پیشگامان علم اصول فقه
بدون شکّ نخستین بذرهاى مباحث اصولى، در عصر ائمه معصومین جوانه زد و به حق مىباید امامان معصوم: را پایهگذاران واقعى مباحث اصولى دانست؛ چرا که آثار و روایاتى که از آن بزرگواران به جا مانده حاکى از توجه عمیق آنان به مباحث اصولى است که در مناسبتهاى مختلفى آن مباحث اصولى را به شاگردان وفادار خویش آموزش و تعلیم مىدادند. در اینجا در صدد اثبات پیشگام بودن ائمه اطهار در علم اصول مىباشیم. سید محسن امین در این زمینه تأکید مىکند که اکثر مباحث اصولى از زمان امام باقر تا امام حسن عسکرى مطرح شده است. وى در پاسخ به سخن سیوطى درکتاب اوائل که گفته است اولین شخصى که در اصول فقه کتاب نوشت امام شافعى بود، مىنویسد: نخستین کسانى که باب اصول فقه را پیش از شافعى گشوده و اصول و مباحث آن را مطرح نمودند، امام باقر و فرزند ایشان امام صادق بودند. آنان مهمترین مباحث اصول فقه را براى اصحاب خویش بیان نمودند و پس از آنان امام کاظم و فرزندش امام رضا و در نهایت امام هادى و امام حسن عسکرى مباحث اصولى را گسترش دادند .
برخى از اندیشمندان با این رویکرد، قواعد اصولى را که از ائمه اهل بیت رسیده است، در کتابهاى خود گردآورى و دستهبندى نمودهاند. این کتابها عبارت است از: الفصول المهمة فى اصول الائمة، از شیخ حر عاملى؛ اصول آل الرسول الاصلیة، ازهاشم بن زینالعابدین خوانسارى؛ اصول الاصلیة، از عبداللَّه بن محمدرضا حسینى شُبّر و الاصول الاصیلة، از فیض کاشانى. در اینجا پارهاى از روایات را که مشتمل بر مباحث اصولى است، براى تبیین پیشگام بودن ائمه اهل بیت در دانش اصول فقه و نیز ارائه دستهبندى مباحث اصولى آنان مطرح مىکنیم:
ائمه اطهار شیوه قاعدهنگرى را تأسیس و ترویج نمودهاند؛ بدین معنا که اهلبیت قواعد و اصول کلى را در اختیار اصحاب خویش گذاشته و از آنان مىخواستند که مصادیق و فروع را بر آنها مترتب کنند. این اصول شامل قواعد اصولى، فقهى، حدیثى و... مىشود. هشام بن سالم در این باره از امام صادق نقل مىکند: إنّما علینا أن نلقى إلیکم الاصول وعلیکم ان تفرّعوا؛ بر ماست اصول را براى شما بیان نماییم و وظیفه شماست که بر آن اصول تفریع نمایید.
لزوم تحصیل علم به احکام شرعى و بىاعتبارى ظن غیر معتبر
طبق مکتب اهل بیت در احکام باید بر اساس علم یا ظنّ معتبر عمل کرد و اکتفا به ظن غیر معتبر صحیح نیست و این یکى از نقاط تمایز فقاهت شیعه از اهل سنت محسوب مىشود. من أفتى الناس بغیر علم ولا هدى لعنته ملائکة الرحمة وملائکة العذاب ولحقه وزر من عمل بفتیاه؛ هر کس که بدون علم و هدایت، براى مردم فتوا دهد، ملائکه رحمت و عذاب بر او لعنت فرستاده و گناه کسى که به فتواى او عمل کند بر عهده اوست.
حجیت ظواهر
عقلاى عالم پیوسته به معنایى که از هر کلامى روشن و ظاهر باشد، استناد کرده و بر اساس آن، امور زندگى خویش را تنظیم مىکنند. لذا به معناى ظاهر فرمانى که رئیسى به زیردستان مىدهد، استناد و احتجاج مىشود. ائمه اهلبیت: نیز این معیار را در فهم الفاظ کتاب و سنت معتبر دانسته و خود آنان در مواردى به ظواهر استناد کردهاند. چنان که زراره مىگوید: به امام باقر عرضه داشتم به من بگویید بر چه اساسى فرمودید که مسح بر بخشى از سر و بعضى از دو پاى انسان صورت مىگیرد؟ امام تبسمى نموده و فرمودند: «اى زراره! آن را رسول خدا فرموده و کتاب الهى بر طبق آن نازل شده است؛ زیرا خداوند عزّ و جلّ فرمود: «فاغسلوا وجوهکم» و ما فهمیدیم که سزاوار است همه صورت در وضو شسته شود ...» سپس خداوند فرمود: «وایدیکم الى المرافق»پس شستن دستها را تا مرفق به صورت عطف کرد فهمیدیم که شستن دستها تا مرفق لازم است. آنگاه بین کلام تفصیل داد و فرمود: از حرف «باء» در «وامسحوا برؤوسکم» فهمیدیم که مسح به بخشى از سر است و آنگاه، «رجلین» را به «رأس» عطف کرد، همانطور که «یدین» را به «وجه» عطف نمود و فرمود: «وأرْجلکم إلى الکعبین»؛ و چون «رجلین» را به «رأس» عطف کرد فهمیدیم که مسح به بخشى از پاهاست. آنگاه این مطلب را پیامبر براى مردم تفسیر کرد، ولى آنها آن را ضایع کردند.
خبر
در خصوص خبر، مطالب متعددى مطرح است که ائمه: راهکارهایى را درباره هر یک از آنها بیان کردهاند:
1 - حجیت: خبر به دو قسم تقسیم مىشود: خبر متواتر و خبر واحد.
خبر متواتر، خبرى است که یقینآور باشد و در اعتبار آن شکى نیست، ولى خبر واحد، خبرى است که مفید یقین نباشد. در حجیت خبر واحد اختلاف شده است. از روایات اهل بیت به دست مىآید که آنان خبر واحد را طبق شرایطى معتبر مىدانستند. حسن بن على بن یقطین در روایتى از امام رضا سؤال مىکند: جعلت فداک انى لا اکاد اصل الیک أسألک عن کلّ ما احتاج الیه من معالم دینى. أفیونسبن عبدالرحمن ثقة، آخذ عنه ما احتاج الیه من معالم دینى؟ فقال: نعم؛جانم به فدایت! این طور نیست که همیشه بتوانم به شما دسترسى داشته باشم تا همه مسائل دینى مورد نیازم را سؤال کنم. آیا یونس بن عبدالرحمن ثقه است تا مسائل دینى خود را از او فراگیرم؟ حضرت فرمود: آرى. از این سؤال و جواب معلوم مىشود که اصل حجیت خبر ثقه، مسلّم بوده، لذا از مصداق و مورد آن سؤال شده است
2 - جواز نقل به معنا: اصل اولى در نقل حدیث آن است که عین همان الفاظ شنیده شده گزارش شود، اما گاهى در عین حفظ مطلب، الفاظ آن فراموش مىشود. از این رو ائمه اطهار: براى سهولت کار محدثان، نقل به معنا را اجازه دادهاند. در روایت زیر راوى از امام صادق در این باره سؤال مىکند: أسمع الحدیث منک فأزید وأنقص؟ قال: إن کنت ترید معانیه فلا بأس؛از شما حدیث مىشنوم آیا آن را کم یا زیاد کنم؟ حضرت فرمود: در صورتى که معناى آن را در نظر داشته باشى، منعى ندارد.
3 - تعارض روایات: ملا محسن فیض کاشانى مىگوید: ائمه اهل بیت در باب تعارض و اختلاف اخبار، اصول عقلى برهانى مطرح و به ما امر کردهاند که براى رهایى از حیرت و شک به آنها عمل کنیم.
برخى از این اصول در روایت زیر آمده است: زراره گوید، از امام پرسیدم: جانم به فدایت! از شما دو خبر متعارض به ما مىرسد، کدامیک را انتخاب کنیم؟ حضرت فرمود: به روایتى که بین اصحابت مشهور است عمل کن و روایت شاذ و نادر را کنار بگذار. زراره مىگوید، گفتم: اى آقاى من! هر دو روایت مشهور است. حضرت فرمود: روایتى را که راوى آن نزد شما عدالت و وثاقت بیشترى دارد، أخذ کن. گفتم: راویان هر دو روایت، عادل و مورد رضایت و موثقند. حضرت فرمود: روایتى را که با مذهب عامه موافق است، رها و روایتى را که با آنها مخالف است قبول کن؛ زیرا حق در جهت مخالف آنها است. گفتم: گاهى هر دو روایت موافق یا مخالف مذهب عامه است. آنگاه چه کنم؟ حضرت فرمود: جانب احتیاط را گرفته و روایتى را که مخالف احتیاط است رها کن. گفتم: هر دو مخالف یا موافق احتیاط است پس وظیفه من چیست؟ حضرت فرمود: در این صورت تو مخیّرى یکى را اخذ و دیگرى را رها کنى.
4- دستهبندى روایات:
امیرالمؤمنین على ضمن تقسیم احادیث به چهار دسته، مىفرمایند: در دست مردم، حق و باطل، صدق و کذب، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، محکم و متشابه و حفظ و وهم وجود دارد و در زمان رسول خدا بر او دروغ بستند...
یعنى برخى از روایاتى که مردم نقل مىکنند دقیقاً همان چیزى است که از پیامبر نقل شده و محفوظ مانده است، ولى بعضى از آنها توهم شده که از پیامبر رسیده در حالى که چنین نیست.
احادیثى که به دست شما مىرسد راویان آنها از چهار قسم بیرون نیستند: انسان منافقى که ایمان را اظهار مىکند و خود را مسلمان معرفى مىکند، پروا ندارد که به طور عمد بر رسول خدا دروغ ببندد، اگر مردم بدانند او منافق است قولش را قبول نمىکنند و تصدیقش نمىنمایند، ولى آنان مىگویند: او از صحابى پیامبر است و او را دیده و از او شنیده است و حدیثش را اخذ نموده، ولى حالش را نمىدانند.... راویى که چیزى از پیامبر شنیده، ولى آن را درست تحمل نکرده است و در آن به وهم افتاده است، عمداً بر حضرت دروغ نمىبندد و به آن حدیث عمل کرده و آن را روایت مىکند و مىگوید: من آن را از پیامبر شنیدم. پس اگر مسلمانان بدانند که توهم کرده: از او قبول نمىکنند و خود او نیز آن را رها مىکند .شخصى که از پیامبر شنیده است به چیزى امر کرده، ولى پس از مدتى از آن نهى کرده، در حالى که راوى از آن بىاطلاع است یا شنیده که حضرت از چیزى نهى کرده است، ولى پس از مدتى به آن امر فرموده است، اما او نسبت به آن امر بىاطلاع است. پس آن راوى ، منسوخ را حفظ کرده، ولى ناسخ را حفظ نکرده است. در صورتى که بداند آن حدیث منسوخ است آن را رها مىکند و هنگامى که مسلمانان آن حدیث را مىشنوند اگر بدانند منسوخ است، آن را رها مىکنند. راویى که بر رسول خدا افترا نبسته، از کذب و دروغ به خاطر ترس از خدا و عظمت رسول خدا، متنفّر است. او چیزى را فراموش نکرده است، بلکه آنچه را بر وجه خودش شنیده بود، حفظ کرد و آن را بدون کم و کاست نقل کرد. او ناسخ را از منسوخ مىشناسد و به ناسخ عمل کرده و منسوخ را رها کرده است. کلمات پیامبر همانند قرآن، ناسخ و منسوخ، خاص و عام و محکم و متشابه دارد... .
پیامبر در منا خطبهاى ایراد کردند و فرمودند: اى مردم هر آنچه از من به شمإ؛1/به رسیده موافق با کتاب خدا باشد من آن را گفتهام و حدیثى که به شما [از من] رسیده و مخالف کتاب خدا باشد، من آن را نگفتهام.
اصول عملیه
در مواردى که فقیه در حکم یا موضوع شک داشته باشد، شارع اصولى را قرار داده تا وظیفه عملى مسلمان مشخص و از حیرت و شک رها شود. به این اصول، اصول عملیه گویند. این اصول هر یک مورد و مجراى خاصى دارند. در روایات ائمه اطهار: به این اصول اشاره شده است:
1 - اصل برائت: عن ابى عبداللّه قال: قال رسول الله: وضع عن امّتى تسعة خصال: الخطاء والنسیان وما لا یعلمون وما لا یطیقون...؛
امام صادق فرمودند: پیامبر خدا فرمود: از امّت من نُه چیز برداشته شده است: خطا و فراموشى و آنچه که نمىدانند و آنچه که تحمّل آن را ندارند و.... بنابراین هرگاه مکلّف در حکمى چه وجوبى و چه تحریمى تردید داشته باشد برائت جارى مىشود. همچنین امام صادق در حدیثى دیگر مىفرمایند: ما حجب اللّه علمه عن العباد فهو موضوع عنهم؛
خداوند علم آنچه را که از بندگان مخفى کرده، از آنان برداشته است.
2 - استصحاب: اگر چه مکلف در حکم یا موضوعى شک داشته باشد، ولى حالت قبلى آن معلوم باشد، همان حالت قبلى براى حالت فعلى وى لحاظ مىشود، جز آن که دلیلى بر تغییر حالت فعلى وجود داشته باشد. امام صادق در روایتى به نقل از على به این اصل اشاره فرموده است: من کان على یقین فشک فلیمض على یقینه، فانّ الشکّ لا ینقض الیقین؛
هر کس یقین داشت و سپس شک کند باید بر یقین گذشتهاش عمل کند، زیرا شک، یقین را از بین نمىبرد. در روایت دیگرى على بن محمد قاسانى در این باره مىگوید: کتبت الیه - و انا بالمدینة - عن الیوم الذى یشک فیه من رمضان هل یصام ام لا. فکتب: الیقین لا یدخله الشکّ. صم للرؤیة وأفطر للرؤیة؛
هنگامى که در مدینه بودم به امام نامه نوشتم و ازاو پرسیدم: روزى که مشکوک است روز رمضان است آیا روزه گرفته شود یا نه؟ حضرت پاسخ دادند: شک وارد یقین نمىشود. با رؤیت هلال رمضان روزه بگیر و با رؤیت هلال شوال افطار کن.
3 - احتیاط: گاهى برا ى مکلّف، اصل تکلیف محرز است، اما در متعلق تکلیف شک دارد. اینجا احتیاط جارى مىشود. در روایات متعددى در مورد احتیاط در دین پافشارى شده است: - روایت عبدالرحمن بن حجاج: سئلتُ ابا الحسن عن رجلین أصابا صیداً وهما محرمان. الجزاء بینهما او على کلّ واحد منهما جزاء؟ قال: بل علیهما ان یجزى کلّ واحد منهما الصید فقلت: ان بعض اصحابنا سألنى عن ذلک فلم أدر ما علیه قال: اذا اصبتم بمثل هذا ولمتدروا فعلیکم الاحتیاط حتى تَسْئَلُوا عنه وتعلموا؛
از امام ابوالحسن در مورد دو مردى که در حال احرام صید کردهاند سؤال کردم آیا جزاء، بین هر دو تقسیم مىشود یا بر هر یک از آنها یک جزاست؟ حضرت فرمود: بر هر یک لازم است جزاى صید را پرداخت کنند. من گفتم: برخى از اصحاب ما، در این مورد از من سؤال کردند، ولى من جوابش را نمىدانستم. حضرت فرمود: هرگاه به مثل چنینحادثهاى دچار شدید و پاسخش را نمىدانستید باید احتیاط کنید تا از آن سؤال کرده و در مورد آن اطلاع کسب نمایید. - روایت عمرو بن حنظله از امام صادق: وانّما الامور ثلاثة: امر بیّن رشده، فیتّبع و امر بیّن غیّه، فیجتنب و أمر مشکل یردّ علمه الى الله والى رسوله. قال رسول الله: حلال بیّن وحرام بیّن وشبهات بین ذلک. فمن ترک الشبهات نجى من المحرّمات ومن اخذ بالشبهات ارتکب المحرمات و هلک من حیث لا یعلم؛ کارها سه قسم است: کارى که رشد و کمال آن معلوم است پس، از آن پیروى مىشود، کارى که گمراهى آن آشکار است پس، از آن اجتناب مىشود و کارى که تشخیص آن مشکل است، پس علم آن به خدا و رسولش برمىگردد. پیامبر اسلام فرمودند: امورى است که حلال بودنش آشکار و حرام بودنش روشن است و شبهاتى بین آنها است. پس هر کس شبهات را رها کند، از محرمات نجات مىیابد و هر کس شبهات را انجام دهد، محرمات را مرتکب شده و ندانسته، هلاک مىشود.
حجت نبودن قیاس و رأى
یکى از ویژگىهاى مذهب اهلبیت: مقابله با قیاس در احکام شرعى است. اهلبیت: درباره قیاس دو موضع کلى اتخاذ کردند: موضع اثباتى: از دیدگاه آنان بشر به هر حکمى از احکام نیاز داشته باشد در کتاب و سنت وجود دارد و دیگر به منابع ظنىِ غیرمعتبر نیاز نخواهد داشت. امام صادق مىفرماید: ما من شیء إلّا وفیه کتاب أو سنة؛
هیچ چیزى نیست جز آن که در مورد آن کتاب یا سنت وجود دارد. موضع نفى: طبق این دیدگاه قیاس را مذمت کردند. در این راستا ائمه: واکنشهاى مختلفى در مورد آن نشان دادند: یکى نکوهش آن و نسبت دادن قیاس به شیطان، چنان که امیر مؤمنان مىفرماید: إیّاکم والقیاس فى الأحکام، فإنّه أوّل من قاس إبلیس؛
مبادا در احکام شرعى قیاس کنید! زیرا اولین کسى که قیاس کرد شیطان بود. عکسالعمل دوم این بود که برخى تناقضهاى شیوه قیاس را در احکام برملا ساختند.
1 - تناقضات قیاس: عن أبان بن تغلب، عن أبى عبداللّه قال: إنّ السنة لا تقاس. ألا تَرى أنّالمراةتقضی صومها ولا تقضی صلاتها؟ یا أبان إنّ السنة إذا قیست محق الدین؛
ابان گوید: امام صادق فرمودند: در سنت قیاس راه ندارد، مگر نمىبینى که زن [در ایام عادت ماهانه] روزهاش را قضا مىکند، ولى نمازش را قضا نمىکند. اى ابان! اگر سنت قیاس شود، دین از بین مىرود.
2 - مذمّت قیاس: امیر مؤمنان فرمود: لا تقس الدین، فإنّ امرَ الله لایقاس و سیأتى قوم یقیسون وهم اعداء الدین؛
در دین قیاس نکن؛ زیرا امر الهى قیاس بردار نیست و به زودى عدهاى مىآیند که اهل قیاسند و آنان دشمنان دین خدا مىباشند.
3 - ذمّ رأى: عن ابوبصیر قلت لابى عبدالله: ترد علینا اشیاء لیس نعرفها فى کتاب اللّه ولا سنة، فننظر فیها؟ قال: لا اما انّک ان اصبت لم توجر و ان اخطأت کذبت على اللّه عزّوجلّ؛
ابوبصیر گوید به امام صادقعرض کردم چیزهایى بر ما وارد مىشود که حکم آن را در کتاب و سنت نمىیابیم، آیا در آن نظر کنیم [به رأى و قیاس عمل نماییم]. حضرت فرمودند: خیر؛ زیرا اگر به واقع برسى مأجورنیستى و چنان چه خطا کنى به خداوند عز و جل دروغ بستهاى.
ناسخ و منسوخ ائمه:
در مواردى به وجود ناسخ و منسوخ در روایات تصریح کردهاند، مانند روایت محمد بن مسلم از امام صادق: قلت له: ما بال اقوام یروون عن فلان و فلان عن رسول اللّه ولا یتّهمون بالکذب فیجیء منکم خلافه؟ قال: ان الحدیث ینسخ کما ینسخ القرآن؛
به امام صادق عرض کردم چگونه اقوامى را که به واسطه افرادى از پیامبر روایت مىکنند متّهم به کذب نمىشوند در حالى که از جانب شما خلاف آن رسیده است؟ حضرت فرمود: حدیث همانند قرآن نسخ مىشود.
عام و خاص در کتابهاى قانونى
معمولاً پس از برخى مادّهها، تبصرههایى براى موارد استثنایى و غیره ذکر مىشود. کتاب و سنت نیز برخى الفاظش عام و برخى دیگر خاص است. از این رو فقیه باید براى استنباط احکام، عام و خاص را با یکدیگر ملاحظه کند. امیر مؤمنان منشأ اشتباه برخى از دریافتهاى مردم را از کتاب و سنت، عدم آشنایى با عام و خاص مىداند و مىفرماید: قد کان یکون من رسول اللّه الکلام له وجهان: کلام عام و کلام خاص مثل القرآن و قال اللّه عز وجل فى کتابه: «ما آتاکم الرسول فخذوه وما نهاکم عنه فانتهوا» فیشتبه على من لم یعرف و لم یدر ما عنى اللّه به و رسوله....
گاهى کلامى از رسول خدا دو جهت دارد: کلام عام و کلام خاص همانند قرآن. و خداوند فرمود «هر چه از پیامبر به شما رسید آن را اخذ کنید و از آنچه نهى کرد دورى کنید» لذا بر کسى که آگاه نیست مشتبه مىشود که خدا و رسولش چه قصد کردهاند.
واجب و مستحب
حضرت على در حدیث ذیل، واجب و مستحب را تبیین کرده است: عن ابى عبداللّه عن آبائه: قال: قال امیر المؤمنین السنة سنتان: سنة فى فریضة الأخذ بها هدى و ترکها ضلالة و سنة فى غیر فریضة الأخذ بها فضیلة و ترکها الى غیر خطیئة؛
امام صادق از پدران گرامىاش نقل مىفرماید که حضرت على فرمودند: سنت بر دو قسم است: سنت واجب که عمل به آن موجب هدایت و ترکش مستلزم گمراهى است و سنت غیر واجب که انجام آن موجب ارزش و ترکش مستلزم گناه نیست
اجتهاد و تقلید
مردم در زندگى روزمره خود در کارهاىشان به کارشناس و خبره مراجعه مىکنند، چنانکه مریض به دکتر و پزشک مراجعه مىکند. در امور دینى نیز افرادى که از مباحث دینى آگاهى لازم را ندارند، باید به کارشناسان دینى (فقیهان)، مراجعه کنند. بر این مطلب در احادیث به شیوههاى گوناگونى تأکید شده است.
1 - اصل لزوم تقلید: حضرت مهدى عج در حدیثى مىفرمایند: ... وأمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلى رواة حدیثنا فإنّهم حجّتى علیکم وأنا حجّة اللّه؛
در حوادثى که پیش مىآید به راویان حدیث ما رجوع کنید، زیرا آنان حجت من بر شما و من خود حجت خدایم. در حدیثى امام رضا در پاسخ به سؤال على بن مسیب همدانى بر لزوم تقلید تصریح مىفرماید: شُقّتى بعیدة ولست اصل إلیک فى کل وقت، فممن آخذ معالم دینى؟ قال: من زکریّا بن آدم القمّى المأمون على الدین والدنیا؛
مسافتم طولانى است و در هر زمان نمىتوانم به شما دسترسى داشته باشم پس از چه کسى دستورات دینى خود را بگیرم؟ حضرت فرمود: از زکریا بن آدم قمى که درمورد دین و دنیا امین است.
2 - شرایط مرجع تقلید: بدیهى است کارشناس دینى باید برخى ویژگىها داشته باشد. در برخى روایات براى مرجع تقلید علاوه بر داشتن مقام علمى و فقهى، تعهد و خودساختگى از جمله آن شرایط شمرده شدهاست: فامّا من کان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً على هواه، مطیعاً لامر مولاه، فللعوام ان یقلّدوه، و ذلک لا یکون الّا بعض فقهاء الشیعة لا کلّهم؛
هر یک از فقها که خودنگهدار بوده و دینش را حفظ کند و با هواى نفسانى خویش به مخالفت برخیزد و از دستور مولایش اطاعت کند، عوام باید از او تقلید کنند و این ویژگىها تنها در برخى از فقهاى شیعه وجود دارد.
معیار حجیت اجماع اجماعى که معصوم در آن داخل نیست، حجیت ندارد. امام صادق در نامهاى که براى یاران خویش نوشت و آنها را به بررسى و دقت در آن و تعهد نسبت به آن فرا خواند، به این نکته اشاره مىکند: ... وقد عهد الیهم رسول اللّه قبل موته فقالوا نحن بعد ما قبض اللّه عز و جل رسوله سعینا ان نأخذ بما اجتمع علیه رأى الناس بعد قبض الله رسوله و بعد عهده الذى عهده الینا و امرنا به مخالفاً لِلّه و لرسوله فما احد اجرأ على اللّه و لا ابین ضلالة ممن اخذ بذلک و ...؛ و رسول خدا قبل از وفاتش، با آنان عهد نمود ولى آنان گفتند ما پس از این که رسول خدا از دنیا رفت، مىتوانیم به آنچه رأى و نظر مردم بر آن جمع شد، عمل کنیم، البته پس از وفات رسول خدا و پس از عهدى که با ما بسته بود. این کار را به خاطر مخالفت با خدا و رسولش انجام دادند. هیچکس باجرأتتر بر خدا و گمراهىاش روشنتر از کسى که به آن عمل کند نیست.
لفظ «أَوْ»
معانى حرفى از مباحث مهم اصولى است و بحثهاى مفصّلى درباره آن صورت گرفته است. یکى از آن حروف، حرف «اَوْ» است که اساس واجب تخییرى است. از این رو فقها به آن توجه کردهاند. در روایات نیز به آن توجه شده است، چنان که امام صادق در روایتى مىفرماید: کل شىء فى القرآن «أوْ» فصاحبه بالخیار یختار ما شاء؛
هرچه در قرآن لفظ «أوْ» دارد، پس صاحب آن مختار است، مىتواند هر کدام را که بخواهد انتخاب کند.
دوران امر بین حلال و حرام
از جمله مواردى که براى مکلفان شک و تردید پیش مىآید دوران بین حلال و حرام است. ائمه: براى رفع حیرت مکلفان قاعدهاى تأسیس کردهاند. امام صادق این قاعده را در روایتى بیان فرمودهاند: کل شىء فیه حلال و حرام فهو لک حلال حتى تعرف الحرام منه بعینه فتدعه؛
هرچیزى که در آن هم حلال و هم حرام وجود دارد، براى تو حلال است تا زمانى که حرام را به طور مشخص بشناسى، پس آن را رها کن
ثبوت احکام شرعى
در همه زمانها بدون تردید زمان و مکان در اجتهاد نقش به سزایى دارد، اما قلمرو تأثیرگذارى آنها محدود به مصادیق و موضوعات احکام مىشود؛ یعنى ممکن است مصداقى در اثر گذر زمان و پدید آمدن شرایط جدید سیاسى - اجتماعى از موضوعى خارج و تحت موضوع و عنوان دیگرى قرار گیرد و در نتیجه حکم آن نیز تغییر کند، بدون این که احکام الهى تغییر یابند. بر این اساس، احکام الهى پیوسته ثابتند، هرچند تغییر در موضوع حکم امرى اجتناب ناپذیر است. حدیث ذیل بر ثبوت و پیوستگى زمانى احکام الهى دلالت دارد: عن زرارة قال: سألت أبا عبدالله عن الحلال والحرام، فقال: حلال محمد حلال الى یوم القیامة وحرامه حرام الى یوم القیامة، لا یکون غیره ولا یجیء غیره؛
زراره گوید از امام صادق در مورد حلال وحرام سؤال کردم. حضرت فرمود: حلال پیامبر تا روز قیامت حلال و حرام او نیز تا روز قیامت حرام است و تغییر نخواهد کرد و چیزى جاىگزین آن نخواهد شد.
ثبوت احکام شرعى براى همه مکلفان
احکام الهى میان همه مکلفان مشترک است و کسى استثنا نمىشود. توضیح آن که بیانات شارع برخى به صورت غیر خطاب است، مثل: «لِلّه على الناس حجّ البیت من استطاع إلیه سبیلاً» بدون تردید اینگونه بیانات، عمومیت دارد. اما بعضى از بیانات او به صورت خطاب است. برخى از اصولیون معتقدند اینها مختص به مشافهین است و ربطى به دیگران ندارد. البته همگى بر این نکته اتّفاق نظر دارند که به هر حال تکالیف به مخاطبین آنها اختصاص ندارد و همه افرادى که مسلمانند مکلف به این تکالیف بوده، هر چند در اختصاص و عدم آن نسبت به مشافهان اختلاف نظر است. در حدیث ذیل امام صادق بر عمومیت احکام براى تمامى مکلفان تأکید فرموده است: ... لان حکم اللّه عز و جل فى الأولین والآخرین و فرائضه سواء علیهم الّا من علة او حادث یکون الاولون والآخرون ایضاً فى منع الحوادث شرکاء والفرائض علیهم واحدة یسأل الأخرون من اداء الفرائض عما یسأل عنه الأولون و یحاسبون عما به یحاسبون؛ زیرا حکم خداوند در انسانهاى مرحله اول و بعدىها و واجبات او نسبت به آنان مساوى است، مگر آن که دلیلى یا حادثهاى پیش آید و نیز همه انسانهاى اولى و غیر آنها در منع حوادث مشترکند و واجبات بر آنها یکسان است. از انسانهاى بعدى در انجام واجبات آنگونه سؤال مىشود که از انسانهاى اولى سؤال مىشود و همانگونه نیز محاسبه مىشوند.
منابع فقه
احکام شرعى داراى منابعى است که مهمترین آنها کتاب و سنت است. ایوب بن حر در روایتى به نقل از امام صادق مىگوید: کلّ شىء مردود الى الکتاب والسنة؛
هر چیزى به کتاب و سنت برمىگردد. رسول گرامى اسلام نیز در روایت زیر به این نکته اشاره فرموده است: إنّی تارک فیکم الثقلین ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا أبداً، کتاب اللّه وعترتی أهل بیتی و إنهما لن یفترقا حتّى یردا علیّ الحوض؛
من در میان شما دو شىء گرانبها گذاردم که اگر به آنها تمسک کنید هرگز گمراه نخواهید شد: یکى کتاب خدا و دیگرى اهلبیت من و آنها از یکدیگر جدا نمىشوند تا این که پیش حوض بر من وارد شوند.
دوره تدوین
از هشام بن حکم تا ابن جنید اسکافى در دوره گذشته، مباحث اصولى ضمن مباحث فقهى بیان مىشد، ولى در این دوره، علم اصول استقلال نسبى خود را باز یافته و به صورت مستقل، تألیف و نگارش یافت. ظاهراً اولین نویسنده در علم اصول، هشام بن حکم، شیخ متکلمان امامیه (م 179ق) بوده که کتاب الالفاظ و مباحثها را تدوین نموده است. البته گفته شده که نخستین اثر اصولى از شافعى (متوفاى 204ق) است، ولى از آنجا که هشام پیش از شافعى مىزیسته، تقدّم در تألیف براى او ثابت مىشود. متأسفانه از کتابهاى نخستین اصولیان شیعى چیزى در دسترس نیست و تنها نام آنها در تاریخ باقى مانده است. شایان توجه است که دانشمندان شیعه پیش از اهل سنت پارهاى از مسائل علم اصول را تدوین کردند، لکن این به منظور استنباط احکام فرعى از طریق مسائل اصولى نبود، چه در این زمان، هنوز پیشوایان مذهبى، در قید حیات بودند و شیعه با وجود آنان، از به کار بردن مسائل اصولى، بىنیاز بود، بلکه غالباً مىخواستند از عقاید خاص خود، در مقابل اهلسنت دفاع کنند، از این رو بیشتر در مسائلى، از قبیل «اختلاف الحدیثین»، «ابطال القیاس» که خود درباره آنها نظرى خاص داشتند دست به تألیف زدند. اما اهل سنت، گرچه دیرتر از شیعه، کار تدوین را آغاز کردند، لکن بنابه دلایلى، زودتر از آنان به فکر طرح و تکمیل این علم بودند که برخى از آنها عبارتاند از:
1. با رحلت پیامبر سنت را که از مهمترین منابع احکام است، از دست دادند.
2. آنچه به طریق صحیح از پیامبر به ایشان رسیده بود براى رفع تمام نیازهاى مذهبى آنان کافى نبود. از این رو از همان آغاز، مسئله رأى و اجماع را مطرح کردند، سپس براى جبران کمبود، به قیاس، فتواى اهل مدینه، مصالح مرسله و استحسان متوسل شدند و به تدریج در این زمینه کتابهایى نگاشتند.
در این عصر، دانشمندان اصولى، به مباحث الفاظ، عام و خاص، قیاس، ناسخ و منسوخ و... توجه کردند. امتیازهاى این دوره
1- قبل از دوره تدوین، مسائل علم اصول، ضمن مسائل فقهى مطرح مىشد، ولى علم اصول در این دوره، استقلال خود را به دست آورد؛
2- علم اصول در این دوره، مراحل ابتدایى خود را طى مىکرد و هنوز مسائل فقهى پیچیده و بغرنج مطرح نشده بود، لذا سادگى خاص خود را داشت و به دقتها و موشکافىهاى عصرهاى متأخر دچار نشده بود
3- گرچه بحثهاى کلامى در عهد امویان آغاز شده بود و در عهد عباسیان رونق گرفت، ولى چون در این دوره هنوز مبارزات کلامى، مانند قرن سوم به بعد شدت نگرفته بود و علاوه بر این، دستکم پیشوایان مذاهب از ورود در این مسائل، ابا داشتند و حتى احیاناً پیروان خود را از آن منع مىکردند، لذا مسائل کلامى و همینطور مباحث منطقى که از لوازم بحثهاى کلامى است، در علم اصول وارد نشده بود. نگارش مباحث هر علمى در آغاز با تکنگارى در برخى از موضوعات و مسائل مهم آن شروع مىشود، آن گاه پس از تهیه مجموعهاى از مباحث و موضوعات هماهنگ و متناسب با یک محور، زمینه براى سامان دهى و تأسیس یک علم فراهم مىشود. علم اصول فقه نیز در ابتداى پیدایش، به موضوعات مهم فقهى که فقیه را دچار سرگردانى و سردرگمى مىکرد، اختصاص داشت. موضوعاتى از قبیل قیاس، عام و خاص، ناسخ و منسوخ، اختلاف دو حدیث، خبر واحد و...، نخستین مباحث اصولى بودند که در تکنگارىهاى اصولیان شیعه به چشم مىخورد.
معیار کتاب اصولى در مورد اصحاب ائمه:
نکته مهمى که باید در اینجا توجه داشت اینکه شناخت اصولیانى که در زمان معصومین: بودهاند، تنها از طریق عناوین کتابهاى آنان میسّر است و این عناوین بر دو قسماند: یک دسته از عناوین، به صورت روشن و واضح مربوط به علم اصول فقه مىشود، مانند: قیاس، خبر واحد و .... از اینرو اصولى دانستن اینگونه کتابها و رسالهها با مشکل خاصى روبهرو نیست. دسته دیگرى از عناوین که مىتوان آنها را میان علم اصول فقه و علوم دیگر مشترک دانست، مانند: ناسخ و منسوخ؛ زیرا این بحث در اصول و علوم قرآنى مطرح مىشود، هر چند این بحث به صورت بارزترى در کتابهاى اصول قدما مطرح بوده است. در این هنگام به صورت قطعى و مسلّم نمىتوان آن کتاب را اصولى دانست. با این وصف، از آنجا که در کتابهاى اصولىِ قدما بحث ناسخ و منسوخ بسیار مطرح بوده، به احتمال بسیار آن کتاب و مقاله را مىتوان اصولى تلقى کرد، ولى به هر حال قطعى نیست. واژه اصول، واژهاى است که در فرهنگ فقهى قدما اطلاقات گوناگونى داشته است. بر این اساس لفظ اصول را بر اصول دین، اصول فقه، روایات و قواعد فقهى اطلاق مىکردهاند. در نتیجه کتابهایى را که با واژه «اصول» بوده مىتوان به طور احتمالى کتاب اصولِ فقه تلقّى کرد.َّ
هشام یکى از بزرگترین اصحاب امام صادق بود و در علوم مختلف اسلامى تبحر وافى داشت. در فقه، حدیث و کلام، زبان زد خاص و عام و در پاسخگویى به سؤالها بسیار حاضر جواب بود. وى در اصول و غیره مناظرهها و مباحث علمى بسیارى بامخالفان داشت. منزلت او چنان نزد امام صادق والا بود که او را در سنین نوجوانى بر بزرگان اصحاب شیعه مقدم مىداشت. امام صادق در مدح او چنین فرموده است: هذا ناصرنا بقلبه ولسانه ویده؛ او با دل و زبان و دستش ما را یارى خواهد کرد. او شاگرد مستقیم امام صادق و متکلمى متبحر بود و تفکر عقلانى داشت. از این رو، درباره وى گفتهاند: «وهذّب المذهب بالنظر؛ مذهب شیعه را با تفکر و دیدگاه عقلانى تهذیب کرد». در کوفه به دنیا آمد و در اواخر عمرش براى تجارت به بغداد رفت و با امامصادق و فرزندش امام موسى کاظم دیدار کرد و از آنان روایات بسیار نقل نموده است.
هشام از نُه نفر روایت نقل مىکند که عبارتند از: ابو عبدالله، ابوالحسن، ابوعبیده حذاء، ثابت بن هرمز جارود، زراره، سدیر صیرفى، شهاب بن عبدربّه و عمربن یزید.
افرادى که از هشام روایت نمودهاند، هیجده نفرند که برخى از آنان عبارتند از: ابن ابى عمیر، یونس بن عبدالرحمن، نشیط بن صالح، نضر بن سوید، نوح بن شعیب، على بن منصور، داود بن رزین، احمد بن العباس و عباس بن عمرو.
هشام بن حکم کتابها و مصنفات فراوانى دارد. نجاشى تعداد کتابهاى او را به 31 مورد رسانده که بیشتر آنها در مباحث اعتقادى و کلامى است، مانند الامامة، الدلالات على حدوث الاشیاء، المیزان، التدبیر، الجبروالقدر، التوحید و المعرفة والفرائض.دو کتاب اصولى او عبارتند: کتاب الالفاظ و کتاب الاخبار. البته این دو کتاب بهدست ما نرسیده است.
یونس بن عبدالرحمان ابو محمدصاحب آل یقطین یکى دیگر از شاگردان ائمه اطهار: است. او در روزگار خلافت هشام بن عبدالملک دیده به جهان گشود. وى از اصحاب امام کاظم و امام رضا بود. وى هرچند امام صادق7 را در مکه بین صفا و مروه دیده است، ولى از او روایتى نقل نکرده است.
یونس بسیار مورد عنایت امام رضا و اصحاب آن حضرت بود، به گونهاى که آن حضرت بهشت را براى او تضمین کردند. در موارد متعددى مشمول دعاهاى ائمه اطهار: شد. او بیش از بیست سال روزه گرفت. ابن شاذان در فضل او مىنویسد: «کان خیر قمىٍّ رأیته». البته روایاتى نیز در نکوهش یونس وارد شده که بسیارى از آنها ضعیف است و روایات صحیح آن نیز توجیه معقول دارد.
به هر تقدیر او فقیهى بزرگوار بود که فضل بن شاذان درباره مقام فقهى او مىگوید: در اسلام هیچکس از سلمان فارسى فقیهتر وجود نداشت و پس از او هیچ شخصى فقیهتر از یونس بن عبدالرحمان یافت نشد. نجاشى در مورد او مىنویسد: «وکان الرضا یشیر إلیه فى العلم والفتیا» چنانکه در روایت زیر آمده است: عبدالعزیز بن مهتدى خدمت امام رضا رسید و گفت: در همه اوقات نمىتوانیم خدمت شما شرفیاب شویم. پس از چه کسى معالم دین خود را اخذ کنیم؟ حضرت فرمود: از یونس بن عبدالرحمان.
یونس طبق گفته شیخ بیش از سى کتاب دارد و برخى از کتابهاى او را امامان
معصوم: تأیید کردهاند. امام حسن عسکرى پس از آن که کتاب یوم ولیله او را ملاحظه کرد، فرمود: «هذا دینى و دین آبائى وهو الحق کلّه
ابن شهرآشوب نیز مىگوید: یونس داراى سى کتاب است، ولى نجاشى براى اوسى و سه کتاب نقل نموده است. از این تعداد نزدیک بیست کتاب آن مربوط به مباحث فقهى است، ولى یونس کم و بیش در تفسیر قرآن، مباحث اخلاقى، امامت، کلام و اصول فقه نیز کتاب تألیف داشته است. بخشى از تألیفات او عبارتند از: الجامع الکبیر فى الفقه، یوم و لیله، السهو، الفرائض وتفسیر القرآن. کتاب اصولى او به اختلاف الحدیث ومسائله موسوم است، ولى متأسفانه در دسترس نیست. یونس از امام کاظم و امام رضا، ابو ایوب خزاز، ابوبکر حضرى، ابو ثابت، ابن سنان، معاویة بن عمار، هشام بن حکم، هشام بن سالم و... حدیث کرده است.
همچنین ابو عبدالله برقى، ابن ابى عمیر، احمد بن هلال، محمد بن عیسى، شاذان بن خلیل نیشابورى، اسماعیل بن مرّار، عبدالله بن صلت و... از یونس روایت نقل کردهاند.
زیاد بن عیسى ابواحمد ازدىّ مشهور به محمد بن ابىعمیر از اصحاب امام کاظم و امام رضا بود و موقعیت بسیار والایى در میان شیعه و سنى داشت. در زمان
هارون الرشید به زندان افتاد و گویند مأمون او را به قضاوت منصوب کرد. او کتابهاى بسیارى تدوین نمود، ولى گفته مىشود در چهار سالى که او در حبس به سر مىبرد خواهرش کتابهایش را دفن کرد، ولى متأسفانه آنها از بین رفتند. قول دیگراین است که کتابهایش را در اتاقى گذاشتند در اثر باران از بین رفت. لذا از حفظ، حدیث مىگفت و بر این اساس فقهاى شیعه به احادیث مرسل او عمل کردهاند.
ابن ابى عمیر از امام کاظم، امام رضا و امام جواد: حدیث نقل مىکرد. برخى ازراویان او عبارتند از: ابوبصیر، ابن سنان، ابن مسکان، اسحاق بن عمار، جمیل بن دراج، حنان بن سدیر، اسحاق بن هلال، محمد بن فضیل، هشام بن سالم و هشام بن حکم.
همچنین على بن مهزیار، فضل بن شاذان، محمد بن خالد برقى، نوح بن شعیب، احمد بن هلال، ابراهیم بن هشام، على بن سندى، محمد بن عیسى، معاویة بن حکیم و ایوب بن نوح از جمله راویانى مىباشند که از او حدیث نقل کردهاند.
ابن خالد مىگوید: محمد بن ابى عمیر 94 کتاب تصنیف کرد که یکى از آنها مغازى بود. او در زمینههاى کلام و فقه کتابهاى متعددى به
نگارش درآورد که برخى از آنها عبارتند از: کفر و ایمان، بداء، احتجاج در امامت، کتابالحج، المتعه، استطاعت، صلاة، طلاق، رضاع. همچنین در اصول کتاب اختلاف الحدیث را به نگارش درآورد. این کتاب به دست ما نرسیده است. وى احادیث بسیارى از مشایخ اهل سنت شنیده بود، اما به خاطر مخلوط نشدن احادیث شیعه و سنى، از آنان حدیثى نقل نکرد.
او یکى از اصحاب اجماع است که همه بر تصحیح روایاتش اتفاق نظر دارند. مامقانى مىگوید: یکى از نقاط منحصر به فرد ابن ابى عمیر آن است که تمامى فقها روایات مرسل او را پذیرفتهاند.
در مورد زندگانى و تاریخ وفات او در کتابهاى رجالى اطلاع چندانى یافت نمىشود. گفتهاند که او از امام رضا7 روایت نقل مىکرد.
ابنغضائرى درباره او گفته است که ابوالحسن السائح از امام رضا حدیث نقل مىکند ولى حدیث او مأنوس نبوده و به آن اعتماد نمىشود -ابن غضائرى به نقل از محمدتقى تسترى، قاموس الرجال، ج4، ص226
وى کتاب الوجوه و النظائر و کتاب ناسخ و منسوخ را تألیف کرده است که هیچ کدام در دسترس نیست.
حسن بن على، فطحى مذهب بود و به امامت عبدالله بن جعفر اعتقاد داشت، ولى قبل از مرگش به امامت امام رضا رجوع کرد.
او در فقه، تفسیر، پزشکى و غیره تخصّص داشت و در این زمینهها کتابهایى تدوین کرد که تعدادى از آنها عبارتند از: الزیارات، البشارات، المتعة، الصلاة، الطب، التفسیر. وى ظاهراً در اصول کتاب الناسخ و المنسوخ را تدوین کرد که به دست مانرسیده است. وى از امام رضا روایت مىکرد و از خواص آن امام همام به شمار مىآمد و بسیار با هیبت و اهل زهد و تقوا بود و در حدیث به او اعتماد مىشد. وى از جمله اصحاب امام جواد و امام هادى بود و از امام جواد مسائلى را نقل کرده است.
او فرزندان متوکل به نامهاى معتز و مؤید را تعلیم مىداد. روزى نزد متوکل بود که معتز و مؤید وارد شدند. متوکل به وى رو کرد و گفت: کدامیک از دو فرزندان من و یا حسن و حسین نزد تو محبوبتر است؟ او در پاسخ با کمال شجاعت گفت: به خدا سوگند که قنبر غلام على بن ابىطالب از آن دو و از پدرشان بهتر است. متوکل بىدرنگ به خشم آمد و دستور داد زبانش را از پشت گردنش بیرون آوردند و با این کار او به فیض شهادت نایل آمد.
ابویوسف در منطق، لغت، حیوانشناسى، گیاهشناسى و طب صاحب نظر بود و تبحر ویژهاى داشت، اگرچه شهرت او در علوم ادبى و شعر بیشتر بود. نجاشى درباره او آورده است که او در علوم عربى و لغت سرآمد بود.
ثعلب از جمله کسانى است که از او روایت نقل مىکند. کتابهاى او عبارتند از: اصلاح المنطق، الأضداد، المذکر والمؤنث، الطیر، النبات، الوحش، الارضین، الأدویة و کتابى که شعر شعرایى مانند امرؤ القیس، زهیر، نابغه، اعشى و... را در آن گردآورى کرده است. در اصول کتاب الفاظ و کتاب ما اتفق لفظه واختلف معناه را نوشته است که هیچکدام از آنها در دسترس نمىباشد.
ابومحمد ازدى نیشابورى معروف به فضل بن شاذان یکى دیگر از شاگردان ائمه: است که شیخ او را از اصحاب امام هادى و امام حسن عسکرى شمرده است. او همانند یونس و هشام بن حکم مباحثى را در ردّ اهل سنت نوشت. وى مباحث را به شیوه مقارن طرح کرد و در کلام، فلسفه، فقه و مذاهب تخصص ویژهاى داشت و در این زمینه کتابهایى نوشت که برخى از آنها عبارتنداز: کتاب الردّ على الفلاسفة، کتاب الایمان، الاعراض والجواهر، کتاب الامامة، کتابالمسح على الخفین، کتاب الطلاق و.... کتابهاى او به 180 عنوان مىرسد. گفته شده کتاب اصولى وى رسالة اجتماع الامر و النهى است که متأسفانه به دست ما نرسیده است. وى از امام رضا، ابى ثابت، ابن ابى عمیر، حماد بن عیسى، محمد بن سنان، صفوان بن یحیى، عبدالله بن حیله، یونس، محمد بن یحیى، عبدالله بن ولید عدنى صاحب سفیان روایت کرده است.
احمد بن محمد بن عیسى بن عبداللّه بن سعد بن مالک بن احوص بن سائب بن مالک بن عامر اشعرى، ابوجعفرقمى در سال 274 قمرى مىزیست. او درزمینه کلام، اصول و فقه تخصص داشت. ابو جعفر از بزرگان قم و فقیهان بىنظیر آن دیار بود و جاىگاه اجتماعى ویژهاى داشت به گونهاى که سلطان وقت با او ملاقات مىکرد. وى امام رضا را ملاقات کرده بود.
در رشتههاى مختلف علمى کتابهایى تدوین کرده است، مانند کتاب التوحید، فضل النبى و المتعه. او ظاهراً در اصول کتاب الناسخ و المنسوخ را تدوین کرده کهبه دست ما نرسیده است.
او کتاب الوصول الى معرفةالاصول و کتاب الکشف را تدوین کرده که در دسترس نیست. نجاشى در مورد او مىگوید: جداً ضعیف است و به او توجه نمىشود.
على بن ابراهیم در حدیث مورد اعتماد بود و احادیث بسیارى را شنیده و نقل کرده است. او در زمینههاى تفسیر، فقه و کلام تخصص داشته است. کتابهاى او عبارتند از، التفسیر، قرب الاسناد، الشرایع، الحیض، التوحید و الشرک و.... همچنین در اصول کتاب ناسخ و منسوخ را به نگارش درآورده که به دست مانرسیده است. او در علم کلام و فلسفه تخصص داشت و در مناظرهها با مخالفان پیروز مىشد.
شیخ مىگوید: عدهاى از نقل کنندگان کتابهاى فلسفى پیش او جمع مىشدند. او امامى بود و اعتقاد نیکویى داشت.
بعضى از کتابهاى او عبارتند از: الآراء و الدیانات، فرق الشیعة، الجامع فى الامامة، الرّد على اهل المنطق، التوحیدالکبیر، الرد على المنجمین. او در اصول دو کتاب الخصوص والعموم و خبر الواحد و العمل به را تدوین کرد این دو کتاب به دست ما نرسیده است.
او در کلام تبحر خاصى داشت به طورى که نجاشى در مورد او «شیخ المتکلمین» را به کار برده است. وى در زمینههاى کلام و عقاید، تاریخ، مذاهب و ادیان تخصص داشت. او کتابهاى فراوانى داشته است که تعدادى از آنها عبارتند از: الاستیفاء فى الامامة، الردّ على الیهود، الانوار فى تواریخ الائمه، الردّ على الواقفة، الردّ على الغلاة. در
اصول کتابهاى الخصوص و العموم، النقض على عیسى بن ابان فى الاجتهاد، ابطال القیاس و نقض اجتهاد الرأى على بن الراوندى را نوشته که متأسفانه این کتابها به دست ما نرسیده است.
محمد بن عباس که معروف به ابن حجام است در رشتههاى فقه، حدیث و تفسیر تخصص داشت و در نقل حدیث بسیار به او اعتماد مىشد. برخى از کتابهاى او عبارتند از: المقنع فى الفقه و ما نزل من القرآن فى اهل البیت:. او ظاهراً در اصول
کتابهاى الناسخ و المنسوخ والأصول را تدوین کرد که هیچکدام در دسترسنمىباشد . او از بزرگان و محدثان بصره و از اصحاب امام باقر بود که در زمینههاى مختلفى همچون کلام، تاریخ، حدیث، فقه، اصول، تفسیر، طب و فِرَق و مذاهب تخصص داشت. عبدالعزیز بن یحیى کتابهاى بسیار زیادى تدوین کرد که صفین، خوارج، نکاح، طلاق، اطعمه و اشربه، صلاة، صوم، اخبار المهدى(عج) و تفسیر از جمله آنهاست. کتاب اصولى او «الناسخ و المنسوخ» نامیده شده که به دست ما نرسیده است.
او از خاندان ابوطالب بود. شیخ طوسى مىگوید: او شیعه امامى بود و روش مستقیمى داشت، اما در آخر عمر وضعیت ذهنى او به هم ریخت و کتبى را در غلوّ تصنیف کرد. وى در زمینههاى کلام، مذاهب، فقه، منطق، تفسیر، اخلاق و... تخصص داشت و کتابهاى فراوانى در این زمینهها تدوین کرد مانند: التوحید، فساد اقاویل الاسماعیلیة، الردّ على ارسطاطالیس، الفقه على ترتیب المزنّى، الآداب و مکارم الاخلاق، التفسیر. در اصول کتابهاى الردّ على اصحاب الاجتهاد فى الاحکام و کتاب الاصول را نوشت که در دسترس نمىباشد. او سالیان درازى در مکه به منصب قضاوت مشغول بود و در علم فقه و اصول تخصص داشت. وى کتابهایى به نام الحج و الردّ على اهل القیاس را نگارش کرد. این اثر نیز امروزه در دسترس نیست. - محمد بن احمد بن داود بن على ابوالحسن - م 368ق -
ابن داود از بزرگان محدثان و فقیهان قم بود. ابوعبد الله حسین بن عبیدالله گوید: هیچکس را از او باحافظهتر و فقیهتر و عالمتر به حدیث نیافتم. او وارد بغداد شد و نقل حدیث مىکرد و در سال 368 ق وفات یافت و در قبرستان قریش دفن شد. گرایش عمده او فقه، حدیث و رجال بود و از اینرو کتابهاى متعددى در این زمینهها تدوین کرد که تعدادى از آنها عبارتند از: البیان عن حقیقة الصوم، الممدوحین والمذمومین، المزار، الذخائر. وى ظاهراً در علم اصول فقه کتاب الحدیثین المختلفین را تدوین کرده که به دست ما نرسیده است.
وى از بزرگان نیشابور بود که در علم کلام تبحر داشت. در علوم مختلف کتابهایى تدوین کرد. ابطال القیاس کتاب اصولى اوست که به دست ما نرسیده است.
او فقیه و متکلمى زبردست بود که در نیشابور زندگى مىکرد. وى کتابهاى متعددى از جمله: الامامة، الفرائض و در اصول کتاب الأصول را نوشت. اساتید و مشایخ او عبارتند از: محمد بن یعقوب أصمّ، عبدالله بن الحسین بصرى و أبوبکر محمد بن عبدالله شافعى.
دوره کمال و استقلال
از ابن جنید تا ابن زهره- در این دوره، علم اصول، سادگى نخستین خود را از دست داد و به کمال رسید و تا حدودى از آمیختگى با مسائل علم کلام، رهایى یافت. شیعه در این عصر که غیبت کبرا به وقوع پیوست (334ق)، به علت دسترسى به امامان یا نواب خاص، نیاز چندانى به اجتهاد نیست. در این دوره، اولین کسانى که فقه را از شکل نقل متون روایى، خارج ساخته و اجتهاد شیعى را گسترش دادند، ابن ابى عقیل عمانى و ابن جنید اسکافى بودند. ابن عقیل عمانى نگارنده اثر فقهى مشهور المتمسک بحبل آل الرّسول در زمره متکلمان شیعى قرار داشت. او خبر واحد را معتبر و حجت نمىدانست و بنابر آنچه از آرا و فتاواى وى برمىآید روش فقهىاش بر قواعد کلّى قرآنى و احادیث مشهور و مسلّم، استوار بود. ایشان در مواردى که قاعدهاى کلى در قرآن وجود نداشت و در احادیث، استثناهایى براى آن ذکر شده بود، عموم و کلیت قاعده مزبور را حفظ مىکرد.
ابن جنید اسکافى نیز اگرچه از متکلمان پرآوازه شیعى به شمار مىآمد و آثار کلامى بسیارى داشت، اما از نظر فقهى، پیرو مکتب اصحاب الحدیث بود. او خبر واحد را حجت مىدانست و در استنباط احکام فقهى، به روش تحلیلى و استدلال عقلى اعتقاد داشت، به گونهاى که به پیروى از قیاس و رأى، متهم شد، لکن او براى دفاع از خود کتاب کشف التمویه و الالباس على اغمار الشیعة فى امر القیاس را تدوین کرد.
پس از این دو دانشمند، شیخ مفید (متوفاى413ق) اجتهاد شیعه را سازماندهى کرد و در زمینه اصول فقه، کتاب التذکرة باصول الفقه را تألیف کرد، که خوشبختانه امروزه این کتاب در دسترس پژوهشگران دینى قرار دارد. او در این کتاب به خوبى از کتاب، سنت، عقل و اجماع، سخن به میان آورده و مباحث الفاظ را به شیوه بدیعى بر اساس قرآن تنظیم کرده است. او در این کتاب، خبر مرسل مورد اتفاق و همچنین استصحاب را حجت دانسته و تخصیص عام را با خبر واحد جایز ندانسته است. پس از شیخ مفید، سید مرتضى (متوفاى 436 ق) مباحث اصولى را به شیوهاى مقارن و تطبیقى به طور گسترده مطرح کرد و در کتاب الذریعة الى اصول الشریعة از خلط مباحث اصولى به کلامى، اعتراض کرده و موضوع علم اصول را «ادله فقه به طور اجمالى» دانسته است. ایشان همچنین با استدلالهاى فراوان، عدم حجیت خبر واحد را تبیین کرده است. شیخ طوسى (متوفاى 460ق)، معاصر و اندکى پس از سید مرتضى، مباحث اصولى را تنقیح کرد و با دلایل گوناگون، حجیت خبر واحد را از طریق شیعه اثبات نمود. ایشان معتقد بود که نمىتوان استعمال را دلیل حقیقت پنداشت، آن گونه که به سید مرتضى و پیروانش نسبت دادهاند. پس از شیخ، مجامع علمى به آراى اصولى بسیار توجه کردند، به گونهاى کهنزدیک به یک قرن آرا و اندیشههاى اصولى شیخ بر حوزههاى شیعه حکمفرما بود
. امتیازهاى این دوره
1- علاوه بر عرضه فقه به نصوص کتاب و سنت، خود نصوص نیز بررسى مىشود بر اساس قواعد و اصول یاد شده در آنهاست، به گونهاى که استنباط مبتنى بر اصول و قواعد کلى شده بود، در حالى که در مرحله گذشته تنها به ارائه نصوص اکتفا مىشد؛
2- جدایى مباحث فقهى از اصولى، زیرا در گذشته با یکدیگر مورد بحث قرار مىگرفتند؛
3- سید مرتضى در این دوره مباحث اصول فقه را از اصول عقاید جدا کرد؛ 4- نظریه عدم جواز عمل به خبر واحد، به شیعه نسبت داده شد.
او فقیه ممتازى در شیعه به شمار مىآید. نجاشى مىگوید: از برخى اساتید خود شنیدم که مىگفتند: نزد او مال و شمشیرى از امام زمان (عج) وجود داشت.
وى در علوم فقه، اصول و کلام کتابهاى فراوانى تدوین کرده است. کتاب تهذیبالشیعة لاحکام الشریعة او معروف است کتابهاى اصولى دیگر وى عبارتند از: کشف التمویه و الإلباس على اُغمار الشیعة فى امر القیاس، إظهار ما ستره أهل العناد منالروایة عن ائمة العترة فى أمر الاجتهاد، استخراج المراد من مختلف الخطاب،الفسخ على من أجاز النسخ و الافهام لأصول الأحکام. این کتابها نیز در دسترسنمىباشد. در زمان ابن جنید، یعنى اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم قمرى به تدریج، شیوه استدلال عقلى در مقابل روش اخبارى خودنمایى کرد. در بروز چنین شیوهاى در فقه دو شخصیت نقش بهسزایى داشتند: یکى از آنها ابن ابىعقیل و دیگرى ابنجنید بود که نقطه اشتراک این دو فقیه، گرایش به مباحث استدلال عقلى در فقه است. در آن زمان اهل حدیث و اخباریان بر مراکز علمى شیعه نفوذ فراوانى داشتند، ولى با بروز این دو فقیهِ برجسته شیعى به تدریج از این نفوذ کاسته شد. ابن جنید در مباحث فقهى از روش تفکر عقلانى بهره مىبرد و خبر واحد را نیز حجت مىدانست. همچنین گفته شده که به حجیت قیاس اعتقاد داشت، لذا کتابهاى او متروک و به آنها استناد نشده است.هرچند چنین معروف است که او اهل قیاس بود، ولى این نسبت معلوم نیست تإ؛ثتک چه حد صحیح باشد. همچنین روشن نیست که آیا او به قیاس اولویت اعتقاد داشته یا قیاس منصوص العله و یا قیاسى که از نظر شیعه باطل است.
او از بزرگان فقها و محدثان شیعه مىباشد که کتابهاى متعددى نوشته است. در سال 355ق وارد بغداد شد و بزرگان (علماى شیعه) از او حدیث مىشنیدند. وى سال 381 در رى وفات کرد و آثار گرانبهایى به جاى گذاشت. کتابهاى التوحید، علل الشرایع، المقنع فى الفقه، معانى الاخبار، من لا یحضره الفقیه، الخصال، مختصر تفسیر القرآن از جمله آنهاست. ظاهراً در مباحث اصولى نیز کتاب الناسخ و المنسوخ رانگاشته که به دست ما نرسیده است.
او در زمینه امامت و اصول اطلاعات وسیعى داشت. کتابهاى وى عبارتند از: کتاب الامامة، کتاب الاستفادة فى الطعون على الاوائل والردّ على اصحاب الاجتهاد والقیاس.
او در زمینههاى مختلف کتابهایى را به نگارش درآورد که پارهاى از آنها عبارتند از: المعاش والکسب، المیرة و ما جاء فى اخلاق المؤمنین.
او در اصول رسالة فى اصول الفقه را تدوین کرده ولى امروزه در دسترس نمىباشد. - محمد بن محمد بن نعمان بن عبدالسلام بن جابر بن نعمان بن سعید عربى عکبرى (336 یا 338 - 413ق) الف) زندگى نامه ابن نعمان ملقب به شیخ مفید، در سال 336 یا 338 ق در روستایى به نام عکبراء از توابع بغداد تولد یافت. او از همان کودکى به علم و ادب، اشتیاق فراوانى داشت، به طورى که در دوران طفولیت «ابن المعلّم» لقب گرفت. شور فراوان و پشتکار علمى او بدانجا رسید که در سن پنج سالگى از ابن ابى الیاس اجازه روایت گرفت، چنان که هفت سال و چند ماه داشت که از ابن سماک روایت نقل کرد.
محمد بن نعمان با پدر خویش براى فراگیرى علم و دانش به بغداد که در آن روزگار از مراکز علمى مهم جهان اسلام محسوب مىشد، سفر کرد. وى از محضر اساتید صاحب نام آن دوران بهرههاى علمى بسیارى برد؛ فقه را نزد جعفر بن محمدبن قولویه فرا گرفت و از محضر ادیب و مورخ چیرهدست، محمد بن عمران مرزبانى مؤلف معجم القراء علم روایت آموخت. علم کلام را در محضر مظفر بن محمد و ابویاسر و ابن جنید اسکافى آموخت.
شیخ در علوم مختلف اسلامى تبحرى بىوصف داشت، او در اصول، فقه، کلام، تفسیر و تاریخ کتابهاى گرانقدرى نوشت. در فقه المقنعه، در کلام اوائل المقالات و تصحیح الاعتقاد و در تاریخ الارشاد را مىتوان نام برد. یکى از ویژگىهاى بارز و کمنظیر شیخ مفید در مباحث علمى، مناظرهها و گفتوگوهایى است که با علماى مذاهب دیگر انجام داد. بخشى از این مناظرهها در کتاب الفصول المختاره آمده است. مناظرههاى او طبق اصول علمى و همراه با متانت بود و روح ادب اسلامى در آنها موج مىزد. وى در مباحث مختلف کلامى، فقهى، اصولى و... با صاحبان مذاهب مناظره کرد و در همه آنها با سربلندى و اقتدار به دفاع از نظریههاى علمى شیعه پرداخت. براى نمونه در جلسهاى که گروه بسیارى از فقها و متکلمان حضور داشتند، از او چنین سؤال شد که چه دلیلى بر ابطال قیاس در احکام شرعى وجود دارد؟ شیخ پاسخ داد: دلیل بر ابطال قیاس این است که حکمى که خصم من گمان مىکند اصلى است که بر مبناى آن قیاس صورت مىگیرد و فرع از آن استخراج مىشود، از سوى خداوند ممکن است در حادثهاى که همان حکم را دارد، به خلاف آن تعبد کند، با این که آن حادثه همان حقیقت را دارد و تمامى صفات آن را بىکم و کاست داراست. پس اگر قیاس صحیح باشد از نظر عقلى، تعبد (شارع) در آن حادثه به خلاف حکمش جایز نبود، مگر در صورتى که آن حادثه حالش مختلف شود و صفاتش تغییر کند و این جواز عقلى با چنین توصیفى دلیل بر ابطال قیاس در شرعیات است.
یکى دیگر از صفحههاى زرّین زندگى علمى شیخ، توجه عمیق او به مسائل روز جامعه اسلامى است و به حق مىتوان او را عالم به زمان دانست. مثلاً در میان کتابهاى شیخ، المسائل الصاغانیه وجود دارد که در آن به شبهههاى عالم حنفى بر فقه شیعه، پاسخ داده است. هم چنان که کتاب المسائل السرویه پاسخ شیخ به مسائلمردم سارى است. شیخ مفید در رشتههاى مختلف علمى از محضر اساتید و فرزانگان بسیارى بهره برد. سید محسن امین در اعیان شیعه تعداد آنان را به 56 نفر رسانده است که به اسامى تعدادى از آنان اشاره مىشود
1- احمد بن ابراهیم صُمیرى 2-احمد بن حسین بصرى 3- حسن بن فضل رازى 4- جعفر بن محمد بن قولویه قمى 5- على بن مالک نحوى 6-محمد بن احمد اسکافى 7- محمد بن على بن الحسین (شیخ صدوق) 8-محمدبنعمران مرزبانى 9- محمد بن محمد بن طاهر شریف 10- محمد بن احمد صفوانى.
همچنین در مکتب شیخ، شاگردان بزرگى ظهور کردند که بعدها هر کدام مشعل فروزانى بر کورهراههاى تاریخ شدند. نام برخى از آنان عبارتند از 1- سید مرتضى علم الهدى 2- سید رضى 3- سلار بن عبدالعزیز دیلمى 4- محمد بن على کراجکى 5-احمد بن على نجاشى 6- محمد بن حسن شیخ طوسى 7 - محمد بن حسن بن حمزه جعفرى.
شیخ مفید تألیفات گسترده و متنوعى دارد که عدد آنها به دویست کتاب مىرسد. شیخ طوسى مىگوید: او نزدیک به دویست تصنیف بزرگ و کوچک دارد و فهرست کتابهاى او معروف است.
علامه سید محسن امین 195 کتاب و رساله براى شیخ مفید شمرده است. شیخ مفید اولین اصولى شیعه است که براى نخستین بار تألیف جامعى در ابواب مختلف اصول ارائه کرد، گرچه پیش از وى علماى شیعه تکنگارىهایى در پارهاى از مسائل اصولى، مانند عام و خاص و مباحث الفاظ به نگارش درآورده بودند. به هر حال کتابهاى اصولى ایشان عبارتند از: 1- التذکرة بأصول الفقه 2- مسألة فى القیاس 3- کتاب فى القیاس 4- مسألة فىالاجماع 5- المقالات 6- کتاب اصول الفقه 7- کتاب اجتهاد الرأى 8- کتاب الرسالة الى اهل التقلید.
گفتنى است کتاب التذکرة بأصول الفقه به احتمال قوى تلخیصى از کتاب اصول الفقه باشد، زیرا مرحوم نجاشى در رجال و علامه محسن امین در اعیان الشیعه و شیخ طوسى در الفهرست، ضمن کتابهاى او نامى از التذکره نبردهاند و تنها به ذکر کتاب اصول الفقه بسنده کردهاند. شاهد دیگر اینکه کراجکى (م 449 ق) در مقدّمه اصل این جزوه مىنویسد: «مختصر التذکرة بأصول الفقه، استخرجته من کتاب شیخنا المفید».
شیخ مفید در این کتاب مباحث اصولى را به صورتى منظم و جامع آورده است و در کتاب اوائل المقالات مباحثى را به صورت پراکنده درباره اخبار متواتر و واحد، اجماع، امر به سبب و... آورده است. این کتاب از چهار بخش کلام، فلسفه، اصول و فقه تشکیل شده است. شناخت محیط علمى شیخ مفید کمک شایان توجهى به فهم و درک چگونگى شکلگیرى اندیشههاى او خواهد کرد. در قرن سوم و چهارم؛ یعنى از غیبت صغرا تا پایان قرن چهارم به طور کلى دو شیوه تفکر بر حوزههاى علمى شیعى حکمفرما بود: یکى شیوه اهل حدیث که به ظواهر اخبار و احادیث تمسّک و از بهکارگیرى تلاشهاى فکرى و اجتهاد در منابع و اخبار پرهیز مىکردند. از نمایندگان این مکتب مىتوان به محمد بن یعقوب کلینى (م 329 ق) و شیخ صدوق (م 381 ق) اشاره کرد. در برابر، گروه دیگرى بودند که از آنان به «متکلّمان» یاد مىکردند. آنان خواستار بهکارگیرى استدلالهاى عقلى و قواعد اصول فقه در مباحث فقهى بودند. ابن ابى عقیل عمانى از علماى نیمه اول قرن چهارم و ابنجنید اسکافى دانشمند اواسط قرن چهارم از سردمداران این حرکت فکرى بودند. شیخ مفید در واقع پیرو مکتب متکلمان در فقه است. او از کسانى است که با منطق استوار خود توانست تا حدود زیادى گرایش اخبارىگرى را در حوزههاى شیعه تضعیف کند.
از آثار به جاى مانده از شیخ در اصول، به خصوص کتاب التذکرة بأصول الفقه مىتوان ویژگىها، شیوه و سبک اصولى شیخ را به خوبى دریافت. اساسىترین این ویژگىها عبارتند از
1 - جامعیت این کتاب به رغم حجم بسیار کوچکش بیشتر مباحث اصولى را دارد. شیخ در این کتاب هم از مباحث الفاظ سخن گفته و هم از مباحث حجج غافل نمانده است. همچنین در کتاب التذکره ابواب اوامر و نواهى، عام و خاص، ناسخ و منسوخ، اخبار، اجماع، قیاس، استصحاب، تعارض دو خبر و... آمده است. همین ویژگى است که این کتاب را از تک نگارىهاى اصولى گذشته، ممتاز ساخته است
2 - اختصار شیخ در این کتاب، مطالب اصولى را به صورت مختصر و موجز آورده است. کتابش داراى عبارتهاى کوتاه و پر معناست. در هر مبحث به نکته اصلى آن اشارهکرده و نظر خود را درباره آن به تصویر کشیده است. ورود و خروج مطالب و حجم مسائل به خوبى گویاى این ویژگى است. چنان که در مقدمه این کتاب آمده است: تو از من درخواست کرده بودى که براى تو گفتارهایى در علم اصول فقه به طور مختصر بیان کنم تا آن که موجبیادآورى اعتقاد در این زمینه باشد.
3 - بدون استدلال غرض شیخ مفید از چنین نوشتارى - با توجه به درخواستى که از او شده است - یادآورى آن دسته از مطالب اصولى است که در استنباط فقهى استفاده مىشود وگرنه به هیچ وجه با استدلال، اثبات و یا ردّ نظریههاى اصولى مخالف نبوده است. از این رو، در غالب مسائل اصولى دلیل اقامه نمىکند.
4 - آموزشى کتاب التذکره داراى ویژگىهایى است که آن را به یک کتاب آموزشى نزدیک مىکند. شیخ معمولاً عناوین هر بحثى را تعریف و مباحث را با مثال، آن هم مثالهایى از آیات قرآن کریم بیان مىکند. همچنین دستهبندى و اختصار مطالب در این کتاب یکى دیگر از خصوصیات یک کتاب آموزشى است. این کتاب پس از انتشار به طور شایسته جاى خود را در مراکز علمى شیعه بازکرد، به گونهاى که تا زمان علّامه حلى تنها مرجع تعلیم و تعلم در این علم بود.
5 - ادلّه، محور مباحث اصولى شیخ در التذکره نظام و چارچوب مشخصى را براى تنظیم و ترتیب مباحث اصولى ارائه کرده است، ولى با توجه به این که در ابتداى مباحث از ادلّه احکام شرعى بحث کرده، مىتوان پى برد که محور بحث نزد ایشان ادلّه فقه و احکام شرعى بوده است. وى سپس راههاى رسیدن به آن ادله و عوارض آنها را در مباحثى نظیر امر و نهى و عام و خاص مطرح کرده و در نهایت از اخبار، اجماع، قیاس، استصحاب و تعارضِ دو خبر سخن به میان آورده است.
6 - قرآن محورى شیخ براى قرآن کریم در استنباط و اجتهاد نقش مهمّى قائل شده است. بدینسان که مىتوان اصول او را «قرآن محور» معرفى کرد، چرا که مباحث الفاظ را که اختصاص به قرآن ندارد و شامل سنت هم مىگردد، بر محور قرآن طرح کرده است. ایشان همچنین معانى قرآن را به ظاهر و باطن تقسیم کرده و از سوى دیگر امر و نهى، خبر و تقریر را از انواع اصول معانى قرآن شمرده است. علاوه بر این، مثالهاىمباحث اصولى را غالباً از قرآن انتخاب کرده است
شیخ وارث مکتب متکلمان، به خصوص ابن ابى عقیل و ابن جنید است. روش کلى ابن ابى عقیل و ابنجنید در فقه، دخالت دادن عقل در استنباط و عدم جمود بر ظواهر اخبار است. از این رو درباره ابن ابى عقیل گفتهاند: او مانند متکلمان دیگر، احادیث غیر مسلّم مذهبى را - که در اصطلاح اصول فقه خبرواحد خوانده مىشود - معتبر و حجت نمىدانست. روش فقهى او بنابر آنچه از آرا و فتاوى [وى] برمىآید، بر قواعد کلى قرآنى و احادیث مشهور و مسلّم استوار بود....
همچنین درباره ابنجنید آمده است: ابن جنید ... مانند آنان احادیث مذهبى غیر قطعى را حجت مىشمرد و بدان عمل مىکرد، لیکن از طرف دیگر در استنباط و استخراج احکام فقهى از منابع آن به روش تحلیلى و استدلالى عقلى معتقد بود.
شیخ مفید از این دو متکلم و فقیه شیعى متأثر شد. شهید صدر در این زمینه مىنویسد: شیخ مفید کتابى را در اصول به رشته تحریر درآورد و در آن از خط فکریى که ابن ابى عقیل و ابن جنید پیش از او ترسیم کرده بودند، پیروى کرد.
به رغم تأثیرپذیرى شیخ از آن دو، میزان تأثیرپذیرى وى از ابن ابى عقیل بیشتر است، چرا که شیخ به پیروى از او حجیت خبر واحد را نپذیرفت و از سوى دیگر کتابى به نام النقض على ابن الجنید فى اجتهاد الرأى در ردّ افکار ابن جنید به نگارش درآورد. علاوه بر ابن ابىعقیل و ابن جنید، شیخ در برخى نظراتش از علماى بغداد هم متأثر شده است. به عنوان نمونه وى پس از تعریف تواتر به خبرى که توافق گزارش دهندگان بر کذب آن محال باشد، مىگوید: این مذهب اصحاب تواتر از بغدادىها است و بصرىها در آن مخالفت کردهاند.
اولین مسئله اصولى را که شیخ طرح مىکند، دلایل و مستندات احکام شرعى است. این مهمترین مسئلهاى است که علم اصول باید پاسخ روشنى براى آن مهیا کند. شیخ دلایل احکام شرعى را به سه دسته تقسیم مىکند: کتاب، سنّت پیامبر و سخنان ائمه اطهار
اکنون سؤال این است که چرا ابن نعمان در ردیف این سه دلیل، از اجماع و عقل سخنى به میان نیاورده است؟ شاید پاسخ باشد که شیخ براى اجماع، موضوعیتى قائل نبوده و تنها آن را طریقى براى قول معصوم مىداند. بر این اساس، اجماع را از راههاى سنت و اقوال معصومان: به حساب مىآورد و کارکرد عقل را عمدتاً راهى به سوى حجیت آن سه مورد مىداند، چرا که حجیت قرآن و اخبار با عقل اثبات مىشود
اخبار کتاب و سنت محورىترین منابع استنباط احکام شرعى به حساب مىآیند. قرآن کریم که از نظر سند، متواتر و قطعى است و در حجیت آن در فقه جاى هیچگونه تردیدى نیست، اما روایات و احادیث که پس از قرآن مهمترین منبع فقه به شمار مىآیند و از آن نظر که در آنها جزئیات، شرایط و ارکان احکام شرعى بیان شده، براى استخراج احکام فقهى اهمیت بسیارى دارند. بر این اساس، شیخ این بحث را با دقت ویژهاى دنبال کرده است. یکى از ویژگىهاى این عصر، علمگرایى و رسیدن به قطع و یقین در احکام بود. از این رو، شیخ مفید اخبارى را حجت دانسته که مفید علم باشند.
از مجموع کلمات شیخ مفید چهار نوع خبر به دست مىآید که هر کدام حکم ویژهاى دارد: خبر متواتر، خبر واحد همراه با قرینه، خبر واحد بدون قرینه و خبر مرسل.
خبر متواتر: معیار اصلى خبر در تواتر از نظر شیخ، فقدان تبانى و توافق بر کذب است، ولى دو راه براى شناخت آن وجود دارد
الف - کثرت عددى: بر این اساس، خبر متواتر از نظر شیخ خبرى است که عدد گزارش دهندگان به حدّى برسد که توافق آنها بر دروغ، محال عادى باشد. او عدد خاصى هم براى خبر متواتر معین نمىکند و از عبارتش معلوم مىشود که تواتر گاهى با دو نفر هم حاصل مىشود.
ب - قراین و شواهد: طبق این مبنا، شیخ خبرى را متواتر مىداند که توسط جماعتى بیان شود و خبر آنان همراه با شواهدى باشد که عدم تواطى و توافق بر کذب را مشخص مىسازد. در این نوع خبر متواتر، دیگر به کثرت عددى نیازى نیست.
خبر واحد همراه قرینه: شیخ مفید این قسم از اخبار را نیز حجت مىداند. قراین و شواهدى را که همراه این نوع خبر واحد است عقل، عرف و اجماع بیان مىکند.
خبر واحد بدون قرینه: ابن نعمان خبر واحد بدون قرینه را فاقد هر گونه اعتبار و حجّیت مىداند و آن را موجب علم نمىداند.
شیخ، بر مبناى حجت ندانستن خبر واحد بدون قرینه، معتقد است که تخصیص عام به خبر واحد جایز نیست، بلکه خبرى که حجیت داشته صلاحیت تخصیص عام را دارد.
خبر مرسل: خبر مرسل داراى دو اصطلاح است: یکى اصطلاح عام و دیگرى اصطلاح خاص. معناى عام خبر مرسل عبارت است از هر حدیثى که همه یا برخى از راویان آن حذف شده باشند، هرچند آن راویى که ساقط شده با لفظ مبهمى مثل «بعض اصحابنا» بیان شده باشد. معناى خاص خبر مرسل عبارت است از هر حدیثى که راویى از تابعین آن را بدون آن که واسطه خود را با پیامبر بیان کرده باشد، به پیامبر نسبت بدهد، مثل حدیث سعید بن مسیب از پیامبر اکرم. البته وقتى که از خبر مرسل صحبت مىشود، به طور معمول معناى عامش مد نظر است. در حجیت خبر مرسل، اختلاف نظر است. از کلمات شیخ مفید استفاده مىشود که او خبر مرسلى را که اهل حق شیعه به آن عمل کرده باشند حجت مىداند.
اجماع شاید شیخ مفید اولین اصولى شیعى باشد که حجیت اجماع را بر اساس مبانى شیعه اصلاح کرد. از نظر شیخ، اجماع حجیت دارد، امّا حجیت آن ذاتى نیست بلکه حجیت اجماع به واسطه در برداشتن قول معصوم است، در حالى که اهل سنت اجماع را دلیل مستقلى در مقابل کتاب و سنت مىدانند.
شیخ در اوائل المقالات از دو نوع اجماع عام (اجماع امت) و خاص (اجماع شیعه) سخن مىگوید و هر دو را حجت مىداند.
شیخ در مسئله قلمرو اجماع از دو مطلب سخن به میان آورده است: یکى، حجیت اجماع در احکام شرعى که عبارات گذشته ناظر به چنین موضوعى بود و دیگرى، اجماع در لغت است. وى براى شناخت حقیقت و مجاز، ظن را کافى نمىداند و معتقد است براى تشخیص حقیقت از مجاز باید از راه علمى استفاده کرد. او یکى از مصادیق راه علمى را اجماع اهل لسان بیان کرده است.
عقل شیخ مفید در فقه پیرو مکتب متکلمان است، لذا به دلیل عقلى ارزش فراوانى داده است. البته وى فصل مستقلى براى دلیل عقلى در نظر نگرفته است، لیکن گردآورى موارد استشهادى وى به عقل، حاکى از دیدگاه عمیق او نسبت به دلیل عقلى است. در اینجا برخى از آن موارد را بیان مىکنیم: - عقل راه به دست آوردن علم از کتاب، سنت نبوى و اقوال معصومین: است.
- عقل نسخ کتاب به کتاب و سنت به سنت و سنت به کتاب و کتاب به سنت رإ؛ حجت تجویز مىکند.
- عقل و شرع ملازم با یکدیگرند و عقل هیچ گاه از سمع (نقل) جدا نمىشود.
- عقل، بیشتر قرآن را استعمال حقیقى بر طبق لسان عربى مىداند.
- دلیل عقلى مىتواند عام را تخصیص بزند.
- استفاده از عمومیت فعل، خلاف مقتضاى عقل است.
- خبر واحدى حجت است که به دلیل علمى مقرون باشد که یکى از آن دلایل عقل است.
عرف و عادت اصولیانِ شیعه از همان آغاز تدوین اصول، از نقش عرف و عادت در مباحث اصولى غافل نبوده و به مناسبتهاى مختلفى از این عنصر بهره جستهاند. شیخ مفید در جاى جاى التذکره نقش تعیین کننده عرف را یادآورى کردهاند. استشهادهاى زیر نمونهاى از آنهاست: - شکلگیرى ظواهر الفاظ، بر اساس عرف و عادت اهل لسان است.
- مفهوم موافق (فحواى خطاب) از معانى عرفى است.
- شیخ مفید به عرف و عقل در برابر کسانى که همه قرآن را بر مجاز حمل مىکنند استشهاد مىکند.
- شیخ مفید در تعاریف از عرف استفاده کرده، چنان که در تعریف تواتر به عرف و عادت تمسک کرده است.
- خبر واحد معتبر، خبرى است که همراه با شواهد علمى باشد. شیخ، عرف را به عنوان یکى از شواهد علمى بیان کرده است.
- مورد، مخصص نیست؛ یعنى هرگاه حکمى بر موضوعى وارد شود و سببِ به خصوصى در آن مورد نباشد، حکم بر آن سبب محدود نخواهد شد؛ به عبارت مشهور، «مورد، مخصص نیست». شیخ در این موضوع نیز به عرف استناد کرده و معتقد است حمل این الفاظ بر حقیقت خود با عرف، عقل و زبان منافاتى ندارد.
قیاس و رأى
یکى از ویژگىهاى مهم شیخ، آشنایى او با مباحث علمى اهل سنت است. وى در بسیارى از مباحث، شیوه مقارن را رعایت کرده است، مثلاً در اصول، به مباحث قیاس و رأى که از نظر بیشتر اهل سنت اهمّیت به سزایى در استنباط دارد، توجه کرده و به نقد و بررسى آنها پرداخته است. شیخ در این بحث، سه واژه قیاس، رأى و اجتهاد را به کار برده و بر خلاف استادش ابن جنید که مشهور به پذیرش قیاس دراستنباط بوده، آن را خلاف نظر شیعه دانسته است.
از عبارتهاى مختلف شیخ مفید در باب قیاس، به دست مىآید که دلیل عدم حجیت قیاس و رأى آن است که علمآور نیستندو راهى براى شناخت حق و صواب نمىباشند.
همچنین به اعتقاد شیخ، چون در هر مسئلهاى روایتى از ائمه اطهار: وجود دارد، دیگر به قیاس نیازى نیست.
شیخ مفید با توجه به عدم حجیت قیاس، تخصیص و تعمیم به واسطه آن را مردود شمرده است.
شیخ پس از بیان منابع احکام کتاب، سنت و اقوال معصومین:، راههاى رسیدن به آنها را نیز بیان کرده است: راههاى رسیدن به علم مشروع در این اصول سه چیز است: یکى عقل است که راه شناخت قرآن و دلایل اخبار است، دومى زبان مىباشد که راه شناخت معانى کلام است و سومى اخبار است که راه اثباتِ اصول از کتاب و سنت و سخنان معصومان: است.
در این عبارت، شیخ نسبت به پیامبر اسلام تعبیر سنت را آورده (که شامل قول، فعل و تقریر مىشود) و نسبت به ائمه اطهار: به اقوال و سخنان تعبیر کرده است، اما با وجود این نباید از چنین تعبیرى چنین برداشت کرد که او به حجیت فعل و تقریر ائمه معتقد نیست، زیرا فعل، تقریر و قول ائمه اطهار: همگى، حجت است و هیچکس میان قول آنها از یک طرف و تقریر و فعل آنها از طرف دیگر تفکیکى صورت نداده است. شیخ مفید در ذیل راههاى رسیدن به منابع احکام مباحث الفاظ، اصول عملیه و تعادل و تراجیح را بحث نموده است.
مباحث الفاظ
فقه از علوم نقلى است و عمده استنادهاى آن به نقل و سمع است. از اینرو، در اصول، عوارض و حالتهاى مختلف الفاظِ کتاب و سنت و نیز قانون و قاعدههایى درباره آنها مطرح شده است، هر چند پارهاى از مباحث لفظى در علم نحو و منطق هم مطرح مىشود، امّا هر علمى از منظر خاص خود به آنها نظر مىکند. شیخ مفید در این کتاب، عمده مباحث خود را بر محور مباحث الفاظ طرح و مباحثى را که براى استنباط فقهى از الفاظ کتاب و سنت لازم مىباشد بیان کرده است. البته ایشان بیشتر مباحث الفاظ را به رغم جریان آن در سنت، بر محور قرآن نگاشته است، به گونهاى که غالب مثالهاى بحثهاى اصولى را از قرآن انتخاب کرده است. این نشانگر توجه و عنایت وى به نقش قرآن در استنباط است
معانى قرآن
شیخ مفید معانى قرآن را به دو دسته ظاهر و باطن تقسیم مىکند و ظواهر را این چنین تعریف مىکند: مقصود از ظاهر، معناى مطابق لفظى است که هماهنگ با عادات اهل زبان باشد.
و در تعریف باطن نیز چنین آورده است: باطن معنایى است که از عبارت خاص و حقیقت آن خارج شده و معناى گستردهترى پیدا کرده باشد. در این صورت عاقل در شناخت مراد از آن به دلایل دیگرى افزون بر ظواهر الفاظ احتیاج دارد، مانند قول خداوند که مىفرماید: «اقیموا الصلاة». روشن است که صلاة نزد اهل لغت به معناى دعاست و در حقیقت، این «دعا» قابل قیام نیست. پس ظاهر آیه مراد، نیست، بلکه منظور از صلاة، امر مشروعى مىباشد که به معناى افعال مخصوصى است که مشتمل بر قیام، رکوع، سجده و جلوس است. این مطلب از ظاهر قول فهمیده نمىشود و منظور از باطن این معنا است.
پس معیار ظاهر، حقیقت لغوى و معیار باطن، هر آنچه غیر از حقیقت لغوى است، خواه هیئت شرعى باشد یا مجاز در کلام و یا .... شیخ در جاى دیگر نیز معیار ظاهر و باطن را تبیین کرده است.
شیخ پس از شمردن معانى قرآن و تعریف آنها به ظاهر و باطن، انواع اصول معانى قرآن را به چهار دسته: امر، نهى، خبر و تقریر تقسیم مىکند. از این تقسیمبندى روشن مىشود که شیخ این چهار دسته را از انواع ظاهر و باطن مىداند. علاوه بر این نسبت دادن این چهار قسم به قرآن با توجه به عدم اختصاص این مباحث به قرآن، شاهد دیگرى بر قرآن محورى شیخ در استنباط است.
اوامر
صیغه امر: شیخ معتقد است که امر در زبان عربى صیغههاى مخصوصى دارد، مثل «افعل» که حقیقت در امر است ولى استفاده از آن در سایر موارد مثل سؤال، اباحه و تهدید، مجاز است.
دلالت امر: از نظر شیخ، امر مطلق بر وجوب دلالت مىکند و استعمال آن در استحباب به قرینه و شاهد نیاز دارد.
فور یا تراخى: از نظر شیخ اطلاق امر مقتضى فوریت است، چرا که تأخیر به دلیلى افزون بر اطلاق امر نیاز دارد.
مره و تکرار: شیخ مفید معتقد است که مطلق امر، بر تکرار دلالت ندارد، جز آنکه قرینه و دلیلى بر آن باشد.
إجزا: شیخ، امتثال امر را سبب اجزا مىداند؛ یعنى مکلف با انجام امر، ذمّهاش نسبت به تکلیف فارغ شده است.
امر پس از منع: از نظر ابن نعمان امرى که پس از وقوع حظر و منع، وارد شود بر وجوب دلالت ندارد و آن را بر اباحه حمل مىکند.
وجوب تخییرى: شیخ از بین انواع واجبات، به توضیح واجب تخییرى بسنده کرده است. از نظر او چنانچه امرى بر چند فعل به صورت تخییرى وارد شود، همه آن افعال صفت وجوب را دارند، ولى انجام همه آنها بر مکلف واجب نمىشود.
مقدمه واجب: شیخ مفید مقدمه واجب را واجب مىداند و در آن، بین سبب و غیر سبب تفصیلى نمىدهد. همچنین به نوع وجوب آن که عقلى است و یا شرعى، اشارهاى نمىکند.
9 - وجوب سبب: شیخ مدعى است چنان چه مسبب، واجب باشد، سبب هم واجب مىشود، هرچند که امر نداشته باشد.
بحث ضد: اصولیان متأخر ضد را بر دو قسم تقسیم مىکنند:
ضد خاص و ضد عام. منظور از ضد خاص هر فعلِ وجودى است که به نحوى مانع وجود امر شود، ولى ضد عام، ترک آن امر است. شیخ مفید تصریح نکرده که در این بحث منظورش از ضد، ضد عام است یا ضد خاص، اما در لابهلاى کلامش مىتوان شواهدى را یافت که ضد عام مراد اوست. وى در این بحث معتقد است که امر به شىء عین نهى از ضد عامش نیست، ولى امر به شىء را مقتضى نهى عقلى از ضد مأمور به مىداند. بنابر این، ایشان دلالت امر را بر نهى از باب دلالت لفظى - به هر دلالتى که باشد (تضمن و التزام) - منتفى مىداند و معتقد به نهى عقلى است.
نواهى از کلمات پراکنده شیخ چنین برداشت مىشود که او به دو نوع نهى اعتقاد داشته است: یکى، نهى لفظى که صیغههاى خاصى را براى آن در نظر گرفته است و دیگرى، نهى عقلى که در بحث ضدّ به آن اشاره کرده و معتقد است که امر به شىء از ضد عامش نهى عقلى مىکند.
همچنین از نظر شیخ مفید امتثال نهى بر ترک همه افراد آن متوقف است، مگر در صورتى که شرطى آن را به حالت یا زمان ویژهاى اختصاص بدهد.
خبر شیخ درباره خبر به دو بحث اشاره مىکند:
1 - تعریف خبر: از نظر شیخ خبر چیزى است که امکان صدق و کذب، در آن وجود داشته باشد.
2 - صیغههاى خبر: به اعتقاد شیخ در زبان عربى صیغههاى خاصى براى خبر وجود دارد که آن را از سایر موارد جدا مىسازد و طبیعى است که استعمال صیغههاى اختصاصى در غیر خبر، استعمال مجازى خواهد بود.
عام و خاص
یکى از بحثهاى مفصلى که در التذکرة مطرح شده، بحث عام و خاص است. شاید پس از بحث امر، عام و خاص مفصلترین بحث آن باشد. در اینجا به برخى از مباحث آن اشاره مىکنیم:
1 - تعریف عام و خاص: عام، لفظى است که بر دو و بیشتر دلالت کند، ولى خاص، منحصراً یک فرد دارد. شیخ طبق این تعریف، تثنیه را نیز عام مىداند.
بنابراین، شیخ بین جمع و عموم تفاوت قائل است، زیرا اقلّ جمع را سه مىداند، در حالى که اقل عام را عدد دو قرار داده است.
2 - انعقاد عموم: از نظر شیخ، عموم تنها از مجراى لفظ، محقق مىشود و فعل بر عمومیت هیچ دلالتى ندارد.
عام مطلق و عام اضافى: شیخ مفید در بحث عام و خاص دو اصطلاح عام مطلق و عام اضافى را مطرح مىکند. عام اضافى، هر لفظ جمعى است که شامل تمامى افراد جنس نشود. چنین لفظى در واقع عام است، اما به صورت نسبى و اضافى، خاص است. این نوع از عام داراى دو جنبه است: از آن نظر که شامل دو فرد و بیشترمىگردد، عام است و از آن جنبه که همه افراد و مصادیق را شامل نیست، خاص است. اما مقصود از عام مطلق، هر لفظى است که تمامى افراد و مصادیق خود را در برگیرد.
معناى تخصیص: تصوّر ابتدایى از تخصیص، آن است که لفظى به عنوان عام، تمامى افراد جنس را شامل شود و سپس به وسیله لفظ خاصى، افراد از حکم عام خارج گردند. شیخ مفید ضمن ردّ این برداشت سطحى، اظهار مىدارد که با آمدن لفظ خاص، معلوم مىشود متکلم از اول، شمول تمامى افراد را از عام، قصد نکرده است، لذا در واقع مخصَص، قصد متکلّم است و لفظ خاص، کاشف از آن است.
انواع مخصِّصهاى عام: سه چیز براى تخصیص عام، صلاحیت دارد: دلیل عقل، قرآن و سنت ثابت [خبر متواتر]. اما قیاس و رأى چون در شریعت اعتبار ندارند، صلاحیت تخصیص عام را ندارند. همچنین تخصیص عام با خبر واحد جایز نیست، زیرا خبر واحد، نه موجب علم است ونه عمل.
احکام عام و خاص
الف - حجیت عامِ تخصیص خورده: هرگاه عامى به واسطه لفظ دیگرى تخصیص بخورد، لفظ عام نسبت به غیر مورد تخصیص، در عمومیت خود باقى است؛ به عبارت دیگر، حجیت عام در غیر مورد تخصیص باقى است. البته باید توجه داشت، چنین استعمالى مجازى است، زیرا موضوع له عام، استیعاب و شمول همه افراد است، اما پس از تخصیص، در غیر آن استعمال شده است.
ب - بناى عام بر خاص: هرگاه دو عام وارد شود که با یکدیگر از جهت مدلول، تنافى داشته باشند، به طورى که هر یک حکم دیگرى را دفع کند، در این صورت دو حالت متصور است: یکى آن که، تقدم و تأخر یکى بر دیگرى مشخص است، که در این صورت اولى ناسخ و دومى منسوخ است و دیگر آن که، تقدم و تأخر معلوم نباشد.در این حالت، وظیفه، توقف است و نباید بدون دلیل، یکى را بر دیگرى مقدم کرد.
همچنین اگر لفظ خاصى در همان مورد لفظ عام وارد شود، خاص بر عام مقدم مىشود، چرا که اگر به عام عمل شود، حکم خاص مرتفع و بىاثر خواهد شد، امّا در صورتى که به خاص عمل شود، عام به طور کلى ساقط نشده است.
الفاظ عموم: شیخ مفید عموم را به سه دسته تقسیم مىکند
الف- الفاظى که بیانگر اصل جمع بوده و از دو به بالا صدق مىکند، مثل اثنین
ب- جمع نکره، مثل دراهم و دنانیر که کمتر از سه را شامل نیست
ج - عموماتى که علائم استیعاب و شمول دارند، مثل الف و لام و من شرطیه.
اشتراک از نظر شیخ، اشتراک به دو قسم لفظى و معنوى تقسیم مىشود و اشتراک معنوى را دو نوع مىداند: قسم اول، آن است که لفظى بر معناى کاملى دلالت کرده، به طورى که آن معنا در انواع مختلفى و حقایق متعددى جریان داشته باشد، مثل لفظ شىء هنگامىکه به صورت نکره استعمال شود. قسم دوم، عبارت است از لفظى که بر معناى کاملى دلالت کند، ولى آن معنا یک حقیقت واحد باشد و افراد آن در عوارض، در صورت و شکل مختلف باشند، مثل رجل و انسان.
اما اشتراک لفظى، یعنى اینکه لفظى بر بعض معنا دلالت کرده، به گونهاى که به واسطه اضافه یا صفت کامل شود، مثل لفظ عین که به معناى چشم، آب، طلا و... آمده، ولى هنگامى که به چیزى اضافه شود و یا صفتى براى آن آورده شود معنایش کامل مىشود، مثل عین (چشم) انسان.
استثناى عقیب جمل متعدده
هرگاه جملههایى به یکدیگر عطف شوند و پس از آنها استثنایى وارد شود، این استثنا به همه جملههاى سابق برمىگردد، مگر آن که دلیلى آن را به یکى از آنها اختصاص بدهد.
حقیقت و مجاز
حقیقت و مجاز در لفظ یا معنا: فقها در این باره که جاىگاه حقیقت و مجاز در الفاظ است یا معانى، اختلاف نظر دارند. سکاکى معتقد است که مجاز در معنا واقع مىشود؛ به این بیان که متکلم در ابتدا به طور ادعایى زید را به علت شجاعت فراوان، مصداقى از مصادیق شیر، فرض مىکند، آنگاه لفظ شیر را در همان معناى واقعى خود به کار مىبرد. بر این اساس استعمال حقیقى بوده و تصرف، در معنا صورت گرفته است. شیخ مفید در مقابل چنین بینشى معتقد است که حقیقت و مجاز در الفاظ و تعابیر واقع مىشود نه در معانى.
تعریف حقیقت و مجاز: بر اساس مبناى شیخ مفید، حقیقت عبارت است از استعمال لفظ در معنایى که در زبان براى آن وضع شده و مجاز استعمال لفظ در غیر معناى موضوع له مىباشد.
دلیل یقینى بر حقیقت و مجاز: شیخ مفید معتقد است حمل کلام بر حقیقت یإ؛زرسط مجاز به دلیل قطعى نیاز دارد و نمىتوان به ظنون استناد کرد. از نظر ایشان دو راه علمى براى به دست آوردن حقیقت و مجاز وجود دارد : یکى، اجماع و اتفاق اهل زبان و دیگرى، دلیلى که حقیقت را از مجاز جدا سازد.
بر این اساس براى بازیابى حقیقت از مجاز، گفتار برخى از اهل لغت یا برخى از مسلمانان کفایت نمىکند.
منبع: دانشنامه اصولی، ضمیری، محمدرضا
بدون شکّ نخستین بذرهاى مباحث اصولى، در عصر ائمه معصومین جوانه زد و به حق مىباید امامان معصوم: را پایهگذاران واقعى مباحث اصولى دانست؛ چرا که آثار و روایاتى که از آن بزرگواران به جا مانده حاکى از توجه عمیق آنان به مباحث اصولى است که در مناسبتهاى مختلفى آن مباحث اصولى را به شاگردان وفادار خویش آموزش و تعلیم مىدادند. در اینجا در صدد اثبات پیشگام بودن ائمه اطهار در علم اصول مىباشیم. سید محسن امین در این زمینه تأکید مىکند که اکثر مباحث اصولى از زمان امام باقر تا امام حسن عسکرى مطرح شده است. وى در پاسخ به سخن سیوطى درکتاب اوائل که گفته است اولین شخصى که در اصول فقه کتاب نوشت امام شافعى بود، مىنویسد: نخستین کسانى که باب اصول فقه را پیش از شافعى گشوده و اصول و مباحث آن را مطرح نمودند، امام باقر و فرزند ایشان امام صادق بودند. آنان مهمترین مباحث اصول فقه را براى اصحاب خویش بیان نمودند و پس از آنان امام کاظم و فرزندش امام رضا و در نهایت امام هادى و امام حسن عسکرى مباحث اصولى را گسترش دادند .
برخى از اندیشمندان با این رویکرد، قواعد اصولى را که از ائمه اهل بیت رسیده است، در کتابهاى خود گردآورى و دستهبندى نمودهاند. این کتابها عبارت است از: الفصول المهمة فى اصول الائمة، از شیخ حر عاملى؛ اصول آل الرسول الاصلیة، ازهاشم بن زینالعابدین خوانسارى؛ اصول الاصلیة، از عبداللَّه بن محمدرضا حسینى شُبّر و الاصول الاصیلة، از فیض کاشانى. در اینجا پارهاى از روایات را که مشتمل بر مباحث اصولى است، براى تبیین پیشگام بودن ائمه اهل بیت در دانش اصول فقه و نیز ارائه دستهبندى مباحث اصولى آنان مطرح مىکنیم:
ائمه اطهار شیوه قاعدهنگرى را تأسیس و ترویج نمودهاند؛ بدین معنا که اهلبیت قواعد و اصول کلى را در اختیار اصحاب خویش گذاشته و از آنان مىخواستند که مصادیق و فروع را بر آنها مترتب کنند. این اصول شامل قواعد اصولى، فقهى، حدیثى و... مىشود. هشام بن سالم در این باره از امام صادق نقل مىکند: إنّما علینا أن نلقى إلیکم الاصول وعلیکم ان تفرّعوا؛ بر ماست اصول را براى شما بیان نماییم و وظیفه شماست که بر آن اصول تفریع نمایید.
لزوم تحصیل علم به احکام شرعى و بىاعتبارى ظن غیر معتبر
طبق مکتب اهل بیت در احکام باید بر اساس علم یا ظنّ معتبر عمل کرد و اکتفا به ظن غیر معتبر صحیح نیست و این یکى از نقاط تمایز فقاهت شیعه از اهل سنت محسوب مىشود. من أفتى الناس بغیر علم ولا هدى لعنته ملائکة الرحمة وملائکة العذاب ولحقه وزر من عمل بفتیاه؛ هر کس که بدون علم و هدایت، براى مردم فتوا دهد، ملائکه رحمت و عذاب بر او لعنت فرستاده و گناه کسى که به فتواى او عمل کند بر عهده اوست.
حجیت ظواهر
عقلاى عالم پیوسته به معنایى که از هر کلامى روشن و ظاهر باشد، استناد کرده و بر اساس آن، امور زندگى خویش را تنظیم مىکنند. لذا به معناى ظاهر فرمانى که رئیسى به زیردستان مىدهد، استناد و احتجاج مىشود. ائمه اهلبیت: نیز این معیار را در فهم الفاظ کتاب و سنت معتبر دانسته و خود آنان در مواردى به ظواهر استناد کردهاند. چنان که زراره مىگوید: به امام باقر عرضه داشتم به من بگویید بر چه اساسى فرمودید که مسح بر بخشى از سر و بعضى از دو پاى انسان صورت مىگیرد؟ امام تبسمى نموده و فرمودند: «اى زراره! آن را رسول خدا فرموده و کتاب الهى بر طبق آن نازل شده است؛ زیرا خداوند عزّ و جلّ فرمود: «فاغسلوا وجوهکم» و ما فهمیدیم که سزاوار است همه صورت در وضو شسته شود ...» سپس خداوند فرمود: «وایدیکم الى المرافق»پس شستن دستها را تا مرفق به صورت عطف کرد فهمیدیم که شستن دستها تا مرفق لازم است. آنگاه بین کلام تفصیل داد و فرمود: از حرف «باء» در «وامسحوا برؤوسکم» فهمیدیم که مسح به بخشى از سر است و آنگاه، «رجلین» را به «رأس» عطف کرد، همانطور که «یدین» را به «وجه» عطف نمود و فرمود: «وأرْجلکم إلى الکعبین»؛ و چون «رجلین» را به «رأس» عطف کرد فهمیدیم که مسح به بخشى از پاهاست. آنگاه این مطلب را پیامبر براى مردم تفسیر کرد، ولى آنها آن را ضایع کردند.
خبر
در خصوص خبر، مطالب متعددى مطرح است که ائمه: راهکارهایى را درباره هر یک از آنها بیان کردهاند:
1 - حجیت: خبر به دو قسم تقسیم مىشود: خبر متواتر و خبر واحد.
خبر متواتر، خبرى است که یقینآور باشد و در اعتبار آن شکى نیست، ولى خبر واحد، خبرى است که مفید یقین نباشد. در حجیت خبر واحد اختلاف شده است. از روایات اهل بیت به دست مىآید که آنان خبر واحد را طبق شرایطى معتبر مىدانستند. حسن بن على بن یقطین در روایتى از امام رضا سؤال مىکند: جعلت فداک انى لا اکاد اصل الیک أسألک عن کلّ ما احتاج الیه من معالم دینى. أفیونسبن عبدالرحمن ثقة، آخذ عنه ما احتاج الیه من معالم دینى؟ فقال: نعم؛جانم به فدایت! این طور نیست که همیشه بتوانم به شما دسترسى داشته باشم تا همه مسائل دینى مورد نیازم را سؤال کنم. آیا یونس بن عبدالرحمن ثقه است تا مسائل دینى خود را از او فراگیرم؟ حضرت فرمود: آرى. از این سؤال و جواب معلوم مىشود که اصل حجیت خبر ثقه، مسلّم بوده، لذا از مصداق و مورد آن سؤال شده است
2 - جواز نقل به معنا: اصل اولى در نقل حدیث آن است که عین همان الفاظ شنیده شده گزارش شود، اما گاهى در عین حفظ مطلب، الفاظ آن فراموش مىشود. از این رو ائمه اطهار: براى سهولت کار محدثان، نقل به معنا را اجازه دادهاند. در روایت زیر راوى از امام صادق در این باره سؤال مىکند: أسمع الحدیث منک فأزید وأنقص؟ قال: إن کنت ترید معانیه فلا بأس؛از شما حدیث مىشنوم آیا آن را کم یا زیاد کنم؟ حضرت فرمود: در صورتى که معناى آن را در نظر داشته باشى، منعى ندارد.
3 - تعارض روایات: ملا محسن فیض کاشانى مىگوید: ائمه اهل بیت در باب تعارض و اختلاف اخبار، اصول عقلى برهانى مطرح و به ما امر کردهاند که براى رهایى از حیرت و شک به آنها عمل کنیم.
برخى از این اصول در روایت زیر آمده است: زراره گوید، از امام پرسیدم: جانم به فدایت! از شما دو خبر متعارض به ما مىرسد، کدامیک را انتخاب کنیم؟ حضرت فرمود: به روایتى که بین اصحابت مشهور است عمل کن و روایت شاذ و نادر را کنار بگذار. زراره مىگوید، گفتم: اى آقاى من! هر دو روایت مشهور است. حضرت فرمود: روایتى را که راوى آن نزد شما عدالت و وثاقت بیشترى دارد، أخذ کن. گفتم: راویان هر دو روایت، عادل و مورد رضایت و موثقند. حضرت فرمود: روایتى را که با مذهب عامه موافق است، رها و روایتى را که با آنها مخالف است قبول کن؛ زیرا حق در جهت مخالف آنها است. گفتم: گاهى هر دو روایت موافق یا مخالف مذهب عامه است. آنگاه چه کنم؟ حضرت فرمود: جانب احتیاط را گرفته و روایتى را که مخالف احتیاط است رها کن. گفتم: هر دو مخالف یا موافق احتیاط است پس وظیفه من چیست؟ حضرت فرمود: در این صورت تو مخیّرى یکى را اخذ و دیگرى را رها کنى.
4- دستهبندى روایات:
امیرالمؤمنین على ضمن تقسیم احادیث به چهار دسته، مىفرمایند: در دست مردم، حق و باطل، صدق و کذب، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، محکم و متشابه و حفظ و وهم وجود دارد و در زمان رسول خدا بر او دروغ بستند...
یعنى برخى از روایاتى که مردم نقل مىکنند دقیقاً همان چیزى است که از پیامبر نقل شده و محفوظ مانده است، ولى بعضى از آنها توهم شده که از پیامبر رسیده در حالى که چنین نیست.
احادیثى که به دست شما مىرسد راویان آنها از چهار قسم بیرون نیستند: انسان منافقى که ایمان را اظهار مىکند و خود را مسلمان معرفى مىکند، پروا ندارد که به طور عمد بر رسول خدا دروغ ببندد، اگر مردم بدانند او منافق است قولش را قبول نمىکنند و تصدیقش نمىنمایند، ولى آنان مىگویند: او از صحابى پیامبر است و او را دیده و از او شنیده است و حدیثش را اخذ نموده، ولى حالش را نمىدانند.... راویى که چیزى از پیامبر شنیده، ولى آن را درست تحمل نکرده است و در آن به وهم افتاده است، عمداً بر حضرت دروغ نمىبندد و به آن حدیث عمل کرده و آن را روایت مىکند و مىگوید: من آن را از پیامبر شنیدم. پس اگر مسلمانان بدانند که توهم کرده: از او قبول نمىکنند و خود او نیز آن را رها مىکند .شخصى که از پیامبر شنیده است به چیزى امر کرده، ولى پس از مدتى از آن نهى کرده، در حالى که راوى از آن بىاطلاع است یا شنیده که حضرت از چیزى نهى کرده است، ولى پس از مدتى به آن امر فرموده است، اما او نسبت به آن امر بىاطلاع است. پس آن راوى ، منسوخ را حفظ کرده، ولى ناسخ را حفظ نکرده است. در صورتى که بداند آن حدیث منسوخ است آن را رها مىکند و هنگامى که مسلمانان آن حدیث را مىشنوند اگر بدانند منسوخ است، آن را رها مىکنند. راویى که بر رسول خدا افترا نبسته، از کذب و دروغ به خاطر ترس از خدا و عظمت رسول خدا، متنفّر است. او چیزى را فراموش نکرده است، بلکه آنچه را بر وجه خودش شنیده بود، حفظ کرد و آن را بدون کم و کاست نقل کرد. او ناسخ را از منسوخ مىشناسد و به ناسخ عمل کرده و منسوخ را رها کرده است. کلمات پیامبر همانند قرآن، ناسخ و منسوخ، خاص و عام و محکم و متشابه دارد... .
پیامبر در منا خطبهاى ایراد کردند و فرمودند: اى مردم هر آنچه از من به شمإ؛1/به رسیده موافق با کتاب خدا باشد من آن را گفتهام و حدیثى که به شما [از من] رسیده و مخالف کتاب خدا باشد، من آن را نگفتهام.
اصول عملیه
در مواردى که فقیه در حکم یا موضوع شک داشته باشد، شارع اصولى را قرار داده تا وظیفه عملى مسلمان مشخص و از حیرت و شک رها شود. به این اصول، اصول عملیه گویند. این اصول هر یک مورد و مجراى خاصى دارند. در روایات ائمه اطهار: به این اصول اشاره شده است:
1 - اصل برائت: عن ابى عبداللّه قال: قال رسول الله: وضع عن امّتى تسعة خصال: الخطاء والنسیان وما لا یعلمون وما لا یطیقون...؛
امام صادق فرمودند: پیامبر خدا فرمود: از امّت من نُه چیز برداشته شده است: خطا و فراموشى و آنچه که نمىدانند و آنچه که تحمّل آن را ندارند و.... بنابراین هرگاه مکلّف در حکمى چه وجوبى و چه تحریمى تردید داشته باشد برائت جارى مىشود. همچنین امام صادق در حدیثى دیگر مىفرمایند: ما حجب اللّه علمه عن العباد فهو موضوع عنهم؛
خداوند علم آنچه را که از بندگان مخفى کرده، از آنان برداشته است.
2 - استصحاب: اگر چه مکلف در حکم یا موضوعى شک داشته باشد، ولى حالت قبلى آن معلوم باشد، همان حالت قبلى براى حالت فعلى وى لحاظ مىشود، جز آن که دلیلى بر تغییر حالت فعلى وجود داشته باشد. امام صادق در روایتى به نقل از على به این اصل اشاره فرموده است: من کان على یقین فشک فلیمض على یقینه، فانّ الشکّ لا ینقض الیقین؛
هر کس یقین داشت و سپس شک کند باید بر یقین گذشتهاش عمل کند، زیرا شک، یقین را از بین نمىبرد. در روایت دیگرى على بن محمد قاسانى در این باره مىگوید: کتبت الیه - و انا بالمدینة - عن الیوم الذى یشک فیه من رمضان هل یصام ام لا. فکتب: الیقین لا یدخله الشکّ. صم للرؤیة وأفطر للرؤیة؛
هنگامى که در مدینه بودم به امام نامه نوشتم و ازاو پرسیدم: روزى که مشکوک است روز رمضان است آیا روزه گرفته شود یا نه؟ حضرت پاسخ دادند: شک وارد یقین نمىشود. با رؤیت هلال رمضان روزه بگیر و با رؤیت هلال شوال افطار کن.
3 - احتیاط: گاهى برا ى مکلّف، اصل تکلیف محرز است، اما در متعلق تکلیف شک دارد. اینجا احتیاط جارى مىشود. در روایات متعددى در مورد احتیاط در دین پافشارى شده است: - روایت عبدالرحمن بن حجاج: سئلتُ ابا الحسن عن رجلین أصابا صیداً وهما محرمان. الجزاء بینهما او على کلّ واحد منهما جزاء؟ قال: بل علیهما ان یجزى کلّ واحد منهما الصید فقلت: ان بعض اصحابنا سألنى عن ذلک فلم أدر ما علیه قال: اذا اصبتم بمثل هذا ولمتدروا فعلیکم الاحتیاط حتى تَسْئَلُوا عنه وتعلموا؛
از امام ابوالحسن در مورد دو مردى که در حال احرام صید کردهاند سؤال کردم آیا جزاء، بین هر دو تقسیم مىشود یا بر هر یک از آنها یک جزاست؟ حضرت فرمود: بر هر یک لازم است جزاى صید را پرداخت کنند. من گفتم: برخى از اصحاب ما، در این مورد از من سؤال کردند، ولى من جوابش را نمىدانستم. حضرت فرمود: هرگاه به مثل چنینحادثهاى دچار شدید و پاسخش را نمىدانستید باید احتیاط کنید تا از آن سؤال کرده و در مورد آن اطلاع کسب نمایید. - روایت عمرو بن حنظله از امام صادق: وانّما الامور ثلاثة: امر بیّن رشده، فیتّبع و امر بیّن غیّه، فیجتنب و أمر مشکل یردّ علمه الى الله والى رسوله. قال رسول الله: حلال بیّن وحرام بیّن وشبهات بین ذلک. فمن ترک الشبهات نجى من المحرّمات ومن اخذ بالشبهات ارتکب المحرمات و هلک من حیث لا یعلم؛ کارها سه قسم است: کارى که رشد و کمال آن معلوم است پس، از آن پیروى مىشود، کارى که گمراهى آن آشکار است پس، از آن اجتناب مىشود و کارى که تشخیص آن مشکل است، پس علم آن به خدا و رسولش برمىگردد. پیامبر اسلام فرمودند: امورى است که حلال بودنش آشکار و حرام بودنش روشن است و شبهاتى بین آنها است. پس هر کس شبهات را رها کند، از محرمات نجات مىیابد و هر کس شبهات را انجام دهد، محرمات را مرتکب شده و ندانسته، هلاک مىشود.
حجت نبودن قیاس و رأى
یکى از ویژگىهاى مذهب اهلبیت: مقابله با قیاس در احکام شرعى است. اهلبیت: درباره قیاس دو موضع کلى اتخاذ کردند: موضع اثباتى: از دیدگاه آنان بشر به هر حکمى از احکام نیاز داشته باشد در کتاب و سنت وجود دارد و دیگر به منابع ظنىِ غیرمعتبر نیاز نخواهد داشت. امام صادق مىفرماید: ما من شیء إلّا وفیه کتاب أو سنة؛
هیچ چیزى نیست جز آن که در مورد آن کتاب یا سنت وجود دارد. موضع نفى: طبق این دیدگاه قیاس را مذمت کردند. در این راستا ائمه: واکنشهاى مختلفى در مورد آن نشان دادند: یکى نکوهش آن و نسبت دادن قیاس به شیطان، چنان که امیر مؤمنان مىفرماید: إیّاکم والقیاس فى الأحکام، فإنّه أوّل من قاس إبلیس؛
مبادا در احکام شرعى قیاس کنید! زیرا اولین کسى که قیاس کرد شیطان بود. عکسالعمل دوم این بود که برخى تناقضهاى شیوه قیاس را در احکام برملا ساختند.
1 - تناقضات قیاس: عن أبان بن تغلب، عن أبى عبداللّه قال: إنّ السنة لا تقاس. ألا تَرى أنّالمراةتقضی صومها ولا تقضی صلاتها؟ یا أبان إنّ السنة إذا قیست محق الدین؛
ابان گوید: امام صادق فرمودند: در سنت قیاس راه ندارد، مگر نمىبینى که زن [در ایام عادت ماهانه] روزهاش را قضا مىکند، ولى نمازش را قضا نمىکند. اى ابان! اگر سنت قیاس شود، دین از بین مىرود.
2 - مذمّت قیاس: امیر مؤمنان فرمود: لا تقس الدین، فإنّ امرَ الله لایقاس و سیأتى قوم یقیسون وهم اعداء الدین؛
در دین قیاس نکن؛ زیرا امر الهى قیاس بردار نیست و به زودى عدهاى مىآیند که اهل قیاسند و آنان دشمنان دین خدا مىباشند.
3 - ذمّ رأى: عن ابوبصیر قلت لابى عبدالله: ترد علینا اشیاء لیس نعرفها فى کتاب اللّه ولا سنة، فننظر فیها؟ قال: لا اما انّک ان اصبت لم توجر و ان اخطأت کذبت على اللّه عزّوجلّ؛
ابوبصیر گوید به امام صادقعرض کردم چیزهایى بر ما وارد مىشود که حکم آن را در کتاب و سنت نمىیابیم، آیا در آن نظر کنیم [به رأى و قیاس عمل نماییم]. حضرت فرمودند: خیر؛ زیرا اگر به واقع برسى مأجورنیستى و چنان چه خطا کنى به خداوند عز و جل دروغ بستهاى.
ناسخ و منسوخ ائمه:
در مواردى به وجود ناسخ و منسوخ در روایات تصریح کردهاند، مانند روایت محمد بن مسلم از امام صادق: قلت له: ما بال اقوام یروون عن فلان و فلان عن رسول اللّه ولا یتّهمون بالکذب فیجیء منکم خلافه؟ قال: ان الحدیث ینسخ کما ینسخ القرآن؛
به امام صادق عرض کردم چگونه اقوامى را که به واسطه افرادى از پیامبر روایت مىکنند متّهم به کذب نمىشوند در حالى که از جانب شما خلاف آن رسیده است؟ حضرت فرمود: حدیث همانند قرآن نسخ مىشود.
عام و خاص در کتابهاى قانونى
معمولاً پس از برخى مادّهها، تبصرههایى براى موارد استثنایى و غیره ذکر مىشود. کتاب و سنت نیز برخى الفاظش عام و برخى دیگر خاص است. از این رو فقیه باید براى استنباط احکام، عام و خاص را با یکدیگر ملاحظه کند. امیر مؤمنان منشأ اشتباه برخى از دریافتهاى مردم را از کتاب و سنت، عدم آشنایى با عام و خاص مىداند و مىفرماید: قد کان یکون من رسول اللّه الکلام له وجهان: کلام عام و کلام خاص مثل القرآن و قال اللّه عز وجل فى کتابه: «ما آتاکم الرسول فخذوه وما نهاکم عنه فانتهوا» فیشتبه على من لم یعرف و لم یدر ما عنى اللّه به و رسوله....
گاهى کلامى از رسول خدا دو جهت دارد: کلام عام و کلام خاص همانند قرآن. و خداوند فرمود «هر چه از پیامبر به شما رسید آن را اخذ کنید و از آنچه نهى کرد دورى کنید» لذا بر کسى که آگاه نیست مشتبه مىشود که خدا و رسولش چه قصد کردهاند.
واجب و مستحب
حضرت على در حدیث ذیل، واجب و مستحب را تبیین کرده است: عن ابى عبداللّه عن آبائه: قال: قال امیر المؤمنین السنة سنتان: سنة فى فریضة الأخذ بها هدى و ترکها ضلالة و سنة فى غیر فریضة الأخذ بها فضیلة و ترکها الى غیر خطیئة؛
امام صادق از پدران گرامىاش نقل مىفرماید که حضرت على فرمودند: سنت بر دو قسم است: سنت واجب که عمل به آن موجب هدایت و ترکش مستلزم گمراهى است و سنت غیر واجب که انجام آن موجب ارزش و ترکش مستلزم گناه نیست
اجتهاد و تقلید
مردم در زندگى روزمره خود در کارهاىشان به کارشناس و خبره مراجعه مىکنند، چنانکه مریض به دکتر و پزشک مراجعه مىکند. در امور دینى نیز افرادى که از مباحث دینى آگاهى لازم را ندارند، باید به کارشناسان دینى (فقیهان)، مراجعه کنند. بر این مطلب در احادیث به شیوههاى گوناگونى تأکید شده است.
1 - اصل لزوم تقلید: حضرت مهدى عج در حدیثى مىفرمایند: ... وأمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلى رواة حدیثنا فإنّهم حجّتى علیکم وأنا حجّة اللّه؛
در حوادثى که پیش مىآید به راویان حدیث ما رجوع کنید، زیرا آنان حجت من بر شما و من خود حجت خدایم. در حدیثى امام رضا در پاسخ به سؤال على بن مسیب همدانى بر لزوم تقلید تصریح مىفرماید: شُقّتى بعیدة ولست اصل إلیک فى کل وقت، فممن آخذ معالم دینى؟ قال: من زکریّا بن آدم القمّى المأمون على الدین والدنیا؛
مسافتم طولانى است و در هر زمان نمىتوانم به شما دسترسى داشته باشم پس از چه کسى دستورات دینى خود را بگیرم؟ حضرت فرمود: از زکریا بن آدم قمى که درمورد دین و دنیا امین است.
2 - شرایط مرجع تقلید: بدیهى است کارشناس دینى باید برخى ویژگىها داشته باشد. در برخى روایات براى مرجع تقلید علاوه بر داشتن مقام علمى و فقهى، تعهد و خودساختگى از جمله آن شرایط شمرده شدهاست: فامّا من کان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً على هواه، مطیعاً لامر مولاه، فللعوام ان یقلّدوه، و ذلک لا یکون الّا بعض فقهاء الشیعة لا کلّهم؛
هر یک از فقها که خودنگهدار بوده و دینش را حفظ کند و با هواى نفسانى خویش به مخالفت برخیزد و از دستور مولایش اطاعت کند، عوام باید از او تقلید کنند و این ویژگىها تنها در برخى از فقهاى شیعه وجود دارد.
معیار حجیت اجماع اجماعى که معصوم در آن داخل نیست، حجیت ندارد. امام صادق در نامهاى که براى یاران خویش نوشت و آنها را به بررسى و دقت در آن و تعهد نسبت به آن فرا خواند، به این نکته اشاره مىکند: ... وقد عهد الیهم رسول اللّه قبل موته فقالوا نحن بعد ما قبض اللّه عز و جل رسوله سعینا ان نأخذ بما اجتمع علیه رأى الناس بعد قبض الله رسوله و بعد عهده الذى عهده الینا و امرنا به مخالفاً لِلّه و لرسوله فما احد اجرأ على اللّه و لا ابین ضلالة ممن اخذ بذلک و ...؛ و رسول خدا قبل از وفاتش، با آنان عهد نمود ولى آنان گفتند ما پس از این که رسول خدا از دنیا رفت، مىتوانیم به آنچه رأى و نظر مردم بر آن جمع شد، عمل کنیم، البته پس از وفات رسول خدا و پس از عهدى که با ما بسته بود. این کار را به خاطر مخالفت با خدا و رسولش انجام دادند. هیچکس باجرأتتر بر خدا و گمراهىاش روشنتر از کسى که به آن عمل کند نیست.
لفظ «أَوْ»
معانى حرفى از مباحث مهم اصولى است و بحثهاى مفصّلى درباره آن صورت گرفته است. یکى از آن حروف، حرف «اَوْ» است که اساس واجب تخییرى است. از این رو فقها به آن توجه کردهاند. در روایات نیز به آن توجه شده است، چنان که امام صادق در روایتى مىفرماید: کل شىء فى القرآن «أوْ» فصاحبه بالخیار یختار ما شاء؛
هرچه در قرآن لفظ «أوْ» دارد، پس صاحب آن مختار است، مىتواند هر کدام را که بخواهد انتخاب کند.
دوران امر بین حلال و حرام
از جمله مواردى که براى مکلفان شک و تردید پیش مىآید دوران بین حلال و حرام است. ائمه: براى رفع حیرت مکلفان قاعدهاى تأسیس کردهاند. امام صادق این قاعده را در روایتى بیان فرمودهاند: کل شىء فیه حلال و حرام فهو لک حلال حتى تعرف الحرام منه بعینه فتدعه؛
هرچیزى که در آن هم حلال و هم حرام وجود دارد، براى تو حلال است تا زمانى که حرام را به طور مشخص بشناسى، پس آن را رها کن
ثبوت احکام شرعى
در همه زمانها بدون تردید زمان و مکان در اجتهاد نقش به سزایى دارد، اما قلمرو تأثیرگذارى آنها محدود به مصادیق و موضوعات احکام مىشود؛ یعنى ممکن است مصداقى در اثر گذر زمان و پدید آمدن شرایط جدید سیاسى - اجتماعى از موضوعى خارج و تحت موضوع و عنوان دیگرى قرار گیرد و در نتیجه حکم آن نیز تغییر کند، بدون این که احکام الهى تغییر یابند. بر این اساس، احکام الهى پیوسته ثابتند، هرچند تغییر در موضوع حکم امرى اجتناب ناپذیر است. حدیث ذیل بر ثبوت و پیوستگى زمانى احکام الهى دلالت دارد: عن زرارة قال: سألت أبا عبدالله عن الحلال والحرام، فقال: حلال محمد حلال الى یوم القیامة وحرامه حرام الى یوم القیامة، لا یکون غیره ولا یجیء غیره؛
زراره گوید از امام صادق در مورد حلال وحرام سؤال کردم. حضرت فرمود: حلال پیامبر تا روز قیامت حلال و حرام او نیز تا روز قیامت حرام است و تغییر نخواهد کرد و چیزى جاىگزین آن نخواهد شد.
ثبوت احکام شرعى براى همه مکلفان
احکام الهى میان همه مکلفان مشترک است و کسى استثنا نمىشود. توضیح آن که بیانات شارع برخى به صورت غیر خطاب است، مثل: «لِلّه على الناس حجّ البیت من استطاع إلیه سبیلاً» بدون تردید اینگونه بیانات، عمومیت دارد. اما بعضى از بیانات او به صورت خطاب است. برخى از اصولیون معتقدند اینها مختص به مشافهین است و ربطى به دیگران ندارد. البته همگى بر این نکته اتّفاق نظر دارند که به هر حال تکالیف به مخاطبین آنها اختصاص ندارد و همه افرادى که مسلمانند مکلف به این تکالیف بوده، هر چند در اختصاص و عدم آن نسبت به مشافهان اختلاف نظر است. در حدیث ذیل امام صادق بر عمومیت احکام براى تمامى مکلفان تأکید فرموده است: ... لان حکم اللّه عز و جل فى الأولین والآخرین و فرائضه سواء علیهم الّا من علة او حادث یکون الاولون والآخرون ایضاً فى منع الحوادث شرکاء والفرائض علیهم واحدة یسأل الأخرون من اداء الفرائض عما یسأل عنه الأولون و یحاسبون عما به یحاسبون؛ زیرا حکم خداوند در انسانهاى مرحله اول و بعدىها و واجبات او نسبت به آنان مساوى است، مگر آن که دلیلى یا حادثهاى پیش آید و نیز همه انسانهاى اولى و غیر آنها در منع حوادث مشترکند و واجبات بر آنها یکسان است. از انسانهاى بعدى در انجام واجبات آنگونه سؤال مىشود که از انسانهاى اولى سؤال مىشود و همانگونه نیز محاسبه مىشوند.
منابع فقه
احکام شرعى داراى منابعى است که مهمترین آنها کتاب و سنت است. ایوب بن حر در روایتى به نقل از امام صادق مىگوید: کلّ شىء مردود الى الکتاب والسنة؛
هر چیزى به کتاب و سنت برمىگردد. رسول گرامى اسلام نیز در روایت زیر به این نکته اشاره فرموده است: إنّی تارک فیکم الثقلین ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا أبداً، کتاب اللّه وعترتی أهل بیتی و إنهما لن یفترقا حتّى یردا علیّ الحوض؛
من در میان شما دو شىء گرانبها گذاردم که اگر به آنها تمسک کنید هرگز گمراه نخواهید شد: یکى کتاب خدا و دیگرى اهلبیت من و آنها از یکدیگر جدا نمىشوند تا این که پیش حوض بر من وارد شوند.
دوره تدوین
از هشام بن حکم تا ابن جنید اسکافى در دوره گذشته، مباحث اصولى ضمن مباحث فقهى بیان مىشد، ولى در این دوره، علم اصول استقلال نسبى خود را باز یافته و به صورت مستقل، تألیف و نگارش یافت. ظاهراً اولین نویسنده در علم اصول، هشام بن حکم، شیخ متکلمان امامیه (م 179ق) بوده که کتاب الالفاظ و مباحثها را تدوین نموده است. البته گفته شده که نخستین اثر اصولى از شافعى (متوفاى 204ق) است، ولى از آنجا که هشام پیش از شافعى مىزیسته، تقدّم در تألیف براى او ثابت مىشود. متأسفانه از کتابهاى نخستین اصولیان شیعى چیزى در دسترس نیست و تنها نام آنها در تاریخ باقى مانده است. شایان توجه است که دانشمندان شیعه پیش از اهل سنت پارهاى از مسائل علم اصول را تدوین کردند، لکن این به منظور استنباط احکام فرعى از طریق مسائل اصولى نبود، چه در این زمان، هنوز پیشوایان مذهبى، در قید حیات بودند و شیعه با وجود آنان، از به کار بردن مسائل اصولى، بىنیاز بود، بلکه غالباً مىخواستند از عقاید خاص خود، در مقابل اهلسنت دفاع کنند، از این رو بیشتر در مسائلى، از قبیل «اختلاف الحدیثین»، «ابطال القیاس» که خود درباره آنها نظرى خاص داشتند دست به تألیف زدند. اما اهل سنت، گرچه دیرتر از شیعه، کار تدوین را آغاز کردند، لکن بنابه دلایلى، زودتر از آنان به فکر طرح و تکمیل این علم بودند که برخى از آنها عبارتاند از:
1. با رحلت پیامبر سنت را که از مهمترین منابع احکام است، از دست دادند.
2. آنچه به طریق صحیح از پیامبر به ایشان رسیده بود براى رفع تمام نیازهاى مذهبى آنان کافى نبود. از این رو از همان آغاز، مسئله رأى و اجماع را مطرح کردند، سپس براى جبران کمبود، به قیاس، فتواى اهل مدینه، مصالح مرسله و استحسان متوسل شدند و به تدریج در این زمینه کتابهایى نگاشتند.
در این عصر، دانشمندان اصولى، به مباحث الفاظ، عام و خاص، قیاس، ناسخ و منسوخ و... توجه کردند. امتیازهاى این دوره
1- قبل از دوره تدوین، مسائل علم اصول، ضمن مسائل فقهى مطرح مىشد، ولى علم اصول در این دوره، استقلال خود را به دست آورد؛
2- علم اصول در این دوره، مراحل ابتدایى خود را طى مىکرد و هنوز مسائل فقهى پیچیده و بغرنج مطرح نشده بود، لذا سادگى خاص خود را داشت و به دقتها و موشکافىهاى عصرهاى متأخر دچار نشده بود
3- گرچه بحثهاى کلامى در عهد امویان آغاز شده بود و در عهد عباسیان رونق گرفت، ولى چون در این دوره هنوز مبارزات کلامى، مانند قرن سوم به بعد شدت نگرفته بود و علاوه بر این، دستکم پیشوایان مذاهب از ورود در این مسائل، ابا داشتند و حتى احیاناً پیروان خود را از آن منع مىکردند، لذا مسائل کلامى و همینطور مباحث منطقى که از لوازم بحثهاى کلامى است، در علم اصول وارد نشده بود. نگارش مباحث هر علمى در آغاز با تکنگارى در برخى از موضوعات و مسائل مهم آن شروع مىشود، آن گاه پس از تهیه مجموعهاى از مباحث و موضوعات هماهنگ و متناسب با یک محور، زمینه براى سامان دهى و تأسیس یک علم فراهم مىشود. علم اصول فقه نیز در ابتداى پیدایش، به موضوعات مهم فقهى که فقیه را دچار سرگردانى و سردرگمى مىکرد، اختصاص داشت. موضوعاتى از قبیل قیاس، عام و خاص، ناسخ و منسوخ، اختلاف دو حدیث، خبر واحد و...، نخستین مباحث اصولى بودند که در تکنگارىهاى اصولیان شیعه به چشم مىخورد.
معیار کتاب اصولى در مورد اصحاب ائمه:
نکته مهمى که باید در اینجا توجه داشت اینکه شناخت اصولیانى که در زمان معصومین: بودهاند، تنها از طریق عناوین کتابهاى آنان میسّر است و این عناوین بر دو قسماند: یک دسته از عناوین، به صورت روشن و واضح مربوط به علم اصول فقه مىشود، مانند: قیاس، خبر واحد و .... از اینرو اصولى دانستن اینگونه کتابها و رسالهها با مشکل خاصى روبهرو نیست. دسته دیگرى از عناوین که مىتوان آنها را میان علم اصول فقه و علوم دیگر مشترک دانست، مانند: ناسخ و منسوخ؛ زیرا این بحث در اصول و علوم قرآنى مطرح مىشود، هر چند این بحث به صورت بارزترى در کتابهاى اصول قدما مطرح بوده است. در این هنگام به صورت قطعى و مسلّم نمىتوان آن کتاب را اصولى دانست. با این وصف، از آنجا که در کتابهاى اصولىِ قدما بحث ناسخ و منسوخ بسیار مطرح بوده، به احتمال بسیار آن کتاب و مقاله را مىتوان اصولى تلقى کرد، ولى به هر حال قطعى نیست. واژه اصول، واژهاى است که در فرهنگ فقهى قدما اطلاقات گوناگونى داشته است. بر این اساس لفظ اصول را بر اصول دین، اصول فقه، روایات و قواعد فقهى اطلاق مىکردهاند. در نتیجه کتابهایى را که با واژه «اصول» بوده مىتوان به طور احتمالى کتاب اصولِ فقه تلقّى کرد.َّ
هشام یکى از بزرگترین اصحاب امام صادق بود و در علوم مختلف اسلامى تبحر وافى داشت. در فقه، حدیث و کلام، زبان زد خاص و عام و در پاسخگویى به سؤالها بسیار حاضر جواب بود. وى در اصول و غیره مناظرهها و مباحث علمى بسیارى بامخالفان داشت. منزلت او چنان نزد امام صادق والا بود که او را در سنین نوجوانى بر بزرگان اصحاب شیعه مقدم مىداشت. امام صادق در مدح او چنین فرموده است: هذا ناصرنا بقلبه ولسانه ویده؛ او با دل و زبان و دستش ما را یارى خواهد کرد. او شاگرد مستقیم امام صادق و متکلمى متبحر بود و تفکر عقلانى داشت. از این رو، درباره وى گفتهاند: «وهذّب المذهب بالنظر؛ مذهب شیعه را با تفکر و دیدگاه عقلانى تهذیب کرد». در کوفه به دنیا آمد و در اواخر عمرش براى تجارت به بغداد رفت و با امامصادق و فرزندش امام موسى کاظم دیدار کرد و از آنان روایات بسیار نقل نموده است.
هشام از نُه نفر روایت نقل مىکند که عبارتند از: ابو عبدالله، ابوالحسن، ابوعبیده حذاء، ثابت بن هرمز جارود، زراره، سدیر صیرفى، شهاب بن عبدربّه و عمربن یزید.
افرادى که از هشام روایت نمودهاند، هیجده نفرند که برخى از آنان عبارتند از: ابن ابى عمیر، یونس بن عبدالرحمن، نشیط بن صالح، نضر بن سوید، نوح بن شعیب، على بن منصور، داود بن رزین، احمد بن العباس و عباس بن عمرو.
هشام بن حکم کتابها و مصنفات فراوانى دارد. نجاشى تعداد کتابهاى او را به 31 مورد رسانده که بیشتر آنها در مباحث اعتقادى و کلامى است، مانند الامامة، الدلالات على حدوث الاشیاء، المیزان، التدبیر، الجبروالقدر، التوحید و المعرفة والفرائض.دو کتاب اصولى او عبارتند: کتاب الالفاظ و کتاب الاخبار. البته این دو کتاب بهدست ما نرسیده است.
یونس بن عبدالرحمان ابو محمدصاحب آل یقطین یکى دیگر از شاگردان ائمه اطهار: است. او در روزگار خلافت هشام بن عبدالملک دیده به جهان گشود. وى از اصحاب امام کاظم و امام رضا بود. وى هرچند امام صادق7 را در مکه بین صفا و مروه دیده است، ولى از او روایتى نقل نکرده است.
یونس بسیار مورد عنایت امام رضا و اصحاب آن حضرت بود، به گونهاى که آن حضرت بهشت را براى او تضمین کردند. در موارد متعددى مشمول دعاهاى ائمه اطهار: شد. او بیش از بیست سال روزه گرفت. ابن شاذان در فضل او مىنویسد: «کان خیر قمىٍّ رأیته». البته روایاتى نیز در نکوهش یونس وارد شده که بسیارى از آنها ضعیف است و روایات صحیح آن نیز توجیه معقول دارد.
به هر تقدیر او فقیهى بزرگوار بود که فضل بن شاذان درباره مقام فقهى او مىگوید: در اسلام هیچکس از سلمان فارسى فقیهتر وجود نداشت و پس از او هیچ شخصى فقیهتر از یونس بن عبدالرحمان یافت نشد. نجاشى در مورد او مىنویسد: «وکان الرضا یشیر إلیه فى العلم والفتیا» چنانکه در روایت زیر آمده است: عبدالعزیز بن مهتدى خدمت امام رضا رسید و گفت: در همه اوقات نمىتوانیم خدمت شما شرفیاب شویم. پس از چه کسى معالم دین خود را اخذ کنیم؟ حضرت فرمود: از یونس بن عبدالرحمان.
یونس طبق گفته شیخ بیش از سى کتاب دارد و برخى از کتابهاى او را امامان
معصوم: تأیید کردهاند. امام حسن عسکرى پس از آن که کتاب یوم ولیله او را ملاحظه کرد، فرمود: «هذا دینى و دین آبائى وهو الحق کلّه
ابن شهرآشوب نیز مىگوید: یونس داراى سى کتاب است، ولى نجاشى براى اوسى و سه کتاب نقل نموده است. از این تعداد نزدیک بیست کتاب آن مربوط به مباحث فقهى است، ولى یونس کم و بیش در تفسیر قرآن، مباحث اخلاقى، امامت، کلام و اصول فقه نیز کتاب تألیف داشته است. بخشى از تألیفات او عبارتند از: الجامع الکبیر فى الفقه، یوم و لیله، السهو، الفرائض وتفسیر القرآن. کتاب اصولى او به اختلاف الحدیث ومسائله موسوم است، ولى متأسفانه در دسترس نیست. یونس از امام کاظم و امام رضا، ابو ایوب خزاز، ابوبکر حضرى، ابو ثابت، ابن سنان، معاویة بن عمار، هشام بن حکم، هشام بن سالم و... حدیث کرده است.
همچنین ابو عبدالله برقى، ابن ابى عمیر، احمد بن هلال، محمد بن عیسى، شاذان بن خلیل نیشابورى، اسماعیل بن مرّار، عبدالله بن صلت و... از یونس روایت نقل کردهاند.
زیاد بن عیسى ابواحمد ازدىّ مشهور به محمد بن ابىعمیر از اصحاب امام کاظم و امام رضا بود و موقعیت بسیار والایى در میان شیعه و سنى داشت. در زمان
هارون الرشید به زندان افتاد و گویند مأمون او را به قضاوت منصوب کرد. او کتابهاى بسیارى تدوین نمود، ولى گفته مىشود در چهار سالى که او در حبس به سر مىبرد خواهرش کتابهایش را دفن کرد، ولى متأسفانه آنها از بین رفتند. قول دیگراین است که کتابهایش را در اتاقى گذاشتند در اثر باران از بین رفت. لذا از حفظ، حدیث مىگفت و بر این اساس فقهاى شیعه به احادیث مرسل او عمل کردهاند.
ابن ابى عمیر از امام کاظم، امام رضا و امام جواد: حدیث نقل مىکرد. برخى ازراویان او عبارتند از: ابوبصیر، ابن سنان، ابن مسکان، اسحاق بن عمار، جمیل بن دراج، حنان بن سدیر، اسحاق بن هلال، محمد بن فضیل، هشام بن سالم و هشام بن حکم.
همچنین على بن مهزیار، فضل بن شاذان، محمد بن خالد برقى، نوح بن شعیب، احمد بن هلال، ابراهیم بن هشام، على بن سندى، محمد بن عیسى، معاویة بن حکیم و ایوب بن نوح از جمله راویانى مىباشند که از او حدیث نقل کردهاند.
ابن خالد مىگوید: محمد بن ابى عمیر 94 کتاب تصنیف کرد که یکى از آنها مغازى بود. او در زمینههاى کلام و فقه کتابهاى متعددى به
نگارش درآورد که برخى از آنها عبارتند از: کفر و ایمان، بداء، احتجاج در امامت، کتابالحج، المتعه، استطاعت، صلاة، طلاق، رضاع. همچنین در اصول کتاب اختلاف الحدیث را به نگارش درآورد. این کتاب به دست ما نرسیده است. وى احادیث بسیارى از مشایخ اهل سنت شنیده بود، اما به خاطر مخلوط نشدن احادیث شیعه و سنى، از آنان حدیثى نقل نکرد.
او یکى از اصحاب اجماع است که همه بر تصحیح روایاتش اتفاق نظر دارند. مامقانى مىگوید: یکى از نقاط منحصر به فرد ابن ابى عمیر آن است که تمامى فقها روایات مرسل او را پذیرفتهاند.
در مورد زندگانى و تاریخ وفات او در کتابهاى رجالى اطلاع چندانى یافت نمىشود. گفتهاند که او از امام رضا7 روایت نقل مىکرد.
ابنغضائرى درباره او گفته است که ابوالحسن السائح از امام رضا حدیث نقل مىکند ولى حدیث او مأنوس نبوده و به آن اعتماد نمىشود -ابن غضائرى به نقل از محمدتقى تسترى، قاموس الرجال، ج4، ص226
وى کتاب الوجوه و النظائر و کتاب ناسخ و منسوخ را تألیف کرده است که هیچ کدام در دسترس نیست.
حسن بن على، فطحى مذهب بود و به امامت عبدالله بن جعفر اعتقاد داشت، ولى قبل از مرگش به امامت امام رضا رجوع کرد.
او در فقه، تفسیر، پزشکى و غیره تخصّص داشت و در این زمینهها کتابهایى تدوین کرد که تعدادى از آنها عبارتند از: الزیارات، البشارات، المتعة، الصلاة، الطب، التفسیر. وى ظاهراً در اصول کتاب الناسخ و المنسوخ را تدوین کرد که به دست مانرسیده است. وى از امام رضا روایت مىکرد و از خواص آن امام همام به شمار مىآمد و بسیار با هیبت و اهل زهد و تقوا بود و در حدیث به او اعتماد مىشد. وى از جمله اصحاب امام جواد و امام هادى بود و از امام جواد مسائلى را نقل کرده است.
او فرزندان متوکل به نامهاى معتز و مؤید را تعلیم مىداد. روزى نزد متوکل بود که معتز و مؤید وارد شدند. متوکل به وى رو کرد و گفت: کدامیک از دو فرزندان من و یا حسن و حسین نزد تو محبوبتر است؟ او در پاسخ با کمال شجاعت گفت: به خدا سوگند که قنبر غلام على بن ابىطالب از آن دو و از پدرشان بهتر است. متوکل بىدرنگ به خشم آمد و دستور داد زبانش را از پشت گردنش بیرون آوردند و با این کار او به فیض شهادت نایل آمد.
ابویوسف در منطق، لغت، حیوانشناسى، گیاهشناسى و طب صاحب نظر بود و تبحر ویژهاى داشت، اگرچه شهرت او در علوم ادبى و شعر بیشتر بود. نجاشى درباره او آورده است که او در علوم عربى و لغت سرآمد بود.
ثعلب از جمله کسانى است که از او روایت نقل مىکند. کتابهاى او عبارتند از: اصلاح المنطق، الأضداد، المذکر والمؤنث، الطیر، النبات، الوحش، الارضین، الأدویة و کتابى که شعر شعرایى مانند امرؤ القیس، زهیر، نابغه، اعشى و... را در آن گردآورى کرده است. در اصول کتاب الفاظ و کتاب ما اتفق لفظه واختلف معناه را نوشته است که هیچکدام از آنها در دسترس نمىباشد.
ابومحمد ازدى نیشابورى معروف به فضل بن شاذان یکى دیگر از شاگردان ائمه: است که شیخ او را از اصحاب امام هادى و امام حسن عسکرى شمرده است. او همانند یونس و هشام بن حکم مباحثى را در ردّ اهل سنت نوشت. وى مباحث را به شیوه مقارن طرح کرد و در کلام، فلسفه، فقه و مذاهب تخصص ویژهاى داشت و در این زمینه کتابهایى نوشت که برخى از آنها عبارتنداز: کتاب الردّ على الفلاسفة، کتاب الایمان، الاعراض والجواهر، کتاب الامامة، کتابالمسح على الخفین، کتاب الطلاق و.... کتابهاى او به 180 عنوان مىرسد. گفته شده کتاب اصولى وى رسالة اجتماع الامر و النهى است که متأسفانه به دست ما نرسیده است. وى از امام رضا، ابى ثابت، ابن ابى عمیر، حماد بن عیسى، محمد بن سنان، صفوان بن یحیى، عبدالله بن حیله، یونس، محمد بن یحیى، عبدالله بن ولید عدنى صاحب سفیان روایت کرده است.
احمد بن محمد بن عیسى بن عبداللّه بن سعد بن مالک بن احوص بن سائب بن مالک بن عامر اشعرى، ابوجعفرقمى در سال 274 قمرى مىزیست. او درزمینه کلام، اصول و فقه تخصص داشت. ابو جعفر از بزرگان قم و فقیهان بىنظیر آن دیار بود و جاىگاه اجتماعى ویژهاى داشت به گونهاى که سلطان وقت با او ملاقات مىکرد. وى امام رضا را ملاقات کرده بود.
در رشتههاى مختلف علمى کتابهایى تدوین کرده است، مانند کتاب التوحید، فضل النبى و المتعه. او ظاهراً در اصول کتاب الناسخ و المنسوخ را تدوین کرده کهبه دست ما نرسیده است.
او کتاب الوصول الى معرفةالاصول و کتاب الکشف را تدوین کرده که در دسترس نیست. نجاشى در مورد او مىگوید: جداً ضعیف است و به او توجه نمىشود.
على بن ابراهیم در حدیث مورد اعتماد بود و احادیث بسیارى را شنیده و نقل کرده است. او در زمینههاى تفسیر، فقه و کلام تخصص داشته است. کتابهاى او عبارتند از، التفسیر، قرب الاسناد، الشرایع، الحیض، التوحید و الشرک و.... همچنین در اصول کتاب ناسخ و منسوخ را به نگارش درآورده که به دست مانرسیده است. او در علم کلام و فلسفه تخصص داشت و در مناظرهها با مخالفان پیروز مىشد.
شیخ مىگوید: عدهاى از نقل کنندگان کتابهاى فلسفى پیش او جمع مىشدند. او امامى بود و اعتقاد نیکویى داشت.
بعضى از کتابهاى او عبارتند از: الآراء و الدیانات، فرق الشیعة، الجامع فى الامامة، الرّد على اهل المنطق، التوحیدالکبیر، الرد على المنجمین. او در اصول دو کتاب الخصوص والعموم و خبر الواحد و العمل به را تدوین کرد این دو کتاب به دست ما نرسیده است.
او در کلام تبحر خاصى داشت به طورى که نجاشى در مورد او «شیخ المتکلمین» را به کار برده است. وى در زمینههاى کلام و عقاید، تاریخ، مذاهب و ادیان تخصص داشت. او کتابهاى فراوانى داشته است که تعدادى از آنها عبارتند از: الاستیفاء فى الامامة، الردّ على الیهود، الانوار فى تواریخ الائمه، الردّ على الواقفة، الردّ على الغلاة. در
اصول کتابهاى الخصوص و العموم، النقض على عیسى بن ابان فى الاجتهاد، ابطال القیاس و نقض اجتهاد الرأى على بن الراوندى را نوشته که متأسفانه این کتابها به دست ما نرسیده است.
محمد بن عباس که معروف به ابن حجام است در رشتههاى فقه، حدیث و تفسیر تخصص داشت و در نقل حدیث بسیار به او اعتماد مىشد. برخى از کتابهاى او عبارتند از: المقنع فى الفقه و ما نزل من القرآن فى اهل البیت:. او ظاهراً در اصول
کتابهاى الناسخ و المنسوخ والأصول را تدوین کرد که هیچکدام در دسترسنمىباشد . او از بزرگان و محدثان بصره و از اصحاب امام باقر بود که در زمینههاى مختلفى همچون کلام، تاریخ، حدیث، فقه، اصول، تفسیر، طب و فِرَق و مذاهب تخصص داشت. عبدالعزیز بن یحیى کتابهاى بسیار زیادى تدوین کرد که صفین، خوارج، نکاح، طلاق، اطعمه و اشربه، صلاة، صوم، اخبار المهدى(عج) و تفسیر از جمله آنهاست. کتاب اصولى او «الناسخ و المنسوخ» نامیده شده که به دست ما نرسیده است.
او از خاندان ابوطالب بود. شیخ طوسى مىگوید: او شیعه امامى بود و روش مستقیمى داشت، اما در آخر عمر وضعیت ذهنى او به هم ریخت و کتبى را در غلوّ تصنیف کرد. وى در زمینههاى کلام، مذاهب، فقه، منطق، تفسیر، اخلاق و... تخصص داشت و کتابهاى فراوانى در این زمینهها تدوین کرد مانند: التوحید، فساد اقاویل الاسماعیلیة، الردّ على ارسطاطالیس، الفقه على ترتیب المزنّى، الآداب و مکارم الاخلاق، التفسیر. در اصول کتابهاى الردّ على اصحاب الاجتهاد فى الاحکام و کتاب الاصول را نوشت که در دسترس نمىباشد. او سالیان درازى در مکه به منصب قضاوت مشغول بود و در علم فقه و اصول تخصص داشت. وى کتابهایى به نام الحج و الردّ على اهل القیاس را نگارش کرد. این اثر نیز امروزه در دسترس نیست. - محمد بن احمد بن داود بن على ابوالحسن - م 368ق -
ابن داود از بزرگان محدثان و فقیهان قم بود. ابوعبد الله حسین بن عبیدالله گوید: هیچکس را از او باحافظهتر و فقیهتر و عالمتر به حدیث نیافتم. او وارد بغداد شد و نقل حدیث مىکرد و در سال 368 ق وفات یافت و در قبرستان قریش دفن شد. گرایش عمده او فقه، حدیث و رجال بود و از اینرو کتابهاى متعددى در این زمینهها تدوین کرد که تعدادى از آنها عبارتند از: البیان عن حقیقة الصوم، الممدوحین والمذمومین، المزار، الذخائر. وى ظاهراً در علم اصول فقه کتاب الحدیثین المختلفین را تدوین کرده که به دست ما نرسیده است.
وى از بزرگان نیشابور بود که در علم کلام تبحر داشت. در علوم مختلف کتابهایى تدوین کرد. ابطال القیاس کتاب اصولى اوست که به دست ما نرسیده است.
او فقیه و متکلمى زبردست بود که در نیشابور زندگى مىکرد. وى کتابهاى متعددى از جمله: الامامة، الفرائض و در اصول کتاب الأصول را نوشت. اساتید و مشایخ او عبارتند از: محمد بن یعقوب أصمّ، عبدالله بن الحسین بصرى و أبوبکر محمد بن عبدالله شافعى.
دوره کمال و استقلال
از ابن جنید تا ابن زهره- در این دوره، علم اصول، سادگى نخستین خود را از دست داد و به کمال رسید و تا حدودى از آمیختگى با مسائل علم کلام، رهایى یافت. شیعه در این عصر که غیبت کبرا به وقوع پیوست (334ق)، به علت دسترسى به امامان یا نواب خاص، نیاز چندانى به اجتهاد نیست. در این دوره، اولین کسانى که فقه را از شکل نقل متون روایى، خارج ساخته و اجتهاد شیعى را گسترش دادند، ابن ابى عقیل عمانى و ابن جنید اسکافى بودند. ابن عقیل عمانى نگارنده اثر فقهى مشهور المتمسک بحبل آل الرّسول در زمره متکلمان شیعى قرار داشت. او خبر واحد را معتبر و حجت نمىدانست و بنابر آنچه از آرا و فتاواى وى برمىآید روش فقهىاش بر قواعد کلّى قرآنى و احادیث مشهور و مسلّم، استوار بود. ایشان در مواردى که قاعدهاى کلى در قرآن وجود نداشت و در احادیث، استثناهایى براى آن ذکر شده بود، عموم و کلیت قاعده مزبور را حفظ مىکرد.
ابن جنید اسکافى نیز اگرچه از متکلمان پرآوازه شیعى به شمار مىآمد و آثار کلامى بسیارى داشت، اما از نظر فقهى، پیرو مکتب اصحاب الحدیث بود. او خبر واحد را حجت مىدانست و در استنباط احکام فقهى، به روش تحلیلى و استدلال عقلى اعتقاد داشت، به گونهاى که به پیروى از قیاس و رأى، متهم شد، لکن او براى دفاع از خود کتاب کشف التمویه و الالباس على اغمار الشیعة فى امر القیاس را تدوین کرد.
پس از این دو دانشمند، شیخ مفید (متوفاى413ق) اجتهاد شیعه را سازماندهى کرد و در زمینه اصول فقه، کتاب التذکرة باصول الفقه را تألیف کرد، که خوشبختانه امروزه این کتاب در دسترس پژوهشگران دینى قرار دارد. او در این کتاب به خوبى از کتاب، سنت، عقل و اجماع، سخن به میان آورده و مباحث الفاظ را به شیوه بدیعى بر اساس قرآن تنظیم کرده است. او در این کتاب، خبر مرسل مورد اتفاق و همچنین استصحاب را حجت دانسته و تخصیص عام را با خبر واحد جایز ندانسته است. پس از شیخ مفید، سید مرتضى (متوفاى 436 ق) مباحث اصولى را به شیوهاى مقارن و تطبیقى به طور گسترده مطرح کرد و در کتاب الذریعة الى اصول الشریعة از خلط مباحث اصولى به کلامى، اعتراض کرده و موضوع علم اصول را «ادله فقه به طور اجمالى» دانسته است. ایشان همچنین با استدلالهاى فراوان، عدم حجیت خبر واحد را تبیین کرده است. شیخ طوسى (متوفاى 460ق)، معاصر و اندکى پس از سید مرتضى، مباحث اصولى را تنقیح کرد و با دلایل گوناگون، حجیت خبر واحد را از طریق شیعه اثبات نمود. ایشان معتقد بود که نمىتوان استعمال را دلیل حقیقت پنداشت، آن گونه که به سید مرتضى و پیروانش نسبت دادهاند. پس از شیخ، مجامع علمى به آراى اصولى بسیار توجه کردند، به گونهاى کهنزدیک به یک قرن آرا و اندیشههاى اصولى شیخ بر حوزههاى شیعه حکمفرما بود
. امتیازهاى این دوره
1- علاوه بر عرضه فقه به نصوص کتاب و سنت، خود نصوص نیز بررسى مىشود بر اساس قواعد و اصول یاد شده در آنهاست، به گونهاى که استنباط مبتنى بر اصول و قواعد کلى شده بود، در حالى که در مرحله گذشته تنها به ارائه نصوص اکتفا مىشد؛
2- جدایى مباحث فقهى از اصولى، زیرا در گذشته با یکدیگر مورد بحث قرار مىگرفتند؛
3- سید مرتضى در این دوره مباحث اصول فقه را از اصول عقاید جدا کرد؛ 4- نظریه عدم جواز عمل به خبر واحد، به شیعه نسبت داده شد.
او فقیه ممتازى در شیعه به شمار مىآید. نجاشى مىگوید: از برخى اساتید خود شنیدم که مىگفتند: نزد او مال و شمشیرى از امام زمان (عج) وجود داشت.
وى در علوم فقه، اصول و کلام کتابهاى فراوانى تدوین کرده است. کتاب تهذیبالشیعة لاحکام الشریعة او معروف است کتابهاى اصولى دیگر وى عبارتند از: کشف التمویه و الإلباس على اُغمار الشیعة فى امر القیاس، إظهار ما ستره أهل العناد منالروایة عن ائمة العترة فى أمر الاجتهاد، استخراج المراد من مختلف الخطاب،الفسخ على من أجاز النسخ و الافهام لأصول الأحکام. این کتابها نیز در دسترسنمىباشد. در زمان ابن جنید، یعنى اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم قمرى به تدریج، شیوه استدلال عقلى در مقابل روش اخبارى خودنمایى کرد. در بروز چنین شیوهاى در فقه دو شخصیت نقش بهسزایى داشتند: یکى از آنها ابن ابىعقیل و دیگرى ابنجنید بود که نقطه اشتراک این دو فقیه، گرایش به مباحث استدلال عقلى در فقه است. در آن زمان اهل حدیث و اخباریان بر مراکز علمى شیعه نفوذ فراوانى داشتند، ولى با بروز این دو فقیهِ برجسته شیعى به تدریج از این نفوذ کاسته شد. ابن جنید در مباحث فقهى از روش تفکر عقلانى بهره مىبرد و خبر واحد را نیز حجت مىدانست. همچنین گفته شده که به حجیت قیاس اعتقاد داشت، لذا کتابهاى او متروک و به آنها استناد نشده است.هرچند چنین معروف است که او اهل قیاس بود، ولى این نسبت معلوم نیست تإ؛ثتک چه حد صحیح باشد. همچنین روشن نیست که آیا او به قیاس اولویت اعتقاد داشته یا قیاس منصوص العله و یا قیاسى که از نظر شیعه باطل است.
او از بزرگان فقها و محدثان شیعه مىباشد که کتابهاى متعددى نوشته است. در سال 355ق وارد بغداد شد و بزرگان (علماى شیعه) از او حدیث مىشنیدند. وى سال 381 در رى وفات کرد و آثار گرانبهایى به جاى گذاشت. کتابهاى التوحید، علل الشرایع، المقنع فى الفقه، معانى الاخبار، من لا یحضره الفقیه، الخصال، مختصر تفسیر القرآن از جمله آنهاست. ظاهراً در مباحث اصولى نیز کتاب الناسخ و المنسوخ رانگاشته که به دست ما نرسیده است.
او در زمینه امامت و اصول اطلاعات وسیعى داشت. کتابهاى وى عبارتند از: کتاب الامامة، کتاب الاستفادة فى الطعون على الاوائل والردّ على اصحاب الاجتهاد والقیاس.
او در زمینههاى مختلف کتابهایى را به نگارش درآورد که پارهاى از آنها عبارتند از: المعاش والکسب، المیرة و ما جاء فى اخلاق المؤمنین.
او در اصول رسالة فى اصول الفقه را تدوین کرده ولى امروزه در دسترس نمىباشد. - محمد بن محمد بن نعمان بن عبدالسلام بن جابر بن نعمان بن سعید عربى عکبرى (336 یا 338 - 413ق) الف) زندگى نامه ابن نعمان ملقب به شیخ مفید، در سال 336 یا 338 ق در روستایى به نام عکبراء از توابع بغداد تولد یافت. او از همان کودکى به علم و ادب، اشتیاق فراوانى داشت، به طورى که در دوران طفولیت «ابن المعلّم» لقب گرفت. شور فراوان و پشتکار علمى او بدانجا رسید که در سن پنج سالگى از ابن ابى الیاس اجازه روایت گرفت، چنان که هفت سال و چند ماه داشت که از ابن سماک روایت نقل کرد.
محمد بن نعمان با پدر خویش براى فراگیرى علم و دانش به بغداد که در آن روزگار از مراکز علمى مهم جهان اسلام محسوب مىشد، سفر کرد. وى از محضر اساتید صاحب نام آن دوران بهرههاى علمى بسیارى برد؛ فقه را نزد جعفر بن محمدبن قولویه فرا گرفت و از محضر ادیب و مورخ چیرهدست، محمد بن عمران مرزبانى مؤلف معجم القراء علم روایت آموخت. علم کلام را در محضر مظفر بن محمد و ابویاسر و ابن جنید اسکافى آموخت.
شیخ در علوم مختلف اسلامى تبحرى بىوصف داشت، او در اصول، فقه، کلام، تفسیر و تاریخ کتابهاى گرانقدرى نوشت. در فقه المقنعه، در کلام اوائل المقالات و تصحیح الاعتقاد و در تاریخ الارشاد را مىتوان نام برد. یکى از ویژگىهاى بارز و کمنظیر شیخ مفید در مباحث علمى، مناظرهها و گفتوگوهایى است که با علماى مذاهب دیگر انجام داد. بخشى از این مناظرهها در کتاب الفصول المختاره آمده است. مناظرههاى او طبق اصول علمى و همراه با متانت بود و روح ادب اسلامى در آنها موج مىزد. وى در مباحث مختلف کلامى، فقهى، اصولى و... با صاحبان مذاهب مناظره کرد و در همه آنها با سربلندى و اقتدار به دفاع از نظریههاى علمى شیعه پرداخت. براى نمونه در جلسهاى که گروه بسیارى از فقها و متکلمان حضور داشتند، از او چنین سؤال شد که چه دلیلى بر ابطال قیاس در احکام شرعى وجود دارد؟ شیخ پاسخ داد: دلیل بر ابطال قیاس این است که حکمى که خصم من گمان مىکند اصلى است که بر مبناى آن قیاس صورت مىگیرد و فرع از آن استخراج مىشود، از سوى خداوند ممکن است در حادثهاى که همان حکم را دارد، به خلاف آن تعبد کند، با این که آن حادثه همان حقیقت را دارد و تمامى صفات آن را بىکم و کاست داراست. پس اگر قیاس صحیح باشد از نظر عقلى، تعبد (شارع) در آن حادثه به خلاف حکمش جایز نبود، مگر در صورتى که آن حادثه حالش مختلف شود و صفاتش تغییر کند و این جواز عقلى با چنین توصیفى دلیل بر ابطال قیاس در شرعیات است.
یکى دیگر از صفحههاى زرّین زندگى علمى شیخ، توجه عمیق او به مسائل روز جامعه اسلامى است و به حق مىتوان او را عالم به زمان دانست. مثلاً در میان کتابهاى شیخ، المسائل الصاغانیه وجود دارد که در آن به شبهههاى عالم حنفى بر فقه شیعه، پاسخ داده است. هم چنان که کتاب المسائل السرویه پاسخ شیخ به مسائلمردم سارى است. شیخ مفید در رشتههاى مختلف علمى از محضر اساتید و فرزانگان بسیارى بهره برد. سید محسن امین در اعیان شیعه تعداد آنان را به 56 نفر رسانده است که به اسامى تعدادى از آنان اشاره مىشود
1- احمد بن ابراهیم صُمیرى 2-احمد بن حسین بصرى 3- حسن بن فضل رازى 4- جعفر بن محمد بن قولویه قمى 5- على بن مالک نحوى 6-محمد بن احمد اسکافى 7- محمد بن على بن الحسین (شیخ صدوق) 8-محمدبنعمران مرزبانى 9- محمد بن محمد بن طاهر شریف 10- محمد بن احمد صفوانى.
همچنین در مکتب شیخ، شاگردان بزرگى ظهور کردند که بعدها هر کدام مشعل فروزانى بر کورهراههاى تاریخ شدند. نام برخى از آنان عبارتند از 1- سید مرتضى علم الهدى 2- سید رضى 3- سلار بن عبدالعزیز دیلمى 4- محمد بن على کراجکى 5-احمد بن على نجاشى 6- محمد بن حسن شیخ طوسى 7 - محمد بن حسن بن حمزه جعفرى.
شیخ مفید تألیفات گسترده و متنوعى دارد که عدد آنها به دویست کتاب مىرسد. شیخ طوسى مىگوید: او نزدیک به دویست تصنیف بزرگ و کوچک دارد و فهرست کتابهاى او معروف است.
علامه سید محسن امین 195 کتاب و رساله براى شیخ مفید شمرده است. شیخ مفید اولین اصولى شیعه است که براى نخستین بار تألیف جامعى در ابواب مختلف اصول ارائه کرد، گرچه پیش از وى علماى شیعه تکنگارىهایى در پارهاى از مسائل اصولى، مانند عام و خاص و مباحث الفاظ به نگارش درآورده بودند. به هر حال کتابهاى اصولى ایشان عبارتند از: 1- التذکرة بأصول الفقه 2- مسألة فى القیاس 3- کتاب فى القیاس 4- مسألة فىالاجماع 5- المقالات 6- کتاب اصول الفقه 7- کتاب اجتهاد الرأى 8- کتاب الرسالة الى اهل التقلید.
گفتنى است کتاب التذکرة بأصول الفقه به احتمال قوى تلخیصى از کتاب اصول الفقه باشد، زیرا مرحوم نجاشى در رجال و علامه محسن امین در اعیان الشیعه و شیخ طوسى در الفهرست، ضمن کتابهاى او نامى از التذکره نبردهاند و تنها به ذکر کتاب اصول الفقه بسنده کردهاند. شاهد دیگر اینکه کراجکى (م 449 ق) در مقدّمه اصل این جزوه مىنویسد: «مختصر التذکرة بأصول الفقه، استخرجته من کتاب شیخنا المفید».
شیخ مفید در این کتاب مباحث اصولى را به صورتى منظم و جامع آورده است و در کتاب اوائل المقالات مباحثى را به صورت پراکنده درباره اخبار متواتر و واحد، اجماع، امر به سبب و... آورده است. این کتاب از چهار بخش کلام، فلسفه، اصول و فقه تشکیل شده است. شناخت محیط علمى شیخ مفید کمک شایان توجهى به فهم و درک چگونگى شکلگیرى اندیشههاى او خواهد کرد. در قرن سوم و چهارم؛ یعنى از غیبت صغرا تا پایان قرن چهارم به طور کلى دو شیوه تفکر بر حوزههاى علمى شیعى حکمفرما بود: یکى شیوه اهل حدیث که به ظواهر اخبار و احادیث تمسّک و از بهکارگیرى تلاشهاى فکرى و اجتهاد در منابع و اخبار پرهیز مىکردند. از نمایندگان این مکتب مىتوان به محمد بن یعقوب کلینى (م 329 ق) و شیخ صدوق (م 381 ق) اشاره کرد. در برابر، گروه دیگرى بودند که از آنان به «متکلّمان» یاد مىکردند. آنان خواستار بهکارگیرى استدلالهاى عقلى و قواعد اصول فقه در مباحث فقهى بودند. ابن ابى عقیل عمانى از علماى نیمه اول قرن چهارم و ابنجنید اسکافى دانشمند اواسط قرن چهارم از سردمداران این حرکت فکرى بودند. شیخ مفید در واقع پیرو مکتب متکلمان در فقه است. او از کسانى است که با منطق استوار خود توانست تا حدود زیادى گرایش اخبارىگرى را در حوزههاى شیعه تضعیف کند.
از آثار به جاى مانده از شیخ در اصول، به خصوص کتاب التذکرة بأصول الفقه مىتوان ویژگىها، شیوه و سبک اصولى شیخ را به خوبى دریافت. اساسىترین این ویژگىها عبارتند از
1 - جامعیت این کتاب به رغم حجم بسیار کوچکش بیشتر مباحث اصولى را دارد. شیخ در این کتاب هم از مباحث الفاظ سخن گفته و هم از مباحث حجج غافل نمانده است. همچنین در کتاب التذکره ابواب اوامر و نواهى، عام و خاص، ناسخ و منسوخ، اخبار، اجماع، قیاس، استصحاب، تعارض دو خبر و... آمده است. همین ویژگى است که این کتاب را از تک نگارىهاى اصولى گذشته، ممتاز ساخته است
2 - اختصار شیخ در این کتاب، مطالب اصولى را به صورت مختصر و موجز آورده است. کتابش داراى عبارتهاى کوتاه و پر معناست. در هر مبحث به نکته اصلى آن اشارهکرده و نظر خود را درباره آن به تصویر کشیده است. ورود و خروج مطالب و حجم مسائل به خوبى گویاى این ویژگى است. چنان که در مقدمه این کتاب آمده است: تو از من درخواست کرده بودى که براى تو گفتارهایى در علم اصول فقه به طور مختصر بیان کنم تا آن که موجبیادآورى اعتقاد در این زمینه باشد.
3 - بدون استدلال غرض شیخ مفید از چنین نوشتارى - با توجه به درخواستى که از او شده است - یادآورى آن دسته از مطالب اصولى است که در استنباط فقهى استفاده مىشود وگرنه به هیچ وجه با استدلال، اثبات و یا ردّ نظریههاى اصولى مخالف نبوده است. از این رو، در غالب مسائل اصولى دلیل اقامه نمىکند.
4 - آموزشى کتاب التذکره داراى ویژگىهایى است که آن را به یک کتاب آموزشى نزدیک مىکند. شیخ معمولاً عناوین هر بحثى را تعریف و مباحث را با مثال، آن هم مثالهایى از آیات قرآن کریم بیان مىکند. همچنین دستهبندى و اختصار مطالب در این کتاب یکى دیگر از خصوصیات یک کتاب آموزشى است. این کتاب پس از انتشار به طور شایسته جاى خود را در مراکز علمى شیعه بازکرد، به گونهاى که تا زمان علّامه حلى تنها مرجع تعلیم و تعلم در این علم بود.
5 - ادلّه، محور مباحث اصولى شیخ در التذکره نظام و چارچوب مشخصى را براى تنظیم و ترتیب مباحث اصولى ارائه کرده است، ولى با توجه به این که در ابتداى مباحث از ادلّه احکام شرعى بحث کرده، مىتوان پى برد که محور بحث نزد ایشان ادلّه فقه و احکام شرعى بوده است. وى سپس راههاى رسیدن به آن ادله و عوارض آنها را در مباحثى نظیر امر و نهى و عام و خاص مطرح کرده و در نهایت از اخبار، اجماع، قیاس، استصحاب و تعارضِ دو خبر سخن به میان آورده است.
6 - قرآن محورى شیخ براى قرآن کریم در استنباط و اجتهاد نقش مهمّى قائل شده است. بدینسان که مىتوان اصول او را «قرآن محور» معرفى کرد، چرا که مباحث الفاظ را که اختصاص به قرآن ندارد و شامل سنت هم مىگردد، بر محور قرآن طرح کرده است. ایشان همچنین معانى قرآن را به ظاهر و باطن تقسیم کرده و از سوى دیگر امر و نهى، خبر و تقریر را از انواع اصول معانى قرآن شمرده است. علاوه بر این، مثالهاىمباحث اصولى را غالباً از قرآن انتخاب کرده است
شیخ وارث مکتب متکلمان، به خصوص ابن ابى عقیل و ابن جنید است. روش کلى ابن ابى عقیل و ابنجنید در فقه، دخالت دادن عقل در استنباط و عدم جمود بر ظواهر اخبار است. از این رو درباره ابن ابى عقیل گفتهاند: او مانند متکلمان دیگر، احادیث غیر مسلّم مذهبى را - که در اصطلاح اصول فقه خبرواحد خوانده مىشود - معتبر و حجت نمىدانست. روش فقهى او بنابر آنچه از آرا و فتاوى [وى] برمىآید، بر قواعد کلى قرآنى و احادیث مشهور و مسلّم استوار بود....
همچنین درباره ابنجنید آمده است: ابن جنید ... مانند آنان احادیث مذهبى غیر قطعى را حجت مىشمرد و بدان عمل مىکرد، لیکن از طرف دیگر در استنباط و استخراج احکام فقهى از منابع آن به روش تحلیلى و استدلالى عقلى معتقد بود.
شیخ مفید از این دو متکلم و فقیه شیعى متأثر شد. شهید صدر در این زمینه مىنویسد: شیخ مفید کتابى را در اصول به رشته تحریر درآورد و در آن از خط فکریى که ابن ابى عقیل و ابن جنید پیش از او ترسیم کرده بودند، پیروى کرد.
به رغم تأثیرپذیرى شیخ از آن دو، میزان تأثیرپذیرى وى از ابن ابى عقیل بیشتر است، چرا که شیخ به پیروى از او حجیت خبر واحد را نپذیرفت و از سوى دیگر کتابى به نام النقض على ابن الجنید فى اجتهاد الرأى در ردّ افکار ابن جنید به نگارش درآورد. علاوه بر ابن ابىعقیل و ابن جنید، شیخ در برخى نظراتش از علماى بغداد هم متأثر شده است. به عنوان نمونه وى پس از تعریف تواتر به خبرى که توافق گزارش دهندگان بر کذب آن محال باشد، مىگوید: این مذهب اصحاب تواتر از بغدادىها است و بصرىها در آن مخالفت کردهاند.
اولین مسئله اصولى را که شیخ طرح مىکند، دلایل و مستندات احکام شرعى است. این مهمترین مسئلهاى است که علم اصول باید پاسخ روشنى براى آن مهیا کند. شیخ دلایل احکام شرعى را به سه دسته تقسیم مىکند: کتاب، سنّت پیامبر و سخنان ائمه اطهار
اکنون سؤال این است که چرا ابن نعمان در ردیف این سه دلیل، از اجماع و عقل سخنى به میان نیاورده است؟ شاید پاسخ باشد که شیخ براى اجماع، موضوعیتى قائل نبوده و تنها آن را طریقى براى قول معصوم مىداند. بر این اساس، اجماع را از راههاى سنت و اقوال معصومان: به حساب مىآورد و کارکرد عقل را عمدتاً راهى به سوى حجیت آن سه مورد مىداند، چرا که حجیت قرآن و اخبار با عقل اثبات مىشود
اخبار کتاب و سنت محورىترین منابع استنباط احکام شرعى به حساب مىآیند. قرآن کریم که از نظر سند، متواتر و قطعى است و در حجیت آن در فقه جاى هیچگونه تردیدى نیست، اما روایات و احادیث که پس از قرآن مهمترین منبع فقه به شمار مىآیند و از آن نظر که در آنها جزئیات، شرایط و ارکان احکام شرعى بیان شده، براى استخراج احکام فقهى اهمیت بسیارى دارند. بر این اساس، شیخ این بحث را با دقت ویژهاى دنبال کرده است. یکى از ویژگىهاى این عصر، علمگرایى و رسیدن به قطع و یقین در احکام بود. از این رو، شیخ مفید اخبارى را حجت دانسته که مفید علم باشند.
از مجموع کلمات شیخ مفید چهار نوع خبر به دست مىآید که هر کدام حکم ویژهاى دارد: خبر متواتر، خبر واحد همراه با قرینه، خبر واحد بدون قرینه و خبر مرسل.
خبر متواتر: معیار اصلى خبر در تواتر از نظر شیخ، فقدان تبانى و توافق بر کذب است، ولى دو راه براى شناخت آن وجود دارد
الف - کثرت عددى: بر این اساس، خبر متواتر از نظر شیخ خبرى است که عدد گزارش دهندگان به حدّى برسد که توافق آنها بر دروغ، محال عادى باشد. او عدد خاصى هم براى خبر متواتر معین نمىکند و از عبارتش معلوم مىشود که تواتر گاهى با دو نفر هم حاصل مىشود.
ب - قراین و شواهد: طبق این مبنا، شیخ خبرى را متواتر مىداند که توسط جماعتى بیان شود و خبر آنان همراه با شواهدى باشد که عدم تواطى و توافق بر کذب را مشخص مىسازد. در این نوع خبر متواتر، دیگر به کثرت عددى نیازى نیست.
خبر واحد همراه قرینه: شیخ مفید این قسم از اخبار را نیز حجت مىداند. قراین و شواهدى را که همراه این نوع خبر واحد است عقل، عرف و اجماع بیان مىکند.
خبر واحد بدون قرینه: ابن نعمان خبر واحد بدون قرینه را فاقد هر گونه اعتبار و حجّیت مىداند و آن را موجب علم نمىداند.
شیخ، بر مبناى حجت ندانستن خبر واحد بدون قرینه، معتقد است که تخصیص عام به خبر واحد جایز نیست، بلکه خبرى که حجیت داشته صلاحیت تخصیص عام را دارد.
خبر مرسل: خبر مرسل داراى دو اصطلاح است: یکى اصطلاح عام و دیگرى اصطلاح خاص. معناى عام خبر مرسل عبارت است از هر حدیثى که همه یا برخى از راویان آن حذف شده باشند، هرچند آن راویى که ساقط شده با لفظ مبهمى مثل «بعض اصحابنا» بیان شده باشد. معناى خاص خبر مرسل عبارت است از هر حدیثى که راویى از تابعین آن را بدون آن که واسطه خود را با پیامبر بیان کرده باشد، به پیامبر نسبت بدهد، مثل حدیث سعید بن مسیب از پیامبر اکرم. البته وقتى که از خبر مرسل صحبت مىشود، به طور معمول معناى عامش مد نظر است. در حجیت خبر مرسل، اختلاف نظر است. از کلمات شیخ مفید استفاده مىشود که او خبر مرسلى را که اهل حق شیعه به آن عمل کرده باشند حجت مىداند.
اجماع شاید شیخ مفید اولین اصولى شیعى باشد که حجیت اجماع را بر اساس مبانى شیعه اصلاح کرد. از نظر شیخ، اجماع حجیت دارد، امّا حجیت آن ذاتى نیست بلکه حجیت اجماع به واسطه در برداشتن قول معصوم است، در حالى که اهل سنت اجماع را دلیل مستقلى در مقابل کتاب و سنت مىدانند.
شیخ در اوائل المقالات از دو نوع اجماع عام (اجماع امت) و خاص (اجماع شیعه) سخن مىگوید و هر دو را حجت مىداند.
شیخ در مسئله قلمرو اجماع از دو مطلب سخن به میان آورده است: یکى، حجیت اجماع در احکام شرعى که عبارات گذشته ناظر به چنین موضوعى بود و دیگرى، اجماع در لغت است. وى براى شناخت حقیقت و مجاز، ظن را کافى نمىداند و معتقد است براى تشخیص حقیقت از مجاز باید از راه علمى استفاده کرد. او یکى از مصادیق راه علمى را اجماع اهل لسان بیان کرده است.
عقل شیخ مفید در فقه پیرو مکتب متکلمان است، لذا به دلیل عقلى ارزش فراوانى داده است. البته وى فصل مستقلى براى دلیل عقلى در نظر نگرفته است، لیکن گردآورى موارد استشهادى وى به عقل، حاکى از دیدگاه عمیق او نسبت به دلیل عقلى است. در اینجا برخى از آن موارد را بیان مىکنیم: - عقل راه به دست آوردن علم از کتاب، سنت نبوى و اقوال معصومین: است.
- عقل نسخ کتاب به کتاب و سنت به سنت و سنت به کتاب و کتاب به سنت رإ؛ حجت تجویز مىکند.
- عقل و شرع ملازم با یکدیگرند و عقل هیچ گاه از سمع (نقل) جدا نمىشود.
- عقل، بیشتر قرآن را استعمال حقیقى بر طبق لسان عربى مىداند.
- دلیل عقلى مىتواند عام را تخصیص بزند.
- استفاده از عمومیت فعل، خلاف مقتضاى عقل است.
- خبر واحدى حجت است که به دلیل علمى مقرون باشد که یکى از آن دلایل عقل است.
عرف و عادت اصولیانِ شیعه از همان آغاز تدوین اصول، از نقش عرف و عادت در مباحث اصولى غافل نبوده و به مناسبتهاى مختلفى از این عنصر بهره جستهاند. شیخ مفید در جاى جاى التذکره نقش تعیین کننده عرف را یادآورى کردهاند. استشهادهاى زیر نمونهاى از آنهاست: - شکلگیرى ظواهر الفاظ، بر اساس عرف و عادت اهل لسان است.
- مفهوم موافق (فحواى خطاب) از معانى عرفى است.
- شیخ مفید به عرف و عقل در برابر کسانى که همه قرآن را بر مجاز حمل مىکنند استشهاد مىکند.
- شیخ مفید در تعاریف از عرف استفاده کرده، چنان که در تعریف تواتر به عرف و عادت تمسک کرده است.
- خبر واحد معتبر، خبرى است که همراه با شواهد علمى باشد. شیخ، عرف را به عنوان یکى از شواهد علمى بیان کرده است.
- مورد، مخصص نیست؛ یعنى هرگاه حکمى بر موضوعى وارد شود و سببِ به خصوصى در آن مورد نباشد، حکم بر آن سبب محدود نخواهد شد؛ به عبارت مشهور، «مورد، مخصص نیست». شیخ در این موضوع نیز به عرف استناد کرده و معتقد است حمل این الفاظ بر حقیقت خود با عرف، عقل و زبان منافاتى ندارد.
قیاس و رأى
یکى از ویژگىهاى مهم شیخ، آشنایى او با مباحث علمى اهل سنت است. وى در بسیارى از مباحث، شیوه مقارن را رعایت کرده است، مثلاً در اصول، به مباحث قیاس و رأى که از نظر بیشتر اهل سنت اهمّیت به سزایى در استنباط دارد، توجه کرده و به نقد و بررسى آنها پرداخته است. شیخ در این بحث، سه واژه قیاس، رأى و اجتهاد را به کار برده و بر خلاف استادش ابن جنید که مشهور به پذیرش قیاس دراستنباط بوده، آن را خلاف نظر شیعه دانسته است.
از عبارتهاى مختلف شیخ مفید در باب قیاس، به دست مىآید که دلیل عدم حجیت قیاس و رأى آن است که علمآور نیستندو راهى براى شناخت حق و صواب نمىباشند.
همچنین به اعتقاد شیخ، چون در هر مسئلهاى روایتى از ائمه اطهار: وجود دارد، دیگر به قیاس نیازى نیست.
شیخ مفید با توجه به عدم حجیت قیاس، تخصیص و تعمیم به واسطه آن را مردود شمرده است.
شیخ پس از بیان منابع احکام کتاب، سنت و اقوال معصومین:، راههاى رسیدن به آنها را نیز بیان کرده است: راههاى رسیدن به علم مشروع در این اصول سه چیز است: یکى عقل است که راه شناخت قرآن و دلایل اخبار است، دومى زبان مىباشد که راه شناخت معانى کلام است و سومى اخبار است که راه اثباتِ اصول از کتاب و سنت و سخنان معصومان: است.
در این عبارت، شیخ نسبت به پیامبر اسلام تعبیر سنت را آورده (که شامل قول، فعل و تقریر مىشود) و نسبت به ائمه اطهار: به اقوال و سخنان تعبیر کرده است، اما با وجود این نباید از چنین تعبیرى چنین برداشت کرد که او به حجیت فعل و تقریر ائمه معتقد نیست، زیرا فعل، تقریر و قول ائمه اطهار: همگى، حجت است و هیچکس میان قول آنها از یک طرف و تقریر و فعل آنها از طرف دیگر تفکیکى صورت نداده است. شیخ مفید در ذیل راههاى رسیدن به منابع احکام مباحث الفاظ، اصول عملیه و تعادل و تراجیح را بحث نموده است.
مباحث الفاظ
فقه از علوم نقلى است و عمده استنادهاى آن به نقل و سمع است. از اینرو، در اصول، عوارض و حالتهاى مختلف الفاظِ کتاب و سنت و نیز قانون و قاعدههایى درباره آنها مطرح شده است، هر چند پارهاى از مباحث لفظى در علم نحو و منطق هم مطرح مىشود، امّا هر علمى از منظر خاص خود به آنها نظر مىکند. شیخ مفید در این کتاب، عمده مباحث خود را بر محور مباحث الفاظ طرح و مباحثى را که براى استنباط فقهى از الفاظ کتاب و سنت لازم مىباشد بیان کرده است. البته ایشان بیشتر مباحث الفاظ را به رغم جریان آن در سنت، بر محور قرآن نگاشته است، به گونهاى که غالب مثالهاى بحثهاى اصولى را از قرآن انتخاب کرده است. این نشانگر توجه و عنایت وى به نقش قرآن در استنباط است
معانى قرآن
شیخ مفید معانى قرآن را به دو دسته ظاهر و باطن تقسیم مىکند و ظواهر را این چنین تعریف مىکند: مقصود از ظاهر، معناى مطابق لفظى است که هماهنگ با عادات اهل زبان باشد.
و در تعریف باطن نیز چنین آورده است: باطن معنایى است که از عبارت خاص و حقیقت آن خارج شده و معناى گستردهترى پیدا کرده باشد. در این صورت عاقل در شناخت مراد از آن به دلایل دیگرى افزون بر ظواهر الفاظ احتیاج دارد، مانند قول خداوند که مىفرماید: «اقیموا الصلاة». روشن است که صلاة نزد اهل لغت به معناى دعاست و در حقیقت، این «دعا» قابل قیام نیست. پس ظاهر آیه مراد، نیست، بلکه منظور از صلاة، امر مشروعى مىباشد که به معناى افعال مخصوصى است که مشتمل بر قیام، رکوع، سجده و جلوس است. این مطلب از ظاهر قول فهمیده نمىشود و منظور از باطن این معنا است.
پس معیار ظاهر، حقیقت لغوى و معیار باطن، هر آنچه غیر از حقیقت لغوى است، خواه هیئت شرعى باشد یا مجاز در کلام و یا .... شیخ در جاى دیگر نیز معیار ظاهر و باطن را تبیین کرده است.
شیخ پس از شمردن معانى قرآن و تعریف آنها به ظاهر و باطن، انواع اصول معانى قرآن را به چهار دسته: امر، نهى، خبر و تقریر تقسیم مىکند. از این تقسیمبندى روشن مىشود که شیخ این چهار دسته را از انواع ظاهر و باطن مىداند. علاوه بر این نسبت دادن این چهار قسم به قرآن با توجه به عدم اختصاص این مباحث به قرآن، شاهد دیگرى بر قرآن محورى شیخ در استنباط است.
اوامر
صیغه امر: شیخ معتقد است که امر در زبان عربى صیغههاى مخصوصى دارد، مثل «افعل» که حقیقت در امر است ولى استفاده از آن در سایر موارد مثل سؤال، اباحه و تهدید، مجاز است.
دلالت امر: از نظر شیخ، امر مطلق بر وجوب دلالت مىکند و استعمال آن در استحباب به قرینه و شاهد نیاز دارد.
فور یا تراخى: از نظر شیخ اطلاق امر مقتضى فوریت است، چرا که تأخیر به دلیلى افزون بر اطلاق امر نیاز دارد.
مره و تکرار: شیخ مفید معتقد است که مطلق امر، بر تکرار دلالت ندارد، جز آنکه قرینه و دلیلى بر آن باشد.
إجزا: شیخ، امتثال امر را سبب اجزا مىداند؛ یعنى مکلف با انجام امر، ذمّهاش نسبت به تکلیف فارغ شده است.
امر پس از منع: از نظر ابن نعمان امرى که پس از وقوع حظر و منع، وارد شود بر وجوب دلالت ندارد و آن را بر اباحه حمل مىکند.
وجوب تخییرى: شیخ از بین انواع واجبات، به توضیح واجب تخییرى بسنده کرده است. از نظر او چنانچه امرى بر چند فعل به صورت تخییرى وارد شود، همه آن افعال صفت وجوب را دارند، ولى انجام همه آنها بر مکلف واجب نمىشود.
مقدمه واجب: شیخ مفید مقدمه واجب را واجب مىداند و در آن، بین سبب و غیر سبب تفصیلى نمىدهد. همچنین به نوع وجوب آن که عقلى است و یا شرعى، اشارهاى نمىکند.
9 - وجوب سبب: شیخ مدعى است چنان چه مسبب، واجب باشد، سبب هم واجب مىشود، هرچند که امر نداشته باشد.
بحث ضد: اصولیان متأخر ضد را بر دو قسم تقسیم مىکنند:
ضد خاص و ضد عام. منظور از ضد خاص هر فعلِ وجودى است که به نحوى مانع وجود امر شود، ولى ضد عام، ترک آن امر است. شیخ مفید تصریح نکرده که در این بحث منظورش از ضد، ضد عام است یا ضد خاص، اما در لابهلاى کلامش مىتوان شواهدى را یافت که ضد عام مراد اوست. وى در این بحث معتقد است که امر به شىء عین نهى از ضد عامش نیست، ولى امر به شىء را مقتضى نهى عقلى از ضد مأمور به مىداند. بنابر این، ایشان دلالت امر را بر نهى از باب دلالت لفظى - به هر دلالتى که باشد (تضمن و التزام) - منتفى مىداند و معتقد به نهى عقلى است.
نواهى از کلمات پراکنده شیخ چنین برداشت مىشود که او به دو نوع نهى اعتقاد داشته است: یکى، نهى لفظى که صیغههاى خاصى را براى آن در نظر گرفته است و دیگرى، نهى عقلى که در بحث ضدّ به آن اشاره کرده و معتقد است که امر به شىء از ضد عامش نهى عقلى مىکند.
همچنین از نظر شیخ مفید امتثال نهى بر ترک همه افراد آن متوقف است، مگر در صورتى که شرطى آن را به حالت یا زمان ویژهاى اختصاص بدهد.
خبر شیخ درباره خبر به دو بحث اشاره مىکند:
1 - تعریف خبر: از نظر شیخ خبر چیزى است که امکان صدق و کذب، در آن وجود داشته باشد.
2 - صیغههاى خبر: به اعتقاد شیخ در زبان عربى صیغههاى خاصى براى خبر وجود دارد که آن را از سایر موارد جدا مىسازد و طبیعى است که استعمال صیغههاى اختصاصى در غیر خبر، استعمال مجازى خواهد بود.
عام و خاص
یکى از بحثهاى مفصلى که در التذکرة مطرح شده، بحث عام و خاص است. شاید پس از بحث امر، عام و خاص مفصلترین بحث آن باشد. در اینجا به برخى از مباحث آن اشاره مىکنیم:
1 - تعریف عام و خاص: عام، لفظى است که بر دو و بیشتر دلالت کند، ولى خاص، منحصراً یک فرد دارد. شیخ طبق این تعریف، تثنیه را نیز عام مىداند.
بنابراین، شیخ بین جمع و عموم تفاوت قائل است، زیرا اقلّ جمع را سه مىداند، در حالى که اقل عام را عدد دو قرار داده است.
2 - انعقاد عموم: از نظر شیخ، عموم تنها از مجراى لفظ، محقق مىشود و فعل بر عمومیت هیچ دلالتى ندارد.
عام مطلق و عام اضافى: شیخ مفید در بحث عام و خاص دو اصطلاح عام مطلق و عام اضافى را مطرح مىکند. عام اضافى، هر لفظ جمعى است که شامل تمامى افراد جنس نشود. چنین لفظى در واقع عام است، اما به صورت نسبى و اضافى، خاص است. این نوع از عام داراى دو جنبه است: از آن نظر که شامل دو فرد و بیشترمىگردد، عام است و از آن جنبه که همه افراد و مصادیق را شامل نیست، خاص است. اما مقصود از عام مطلق، هر لفظى است که تمامى افراد و مصادیق خود را در برگیرد.
معناى تخصیص: تصوّر ابتدایى از تخصیص، آن است که لفظى به عنوان عام، تمامى افراد جنس را شامل شود و سپس به وسیله لفظ خاصى، افراد از حکم عام خارج گردند. شیخ مفید ضمن ردّ این برداشت سطحى، اظهار مىدارد که با آمدن لفظ خاص، معلوم مىشود متکلم از اول، شمول تمامى افراد را از عام، قصد نکرده است، لذا در واقع مخصَص، قصد متکلّم است و لفظ خاص، کاشف از آن است.
انواع مخصِّصهاى عام: سه چیز براى تخصیص عام، صلاحیت دارد: دلیل عقل، قرآن و سنت ثابت [خبر متواتر]. اما قیاس و رأى چون در شریعت اعتبار ندارند، صلاحیت تخصیص عام را ندارند. همچنین تخصیص عام با خبر واحد جایز نیست، زیرا خبر واحد، نه موجب علم است ونه عمل.
احکام عام و خاص
الف - حجیت عامِ تخصیص خورده: هرگاه عامى به واسطه لفظ دیگرى تخصیص بخورد، لفظ عام نسبت به غیر مورد تخصیص، در عمومیت خود باقى است؛ به عبارت دیگر، حجیت عام در غیر مورد تخصیص باقى است. البته باید توجه داشت، چنین استعمالى مجازى است، زیرا موضوع له عام، استیعاب و شمول همه افراد است، اما پس از تخصیص، در غیر آن استعمال شده است.
ب - بناى عام بر خاص: هرگاه دو عام وارد شود که با یکدیگر از جهت مدلول، تنافى داشته باشند، به طورى که هر یک حکم دیگرى را دفع کند، در این صورت دو حالت متصور است: یکى آن که، تقدم و تأخر یکى بر دیگرى مشخص است، که در این صورت اولى ناسخ و دومى منسوخ است و دیگر آن که، تقدم و تأخر معلوم نباشد.در این حالت، وظیفه، توقف است و نباید بدون دلیل، یکى را بر دیگرى مقدم کرد.
همچنین اگر لفظ خاصى در همان مورد لفظ عام وارد شود، خاص بر عام مقدم مىشود، چرا که اگر به عام عمل شود، حکم خاص مرتفع و بىاثر خواهد شد، امّا در صورتى که به خاص عمل شود، عام به طور کلى ساقط نشده است.
الفاظ عموم: شیخ مفید عموم را به سه دسته تقسیم مىکند
الف- الفاظى که بیانگر اصل جمع بوده و از دو به بالا صدق مىکند، مثل اثنین
ب- جمع نکره، مثل دراهم و دنانیر که کمتر از سه را شامل نیست
ج - عموماتى که علائم استیعاب و شمول دارند، مثل الف و لام و من شرطیه.
اشتراک از نظر شیخ، اشتراک به دو قسم لفظى و معنوى تقسیم مىشود و اشتراک معنوى را دو نوع مىداند: قسم اول، آن است که لفظى بر معناى کاملى دلالت کرده، به طورى که آن معنا در انواع مختلفى و حقایق متعددى جریان داشته باشد، مثل لفظ شىء هنگامىکه به صورت نکره استعمال شود. قسم دوم، عبارت است از لفظى که بر معناى کاملى دلالت کند، ولى آن معنا یک حقیقت واحد باشد و افراد آن در عوارض، در صورت و شکل مختلف باشند، مثل رجل و انسان.
اما اشتراک لفظى، یعنى اینکه لفظى بر بعض معنا دلالت کرده، به گونهاى که به واسطه اضافه یا صفت کامل شود، مثل لفظ عین که به معناى چشم، آب، طلا و... آمده، ولى هنگامى که به چیزى اضافه شود و یا صفتى براى آن آورده شود معنایش کامل مىشود، مثل عین (چشم) انسان.
استثناى عقیب جمل متعدده
هرگاه جملههایى به یکدیگر عطف شوند و پس از آنها استثنایى وارد شود، این استثنا به همه جملههاى سابق برمىگردد، مگر آن که دلیلى آن را به یکى از آنها اختصاص بدهد.
حقیقت و مجاز
حقیقت و مجاز در لفظ یا معنا: فقها در این باره که جاىگاه حقیقت و مجاز در الفاظ است یا معانى، اختلاف نظر دارند. سکاکى معتقد است که مجاز در معنا واقع مىشود؛ به این بیان که متکلم در ابتدا به طور ادعایى زید را به علت شجاعت فراوان، مصداقى از مصادیق شیر، فرض مىکند، آنگاه لفظ شیر را در همان معناى واقعى خود به کار مىبرد. بر این اساس استعمال حقیقى بوده و تصرف، در معنا صورت گرفته است. شیخ مفید در مقابل چنین بینشى معتقد است که حقیقت و مجاز در الفاظ و تعابیر واقع مىشود نه در معانى.
تعریف حقیقت و مجاز: بر اساس مبناى شیخ مفید، حقیقت عبارت است از استعمال لفظ در معنایى که در زبان براى آن وضع شده و مجاز استعمال لفظ در غیر معناى موضوع له مىباشد.
دلیل یقینى بر حقیقت و مجاز: شیخ مفید معتقد است حمل کلام بر حقیقت یإ؛زرسط مجاز به دلیل قطعى نیاز دارد و نمىتوان به ظنون استناد کرد. از نظر ایشان دو راه علمى براى به دست آوردن حقیقت و مجاز وجود دارد : یکى، اجماع و اتفاق اهل زبان و دیگرى، دلیلى که حقیقت را از مجاز جدا سازد.
بر این اساس براى بازیابى حقیقت از مجاز، گفتار برخى از اهل لغت یا برخى از مسلمانان کفایت نمىکند.
منبع: دانشنامه اصولی، ضمیری، محمدرضا