید در اسلام وضع نشده است. از باب نمونه : حکم شرعى به لزوم بیع غبنى، ضرر بر مغبون است، پس در شرع اسلام نفى شده است. وجوب وضوء در صورتى که آب براى وضوء گیرنده ضرر داشته باشد، حکم ضررى است که در اسلام نیست. همچنین جایز بودن ضرر زدن به دیگران، حکم ضررى است که در اسلام نفى شده است....» [13]
2- نفى حکم به لسان نفى موضوع
آخوند خراسانى معتقد شده است که مفهوم حدیث«لاضرر و لا ضرار» نفى حکم است به لسان نفى موضوع.[14]
در معامله غبنى، خود معامله، زیان زننده نیست، بلکه لزوم آن زیانزننده است. از دیدگاه آخوند خراسانى، قاعده لاضرر مثل این مورد را نمى گیرد چون در بیع ضرری موضوع  بیع است و ضرر از بیع ناشی نمی شود تا قاعده لاضر آن را بردارد بلکه صفت لزوم  ضرر می زند و قاعده لاضرر شامل اوصاف نمی شود ،  درحالی که بر اساس دیدگاه شیخ، قاعده لاضرر بیع ضررى را نیز در بر مى گیرد ، چون حکم به لزوم در بیع غرری ضرزننده است و طبق قاعده لاضرر برداشته می شود.
3- نفى ضرر غیر متدارک
بر اساس این دیدگاه نفى به حال خودش باقى است. «لاضرر و لا ضرار» به این معناست که هر کس به دیگرى ضررى بزند، باید آن را جبران کند. بر اساس این دیدگاه اگر مالى از کسى از بین برود و جبرانى در برابر آن نباشد،، این ضرر است و چون این ضرر، در شریعت اسلام نفى شده است، پس باید در برابر آن تدارک و جبرانى وجود داشته باشد .اگر کسى جاهل به «غبن» است و مال خود را به کمتر از ارزش واقعى آن به دیگرى فروخته، بر او ضرر وارد شده و خیار فسخ که براى او در نظر گرفته شده،براى جبران زیان اوست.[15]
این سه قول در صورتی است که مراد از « لا » لای نافیه باشد.
4-  نهی تشریعی
شیخ الشریعه اصفهانی، معتقد است، مفاد حدیث لاضرر، این است که ضرر زدن به دیگران، شرعا حرام و مستوجب عقوبت است. وی شواهدی از کتاب و سنت می آورد که، لا، به معنای نهی آمده است. مثل آیه شریفه «فلارفث و لافسوق و لاجدال فی الحج»[16] که به معنای نهی از بدکاری و آمیزش با زنان و ستیزه جویی در حج است.[17]
5- نهى حکومتى و سلطانى
 برخی گفته اند : (لا) نـفـى جـنس به معنى نهى است. و مقصود از آن نهى حکومتى و سلطانى است, نه نهى تکلیفى. در توضیح گفته اند که پیامبر اسلام (ص) سه نوع احکام صادر می کردند :احکام شرعی که از ناحیه خداوند می آورده ، احکام قضائی که در مقام رفع مخاصمه صادر می نموده و احکام حکومتی و اجرائی که در مقام مدیریت جامعه صادر می کرده است. گرچه هرسه حکم واجب الاطاعه هستند ولیکن با هم تفاوت دارند.
سخنی که در مورد قاعده لاضرر از پیامبر (ص) نقل شده که « قضی ان لاضرر و لاضرار » گرچه ظاهرا از احکام قضائی می نماید ولی در واقع پیامبر در مقام قضا برای رفع مخاصمه این حکم را صادر نکرده است. زیرا در قضیه سمره بن جندب ، اصل زمین و یا درخت ، محل نزاع نبوده است و مرد انصاری از وی تظلم نکرده است که حضرت در باب تشخیص حق قضاوت کند بلکه مرد انصاری از طرز رفتار سمره به پیامبر (ص) شکایت نمود و آنحضرت نیز از باب حاکم جامعه حکم حکومتی صادر نمود. بنابراین مفاد قاعده لاضرر این است که پیامبر (ص) با حکم حکومتی افراد را از اضرار به غیر منع نموده است.[18]
6-  عدم امضای شارع اضرار به غیر را
برخی گفته اندکه مفاد قاعده لاضرر این است که شارع مقدس ، اضرار به غیر را که توسط مردم صورت می گیرد امضاء نکرده است. بالتبع ضرر و حکم ضرری نیز منفی است.و « لاضرر و لاضرار » مانند این است که کسی بگوید « در خانه من دروغ گفته نمی شود » یعنی دروغ در خانه من مورد تأیید من نیست.[19] براساس این نظریه ، فاعل ضرر منفی مردم است نه شارع مقدس و منفی خود ضرر و اضرار است نه حکم ضرری. و مفاد حدیث منحصر در نهی تکلیفی از اضرار به غیر نیست بلکه احکام وضعی را نیز شامل می شود کما اینکه دخول سمره بر منزل انصاری بدون اذن وی ضرر است و تکلیفا نیزمنهی عنه است کما اینکه بیع غبنی اگر بر وجه لزوم باشد ، وضعاً مصداق ضرر است و شارع آن را امضاء نکرده است و عدم امضای شارع نیز مساوق با عدم نفوذ و عدم تأثیر است.
تفاوت این نظر با نظرهای قبلی در این است که طبق این نظریه، قاعده لاضرر در عبادات ضرری مانند صوم و وضوء ضرری جاری نمی شود چون آنها مربوط به اضرار و ضرر مردم نیست. پس باید عدم جواز آن را از ادله دیگری غیر از قاعده لاضرر استفاده نمود.
برخی گفته اند قول حق در مفاد حدیث این است که ضرر در اسلام مشروعیت ندارد چه در مرحله قانونگذاری و چه در مرحله اجراء. توضیح مطلب این است که قانون اسلام دو مرحله دارد یکی مرحله جعل و وضع قانون است و دیگری مرحله اجراء شدن قانون . مفاد حدیث لاضرر این است که اضرار به غیر نه در مرحله قانون گذاری وجود دارد بدین معنا که دراسلام قانونی که موجب ضرر شود جعل نمی شود و نه در مرحله اجراء مشروعیت دارد بدین بیان که اگر قانونی در مرحله قانون گذاری از نظر کلی ضرر نداشته باشد ولی در هنگام اجراء به فردی ضرر می رساند ، بموجب حدیث لاضرر بطور موردی برداشته می شود. مثلا جعل وجوب وضوء از نظر کلی ضرری ندارد ولی ممکن است در مرحله عمل بر شخصی آب ضرر داشته باشد که دراینصورت بموجب حدیث لاضرر ، وجوب وضوء از آن شخص برداشته می شود.
با توجه به توضیح فوق روشن می شود که اوّلا کلمه « لا » نافیه است نه ناهیه. ثانیا نفی ضرر در حدیث لاضرر ، اختصاص به ضرر شخصی ندارد بلکه ضرر نوعی را شامل می شود. ثالثا نفی ضرر هم احکام تکلیفی را شامل می شود و هم احکام وضعی را. همانطوریکه دخول سمره بن جندب بر حیاط مرد انصاری بدون اذن وی تکلیفا ممنوع و لزوم بیع غرری نیز وضعا مرفوع است.[20]
تنبیهات
علماء و بزرگان پس از بیان مفاد قاعده لاضرر و مستندات آن ، معمولا تنبیهاتی را متذکر می شوند که در ضمن آنها ، حدود ، مجرا و فروعات قاعده فوق را بیان می کنند. در اینجا به چند تنبیه مهم و مفید بطور مختصر اشاره می کنیم.
1- قاعده لاضرر نسبت به احکام اوّلیه چه نسبتی دارد؟
برخى از احکام شرعى، اگر به عموم آنها توجه شود و قاعده لاضرر، در آنها جاری نشود ، زیان برخود و دیگران را در پى دارد، از باب نمونه: اگر به عموم دلیلهایى که بر چیرگى مردم بر دارایى خود، یا دلیلهایى که بر لازم بودن قراردادها دلالت دارند و همچنین دلیلهایى که واجب بودن روزه، حج، امر به معروف و... بیان مى دارند، بدون توجه به نفى ضرر، جامه عمل پوشانده شود، لازم مى آید هر دستیازى، هر چند زیان آور باشد، هم برخود و هم بر دیگران، روا دانسته شود و یا هر معامله اى هر چند، زیان آور، لازم و غیر قابل فسخ باشد و یا هر کار عبادى، با زیان آور بودن آن براى گزارنده، واجب باشد.
در موارد یاد شده و همانند آن، نقش قاعده لاضرر چیست؟ آیا نقش آن ، محدود کردن دلیلها و تنگ کردن دامنه اثرگذارى آنهاست یا این که هیچ پیوند و پیوستگى بین لاضرر و آن دلیلها نیست؟ پاسخ پرسش بالا، با توجه به دیدگاهها در مفهوم قاعده لاضرر، گوناگون است:
کسانی که معتقدند مفاد قاعده لاضرر نفی حکم ضرری است ، اعتقاد دارند که قاعده لاضرر حاکم بر احکام اوّلیه است. مثلا قاعده لاضرر حاکم بر ادله لزوم بیع غرری و وجوب وضوء ضرری است. بنابراین بمقتضای این قاعده لزوم و وجوب برداشته می شود.
همچنین کسانی که معتقدند مفاد قاعده لاضرر نفی حکم بلسان نفی موضوع است ،اعتقاد دارند که قاعده لاضرر حاکم بر احکام اوّلیّه است.
تفاوت نظر اوّل با نظر دوّم در این است که در باب بیع غرری چون خود بیع موضوع است و ضرر ندارد براساس نظریه دوّم جای اجرای قاعده لاضرر نیست. و چون لزوم بیع ضرر دارد براساس نظریه اوّل ، بمقتضای قاعده ، حکم لزوم برداشته می شود.
کسانى که مفهوم لاضرر را نهى از ضرر زدن به دیگران مى دانستند، هیچ نقشى براى لاضرر و کاستن از قلمرو دلیلها و هیچ پیوندى بین لاضرر و دیگر دلیلهاى احکام شرعى نمى بینند. آنها بر این باورند: دلیل وضوء و روزه... مى گوید: وضو و روزه واجب است. در کنار اینها، حدیث لاضرر هم مى گوید: زیان زدن به دیگران حرام است. در دادوستد زیان آور، روزه زیان آور باید به دلیلهاى خاص آنها مراجعه شود. بر طرف شدن لزوم معامله و یا وجوب وضوى ضررى هیچ پیوند و پیوستگى با لاضرر ندارد.
 همچنین براساس دیدگاهى که مفهوم لاضرر را، نفى زیان جبران نشده مى داند، هیچ پیوندى بین لاضرر و احکام اولیه وجود ندارد; زیرا در این صورت نیز، قاعده لاضرر حکم مستقلى است، ویژه جبران ضرر.
طبق نظر کسانی که مفاد قاعده لاضرر را حکم حکومتی و اجرائی می دانند فقط با قاعده تسلیط تعارض دارد و دایره تسلیط را که از احکام اولیه است محدودتر می کند و برخوردی باسایر ادله ندارد. بنابراین طبق این نظریه ، قاعده لاضرر جلوی کسانی را که از سلطه خود سوء استفاده می کنند، می گیرد و در مواردی نظیر بیع ضرری و وضوء و روزه ضرری نقشی ندارد.
طبق آن نظری که مفاد قاعده لاضرر، امضاء نکردن شارع اضرار به غیر است ، بحث حکومت مطرح نیست. چون قاعده لاضرر ناظر به احکام اوّلیّه نیست. ولی بر سایرادله احکام مقدم است.
2- آیا از جریان قاعده لاضرر تخصیص اکثر لازم نمی‌آید؟
برخی از محققین معتقدند ، قاعده لاضرر گرچه از حیث دلالت و سند معتبر و متین است ولی با توجه به اینکه بسیاری از احکام ضرری از آن خارج شده اند ، تخصیص اکثر لازم می آید. چون احکام ضرری زیادی وجود دارد که قاعده لاضرر بر آنها شامل می شود. مانند خمس ، زکات ، جهاد ، حج ، حدود شرعی و قصاص.
این توهم موجب شده است که برخی قاعده لاضرر را مجمل بدانند و معتقد شوند که باید در قاعده لاضرر به مواردی اکتفاء کرد که اصحاب به آن عمل کرده اند. وبرخی معتقد شوند که این وهن با عمل اصحاب جبران می شود.
ولکن این توهم درست نیست و اشکال وارد نمی باشد. چون اوّلا موارد یاد شده عرفا و عقلا نه تنها ضرر نیست بلکه برای اصلاح فرد و جامعه و مدیریّت اجتماع لازم و ضروری است. وثانیا اگر آنها را ضرری بدانیم بنا به عقیده برخی از علماء که مفاد قاعده لاضرر را نفی حکم ضرری نمی دانند تخصیص اکثر لازم نمی آید.
3- آیا مراد از ضرر، ضرر نوعی است یا شخصی؟
آیا مراد از ضرری که در این قاعده مورد نفی قرار گرفته است ضرر شخصی است یا ضرر نوعی ؟ مقصود از ضرر شخصی این است که در هر موردی که از حکم شرعی، ضرری برای شخص در خارج تحقق می یابد حکم در مورد این شخص مرتفع است نه از سائر اشخاصی که متضرر نشده اند زیرا ممکن است حکمی نسبت به یک شخص ضرری باشد و نسبت به شخص دیگر ضرری نباشد.
بدون شک ادله قاعده لاضرر ظهور در ضرر شخصی دارد. چون الفاظ در چنین جاهائی ظهور در مصادیق خارجی دارد . پس اگر حکم نسبت به بعضی ضرر داشته باشد و نسبت به بعض دیگر ضرری نباشد ، قاعده در حق کسی که حکم نسبت به وی ضرری است ، جاری می شود.
4- تعارض قاعده لاضرر با قاعدة تسلیط
در تعارض لاضرر و قاعده سلطنت (الناس مسلطون علی اموالهم) چه باید گفت ؟ شکی نیست که قاعده لاضرر , حکم ضرری را رفع می نماید اعم از حکم تکلیفی یا وضعی , مقتضی سلطنت هم که همان سلطنت اعتباری است از قبل شارع برای مالکان در اموال و املاکشان مجعول است. اکنون اگر لازمه سلطنت شخصی، ضرر به شخص دیگر باشد آیا قاعده لاضرر می تواند این سلطنت را رفع نماید؟ در پاسخ می گوئیم چون سلطنت اعتباری که از ناحیه شارع مجعول است در صورتیکه منشا ضرربه غیر شود باید با قاعده لاضرر نفی گردد و گفته شود که شارع در این جا سلطنت را اعتبار نمی بخشد چون لازمه اعتبار بخشیدن در این مورد ورود ضرر است و ضرر نیز مرفوع است. اکنون اگر ترک تصرف مالک و حکم به عدم سلطنت او موجب تضرر مالک باشد جریان قاعده لاضرر نسبت به خود مالک و شخص دیگر با هم تعارض پیدا می کنند و تساقط می نمایند و هنگامی که تساقط نمودند مرجع قاعده سلطنت می شود که بلامعارض است و قهراً مالک در مال خودش می تواند تصرف نماید.

شرائط اجرای اصل استصحاب

براى جریان استصحاب شرائطى گفته شده است از این قبیل :

1 - اتحاد متعلق شک و یقین .

2 - اجتماع یقین و شک در یک زمان

3 - فعلى بودن شک و یقین

4 - مقدم بود زمان مورد یقینبر زمان مورد شک

منبع: تقریرات اصول فقه دکتر شهابی . نویسنده : عباس فربد

تخییر

منظور از تخییر , اینست که اختیار کار با خود مکلف باشد پس هر یک از دو طرف مورد شک را که اخیار کند عقابى براى وى نخواهد بوداز جمله مواردى که مورد اجراء اصل تخییر است موردى است که حکم چیزى مشکوک و مردد باشد میان وجوب و حرمت و هیچ راهى براى ترجیح یکى از این دو احتمال در میان نباشد در این صورت مکلف به حکم عقل مخیر است میان آوردن و نیاوردن بدین معنى که اختیار عمل به خود او واگذار شده پس هر طرف را که اختیار کند کیفرى براى او نخواهد بود .

منبع: تقریرات اصول فقه دکتر شهابی . نویسنده : عباس فربد

حجیت اقسام مفهوم مخالف :

الف: مفهوم شرط » حجت است

ب: مفهوم وصف » حجت نیست

ج : مفهوم لقب » حجت نیست

د: مفهوم عدد » حجت نیست

ه : مفهوم غایت » حجت است

و : حصر » حجت است

حجیت ظواهر کتاب
دلیل بر حجیت ظواهر کتاب منحصر بر بناى عقلاست و ا ین دلیل مرکب از دو مقدمه قطعیة است :
مقدمه أول آن است که بى هیچ شک و اشکالى , عقلاء , در سیره و محاورات خود و در داد و ستد و تفهیم مقاصد خویش , ظواهر کلام یکدیگر را أخذ مى کنند و هیچ وقت مطلب را به این صورت به طرف خود تحمیل نمى کنند که : شما در صحبتهاى خود باید طورى محاوره کنید که قطعى الدلالة باشد . در واقع , ظاهر هر سخنى هم بر سامع و هم بر گوینده آن حجت است و دو طرف مى توانند با یکدیگر احتجاج کنند .
مقدمه دوم آن است که شارع مقدس نیز با عقلاء از این حیث , متحد المسلک است و راه و روش تازه اى نمىآورد , زیرا خود رئیس عقلاست , و از این جهت مانعى نیست که با آنها متحد المسلک باشد . ألبته در هر مورد که متحد المسلک نباشد نظیر برخى از موارد نظر خود را بیان مى فرماید . أما مى دانیم که در زمان پیامبر اکرم ( ص ) , که افراد را براى تبلیغ مى فرستاد , طریقه اى تازه بر خلافطریقه عقلاء در مقام تفهیم مقاصد و بیان احکام شرعى نیاورد .
با ثابت شدن این دو مقدمه , نتیجه اى که به طور قطع مى گیریم آن است کهظواهر کلام نزد شارع حجت است , و شارع مقدس ظن حاصل از ظواهر را حجتمى داند و از تحت عموم أصالت عدم حجیت کل ظن خارج مى کند . اکنون باید دید آیا حجیت ظواهر کتاب هم مثل ظواهر دیگر حجت است .

وصف هایی که قطعاً مفهوم مخالف ندارند:

الف: وصف توضیحی

ب: وصف غالبی

ج: وصفی که علت انحصاری حکم نباشد