دلیلیت اجماع
دلیلیت اجماع به چند معنى است : یکى آنکه اجماع در عرض کتاب و سنت دلیلیت دارد , و به تعبیر دیگر , همان طوریکه کتاب و سنت هر یک به تنهایىدلیلند و نیز حکم عقلى نسبت به یک مسئله دلیل است , اجماع هم به تنهایى دلیل است . و , بنابراین , اگ رعمل کردن مطابق اجماع موجب ثواب باشد , مى توان گفت عمل بر خلاف حکمى هم که مورد اجماع است موجب عقاب است . دودیگر آنکه باید پذیرفت که دلیل اجماع در عرض کتاب و سنت و احیانا دلیل عقلى قرار نمى گیرد , بلکه در طول آنها واقع است . به تعبیر دیگر , وقتى ازیافتن حکم در کتاب و سنت مأیوس شدیم , باید به اجماع تمسک جوییم , و یابدلیل عقل و مطابق اجماع عمل کنیم . قول سوم این است که اجماع أصلا دلیلمحسوب نمى شود نه عرضا و نه طولا بلکه اجماع کشف از رأى معصوم مى کند . پس آنچه اولا و بالذات حجت است رأى معصوم و متن سنت است و ما به برکت اجماع به سنت و به قول معصوم مى رسیم .
ما در شیعه قولى نداریم که اجماع را در عرض کتاب و سنت حجت بداند , اما علماى اهل سنت و جماعت اکثرا به این طریق رفته اند و براى امت قائل به عصمت شده اند و گفته اند اگر امت در مسئله اى اجماع کرد , در اشتباه نمى افتد . اینطرز بیان از اینجا نشئت گرفته است که در بیعت براى خلافت ابوبکر چون جریان غدیر را قبول نداشتند و منکر بودند که نص مربوط به غدیر راجع به نصب امام باشد و نظر به اینکه جمعى با کیفیت خاص با ابوبکر بیعت کردند درنتیجه ناگزیر در پى کسب دلیل برآمدند , و چون تا آن زمان هرچه بود کتاب وسنت بود و در این براه نه کتاب از خلافت ابوبکر سخن مى گفت و نه سنت موجود بود , بنابراین گفتند باید مسئله اجماع و مسئله انتخاب را مطرح ساخت تا بتوان خلافت ابوبکر را مستقر کرد . در نتیجه , گفتند خلافت ابوبکر ثابت استبه اجماع عامه , و اجماع هم دلیل است .
شیخ انصارى ( ره ) تعبیرى لطیف راجع به این اجماع دارد که : الذى هو الاصل لهم و هم الاصل له. اصل در اجماع همین آقایان هستند و اصل از براى آقایان خود اجماع است . اجماع است که کار ایشان و خلافت ابوبکر را درستکرد . و اصلا اجماع را چه کسى درست کرد جز اینکه خود این آقایان درست کردند الذى هو الاصل لهم و هم الاصل له ؟ سپس براى احکام شرعى هم مسئله اجماع را مطرح کردند و گفتند که اجماع براى حکم شرعى نیز دلیلیت دارد و , بنابراین , در عرض کتاب و سنت قرار مى گیرد . البته عده اى گفتند که اجماع در عرضکتاب و سنت نیست و اگر از کتاب و سنت براى یک حکم شرعى دلیلى نیافتیم , آنگاه نوبت به اجماع مى رسد . و لذا , براى دلیلیت اجماع قائل به طولیت شدند .
اما شیعه دلیلیت اجماع را براى احکام شرعیه نه عرضى مى داند در عرض کتاب و سنت و نه در طول کتاب و سنت مى خواند , بلکه آن را به معناى سوممى گیرد , یعنى به برکت اجماع ما به سنت مى رسیم و راى معصوم ( ع ) را از آنکشف مى کنیم . پس , اجماع به طور صورى دلیل است , و الا اگر مطلب را بشکافیم , مى بینیم دلیلیت اجماع از براى احکام شرعیه ثابت نیست نه در عرض کتاب و سنت واقع است و نه در طول آنها . آنچه حجت است سنت است و قول معصوم است , نه اجماع بتنهایى .
منبع: مقالات اصولى - سید محمد موسوى بجنوردى
دلیلیت اجماع به چند معنى است : یکى آنکه اجماع در عرض کتاب و سنت دلیلیت دارد , و به تعبیر دیگر , همان طوریکه کتاب و سنت هر یک به تنهایىدلیلند و نیز حکم عقلى نسبت به یک مسئله دلیل است , اجماع هم به تنهایى دلیل است . و , بنابراین , اگ رعمل کردن مطابق اجماع موجب ثواب باشد , مى توان گفت عمل بر خلاف حکمى هم که مورد اجماع است موجب عقاب است . دودیگر آنکه باید پذیرفت که دلیل اجماع در عرض کتاب و سنت و احیانا دلیل عقلى قرار نمى گیرد , بلکه در طول آنها واقع است . به تعبیر دیگر , وقتى ازیافتن حکم در کتاب و سنت مأیوس شدیم , باید به اجماع تمسک جوییم , و یابدلیل عقل و مطابق اجماع عمل کنیم . قول سوم این است که اجماع أصلا دلیلمحسوب نمى شود نه عرضا و نه طولا بلکه اجماع کشف از رأى معصوم مى کند . پس آنچه اولا و بالذات حجت است رأى معصوم و متن سنت است و ما به برکت اجماع به سنت و به قول معصوم مى رسیم .
ما در شیعه قولى نداریم که اجماع را در عرض کتاب و سنت حجت بداند , اما علماى اهل سنت و جماعت اکثرا به این طریق رفته اند و براى امت قائل به عصمت شده اند و گفته اند اگر امت در مسئله اى اجماع کرد , در اشتباه نمى افتد . اینطرز بیان از اینجا نشئت گرفته است که در بیعت براى خلافت ابوبکر چون جریان غدیر را قبول نداشتند و منکر بودند که نص مربوط به غدیر راجع به نصب امام باشد و نظر به اینکه جمعى با کیفیت خاص با ابوبکر بیعت کردند درنتیجه ناگزیر در پى کسب دلیل برآمدند , و چون تا آن زمان هرچه بود کتاب وسنت بود و در این براه نه کتاب از خلافت ابوبکر سخن مى گفت و نه سنت موجود بود , بنابراین گفتند باید مسئله اجماع و مسئله انتخاب را مطرح ساخت تا بتوان خلافت ابوبکر را مستقر کرد . در نتیجه , گفتند خلافت ابوبکر ثابت استبه اجماع عامه , و اجماع هم دلیل است .
شیخ انصارى ( ره ) تعبیرى لطیف راجع به این اجماع دارد که : الذى هو الاصل لهم و هم الاصل له. اصل در اجماع همین آقایان هستند و اصل از براى آقایان خود اجماع است . اجماع است که کار ایشان و خلافت ابوبکر را درستکرد . و اصلا اجماع را چه کسى درست کرد جز اینکه خود این آقایان درست کردند الذى هو الاصل لهم و هم الاصل له ؟ سپس براى احکام شرعى هم مسئله اجماع را مطرح کردند و گفتند که اجماع براى حکم شرعى نیز دلیلیت دارد و , بنابراین , در عرض کتاب و سنت قرار مى گیرد . البته عده اى گفتند که اجماع در عرضکتاب و سنت نیست و اگر از کتاب و سنت براى یک حکم شرعى دلیلى نیافتیم , آنگاه نوبت به اجماع مى رسد . و لذا , براى دلیلیت اجماع قائل به طولیت شدند .
اما شیعه دلیلیت اجماع را براى احکام شرعیه نه عرضى مى داند در عرض کتاب و سنت و نه در طول کتاب و سنت مى خواند , بلکه آن را به معناى سوممى گیرد , یعنى به برکت اجماع ما به سنت مى رسیم و راى معصوم ( ع ) را از آنکشف مى کنیم . پس , اجماع به طور صورى دلیل است , و الا اگر مطلب را بشکافیم , مى بینیم دلیلیت اجماع از براى احکام شرعیه ثابت نیست نه در عرض کتاب و سنت واقع است و نه در طول آنها . آنچه حجت است سنت است و قول معصوم است , نه اجماع بتنهایى .
منبع: مقالات اصولى - سید محمد موسوى بجنوردى