دلالت در اصول فقه
دلالت، بودن شیئى است بحیثى که از علم بآن علم
بشیئى دیگر لازم آید مثلا از مشاهدۀ دخان علم بوجود آتش حاصل میگردد یا از
استماع آوازى از پشت دیوار بوجود انسانى در ماوراء جدار پى برده میشود و
این کیفیت را در اصطلاح دلالت مینامند-کما اینکه شیئى اول را که بوسیله آن
علم بشیئى دوم حاصل شده است دلیل و دوم را مدلول گویند-بنابراین در مورد
مثالهاى فوق دخان دلیل و آتش مدلول آن است و یا اینکه آواز دلیل و انسان
مدلول آن میباشد.
دلالت در صورتى تحقق مییابد که بین آن دو شیئى علاقۀ
علیّت و معلولیت وجود داشته باشد یعنى یکى علت و دیگرى معلول آن باشد و الا
حصول علم از یکى بیکى دیگر معقول نخواهد شد.
در دلالت گاهى از علت پى
بمعلول برده میشود در این صورت دلالت را دلالت لمّى گویند و گاهى از معلول
پى بعلّت برده میشود در این صورت دلالت را دلالت انّى نامند. مثلا در مورد
مثال فوق دلالت آتش بر وجود دخان دلالت لمّى است زیرا آتش علت دخان میباشد
برعکس دلالت دخان بر وجود آتش دلالت انّى است زیرا دخان معلول آتش است.
علاقه ای که دلیل را با مدلول مرتبط میسازد ممکن است ذاتى و یا وضعى باشد
در صورت اول یعنى در صورتیکه دلیل و مدلول بالذات لازم و ملزوم یکدیگر
باشند دلالت را دلالت عقلیه گویند مانند دلالت دخان بر وجود آتش یا دلالت
سرعت ضربان نبض بر شدت تب زیرا در این موارد بین دلیل و مدلول ملازمۀ ذاتى و
طبیعى وجود دارد و عقلا وجود یکى دلیل وجود دیگرى میباشد برعکس در
مواردیکه علاقۀ موجوده بین آنها وضعى و فرضى باشد یعنى آن دو شیئى مجزّى از
هم را دست واضعى بیکدیگر مرتبط ساخته و یک علاقه فرضى بین آنها ایجاد
نماید در این صورت علاقۀ آنها وضعى و دلالت آنها بر یکدیگر دلالت وضعى
خواهد بود.
منبع : اصول فقه ؛ محمد رشاد