منابع ازمون وکالت 97

تقابل بین اطلاق و تقیید :: پرتال تخصصی فقه و حقوق

پرتال تخصصی فقه و حقوق

متون فقه | اصول فقه | حقوق اساسی | حقوق مدنی | حقوق تجارت | آیین دادرسی مدنی | آیین دادرسی کیفری

پرتال تخصصی فقه و حقوق

متون فقه | اصول فقه | حقوق اساسی | حقوق مدنی | حقوق تجارت | آیین دادرسی مدنی | آیین دادرسی کیفری

به پرتال تخصصی فقه و حقوق خوش آمدید

آمادگی برای آزمون وکالت

وبلاگ حقوقي نيما جهانشيري

پیوندها
تقابل بین اطلاق و تقیید 

این تقابل , عدم و ملکه است . زیرا تحقیق در مقام این است که اطلاق به مقدمات حکمت ثابت مى شود و مدلول لفظ و خود لفظ نیست تا بالوضع باشد .بنابراین , نیاز به یک رشته مقدمات دارد که بعد از تمامیت آنها شیوع و سریان مى یابد . 

با این بیان , اطلاق عبارت است از عدم تقیید طبیعت و عدم تقیید ماهیت به قید وجودى و یا به قید عدمى در موضوعى که قابلیت تقیید داشته باشد . پس اگر قرار باشد که طبیعت یا ماهیت قابلیت تقیید نداشته باشند , به همان اصطلاحى که در فلسفه گفته مى شود نمى توان مطلق داشت . بنابراین , چون وجود اطلاق نیاز به مقدمات حکمت دارد و باید در موضوع قابل این تقیید وارد شود , در نتیجه تقابلاین دو ( اطلاق و تقیید ) تقابل عدم و ملکه خواهد بود , و نباید تصور کرد کهاین تقابل سلب و ایجاب و یا تقابل تضاد است . چون اعتبار قابلیت در تقیید را در موضوع قابل آورده و ذکر کرده ایم , قهرا امر منحصر در تقابل عدم و ملکه مى شود , نه سلب و ایجاب و نه تضاد . در واقع , در این قسم از تقابلها قابلیت محل شرط نیست , حال آنکه در خصوص مطلق و مقید این قابلیت محل شرط است . 

اعتبارات ماهیت و طبیعت 

در این بحث باید به چند امر پرداخت :

الف: ماهیت بشرط شىء 

ب :ماهیت بشرط لا 

ج :ماهیت لا بشرط قسمى 

د :ماهیت لابشرط مقسمى 

ه :ماهیت مهمله . 

پس از بحث درباره این پنج اعتبار و تحدید حدود آنها باید دید که موضوع له أسماء اجناس چیست و کدام یک از این اقسام مى باشد . 

اعتبارات ماهیت و طبیعت گاه مطلقه یا مخلوطه و یا مجرده مى باشند . معنىمطلقه آن است که عدم تقیید به قیدى و تخصص به خصوصیتى , مطلق است , معنى مخلوطه آن است که تخصص به خصوصیت و تقیید به قید مخلوطه است , و معنىاینکه طبیعت مجرده است آن است که از تمامى ملاحظات مفارقه و جمیع خصوصیاتیا هرامر عارض دیگرى مجرد است . 

الف . ماهیت بشرط شىء . ماهیت بشرط شىء عبارت است از ملاحظه طبیعت ماهیت , بشرط اتحاد و انضمام . مثلا , در عتق رقبه مؤمنه , عتق رقبه تنها خواسته مولا نیست , بلکه رقبه مشروط و مقید و منضم به ایمان , یعنى ماهیت بشرط شىء مورد نظر است . 

ب . ماهیت بشرط لا . ماهیت و طبیعت بشرط لا عبارت از ملاحظه طبیعت و وماهیت , بشرط عدم اقتران و یا شرط عدم اتحادش به آن شىء است , و اصطلاحا آن را بشرط لاقسمى مى گویند . مثلا مسافر باید در صلات رباعیه تقصیر کند و روزه هم نمى تواند بگیرد . اما در اینجا یک قید عدمى وجود دارد و آن این است که مسافرت نباید سفر حرام باشد . حرام نبودن سفر و عدم عصیان در این ماهیت اخذ شده است , یعنى سفر بشرط لا از معصیت است . 

ج . ماهیت لا بشرط قسمى . در ماهیت لا بشرط قسمى , طبیعت را لا بشرط ازاتحاد و انضمام و عدم انضمام ملاحظه مى کنند . اکثر تکالیفى که واجب است از این گونه است . خطاب ﴿ یا ایهاالذین . . .﴾ یک خطاب عمومى به تمام مکلفان است , مثلا در مورد به جا آوردن نماز . در اینجا هیچ گونه قیدى اخذ نشده است , اعم از حر و عبد و مریض و یا سالم , یعنى وجود و عدم این خصوصیات و عوارض هیچ یک اخذ نشده است و هر مکلفى باید تکالیف مذکور را به انجام رساند . در لابشرط قسمى اشاره اى مى کنیم به کلام شیخ الرئیس و خواجه نصیرالدین طوسى ( ره ) که مى گویند لابشرط قسمى همان کلى طبیعى است . بنابراین , موجوداست در خارج به این بیان که لحاظ ماهیت ممکن است بتنهایى باشد و یا همراه با خصوصیتى از خصوصیات که قدر مشترک بین خصوصیات خارجیه است و قهرا قدرمشترک بین خارجیات در خارج موجود است . اما مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى در منظومه , معتقد است که لابشرط قسمى در خارج موجود نیست و بر همین اساس نیز منکر است که لا بشرط قسمى کلى طبیعى باشد . چون کلى طبیعى در خارج موجود است , بنابراین کلى طبیعى عبارت از ماهیت لا بشرط مقسمى است . لکن بنظر مى رسد این معنى لایعقل است , بجهت اینکه لابشرط مقسمى نمى تواند در خارج موجود باشد , چون قدر مشترک است بین موجود در خارج بشرط شىء و لا بشرط و غیر موجود در خارج ماهیت بشرط لا در حالیکه کلى طبیعى در خارج موجود است . 

د . ماهیت لا بشرط مقسمى . در لابشرط مقسمى , طبیعت به گونه اى ملاحظه مى شود که در آن هیچ گونه امر و اعتبارى لحاظ نگردد حتى اعتبار لابشرط از اتحاد و عدم اتحاد و انضمام و عدم انضمام . بنابراین , لحاظ ماهیت است همراه خارج از ذات خود و غیر مشروط به وجود و یا به عدمش , و خلاصه لا بشرط است به آنها . بدین ترتیب , فرق بین لا بشرط قسمى و لا بشرط مقسمى این است که در لابشرط قسمى طبیعت لابشرط است نسبت به تقیید به وجود یا به عدم عوارض . اما در لابشرطمقسمى ملاحظه طبیعت بالنسبه به نفس همین اعتبارات ثلاث یعنى بشرط لائیت وبشرط شیئیت و لا بشرطیت است که همه اینها از اقسام لابشرط مقسمى هستند . پس , لابشرط قسمى ملاحظه طبیعت است غیر مقید به وجود خصوصیت یا خصوصیات و غیر مقید است به عدم آن خصوصیات . اما لابشرط مقسمى عبارت است از ملاحظه طبیعت غیر مقید به وجود یکى از این اعتبارات ثلاث یا به عدم آنها . 

در واقع , ماهیت بشرط شىء و ماهیت بشرط لا و نیز ماهیت لابشرط قسم هستند , و لا بشرط مورد بحث ما مقسم است از براى هر سه . و مقسم وقتى مى تواند مقسمباشد که در هر سه قسم سریان داشته باشد . 

ه . ماهیت مهملة . ماهیت مهملة عبارت از ملاحظه ماهیت من حیث هى و بدون هیچ گونه ملاحظه اى غیر از ذات و ذاتیات آن است , و به همین حیث به عنوان یک قاعده فلسفى گفته مى شود: ألماهیة من حیث هى لیست الا هى . و تمام نقائض محذوف است , و لهذا گفته مى شود : لاموجودة و لا معدومة لا جزئیة و لا کلیة و لا. . . 

بنابراین , ماهیت مهملة فوق مقسم است , یعنى به این اعتبار نه قسم است و نه مقسم , چون حتى اعتبار مقسمیت متأخر است از این مرتبة . زیرا اعتبار مقسمیت در مرتبه ملاحظه ماهیت است غیر مقید به أحد اعتبارات ثلاث . أما در این لحاظ هیچ گونه نظرى جز به ذات و ذاتیات نمى شود . از این رو , گفتهمى شود که نقائض جمیعا در این مرتبه منتفى اند . 

أسماء أجناس موضوع له شان همین ماهیت مهملة است . چون ماهیت مهملة و ذات معنى بدون هیچ گونه ملاحظه خصوصیتى دیگر در مقام وضع لحاظ مى شود . اگر بهوجدان خود مراجعه کنیم , مى بینیم وقتى واضع مى خواهد أسماء أجناس را وضع کند , ذات معنى را وضع مى کند و براى آنها هیچ گونه خصوصیت و عوارض خارجیه اى غیر از ذات و ذاتیاتش در نظر نمى گیرد . اینجا اشاره کوچکى به تعبیر مرحوم آقاى آخوند , در کفایه, مى کنیم نسبت به وضع أسماء أجناس . تعبیر ایشان ماهیت مبهمه است و مقصودشان از این تعبیر همان ماهیت مهملة است , زیرا ابهام در ماهیت محال است . حتى در باب جنس گفته مى شود که ابهام الجنس بحسب الوجود لا بحسب الماهیة چه برسد به ماهیت تامه نوعیة . 

باید دانست که در کلمات بزرگان در این باب اضطراب وجود دارد و برخى از بزرگان بین لا بشرط مقسمى و ماهیت مهملة تخلیط کرده اند . حتى مرحوم میرزاى نائینى ( قدس سره ) قائل شده اند که الفاظ از براى ماهیت لا بشرط مقسمى وضع شده است . أما به این بیانى که ما کردیم این مطلب درست نیست , چون در لابشرط مقسمى باید ملاحظه لابشرط از این اعتبارات ثلاث باشد . و گفتیم که اگر به وجدانمراجعه کنیم , مى بینیم واضع غیر ذات معنى هیچ گونه ملاحظه اى نکرده است . پس , موضوع له أسماء أجناس همان ماهیت مهملة است , نه لا بشرط مقسمى . بعضى نیز در تعریف لابشرط مقسمى به تعریفى پرداخته اند که ما براى ماهیت مهلمة مى کنیم . شوارق در تعریف لابشرط مقسمى مى گوید که ماهیتى است که من حیث هى هىألتى لیست الا هى . ماهیت من حیث هى هى التى لیست الا هى نمى تواندلابشرط مقسمى بشود . وقتى گفتیم در مقسم باید ملاحظه لا بشرطیت از اعتبارات ثلاث بشود تا بتواند مقسم باشد , چطور مى شود که بگوییم لابشرط مقسمى عبارت است از ماهیة من حیث هى ألتى لیست الا هى؟ 

به طور خلاصه , لابشرط قسمى عبارت از همان کلى طبیعى است , و لابشرط مقسمىعبارت است از ملاحظه ماهیت لابشرط از اعتبارات ثلاث اعتبار که بشرط شیئیت و بشرط لائیت و لا بشرطیت باشد, و ماهیت مهملة عبارت است از ملاحظه ماهیت , ذات و ذاتیات معنى فقط , و بدون هیچ گونه ملاحظه حتى ملاحظه قسمت و مقسمیت . 

مدعاى ما آن است که موضوع له الفاظ از براى اسماء أجناس همان ماهیت مهملة است , نه لابشرط مقسمى و یا لابشرط قسمى . اگر گفتیم که أسماء أجناس براى ماهیت مهملة وضع شده اند که تحقیق نیز همین است , و یا اگر گفته شود که این اسماء براى لابشرط مقسمى وضع گردیده اند , همن طور که مرحوم میرزاى نائینى ( قدس سره ) مى گوید , به قول گروهى ناچار خواهیم بود که در مقام اثبات اطلاق و شیوع و سریان به مقدمات حکمت تمسک کنیم , یعنى اگر مقدمات حکمت نباشد , نمنى توانیم استفاده اطلاق و شمول کنیم . به همین بیان , در ماهیت مهلمة نیز این اطلاق و شمول را باید از جاى دیگر , یعنى از مقدمات حکمت , استفاده کرد ,چون از لفظ استفاده نمى شود . أما اگر بگوییم که موضوع له ألفاظ و أسماء أجناس همان لابشرط قسمى است , یعنى همان کلى طبیعى که در خارج موجود است , قهرااطلاق مدلول خود لفظ خواهد بود , زیرا لابشرط از وجود قید و عدم قید است , و وقتى لابشرط از وجود قید و عدم قید بود , پس مدلول خود لفظ است , مثل عام . و در اینجا نیازى به مقدمات حکمت نیست . أما چون مختار ما آن است که موضوع له ألفاظ و أسماء أجناس عبارت از ماهیت مهملة است , بنابراین باید به سراغ مقدمات حکمت رفت و دید که آیا مقدمات حکمت تمام است یا نه . اگرتمام باشد , اطلاق خواهیم داشت و الا نه . 

منبع: مقالات اصولى - سید محمد موسوى بجنوردى 


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی