منابع ازمون وکالت 97

پرتال تخصصی فقه و حقوق

پرتال تخصصی فقه و حقوق

متون فقه | اصول فقه | حقوق اساسی | حقوق مدنی | حقوق تجارت | آیین دادرسی مدنی | آیین دادرسی کیفری

پرتال تخصصی فقه و حقوق

متون فقه | اصول فقه | حقوق اساسی | حقوق مدنی | حقوق تجارت | آیین دادرسی مدنی | آیین دادرسی کیفری

به پرتال تخصصی فقه و حقوق خوش آمدید

آمادگی برای آزمون وکالت

وبلاگ حقوقي نيما جهانشيري

پیوندها
امر :
چون در منابع فقه احکام مکررا به صیغه امر بیان گردیده , مبحث امر از مباحث بسیار مهم علم اصول است و محققان اصول از ابعاد مختلف آن را مورد مطالعه قرار داده اند 

مطالب مهمى که تحت این مبحث بررسى مى شود , به طور خلاصه عبارتند از :
الف  - آیا امر دلالت بر وجوب و الزام مى کند ؟
ب - آیا امر دلالت بر مره مى کند یا تکرار ؟ یعنى آیا فقط یکدفعه انجام و ایجاد مطلوب یا به اصطلاح اصول مأموربه کافى است یا مکررا باید این عمل انجام پذیرد ؟
ج - آیا با صدور امر , باید فورا مطلوب را بجا آورد , یا مکلف مى تواند هر وقت خواست , این عمل را انجام دهد ؟ این بحث در اصول تحت عنوان فور و تراخى مورد بررسى قرار مى گیرد .
د - آیا امر بر واجب تعبدى دلالت مى کند یا واجب توصلى ؟
ه - آیا امر بر واجب عینى دلالت مى کند یا واجب کفایى ؟
و - آیا امر بر واجب تعیینى دلالت مى کند یا واجب تخییرى ؟

دلالت امر بر وجوب
بنابر اصل حقیقت , در برخورد . با کلمات و عبارات ابتدا معنى حقیقى آن به ذهن متبادر مى شود . بنابر این قاعده , از ام راصولا الزام و وجوب متبادر است . و لذا بنظر گروهى از دانشمندان علم اصول , ظاهر صیغه امر دلالت بر وجوب مى کند و اگر گوینده منظور دیگرى داشته باشد , باید با آوردن قرینه آن را برساند . ولى عده دیگرى از متاخرین عقیده دیگرى در مورد امر دارند , که در مبحث صیغه نهى خواهد آمد .
البته الزام و وجوب , همیشه با صیغه و هیأت مخصوص امر بیان نمى شود . یعنى ممکن است دستور دهنده , مطلوب خود را در قالب جمله خبریه بیان نماید . مثلا استاد مى گوید: دانشجویان محترم , درس را خواهند نوشت - این جمله از نظر قالب , خبرى است ولى از مفهوم آن و شأن گوینده و شنوندگان به خوبى بر مىآید که جمله امرى است و بصورت محترمانه بیان گردیده .
همچنین ممکن است در مواردى صیغه امر دلالت بر الزام و وجوب نکند . یکى از این موارد , امر عقیب منع است . یعنى اگر امرى از طرف تامر صادر شود که قبل از تان , نهى وجود داشته است , در این صورت امر وجوب و الزامى ندارد . مثلا فرض کنید حکم شده است: چراغها را خاموش کنید  و بعد از چندى مجددا دستور مى رسد  : چراغها را روشن کنید - جمله دوم که بعد از جمله اول آمده به این معنى نیست که حتما باید چراغها روشن شود , بلکه فقط منع روشن کردن را برداشته است , و شنونده مخیر است که چراغها را روشن بکند یا نکند . این را مى گویند امر عقیب منع , که وجوب و الزام آور نیست .

مره و تکرار
دلالت بر طلب انجام کارى مى کند , حال بحث بر سر این است که اگر ملکف فقط یکدفعه مطلوب را بجا آورد , تکلیف و امر از او ساقط مى شود ؟ یا باید بصورت دائم و همیشه , افراد و مصادیقى از ماده امر را به منصه عمل برساند , تا نظر آمر تحقق یابد ؟
در این مورد علماى اصول اختلاف نظر دارند .
عده اى مى گویند یکبار انجام مدلول امر از طرف مکلف کافى است و براى انجام بیش از یکبار , قرینه لازم است و چنانچه قرینه در کلام نباشد مکلف را به جهت عدم تکرار مطلوب نمى توان مؤاخذه کرد .
گروه دیگر از علماى اصول معتقدند اصل بر تکرار است . و در این باب مثال مى زنند : با وجود آنکه یکبار امر به نماز شده است , ولى دلالت بر تکرار این عمل از ناحیه مکلف مى کند . عده دیگر این دلیل را رد کرده اند و گفته اند : ضرورت تکرار نماز به دلالت ادله و قرائن دیگر فهمیده شده است , والا نفس صیغه امر , بر این تکرار دلالتى ندارد . و نیز در رد نظر موافقین تکرار , مى گویند : اگر چنین است پس در مورد حج چرا لزوم تکرار احساس نمى شود ؟
گروهى از اصولیین معاصر عقیده دارند امر فقط درخواست مطلوب را اقتضا مى کند , و مره یا تکرار از آن استفاده نمى شود . چنانچه مقصود و منظور آمر , به تکرار یا یکبار انجام گرفتن عمل باشد باید قرینه بیاورد , در این این صورت مکلف را نمى شود مؤاخذه کرد .
فور و تراخى
آیا پس از صدور امر , مکلف باید فورا مطلوب یا مأمور به را به انجام برساند و ایجاد کند , یا در وقت مورد دلخواه و با تعلل هم مى تواند اینکار را صورت بدهد ؟ مشهور نظر اصولیین معاصر در این مورد این است که امر بر اصل طلب دلالت مى کند , و اقتضاى بیش از آن را ندارد . چنانچه منظور آمر فوریت باشد , باید قرینه بیاورد .

آیا امر بر واجب تعبدى دلالت مى کند یا واجب توصلى ؟
در بعضى موارد غرض شارع و آمر , تحقق مطلوب یا وصول به مقصود است . یعنى تأکید بر نفس انجام تکلیف یا مدلول امر مى باشد . مثلا وقتى بدن یا لباس انسان در تماس با نجاست آلوده مى شود , حکم شارع این است که به هر صورت ممکن , این نجاست از بین برود . از بین بردن نجاست گاهى با عمد و اراده , بوسیله شستن یا با استفاده از وسایل دیگر صورت مى گیرد ولى اگر به طریق دیگرى هم ممکن باشد , کافى است . مثلا اگر کسى کنار دریا خوابیده و دست آلوده به نجاستش بدون اینکه اراده بکند بر اثر تماس با موج دریا پاک شود , براى تحقق منظور و مطلوب شارع یعنى رفع نجاست کافى است , اینگونه واجب , توصلى نامیده مى شود .
نوع دیگر از واجبات , تعبدى است این نوع واجبات در واقع نوعى عبادت است , و باید به شکل و شیوه مقرر صورت گیرد . یعنى نحوه انجام واجب هم موضوعیت دارد . در این نوع واجب صرف وصول به مقصود , از هر طریق , مراد نیست . مثلا روز گرفتن واجب است و باید با نیت و قصد خاص همراه باشد , و مکلف در یک محدوده زمانى مشخص از خوردن و آشامیدن خوددارى کند . حال اگر شخصى چیزى براى خوردن پیدا نکند , یا فراموش کند و در همان محدوده زمانى تشنه و گرسنه بماند , این عمل از مصادیق روزه نیست و قبول نمى شود . زیرا روزه از واجبات تعبدى است و باید با قصد , نیست و ترتیب خاص صورت گیرد , تا تکلیف مکلف به اجرا در آمده باشد .
حال با شناختن این دو نوع واجب , اگر امرى صادر شد و بدنبال آن قرینه اى بر هر یک از این دو نوع واجب اقامه گشت , بى تردید باید به آنچه که دلالت دارد عمل نمود . ولى اگر هیچگونه قرینه اى دال بر اینکه مطلوب آمر , انجام عمل به نحو تعبدى یا توصلى است وجود نداشت , چه باید کرد ؟ و چه اقتضا مى کند ؟ آیا اصل این است که امر دلالت بر واجب تعبدى مى کند ؟ یا توصلى ؟
گروهى از اصولیین عقیده دارند که اصل در واجبات , تعبدى است , مگر اینکه دلیل خاصى خلاف آن را اثبات نماید و رساننده این معنى باشد که قصد تقرب , دخالتى در برگزارى عمل ندارد . دلیل این گروه این است که وجود امر , ثابت کننده اصل اشتغال ذمه مى باشد . و هر گاه تکلیفى به طور تعینى بر عهده مکلف قرار گیرد , مکلف موظف است به گونه اى انجام دهد که به طور قطع و یقین از عهده آن بر آید . این قاعده را به اصطلاح اصالة الاحتیاط مى گویند , و اقتضا مى کند که در مورد امر , عمل به نحو تعبدى صورت گیرد . ولى گروهى دیگر قائل بر این هستند که اصل مدلول اینگونه اوامر , توصلى است , نه تعبدى . دلیل این دسته , تمسک به اطلاق است . که در تبیین آن مى گویند : قدر مشترک بین دو واجب , انجام نفس عمل است , ولى واجب تعبدى یک قید زائد دارد و آن اینکه باید با قصد . و نیت همراه باشد . و طبق قاعده هر گاه دوران امر بیان اقل و اکثر باشد , به اقل که تعینى است عمل مى شود . پس اصل بر این است که واجب مستتر در امر اصولا توصلى است و براى اینکه امر بر واجب تعبدى دلالت کند , قرینه لازم دارد . گوینده حکم موظف به اقامه قرینه است و به هر وسیله اى که ممکن است مى بایستى به شنونده برساند . حتى اگر در ضمن امر میسر نشد , بطور منفصل بایستى قرینه مورد نظر را اقامه نماید .

آیا امر بر واجب عینى دلالت مى کند یا واجب کفائى ؟
واجب عینى آن است که به نحو جداگانه بر فرد فرد افراد تحت حکم شامل شود . مثلا خواندن نماز , واجب عینى است و آحاد مکلفین موظف به انجام آن هستند . واجب کفائى آن است که هر گاه عده اى بر آن قیام و اقدام کنند ( من به الکفایه ) باشند , تکلیف از بقیه ساقط مى شود . مثل جهاد که هر چند بر همه واجب است , ولى اگر گروهى به جهاد رفتند و کافى بود , تکلیف از بقیه ساقط مى شود
حال بحث این است که اگر امرى صادر شد و ندانستیم دلالت بر واجب عینى مى کند یا کفائى , تکلیف چیست ؟ در اینجا هم مى گویند این دو واجب از یک جهت وجه مشترک دارند و آن
نفس شمول وجوب است , واجب کفائى یک قید زاید دارد , و آن این است که اگر عده کافى آنرا ایفاء کردند , تکلیف از بقیه ساقط مى شود . بنابراین باید گفت اصل , عدم قید زاید است . یعنى واجب عینى مدلول امر است و قید زاید مانند واجب کفائى ندارد .

آیا امر بر واجب تعیینى دلالت مى کند یا تخییرى ؟
واجب تعیینى آن است که متعلق دستور یک مورد معین است . مثلا گفته مى شود: این کتاب را به حسن بده - شنونده مکلف است کتاب را فقط به حسن برساند . و این واجب تعیینى است . ولى گاهى ممکن است متعلق دستور مورد مشخص نباشد , شنونده و مکلف مخیر باشد بنا به میل خود امر را اطاعت کند . مثلا اگر گفته شود: مى توانى کتاب را به حسن یا به حسین بدهى - شنونده مخیر خواهد بود کتاب را به هر یک بدهد و از این حیث قابل مؤاخذه نیست , این را مى گویند واجب تخییرى .
حال مى خواهیم ببینیم اگر امرى صادر شد که رساننده هیچ یک از انواع به نحو مشخص نبود , آنگاه بر کدامیک دلالت خواهد داشت ؟
بسیارى از علماى معاصر مى گویند که اطلاق صیغه امر , دلالت بر وجوب تعینى دارد . زیرا که اطلاق , ظهور در آن دارد که انجام عمل به نحو  - الف-   مسقط تکلیف است و براى اینکه انجام عمل بصورت – ب -  نیز همانند الف مسقط تکلیف باشد , محتاج به بیان زائدى است .
صیغه نهى :
منظور از صیغه نهى , هر قالب کلامى است که دلالت بر درخواست ترک نماید . مانند قالب هاى لاتفعل , ایاک ان تفعل در زبان عربى و نکن , مبادا بکنى در زبان فارسى .
دلالت صیغه نهى بر تحریم
آیا صیغه نهى دلالت بر حرمت مى کند یا خیر ؟ یعنى وقتى گوینده مى گوید: فلان کار را نکن. آیا دلالت بر آن دارد که این عمل ممنوع و غیر مجاز است ؟ یا آنکه صرفا دلالت دارد . بر آنکه عمل مزبور ناشایسته و مرجوح است , و رساندن مفهوم حرمت , محتاج به قرینه مى باشد ؟
اکثر علماى اصول عقیده بر آن دارند که صیغه نهى , ظهور در حرمت دارد . و اگر در مواردى نواهى شرعیه دلالت بر کراهت مى کند نه به خاطر ظاهر لفظ است , بلکه قرائن و شاهد موجود در کلام و یا در خارج آن چنین دلالتى را نموده است . ولى بعضى از صاحبنظران این دانش مى گویند : صیغه هاى نهى و امر فى نفسه هیچگونه دلالتى بر حرم و یا وجوب ندارند , بلکه این قالب هاى کلامى صرفا دلالت بر آن دارند که نهى کننده ا زعمل مربوطه منزجر است و یا امر کننده آن را دوست دارد . و دلالت بر حرمت و وجوب بستگى دارد به آنکه ناهى و آمر , چه کسانى باشند ؟ هر گاه نهى و امر از مقامات لازم الاطاعه صادر گردد , صیغه نهى و امر به ضمیمه حکم عقل مبنى بر لزوم اطاعت , دلالت بر حرمت و وجوب مى کند . ولى هر گاه نهى و امر از مقاماتى صادر گردد که با مخاطب از نظر مرتبه مساوى و یا پائین تر باشد , چنین دلالتى را نخواهد داشت . مثلا وقتى بندگان باریتعالى از درگاهش مى خواهند که ما را عذاب نکن و یا آنکه ما را ببخشاى , اینگونه کلمات , دلالت بر حرمت و یا وجوب نمى توانند داشته باشند و صرفا درخواست عاجزانه اى است که در اصطلاح آن را دعا مى خوانند .
پس به طور کلى نمى توان گفت که قالب هاى نهى و امر , وضع خاصى از نظر لغوى دارند . مرحوم آخوند خراسانى صاحب کفایة الاصول در این مورد نظریه دیگرى دارد که بسیار دقیق است و ما فعلا از طرح آن بعلت اختصار بحث خوددارى مى کنیم .
دلالت صیغه نهى بر مره یا تکرار
دلالت صیغه نهى بر مره یا تکرار , همانند امر است . النهایه , در مورد نهى خصوصیتى وجود دارد که در امر آن خصوصیت وجود ندارد . اینک به شرح آن مى پردازیم :
صیغه نهى همانند امر , فى نفسه نه دلالت بر مره دارد و نه بر تکرار . یعنى جمله: خمر ننوش -  از نظر لفظى , نه دلالت مى کند بر اینکه فقط یکبار باده گسارى مکن و نه دلالت مى کند بر این که براى همیشه این عمل را انجام مده . بلکه صرفا دلالت مى کند بر زشت بودن این عمل در نزد نهى کننده , و مطلوب وى آن است که طبیعت این کردار ترک گردد . اما ناگفته پیدا است که ترک طبیعت درست نقطه مقابل ظهور و پیدایش طبیعت است , چون ترک طبیعت با ترک جمیع افراد صورت مى گیرد , ولى در پیدایش طبیعت وجود یک فرد کافى است , بنابراین درم نحن فیه هر گاه شنونده بخواهد خواسته کسى که گفتهاست شرب خمر نکن را برآورد , بایستى هیچگاه از او چنین عملى سر نزد . زیرا که خواسته خواهنده , ترک طبیعت و ترک ماهیت عمل مزبور است و اگر یکبار از او چنین عملى سر بزند مخالف با خواسته خواهنده است .
در حالیکه در امر درست نقطه مقابل نهى است چون وقتى آمر مى گوید: آب بیاور - خواسته خواهنده یا آمر این است که ماهیت و طبیعت آب وجود پیدا کند . ایجاد این ماهیت یا این طبیعت با یکبار انجام عمل توسط مأمور صورت مى گیرد . البته همان طورى که توجه دارید این نقطه امتیاز بین امر و نهى , نه به خاطر دلالت لفظ و نحوه وضع دو صیغه امر و نهى است بلکه این تفاوت , تفاوتى است که در واقعیت امر و نهى وجود دارد .
دلالت نهى بر فساد عبادات و معاملات :
بسیارى از موارد , عملى از اعمال عبادى و یا معامله اى از معاملات , متعلق نهى شارع قرار مى گیرد . مانند آن که گفته مى شود : روز عید فطر روزه نگیرید و یا اسلحه به دشمنان دین نفروشید در اصول فقه مطرح شده آیا اینگونه نواهى بر فساد یعنى بطلان عبادت و یا معامله دلالت دارد ؟ یا آنکه خیر , هر چند مکلف در صورت اقدام , از نهى شارع تخلف نموده ولى عمل انجام شده باطل نخواهد بود ؟ این بحث را در دو بخش مطرح مى سازیم :
1 - نهى در عبادات نظر مشهور علماى امامیه در مورد نهى وارده در عبادات تقربى آن است که دال بر فساد مى باشد . منظور از عبادات تقربى , آن دسته از عبادات است که بندگان با قصد تقرب الى الله به انجام آنها مبادرت مى ورزند . مانند نماز , روزه , حج و . . . . در مقابل , عبادات توصلى مى باشد که غرض از انجام آن توصل و وجود یافتن عمل است . مانند تطهیر تن و لباس از نجاسات , که به هر قصد و نیتى که صورت گیرد , و یا حتى بدون توجه انجام شود , تفاوتى نخواهد داشت و غرض که طهارت است , حاصل خواهد شد .
در عبادات تقربى , نهى موجب بطلان و فساد است . دلیل آن هم روشن است , زیرا عملى که نهى شارع به آن تعلق گرفته , مبغوض و منفور شارع است . و از طرفى بنده خدا با انجام عمل عبادى قصد دارد که به خداوند تقرب و نزدیکى حاصل نماید و منطقا قابل توجیه نیست عملى که منفور و مبغوض و دور کننده عبد است , در عین حال مقرب و نزدیک کننده او بوده باشد .
ولى در عبادات غیر تقربى , نهى موجب بطلان نخواهد بود . مثل آن که گفته شود : با آب غصبى لباست را نشوى که در صورت انجام هر چند عبد , متخلف و معاقب است ولى لباس نجس تطهیر شده و به نجاست باقى نخواهد ماند . مگر آنکه در عبادات غیر تقربى , نهى بیانگر شرطى از شروط صحت عمل باشد . مثل آن که گفته شود لباس نجس را در آب قلیل نشویید . که این جمله بیانگر آن است که شرط تطهیر وجود آب کر مى باشد و آب قلیل مطهر نجس نمى باشد .
1 - نهى در معاملات نهى در معاملات به دو صورت است :
الف - گاهى نهى بیانگر لزوم رعایت شرطى از شروط صحت معامله , یا خلل و مانعى از وقوع آن به نحو صحیح است .

خبر متواتر

هرگاه کسانى , که به حسب عادت سازش آنها با هم ممکن نباشد , از امرى محسوس خبر دهند به طورى که خبرایشان به خوى خود قطع آور باشد و در شنوندگان تولید یقین کند آن خبر را به نام متواتر مى خوانند .


منبع: تقریرات اصول فقه دکتر شهابی . نویسنده : عباس فربد

اصل مثبت ( اصل مثبت در اصول فقه ) :

در مبحث اصل مثبت، سوال ما این است که آیا اصول عملیه اثبات کننده آثار و لوازم خود هستند یا خیر؟ 


نکته:

اصول عملیه، آثار و لوازم شرعی خود را ثابت می کنند اما بحث اصلی در این است که آیا آثار و لوازم عادی و عقلی خود را هم اثبات می کنند یا خیر؟

در این جا ما به بررسی اصل استصحاب که یکی از اصول عملیه است می پردازیم:

این مسئله به این بستگی دارد که ما اصل استصحاب را اماره بدانیم یا اصل بدانیم

الف: اگر آن را اماره بدانیم ( که نظر ما این نیست )، آثار و لوازم عادی و عقلی خود را هم اثبات می کنند

ب: اگر آن را اصل بدانیم ( که نظر ما این است )، آثار و لوازم عادی و عقلی خود را هم اثبات نمی کنند


وجوب از جهت شرط انجام تکلیف به واجب تعبدی و واجب توصلی تقسیم می شود

استعمال لفظ در عام مخصص به نحو حقیقت است یا مجاز ؟ 

در عامى که تخصیص بر آن وارد مى شود آیا استعمال لفظ در حقیقت است یا مجاز ؟ در واقع , مخصص چه متصل و چه منفصل قرینه است از براى اراده ماعداى خاص از لفظ عمم . در اینجا شبهه اى پیش مىآید : وقتى لفظ مورد استعمال دلالت بر کل دارد و سپس همین لفظ در بعض از افراد استعمال مى شود , آیا استعمال آن بر خلاف ما وضع له نیست ؟ وقتى گفته مى شود که عموم , مثل کل , جمیع و . . . در جمله اى مانند اکرم کل عالم براى شمول و سریان وضع شده است و بعد قائل مى گوید لا تکرم الفاسق من العلماء , این مخصص منفصل که مىآید و به بیان مراد متکلم در خصوص علماى عدول مى پردازد و در نتیجه علماى فساق را خارج مى کند در واقع کل در غیر ما وضع له استعمال مى گردد , زیرا , همان طور که گفتیم , کل دال بر شمول و سریان است . اما در اینجا کل در بعض ما وضع له که خصوص علماى عدول باشد به کار رفته است . 

در باب حقیقت و مجاز , این ضابطه یک ضابطه کلى است . زیرا حقیقت عبارت است از استعمال لفظ فى ما وضع له , یعنى اگر استعمال مورد بحث مطابق با وضع استعمال باشد , استعمال حقیقى است , و اگر استعمال بر خلاف ما وضع له باشد , استعمال مجازى است . 

در مورد بحث ما , گروهى گفته اند استعمال مطلقا , چه مخصص منفصل باشد و چه متصل , استعمال على بعض ما وضع له و , بنابراین , مجازى است . گروهى دیگر گفته اند استعمال مذکور مطلقا استعمال حقیقى است چه مخصص منفصل باشد و چه متصل . برخى نیز بین مخصص متصل و مخصص منفصل قائل به تفصیل شده و گفته انداگر تخصیص به طور متصل باشد , استعمال حقیقى است , و اگر تخصیص به طور منفصل باشد , استعمال مجازى است . گروهى دیگر نیز عکس این مطلب را گفته اند . 


سوالات آزمون وکالت سال 84 ( به همراه پاسخنامه )
حقوق مدنی‌
1 ـ اگر در عقد اجاره مدت ذکر نشود و اجاره‌بها ماهیانه تعیین شود و مستاجر با رضایت مالک یک سال به تصرف خود ادامه دهد،تعهد او به پرداخت اجاره بر چه مبنایی تعیین می‌شود؟
1) عقد اجاره به دلیل نامعلوم بودن مدت باطل است و مستاجر باید اجرت المثل تصرف یک سال را بپردازد.
2) اجاره برای یک ماه درست است و هر ماه تمدید می‌شود و در نتیجه مستاجر باید اجاره‌بهای تمام مدت را بدهد.
3) عقداجاره‌نسبت‌به یک ماه با اجاره‌بهای معین درست است و اجرا می‌شود و نسبت به بقیه مدت هم اجرت‌المثل به اندازه اجاره بهااست‌.
4) عقد اجاره نسبت به یک ماه درست و نسبت به بقیه مدت باطل است و مستاجر باید یک ماه اجاره بها بپردازد و بقیه مدت را اجرت‌المثل بر طبق نظر کارشناس بپردازد.
2 ـ اگردر مدت اجاره بعض از عین مستاجره تلف شود، این حادثه چه اثری در رابطه موجر و مستاجر دارد؟
1) اجاره باطل می‌شود و مستاجر تعهدی به پرداخت اجاره ندارد.
2) اجاره نسبت به بعض باقی‌مانده نافذ است ولی مستاجر حق فسخ آن را دارد.
3) اجاره از زمان تلف بعض منفسخ می‌شود و مستأجر باید اجاره گذشته را بپردازد.
4) اجاره از زمان تلف نسبت به بعض تلف شده منفسخ می‌شود و مستاجر حق دارد اجاره را نسبت به بقیه فسخ کند یا تقلیل نسبی‌مال‌الاجاره را بخواهد.
3 ـ در صورتی که در یک عقد چند چیز فروخته شود، بدون اینکه قیمت هر یک معین شده باشد، و بعضی از آنها معیوب در آید،مشتری چه حقی پیدا می‌کند؟
1) مشتری می‌تواند ارش بگیرد.
2) مشتری می‌تواند تمام بیع را فسخ کند.
3) مشتری می‌تواند بیع مال معیوب را فسخ کند.
4) اجاره از زمان تلف نسبت به بعض تلف شده منفسخ می‌شود و مستاجر حق دارد اجاره را نسبت به بقیه فسخ کند یا تقلیل نسبی‌مال‌الاجاره را بخواهد.
4 ـ در صورت تصادم بین دو اتومبیل‌، در صورتی که هر دو مقصر باشند، مسئولیت جبران خسارت به عهده کدام طرف است‌؟
1) هر دو مسئول هستند.
2) هیچ کدام مسئولیت ندارد.
3) طرفی که تقصیر سنگین‌تر را مرتکب شده است‌.
4) طرفی که نخستین سبب تصادم را فراهم کرده است‌.
5 ـ هرگاه کسی سبب تلف مالی را ایجاد کند و دیگری مباشر تلف آن مال شود، مسئولیت به عهده‌کیست‌؟ مباشر یا مسبب‌؟
1) مسبب مسئول است‌.
2) هر دو مسئولیت دارند.
3) مباشر همیشه مسئول است‌.
4) مباشرمسئول‌است‌، مگراینکه‌سبب‌اقوی باشد.
6 ـ اگر کسی مال مغصوب را از غاصب بخرد، بدون اینکه از غصب آگاه باشد، مالک برای استرداد عین یا خسارت تلف به کدام یک‌حق رجوع دارد؟
1) مالک تنها می‌تواند به غاصب رجوع کند.
2) مالک تنها می‌تواند به خریدار (آخرین غاصب‌) رجوع کند.
3) مالک می‌تواند به غاصب و خریدار برای مطالبه عین یا خسارت تلف رجوع کند.
4) مالک برای استرداد عین به خریدار رجوع می‌کند، ولی خسارت تلف را از هر دو می‌تواند بگیرد.
7 ـ در صورتی که معامله پس از مدتی اقاله شود و در این مدت نماآت و منافعی در مورد معامله ایجاد شود، نماآت و منافع از آن کسی‌است که موجب عقد مالک شده است یا به شخصی که به موجب اقاله مالک می‌شود؟
1) نماآت و منافع به کسی تعلق دارد که موجب اقاله مالک می‌شود.
2) نماآت و منافع به کسی تعلق دارد که موجب عقد مالک شده است‌.
3) نماآت و منافع منفصله مال کسی است که به موجب عقد مالک شده و منافع متصله از آن کسی است که در اثر اقاله مالک می‌شود.
4) نماآت و منافع متصله مال کسی است که به موجب عقد مالک شده و منافع منفصله به کسی تعلق دارد که در اثر اقاله مالک شده‌است‌.
8 ـ اگر موضوع تعهد کلی باشد، متعهد چه مصداقی از آن کلی را می‌تواند در مقام وفای به عهد انتخاب کند؟
1) انتخاب مصداق کلی با متعهد له است‌.
2) متعهد باید از فرد اعلا وفای به عهد کند.
3) متعهد حق دارد هر مصداقی را که بخواهد انتخاب کند.
4) متعهد مجبور نیست از فرد اعلا بدهد، ولی از فردی هم که معیب است نمی‌تواند وفای به عهد کند.
9 ـ هر گاه در معامله‌ای یکی از دو طرف به تعهد خود وفا نکند، طرف مقابل چه اختیاری پیدا می‌کند؟
1) می‌تواند معامله را فسخ کند.
2) می‌تواند الزام متعهد را از دادگاه بخواهد.
3) می‌تواند الزام متعهد یا فسخ عقد را به میل خود انتخاب کند.
4) می‌تواند الزام متعهد را بخواهد و هرگاه اجبار ممکن نباشد معامله را فسخ کند.
10 ـ شرطی که ضمن انتقال مالی از سوی ولی قهری بر صغیر تحت ولایت او می‌شود و ولی را تا سن کبر از فروش منع می‌کند درست‌است یا نادرست‌؟
1) شرط صحیح و الزام‌آور است‌.
2) شرطی که مالک را از متصرف منع کند نامشروع و باطل است‌.
3) شرط درست است‌، اما ولی قهری را از انتقال منع نمی‌کند.
4) شرط خلاف مقتضای عقد (تملیک‌) است و عقد و شرط هر دو باطل است‌.
11 ـ اشتباه در شخص طرف معامله چه اثری در عقد دارد؟
1) اشتباه در شخص طرف به صحت معامله خللی وارد نمی‌آورد، مگر در مواردی که شخصیت طرف علت عمده عقد بوده باشد.
2) اشتباه در شخص طرف تنها در معاملات رایگان موثر است‌.
3) اشتباه در شخص طرف معامله سبب بطلان عقد است‌.
4) اشتباه در شخص طرف معامله اثری در عقد ندارد.

تعارض یعنی این که دو قانون در مرحله ی وضع با هم به طور هم زمان قابل انجام نباشند ولی تزاحم یعنی این که دو قانون در مرحله ی انجام با هم به طور هم زمان قابل انجام نباشند
مشترک معنوی در اصول فقه

مشترک معنوى که آن را بنام کلى و عام مى خوانند آنست که چنانکه لفظ , یکى است معنى هم یکى باشد لیکن آن معنى را مصادیق و افرادى متعدد باشد .


منبع: تقریرات اصول فقه دکتر شهابی . نویسنده : عباس فربد

نفسى و غیرى

هر گاه کارى بخودى خود داراى مصلحتى باشد بطورى که آن مصلحت موجب وجود حکم باشد آن حکمرا نفسى خوانند مانند همه تکالیف و احکام و هر گاه خودش داراى چنین مصلحتى نباشد بلکه مصلحتى که در کارى دیگر است موجب شده باشد که حکمى بان تعلق یابد و واجب گردد آنرا واجب غیرى خوانند . مانند وجوب مقدمه

 

منبع: تقریرات اصول فقه دکتر شهابی . نویسنده : عباس فربد

مقدمه و ذی المقدمه

هرگاه چیزى پیشاز چیزى دیگر , که با آن اندک مناسبتى دارد , باشد به حسب لغت و عرف آن چیز را مقدمه نامند لیکن به حسب اصطلاح فن اصول , هرگاه دو چیز باشد که یکى از آنها بر دیگرى متوقف باشد متوقف را به عنوان ذوالمقدمه و دیگرى را که ذوالمقدمه بر آن متوقف است بنام مقدمه خوانند .

منبع: تقریرات اصول فقه دکتر شهابی . نویسنده : عباس فربد