منابع ازمون وکالت 97

جزوه اصول فقه 1 :: پرتال تخصصی فقه و حقوق

پرتال تخصصی فقه و حقوق

متون فقه | اصول فقه | حقوق اساسی | حقوق مدنی | حقوق تجارت | آیین دادرسی مدنی | آیین دادرسی کیفری

پرتال تخصصی فقه و حقوق

متون فقه | اصول فقه | حقوق اساسی | حقوق مدنی | حقوق تجارت | آیین دادرسی مدنی | آیین دادرسی کیفری

به پرتال تخصصی فقه و حقوق خوش آمدید

آمادگی برای آزمون وکالت

وبلاگ حقوقي نيما جهانشيري

پیوندها
جزوه اصول فقه 1
اصول فقه 1
شیوه ی علما ء این است که در آغاز هر علمی موضوعاتی را تحت عنوان مبادی و مقدمات طرح می کنند،علماء قدیم  موضوع را ذکر می کردند و از آنها به رئوس ثمانیه (رئوس هشتگانه) یاد می کردند ولی متاخرین و دانشمندان جدید معمولا" سه موضوع از آن موضوع های هشتگانه را که اهمیت بیشتری دارد ذکر می کنند و مرحوم مظفر یک موضوع دیگر نیز افزوده است که عبارتند از:
الف: تعریف علم اصول فقه
ب: بیان موضوع علم اصول فقه
ج: بیان فائده علم اصول فقه
د: تقسیم بندی مباحث علم اصول فقه

تعریف علم اصول فقه : هو علم یبحث فیه عن قواعد تقع نتیجتها فی طریق استنباط الحکم الشرعی
یعنی علم اصول مجموعه قواعد و روشهایی است که استنباط احکام جزئی و فرعی از منابع فقه را ممکن می سازد
نویسنده برای تعریف علم اصول به عنوان مقدمه علم فقه را تعریف می کنند چرا که در ترکیب اضافی (اصول فقه) تا معنای مضاف الیه روشن و معلوم نباشد معنای مضاف هم روشن نخواهد شد ایشان در تعریف علم فقه به یک تعریف معروف قدیمی از علم فقه می پردازند که می گو ید فقه عبارت از علم به احکام شرعی فرعی از روی دلایل تفصیلی آن احکام است
(الفقه هو العلم بالاحکام الشرعیه الفرعیه عن ادلتها التفصیلیه)
اینک به بررسی قیود این تعریف می پردازیم :
1-با قید (شرعیه) احکام عقلی محض مانند احکام فلسفی و ریاضی خارج می شوند
2 - با قید (فرعیه) احکام شرعی غیر فرعی (احکام عقلی غیر محض) خارج می شوند که عبارتند از: احکام اعتقادی و احکام و مسائل علم اصول
3- با قید (تفصیلیه) علم به احکام شرعی خارج می شود زیرا او گرچه عالم به احکام شرعی است اما این علم او از روی دلیل تفصیلی نیست بلکه از روی یک دلیل اجمالی است که در همه موارد پیاده می شود این دلیل اجمالی عبارتست از اینکه : نظر و فتوای مجتهد، در تمامی احکام برای او دارد

نکات مندرج در تعریف علم اصول فقه :
الف -  کلمه (علم) : این کلمه به منزله جنس تعریف است و کلیه علوم را در بر می گیرد
ب -  کلمه (قواعد): این کلمه اشاره به آن است که ما در علم اصول از یک سری قوانین و دستورالعمل های کلی و فراگیر و جهانشمول بحث می کنیم و حوادث شخصیه و جزئی از بحث ما خارج است و علومی نظیر علم رجال و جغرافیا و را از محل بحث خارج می سازد
منظوراز قواعد،همان مسائل مورد بحث در علم اصول است که عالمی آن را اثبات نموده و عالم دیگری انکار می کند آنگاه نتیجه این مسائل در طریق استنباط احکام شرعیه قرارمی گیرد مثلا" در باب صیغه افعل یکی می گوید : صیغه افعل،ظهور در وجوب دارد چنین شخصی،هنگامی که به اوامر وارده در قرآن و سنت برخورد می کند،فتوای به وجوب می دهد و دیگری می گوید: امر ظهور در استجاب دارد این شخص نیز هنگامی که به امرهای قرآن و سنت می رسد به استجاب فتوی می دهد
ج-کلمه (استنباط):استنباط، ازماده نبطه بوده وبه معنای استخراج آبهاازاعماق زمین است ودراصطلاح به معنی بیرون کشیدن معانی ومقاصدازاعماق الفاظ بکارمی رود، گویا فقها سعی خودرادراستخراج احکام تشبیه به عملیات استیصال آب زلال ازلابلای قشرهای زیادکرده اند.
د- کلمه (فی طریق استنباط ):یعنی قوانین علم اصول عبارتنداز:قوانینی که مستقیما درطریق استنباط احکام شرعیه قرارمی گیرند.
ه- کلمه (الحکم الشرعی): حکم شرعی چندقسم دارد:الف حکم شرعی واقعی:حکمی که ازسوی شارع مقدس بدون درنظرگرفتن علم وجهل مکلف مقررنموده است مثلادرصلوه مصلحت ملزمه ای است که به خاطرخداوندنمازرابندگانش واجب نموده ودرلوح محفوظ آن راثبت فرموده است خواه مکلف به آن مصلحت آگاه باشدیانه علم وجهل مکلف به مصلحت یادشده درنبوت وعدم ثبوت این حکم  دخالتی ندارد.ب حکم شرعی ظاهری:عبارتست ازحکمی که به ملاحظه جهل مکلف نسبت به واقع ازسوی شارع مقدس مقررگردیده است،یعنی درمواردی که مکلف جاهل به حکم واقعی باشدوظایفی راتعیین کرده که نام آنها احکام ظاهریه است وبرای تعیین تکلیف مجتهد ازبلاتکلیفی وسرگردانی است.

موضوع علم اصول
اهل منطق معتقدندکه هرعلمی بایددارای موضوعی خاص باشدکه درآن علم ازعوارض ذاتیه آن موضوع گفتگو شودوتمایزعلوم مختلفه ازیکدیگر به موضوعات آنها است وروی همین اصل می بینیم که دانشمندان منطق درآغاز کتابشان ، اول موضوع مطلق علم رابیان می کنند (بدون درنظرگرفتن علم خاص)
قدماازاهل اصول هم ازاهل منطق پیروی نموده ودرصددبرآمدندوبرای علم اصول هم موضوع خاصی راذکرکرده اند:مشهورگفته اندموضوع علم اصول ادله اربعه (کتاب،سنت،اجماع وعقل)عده ای هم استصحاب رابه ادله اربعه امروده اندوبرخی دیگراستحسان وقیاس رانیز ازموضوع علم اصول برشمرده اند،امامتاخرین می گویند:علم اصول ،موضوع معینی نداردبلکه هرمسئله ای که بتوانددرطریق استنباط حکم شرعی قرارگیردازمسائل علم اصول است (مظفر)

فائده علم اصول فقه
علم اصول فقه برای استنباط احکام شرعی تدوین گردیده وبنابراین فایده ،غرض وغایت آن فهمیدن حکم روابط مردم بایکدیگربرطبق دستوراسلام است،وعلت قرارگرفتن این درس دربرنامه اجباری دروس دانشکده حقوق آشنایی با طرق و وسایل استنباط حقوق اسلامی برای دانشجوی حقوق امروز و قاضی، وکیل، مشاور حقوقی و یا حقوقدان فردا لازم است تا بینش و بصیرتی بدست آورد که برای درک و فهم مسائل حقوقی ضروری است بعضی از علمای علم اصول فقه برای بیان فائده این علم سه مطلب را مقدمتا" ذکر می کنند :
1- افعال انسانها بعضی اختیاری است مثل نوشتن،خواندن و غیره و برخی جبری و غیر ارادی است مثل : جریان خون در بدن و تپش قلب و  ...
2- تمام کارهای اختیاری در دین دارای حکمی از احکام شرعیه است یعنی (واجب،حرام،مکروه،مستحب،مباح)،
3- مقدار کمی از احکام شرعی معلوم بوده و احتیاجی به استدلال ندارد ولی عمده احکام شرعی از اموری نظری و استدلالی هستند که بدون اقامه دلیل بدست نمی آیند، و علم شریف اصول فقه تنها علمی است که تدوین شده برای کمک جهت استدلال کردن بر احکام شرعیه

بررسی تاریخی علم اصول فقه
پس از رحلت رسول اکرم (ص) در مسئله جانشینی آن حضرت بین مسلمین اختلاف افتاد و دو مشرب سیاسی و عقیدتی فعالیت آغاز کرد یک گروه تحت رهبری خلیفه اول و دوم عقیده داشتند که جانشینی پیامبر باید از طریق انتخابات و با رای اکثریت انتخاب شود گروه دیگری که رهبری آنان را علی(ع) بعهده داشت، معتقد بودند مسئله جانشینی پیغمبر چیزی نیست که به رای گذاشته شود و عقیده داشتند همانگونه که نبوت امری الهی و غیر انتخابی و طبق مشیت الهی بوده در مورد جانشین او هم به همین صورت است و پیغمبر شخصا" جانشین خود را معین کرده است در بیان بعضی دیگر از نویسندگان چنین آمده که پیغمبر اسلام (ص) در چهارده قرن پیش دینی نو آورد و آئین تازه ای بنیاد نهاد در آغاز پیروان او اندک و احکام او روشن بود و اگر در موردی ابهام پیش می آمد با مراجعه به آن حضرت رفع می شد و نیازی به اجتهاد و استنباط پیش نمی آمد تا علم اصول که مقدمه استنباط است لازم شود رفته رفته اسلام از مدینه الرسول به شهرهای دیگر راه یافت و برای آنها که از شهر پیامبر خدا دور و از درک فیض حضوراو محروم بودند از طرف پیغمبر نمایندگانی گسیل می شد و آنها را در احکام دین راهنمائی کنند، پیغمبر به این نمایندگان دستور می داد که : پیش از هر چیز به کتاب خدا (قرآن) و به دستور او عمل کنند و اگر قرآن و سنت رسول خدا در مسا له ای دستور خاصی نرسیده می توانند (نظرورای) خود را به کار بندند که بعدها به عنوان (اجتهاد رای) در اشکال(قیاس) و (استحسان) و (مصالح مرصله) شهرت یافت ،و در توجیه تاریخی مسئله به روایاتی از جمله روایت معاذین جبل استناد می کردند و آن اینکه حضرت رسول اکرم (ص) معاذ را برای قضاوت به یمن فرستاد در وقت اعزام از او می پرسد : ای معاذ به چه حکم می کنی؟ او پاسخ می دهد: (به کتاب خدا) حضرت دوباره می پرسد (اگر حکم مورد نظر را در کتاب خدا نیافتی چه می کنی؟) معاذ پاسخ می دهد: (طبق سنت رسول الله حکم می کنم) باز پیغمبر اکرم (ص) می پرسد (اگردر سنت رسول خدا حکم قضیه را نیافتی چه می کنی؟) معاذ پاسخ می دهد: در این صورت اجتهاد خویش را بکار می برم رسول اکرم (ص) می فرماید : حمد خدای را که فرستاده رسول خدا به آنچه موجب رضای اوست موفق کرده اجتهاد در شیعه تا حدود قرن پنجم به معنای رایج آن روز غیر معمول بلکه ممنوع بوده از این قرن یعنی زمان شیخ طوسی و شیخ مفید که از بر جسته ترین علمای شیعه و پایه گذار بسیاری از علوم اسلامی هستند اجتهاد با مفهوم و محتوای جدیدی مطرح شد ذکر این نکته نیز جالب است که اهل سنت پس از چندی باب اجتهاد را بر روی خویش بکلی مسدود نموده و اجازه اجتهاد را از همگان سلب کردند و چنین معتقد شدند که بایستی مسلمانان برای همیشه تقلید کنند آنهم فقط از چهار نفر:
1-      ابو حنیفه (نعمان  بن ثابت)،
2-       مالک بن انس (بن ابی عامراصبحی)،
3-       احمد بن حنبل (ابو عبدالله احمدبن محمد بن حنبل)،
4-      شافعی (ابوعبدالله محمد بن ادریس شافعی)
و از اینجا چهار مکتب فقهی میان اهل سنت پدیدار گشت و شاید مهمترین عامل این اقدام سختگیرانه،همانا مفاسدی بود که از ناحیه اجتهاد به رای و تاویل و تفسیرها و فتواهای پرکش و قوس بر سر فقه اسلامی آمده بود ولی از افتخارات فرقه امامیه اینست که بعلت حرکت معتدلانه و بدون هر گونه افراط و تفریط خود هیچگاه باب اجتهاد را به روی خویش مسدود نساختند و بعکس نظر اهل تسنن تقلید از مجتهد میت را روا نداشته و غیر مجاز اعلام کردند و معتقدند که عمل به احکام بایستی همواره باستناد فتوای مجتهد زنده باشد

پیدایش اجماع
رفته رفته اسلام در جزیره العرب گسترش می یافت و مردم دسته دسته دین محمد (ص) را می پذیرفتند که با نزول سوره نصر (اکنون که فتح و پیروزی نصیب گردیده و مردم دسته دسته به دین اسلام می گروند و رسالت خود را انجام داده ای. خدای محمد (ص) از او دعوت کرد که به دیدارش بشتابد و پیامبر پس از 23 سال تلاش و کوشش در راه خدا، از این جهان رخت بر بست و به سرای جاودان شتافت پس از او با خلافت ابوبکر دوره خلفای راشدین شروع شد که تا مصالحه حسن بن علی(ع) با معاویه ادامه داشت و به عقیده اهل تسنن خلیفه اول با آراء عمومی (مردم) معین شد و این کار (اجماع امت) نام گرفت و موضوع دیگری برای بحث اصولی گردید مراجعه به آراء عمومی که در زمان پیامبر جنبه مشورتی داشت پس از پیغمبر به صورت یک اصل اساسی حقوق اسلام در آمد و به نام اجماع فقهامصطلح ومشهورگردیدوپس ازقرآن کریم وسنت .... سومین دلیل اثبات احکام شرعی شدولی اجماع بنابرمذهب امامیه ،بامراجعه به آراء عمومی تفاوت دارد.
 
 
 

قیاس وفرق آن با  رأی
قیاس نهالی که پیشترنشانده شده بوددوباره بارورگردید،خلفاءوفقهای اسلام ازآن بهره ها گرفته ،استفاده هابردندمثلا خلیفه دوم به قاضی بصره ابوموسی اشعری می نویسد(قضاوت وظیفه ای است بسیارمهم وطریقه ای لازم الاتباع... برتولازم است که درمورد آنچه که به خاطرت می رسد ودرقرآن وسنت درآن باره چیزی گفته نشده آن رابه درستی بفهمی دراینگونه مواردناچاربایدامورهمانندوهمسان آن رابیابی وبفهمی وموردمسکوت رابه نظیرومانندش قیاس کنی).
فرق عمده رای قیاس اینست که قیاس به نحوی به قرآن یاسنت برمی گرددزیراقیاس لازم است که حکم اصل به نص یااجماع ثابت شده باشددرحالی که (رای)درموردفقه دلیل است بایددرنظرداشت که شیعه عمل به رای وقیاس ومصالح مرسله واستحسان وعرف راجایزنمی داند.

قرآن وسنت موضوع بحث اصولی واقع می شوند
دردوره خلفااسلام ازجزیره العرب به کشورهای دیگروبنای متمدن آن روزیعنی ایران وروم وبه متصرفات آنهانفوذکرد،مردمی دیگرکه زبان عربی نمی دانستندوقرآن وسنت رانمی فهمیدندخواه ناخواه زیرتسلط اسلام ومسلمانان قرارگرفتندوبرای فهمیدن قرآن وسنت علاوه برزبان وادبیات عرب لازم بوداصول وقواعداستنباط ازدستورات خداوپیغمبررانیزدریابند.وثقل حدیث ازپیغمبر هم خودنیزمشکلی ایجادکرده بود،زیرا افرادی به جهات مختلف دست به جعل اخبار و نقل روایات دروغ، از پیغمبر زده بودند و تشخیص خبر راست از دروغ خود نیازمند به اصول و قواعدی بود و بدین ترتیب قرآن و سنت نیز موضوع بحث اصولی قرار گرفتند و اساسا" علم اصول فقه در نیمه اول قرن اول هجری بوجود آمد ولی تا آن موقع نامی نداشت ،تدریس نمی شدو حتی کتابی در این باره نوشته نشده بود

دکتر ابوالحسن محمدی در کتاب اصول استنباط خویش می گوید : بطور خلاصه ،بنابر مشهور میان مورخان، اولین مولف اصول محمد بن ادریس شافعی و اولین کتابی که در اصول فقه نوشته شده (الرساله) می باشد ولی استاد شهابی در این بیان تردید نموده و آیت الله جعفر سبحانی در کتاب الموجز فی اصول الفقه می نویسد : اولین کسی که در اصول اثری از خود بجا گذاشته امام ابو یوسف پبرو ابو حنیفه مسنفرنا به سال 182 هجری بوده و آیت الله خلیل قبله ای خویی در کتاب (علم اصول در فقه و قوانین موضوعه) می نویسد : (نخستین کتاب در اصول فقه، کتاب الالفاظ تالیف ابی محمدهشام بن الحکم الکوفی است و اصول فقه محمد بن نعمان حارثی بغدادی ملقب به شیخ مفید که شامل همه مباحث اصول فقه بنخوااصصارالزریقه الی اصول الشریعه تالیف دانشمند بزرگ ،شاگرد برازنده و افتخار افرین شیخ مقید ،سید مرتضی علم الهدی و عده الاصول تالیف شاگرد نامدار سید مرتضی علم الهدی، ابا جعفر طوسی شیخ طائفه امامیه و معارج الاصول تالیف محقق حلی، صاحب شرایع الاسلام و کتابهای تهذیب الاصول نهایته الوصول الی علم الاصول و مبادی الوصول الی علم الاصول تالیف علامه حلی و معالم الاصول تالیف شیخ بزرگوار شیخ حسن فرزند شهید ثانی معروف به صاحب معالم است و قوانین الاصول تالیف میرزاذ ابوالقاسم گیلانی معروف به میرزای قمی و فوائد الاصول مشهور به رسائل و مطارح الانظار این دو کتاب تالیف آیت الله العظمی حاج شیخ مرتضی انصاری (قده) است و او به حق،تحولات شگرفی در علم اصول فقه و حتی فقه بوجود آورده است و کفایه الاصول تالیف محقق خراسانی ملا محمد کاظم، و اصول فقه تالیف آیت الله محمد رضا مظفر(قده) )

تقسیم مباحث علم اصول
جدید ترین تقسیم بندی درمباحث تقسیم بندی مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانی است که مرحوم مظفر هم متابعت نموده است،
بخش اول :
مباحث الفاظ :
که در آن از معانی و ظواهر الفاظ بحث می شود آن هم از یک ناحیه عام و کلی مثلا" آیا صیغه(( افعل)) ظهور در وجوب دارد یا خیر؟ یا صیغه ((لا تفعل)) ظهور در تحریم دارد یا خیر؟
 بخش دوم :
مباحث عقلیه :
 از لوازم احکام شرعیه بحث می شود چه این احکام به دلیل لفظی (کتاب،سنت) ثابت شود و چه به دلیل لبی (اجماع و عقل)
بخش سوم :
مباحث حجت :
 در این بخش بحث می شود از اینکه چه اموری حجت بودن و دلیل بودن برای حکم شرعی را دارند و چه اموری ندارند؟ مثلا" بحث می شود از حجیت خبر واحد ،حجیت مطلق ظواهر ، حجیت ظواهر کتاب ، حجیت سنت، حجیت اجماع، حجیت حکم عقل که اینها بنظر ما حجت هستند و حجیت شهرت، و قیاس و غیره که بنظر ما حجیت ندارد
بخش چهارم:
اصول عملیه :
در این بخش بحث می شود از اینکه اگر مجتهد دستش از ادله اجتهادی کوتاه شد و از این طریق نتوانست حکم شرعی را استخراج کند، وظیفه دارد به اصول عملیه مراجعه کند و از آنها حکم شرعی را بدست آورد ، مثل اصل برائت، استصحاب، احتیاط و تخییر در پایان در خاتم کتاب بحث از تعارض ادله بمیان می آید (تعادل و تراجیح) در تعارض وظیفه چیست؟

تعریف ((وضع ))و انواع آن
وضع در لغت به معنای نهادن و قرار دادن و گذاشتن است و در اصطلاح قرار دادن لفظی در برابر معنایی است و تعیین کلمه ای برای معنای مخصوص و در اصطلاح حقوق، تصویب را وضع می گو یند ( وضع قانون=تصویب قانون)
در بین الفاظ  رابطه و پیوند تنگا تنگ وجود دارد بنحوی که از استماع هر لفظی، مضانی مخصوص به ذهن خطور می کند و این رابطه الفاظ با معانی قراردادی است نه واقعی چون ما از دیدن دود غلیظ در یک نقطه پی می بریم که در آن جا آتش سوزی رخ داده است و این رابطه بین دود و آتش رابطه ای واقعی است اما وقتی از شنیدن لفظ بلبل ذهن ما به پرنده خاصی متوجه می شود این نه بدان جهت است که رابطه واقعی بین لفظ ب ل ب ل و آن پرنده وجود دارد بلکه بدان جهت است که این کلمه را برای آن پرنده نام نهاده اند یعنی واضع زبان فارسی چنین اعتبار کرده که با این لفظ ذهن انسان به آن پرنده منتقل شود به همین دلیل پدیده دود و آتش مخصوص ملت و زبان خاصی نیست اما لفظ بلبل مخصوص زبان فارسی و در زبانهای دیگر برای همان پرنده لفظ دیگری به کار برده می شود (در زبان عربی عصفور می گویند)
پس از انجام وضع لفظ بر معنا دلالت می کند یعنی وقتی می گویند(حسن) افرادی که از مراسم نامگذاری اطلاع یافته اند می فهمند که منظور نوزاد است،پس وضع یکی از اقسام و اسباب دلالت است، لفظ (دال) و معنا را ( مدلول یا مفهوم می نامند) در مثال  نامگذاری ، فرزند موضوع له کلمه هوشنگ موضوع (پدر) واضع و عمل او را واضع می گویند
دلیل اینکه رابطه بین الفاظ و معانی رابطه قراردادی است نه ذاتی اینست که به اختلاف زبانها معانی الفاظ تغییر می کند و مختلف می شود  مثل دیدن دود برای هر ملتی با هر زبانی و انتقال ذهن به آتش نیست
واضع الفاظ بر معانی کیست؟
اینکه واضع اولی در هر لغتی چه کسی است؟ سه قول از همه اقوال مهمتر است :
1-واضع اولیه خداوند است (اشاره)
2- واضع اولیه در هر لغتی شخص خاصی است ( مثلا"لغت عرب یعرب بن قحطان است)
3- واضع اولیه همه افراد بشر اولیه بوده اند نه یک فرد خاص که این قول صحیح است
تقسیم وضع به دو اعتبار است گاهی وضع به اعتبار واضع (منشاء وضع) ،تقسیم وضع به اعتبار معنی (موضوع له)
 وضع باعتبار و بلحاظ واضع بر دو قسم است :
1-  تعیین یا تخصیصی
2-  تعینی یا تخصصی

وضع تعیینی یا تخصیصی :
 عبارت از قراردادن لفظ توسط واضع برای معنای معین مثل اسمها یی را که پدران برای فرزندانشان انتخاب می کنند

وضع تعینی یا تخصصی :
 اینست که لفظ با قرینه در غیر معنای موضوع له استعمال شود و واضع معینی در کار نیست بلکه کثرت استعمال لفظ در معنای مجازی به حدی رسیده که خود به خود لفظ در آن معنای جدید تعین پیدا کرده و مختص به آن معنا شده است به گونه ای که هر گاه انسان می شنود خود به خود ذهنش به همین معنای جدید منتقل می شود چنانچه کلمه قانون در اول به معنای (خط کش) بوده و بعد به واسطه استعمال زیاد در معنای فعلی آن که معنای مجاز آن بوده تعین یافته اکنون فقط همین معنا از آن فهمیده می شود

تقسیم دوم :
وضع به لحاظ موضوع له به چهار قسم یا وجه تقسیم می شود :
الف : وضع خاص و موضوع له خاص:
 در این حالت واضع معنا و مقصود خاصی را اراده می کند و برای دلالت بر این معنا ، لفظ خاصی را هم استعمال می کند ، مثلا" منظورش یکی از انسانها با مشخصات معلوم و معین است، و به این منظور و برای نامیدن او و تمیز و تشخیص از بقیه لفظ (حسن) را براو اطلاق می کند، در این حالت وضع یعنی معنای متصور در هنگام وضع لفظ حسن، خاص است و موضوع له یعنی فردی که این لفظ بر او دلالت می کند نیز خاص می باشد
ب : وضع عام و موضوع له عام:
در این حالت واضع فرد بخصوصی را در نظر ندارد بلکه می خواهد برای یک مفهوم کلی و وسیع لفظی را قرار دهد دایره شمول موضوع له در این حالت وسیع است و افراد و مصادیق زیادی را شامل می شود  مثلا" وقتی گفته می شود انسان مراد فرد خاصی از ابناء بشر نیست بلکه این لفظ دلالت می کند بر کلیه افراد و مصادیقی که با داشتن مشخصات معین از سایر جانداران ممتاز می باشندهمانطوری که می بینید در اینجا لفظ انسان برای یک معنی و مفهوم کلی وضع شده است و بر کلیه مصادیق اطلاق می شود، یعنی همه آحاد و افراد بشر را قطع نظر از اسامی خاص در بر می گیرد که با صطلاح می گویند وضع عام است و موضوع له نیز عام می باشد مثلا" واضع معنای کلی حیوان ناطق را تصور کرده و لفظ انسان را برای آن وضع کرده است
ج : وضع عام و موضوع له خاص:
اگر معنای مورد تصور واضع کلی باشد ولی لفظ برای کلی وضع نشود بلکه برای افراد آن وضع شود، در اینجا وضع عام و موضوع له خاص می باشد، مانند وضع حروف و اسماء اشاره واضع وقتی که می خواهد کلمه (در) را وضع کند، معنای کلی ظرفیت را در نظر می گیرد ولی این کلمه را برای آن معنای کلی وضع نمی کند بلکه برای معانی جزئیه قرار می دهدیا آنکه واضع هنگام وضع کلمه او ، هر چند مفرد غایب را در نظر دارد ولی کلمه را برای این معنای کلی وضع نمی کند ، در غیر اینصورت لازم بود که هر گاه این کلمه را استعمال می کردیم مفرد غایب را مورد اشاره قرار می دادیم که چنین نیست وقتی می گوئیم : (او نیامد) منظور دقیقا" روشن است و فرد خاصی مورد نظر می باشد
د : وضع خاص و موضوع له عام:
 اگر معنای مورد تصور واضع، معنای خاصی باشد مثلا": شخص زید ولی هنگام وضع، لفظ برای معنای عام وضع شود اصطلاحا" گفته می شود وضع خاص و موضوع له عام است مثل تصور هیکل خارجی زید، و لفظ زید را برای انسان و یا حیوان ناطق وضع کند


اقسام وضع تعیینی
وضع لفظ بر معنا یا با نشاء صریح واضع صورت می گیرد مثل اینکه در هنگام نامگذاری نوزاد واضع تصریح کند که نام او حسن است، و یا با ا نشاء ضمنی این جعل بعمل آید مثل اینکه او را حسن صدا کند و بدینوسیله به دیگران بفهماند که نام او حسن است

اقسام استعمال لفظ در معنی
اگر لفظ در ما وضع له یعنی در معنایی که برای آن وضع شده است بکار رود این استعمال حقیقی است مثل ( کالاسدفی الحیوان المفترس)،( مانند لفظ شیر برای حیوان درنده)اگر لفظ در غیرما وضع له یعنی غیر معنایی که برای آن وضع شده است بکار رود این استعمال که با رعایت قرینه یا مناسبت خواهد بود استعمال صحیح ولی مجازی است ( کالاسد فی الرجل الشجاع) و اگر لفظ در غیر ما وضع له بکار رفته باشد بدون هیچگونه رعایت مناسبت و قرینه این استعمال غلط است مانند(کالا سد فی الجسم السیال البارد بالطبع) اسد به معنای جسم روان خنک همیشه استعمال لفظ در معنای خاص مبین و  نیست تا ما بدانیم که معنای حقیقی مراد گوینده بوده یا معنای مجازی آن و گاهی اتفاق می افتد که استعمالات مجازی آنقدر زیاد است که تمیز و تشخیص آن از کاربردهای حقیقی مشکل می شود لذا صولیین برای تشخیص معانی حقیقی از مجازی ملاکها و علامتهائی در نظر گرفته اند که چهار مورد آن واجد اهمیت بیشتری است :
الف : تصریح واضع
 یعنی اهل لغت به ما بفهماند که معنای حقیقی یا مجازی لفظ مراد است
ب : تبادر
 در اصطلاح علمای اصول یعنی سبقت به ذهن ، بدین معنی که در ذهن ما هزاران معنی انبار شده، حال انسان وقتی لفظ خاصی را می شنود،از آن معانی ذهنیه یکی زودتر از همه حاضر شده و خود را بر آئینه لفظ عرضه می کند، این تبادر است، مثلا" از لفظ (ید) معنای دست زودتر از معانی دیگر بنظر می رسد پس این معنای حقیقی آن است و استیلا معنای مجازی آن است و این معنا در جلسه ( اماره ید و تصرف) بکار رفته است، تبادر علامت حقیقت و عدم تبادر علامت مجاز است
ج : عدم صحت سلب :
عدم صحت سلب معنائی از لفظی علامت حقیقت بودن آنست مثل لفظ (دادگاه) به مراجع رسیدگی اداری که مجازی است چون سلب معنا از مرجع رسیدگی اداری صحیح است در حالی که سلب لفظ دادگاه از مراجع دادگستری صحیح نیست پس استعمال لفظ دادگاه در مورد محاکم دادگستری حقیقت است و در مورد مراجع رسیدگی اداری مجاز است
د : اطراد
کثرت استعمال لفظی در معنای مشکوک آن بدون قرینه علامت حقیقت است، مثلا" کلمه تعهد غالبا" در موردی بکار می رود که مدیون به اراده خود آن را عهده دار شده باشد و آنچه را قانون بر انسان تحمیل کرده باشد کمتر تعهد می گویند پس تعهد در مورد اول اطراد دارد و حقیقت است و در مورد  دوم اطراد ندارد و مجاز است

شرایط مجاز
برای بکار بردن لفظ در معنای مجازی آن شرایطی لازم است :
1-  علاقه یا مناسبت:
 و آن ارتباط معنای حقیقی و مجازی مثل اینکه بین آن دو شباهتی وجود داشته باشد مثلا" بین حکم که تصمیم دادگاه است و قرار رد دعوی که آنهم از شقوق تصمیم دادگاه است این شباهت و علاقه بچشم می خورد که هر دو، دعوی را تمام می کنند اگر میان معنای حقیقی و مجازی ارتباطی وجود نداشته باشد، نمی توان لفظ را برای معنای دوم بکار برد،
2-  دومین شرط لازم برای استعمال مجازی  قرینه است:
 و منظور از آن بکار بردن علامت و نشانه ای است که نشان دهد معنای حقیقی منظور نیست و ذهن شنونده را از معنای حقیقی منصرف سازد و از این رو آنرا قرینه صارفه می نامند  مثال : ماهی را دیدم که رانندگی می کرد معنای حقیقی ماه جرم آسمانی است اما با قرینه (رانندگی می کرد) فهمیده می شود که منظوراز ماه در این جا معنای مجازی یعنی انسان زیباست و هر گاه یک لفظ دارای معنای متعدد باشد نشانه و علامتی که تعیین کننده یک معنی از میان معانی متعدد مشترک باشد آن را قرینه معینه گویند مثل دو لیوان شیر با توجه به اینکه شیر دارای معنای مختلفی است کلمه ( دو لیوان) معنای آنرا معین می کند
 

اقسام قرینه عبارتند از :
 قرینه حالیه
و قرینه مقالیه
 یا لفظیه
یا غیر لفظیه
اوضاع و احوال مقرون به کلام را قرینه حالیه نامند در حالی که اگر قرینه از جنس لفظ باشد آنرا قرینه لفظیه یا قرینه مقالیه گویند، مثال : ماده 3 قانون مدنی می گوید : ( هر مالکی نسبت به ما یملک خود حق همه گونه تصرف و انتفاع دارد) مالک در کلام عرف و محاورات عرفی ظهور در مالکیت مال غیر منقول دارد وقتی می گویند فلانی مالک است یعنی زمین فراوانی دارد اما با قید (ما یملک) این ظهور از بین رفته و مالک را اعم از منقول و غیر منقول گردانیده است


اصول لفظیه
گاهی در اینکه مراد و منظور گوینده از لفظ بکار بردن معنای حقیقی بوده یا معنای مجازی شک پیش می آید مثلا" علم داریم که کلمه اسد برای حیوان مفترس (درنده) وضع شده و استعمال اسد در رجل شجاع مجازی است اما نمی دانیم گوینده از اطلاق کلمه ( شیر را دیدم )(رایت اسدا") معنای حقیقی از لحاظ اسدا داده کرده یا معنای مجازی؟
برای اثبات مراد متکلم ، و برون رفت از شک و تردید چه اینکه ممکن است قرینه حالیه در کلام بوده باشد بر اراده معنای مجازی، وظیفه ما مراجعه به اصول لفظیه عقلا ئیه شامل :
1-    اصاله الحقیقه
2-     اصاله العموم،
3-     اصاله الاطلاق،   
4-    اصاله عدم التقدیر،
5-     اصاله الظهور است
6-     
اصاله الحقیقه : در مواقعه ای که شک داریم متکلم معنای حقیقی لفظ را اراده کرده یا معنای مجازی را در اینجا با تمسک به اصل حقیقت می گوئیم اصل، حقیقت است یعنی اصل اینست که کلام را بر معنای حقیقی آن حمل کنیم و بگوئیم مقصود گوینده و نویسنده معنای حقیقی است اصل در اینجا به معنای ظاهر است و استدلال  آن اینگونه است که اگر گوینده یا نویسنده معنای مجازی را می خواست می بایست قرینه ای می آورد و چون قرینه نیاورده ظ اهر اینست که معنای حقیقی را اراده کرده است نه معنای مجازی را مثال مثلا" می گوید :
1-   جئنی باسد – شیر را بیاور شک می کنیم حیوان درنده را اراده کرده یا شخص شجاع را، از اصل فوق کمک می گیریم و حمل می کنیم کلام را بر معنای حقیقی آن، یعنی اگر عبد نرفت و حیوان درنده نیاورد به بهانه اینکه من احتمال می دادم منظور گوینده رجل شجاع باشد این عذر مقبول نیست و گوینده حق دارد او را مواخذه کند متقابلا" اگر عبد حرکت کرد و رفت و حیوان درنده آورد، گوینده نمی تواند بگوید من رجل شجاع را اراده کرده بودم و تو او را نیاوردی و می تواند در پاسخ گوینده بگوید  من از اعماق قلب تو آگاه نیستم قرینه هم که نیاوردی،ظاهر کلام ت این را می فهماند و من هم امتثال کردم
2-    اصاله العموم : مورد کار برد این اصل جائی است که متکلم، کلام عامی را گفته و مخاطب احتمال می دهد که متکلم، تخصیص زده باشد، این عام را و مراد واقعی اش خصوص باشد ولی یقین به وجود تخصیص ندارد اینجا تمسک می کند به اصاله العموم مثلا" گوینده گفته است اکرم العلماء شنونده احتمال می دهد که مرادش خصوص علمای عادل بوده ولی یقین ندارد اینجا به اصاله العموم تمسک می کند و همین عموم کلام، حجت می شود از مولی بر عبد یا از گوینده به شنونده و از طرف شنونده بر متکلم و گوینده یعنی اگر شنونده فقط علمای عادل را اکرام کرد و علمای ناسق را اکرام نکرد گوینده حق دارد او را مواخذه کند و او عذری ندارد متقابلا" اگر عبد هم عادل و هم ناسق از علما ء را اکرام کرد مولی حق ندارد بگوید (من خصوص عالم عادل را اراده کرده بودم، زیرا می توانیم در جوابش بگوئیم در ظاهر کلامت عمومیت داشت و ما در قلب تو نبودیم و علم غیب هم نداشتیم که منظور و قصد تو را بدانیم
3-   اصاله الاطلاق : جائیست که کلام مطلقی از مولی صادر شده که قابلیت تقیید به قیدی را دارد و شنونده و مخاطب احتمال می دهد که متکلم ، قیدی آورده و مطلق را مقید کرده باشد یا نه شک داریم، به اصاله الاطلاق تمسک می کنیم و وجود قید را نفی می کنیم مثلا" متکلم گفته اعتق رتبه-بنده آزاد کن، یا اطعم الفقراء-اطعام کن فقراءرا ،شنونده احتمال میدهد که قید ((مومنه ))هم آورده بوده یا نه ،شک داریم تمسک می کند به اطلاق و این اطلاق محبت است از مولی بر عبد که اگر رقبه کافره آزادنکردیا فقیر کافررا اطعام نکرد مولی یا گو ینده حق مواخذه دارد،و محبت است از شنونده بر متکلم و از مستکلم بر شنونده به شرح فوق
4-   اصاله عدم التغدیر :آن جائیست که کلام متکلم صادر شده و مخاطب(شنونده)احتمالمی دهد که چیزی در کلام او مقدرباشد و یا یقین ندارد،در چنین مواردی اصاله عدم التغدیر جاری می شود مثلا خداونددر قرآناز قول فرعون آورده که او گفت انا ربکم الا علی ،احتمال می دهیم کلمه ((عبده))در تقدیر باشد،یعنی ((انا عبد ربکم الاعلی ))بوده ولی به این احتمال اعتنا نمی کنیم وبا تمسک به  این اصل میگوییم چیزی در تقدیر نیست چون اگر بود باید قرینه دلالت میکرد لذا ظاهر کلام ،صحبت میشود از متکلم بر مخاطب و از مخاطب بز متکلم .
5-   اصاله الظهور :ظاهر عبارت است از کلامی که در مطلبی دارد ولی احتمال داده میشود که گوینده به کمک نصب قرینه ،خلاف این ظاهر را اراده کرده باشد،مثال:ظهور امر دروجوب و استجاب ،توضیحا اینکه متکلم کلامی را گفته کهدظهور در معنا یی دارد اما نص نیست لذا احتمال اراده خلاف ظاهر درباره آن داده می شود در چنین جایی از اصل ظهور استفاده می شود و ظاهر کلام محبت است از متکلم بر شنونده و بالعکس .
بنا بر اعتقاد مرحوم آخوند خراسانی صاحب کفایه الاصول همه این اصول خمسه به یک اصل بر میگرددو آن اصاله الحقیقته است و بنظر مرحوم مظفر به اصل اصاله الظهور بر میگردد .
مبنای حجیت اصول لفظیه عقلاییه چیست ؟
مبنای حجیت یعنی لازم الرعایه و لازم ال تباع بوده این اصول بنای عقلاء است و شرع نیز این معنا را رد نکرده است،بدین شرح که بنای عقلاءعالم (دنیا)بر این است که در خطابات و گفتگوهای معمول و متداول بین خودشان از این اصول استفاده می کنند و به تعبیر کاملتر ظاهر کلام متکلم را اخذ میکند و به احتمال اراده خلاف ظاهر اعتناءنمیکنند.
دلیل اینکه شارع هم بنای عقلاءرا امضاءکرده چیست؟این است که شارع مقدس پیروان خود را از پیروی از سیره عقلا و زجر ننموده است لذا کشف میشود که ظواهرنزد شارع هم (مانند عقلاء)محبت است.


ترادف و اشتراک
منظور از ترادف آن است که چند واژه یک معنی بدهد و آن واژه ها را ترادف می گویند . مانند دو واژه انسان وبشر که هر دو به یک معنا است و منظور از اشتراک ،درست بلعکس آن است که یک واژه چند معنی بدهد. مانند لفظ شیر که در فارسی حداقل برای معانی زیر بکا ر می رود
الف)حیوان درنده
 ب)مایعی که از پستان حیوانات دوشیده میشود
ج)وسیله که برای کنترل آب بر روی لوله نصب میگردد.
سر چشمه پیدایش الفاظ مترادف و مشترک چیست؟
دو احتمال وجود دارد ،احتمال اول این است که این امور واضع واحد داشته و واضع آنها یک  نفر بوده است بدینگونه که یک نفر دو لفظ (یا چندی ن لفظ)را برای یک معنی وضع کرده باشدتا ترادف حاصل شود یا اینکه یک شخص یک لفظ را برای دو معنی یا چندین معنی وضع کرده باشد تا اشتراک لفظی به وجود آید احتمال دوم این است که ترادف و اشتراک در اثر وضع واصفان متعدد پیدا شده باشد  به بیان که وقتی انسانهای اولیه شروع به هجرت نموند و در مکانهای دور دستی به زندگی  پرداختند کم کم گاهی برای یک معنا چند قبیله هر کدام لفظ خاصی بکار می بردند و یا گاهی چند قبیله لفظ را استعمال میکردند ولی هر کدام آنرا در معنای خاصی بکار میبردند بعدها این لغات مختلفه در یک دایرالمعارف لغت گرد آوری شده و ما ملاحظه کردیم که الفاظ بعضی مترادف و بعضی مشترک هسنتد ،مرحوم مظفر می فرماید احتمال دوم به نظر صحیح تر است شاهد مطلب آن است که ملاحظه میکنیم با وصف اینکه قبایل مختلف عرب با وصف اینکه به لغت عرب فصیح تکلم می کنند ولی گفته میشود :لغت قبیله مجاز چنین است لغت قبیله حمیر چنان است ،لغت قبیله بنی تمیم به این نحو است و....خلاصه اینکه :هر گاه الفاظ متعدد باشند و معنی یکی باشد ((مترادف))نامیده می شود مانند اسد ،ضیعم لیث که همگی برای شیر بکار رفته و اشتراک بردوگونه است :یکی اشتراک لفظی و آن عبارت از اینکه معانی حقیقی یک لفظ در یک زبان متعدد باشد مانند کلمه عین در زنان عربی برای چشم  و چشمه و شاهین ترازو و دیده بان و طلا و غیره وضع شده است. و دیگری مشترک معنوی و آن عبارت است از این که یک معنی حقیقی برای لفظ وجود دارد و آن معنا متعدد دارد مانند انسان که معنای آن شامل افراد متعددی مثلا حسن حسین علی و ..........مانند عقود و معاملات که هر دو کلمه مترادف هستند که مواردزیادی به جای یکدیگر بکار می روند (ماده 184ق مدنی)
تعریف حقیقت لغوی و مجازی لغوی :معنای الفاظ در علم خاصی بنام علم لغت معین میگردد در این علم معانی حقیقی کلمات و برخی از معانی مجازی آنها مشخص میشود هر گاه لفظ در معنایی که در علم لغت به عنوان معنای حقیقی آن معین شده بکار رود آن را حقیقت لغوی گویند مانند آب و نان که در معنای لغوی خود استعمال میشود و هر گاه لفظ در غیر معانی که در علم لغت به عنوان معنای حقیقی آن معین شده بکار رود آن را مجاز لغوی گویند.
تعریف حقیقت عرفی و حقیقت شرعی: گاهی لفظی در معنایی غیر از معانی لغوی خود بکار می رود و میان مردم معنای دیگری پیدا می کند به طوری که معنای لغوی کم کم فراموش میشود چنین لفظی را حقیقت عرفی مینامند مثل کلمه دابه که در لغت به معنای جنبنده است و در عرف به معنای چهار پا است و یا مثل کلمه اکل که در زبان عربی خوردن است ولی در زبان فارسی در حقوق به معنای عرفی تصرف است عرف  زمان پیغمبر (ص)و صحابه عرف شرع مینامند و عرف متشرعه عبارت از اصطلاح مردمی است که شریعت را پذیرفته اند و معمولا از زمان امام جعفر صادق (ع)به بعد را عرف متشرعه نامند.
 
حقیقت شرعیه
هانگونه که عرض شد حقیقت در برابرمجاز بر سه قسم است :حقیقت لغویه ،حقیقت عرفیه
حقیقت شرعیه . شکی نیست که ما مسلمانان از کلمه صلاه....به معنای امروزی نماز همین معنای شرعیه را می فهمیم و شکی نیست که در این که این معانی شرعیه ،یک سلسه معانیجدید  هستند که عربهای دوران جاهلیت و قبل از اسلام هیچگونه انس و آشنایی با این معانی (مثلا صلاه به معنای نماز نه دعا)نداشته بلکه این الفاظ بعد از اسلام از معانی اغویه به سوی این معانی نقل داده شده اند (صلاه به معنای دعا اه صلاه به معنای نماز )محا نزاع و اختلاف در این است که آیا نقل این الفاظ از معانی لغویه به معانی شرعیه و حقیقت شدن اینها در این معانی در عصر خود شارع مقدس بوده که حقیقت شرعیه ثابت شود یا در عصر متشرعیه در اثر کثرت استعمال در این معانی جدید حقیقت شده اند و اگر هم در زمان شارع در این معانی شرعیه بکار رفته اند به کمک قرینه و مجازا در این معانی جدید استعمال شده اند .
 
ثمره این بحث
ثمره نزاع در بحت حقیقت شرعیه در الفاظی پیدا میشود که بدون قرینه در کلام شارع وارد شده است و فرقی نمی کند که در قرآن باشد یا در سنت بنا بر قول اول (که بپذیریم حقیقت شرعیه وجود دارد)این الفاظ هر گاه بدون قرینه بکار رود بر معانی شرعی وجدید آنها حمل میشوند و بنا بر قول دوم (که بپذیریم حقیقت متشرعیه وجود دارد)این الفاظ بر معانی لغوی حمل می شد یا اینکه در آنها قائل به توقف می شویم معنی نه در معنای شرعیه حمل میشوند و نه بر معانی آنها ،چون معلوم است که وقتی حقیقت شرعیه در زمان پیامبر اکرم (ص)ثابت نشود در این صورت این معانی اصطلاحی جدید در زمان حضرت  رسول ا... (ص)دست کم مجاز مشهود خواهند بود مثلا در حدیث (اذا رایتم الهلال فصلوا )اگر قائل به حقیقت شرعیه باشیم چون افظ صلاه در لسان شارع مقدس بکار رفته است ما نمی دانیم که معنای لغوی را اراده کرده یا معنای شرعی را قرینه هم نداریم اگر قائل به قبول حقیقت شرعیه باشیم این لفظ را حمل بر معانی شرعیه ومی گوییم منظور و نیت رسول ا... (ص)از صل همین نماز به عبارت است یعنی ماه را دیدی دو رکعت نماز بر تو واجب است و اگر قائل به نبوت حقیقت شرعیه نشویم دو راه پیش روی ما است 1-یا باید حمل کنیم این الفاظ را بر معانی لغویه و بگوییم منظور پیامبر (ص)در روئت هلال دعا خواندن است 2-یا باید توقف کنیم یعنی بر هیچیک از معانی شرعیه و لغویه حمل نکنیم . در بررسی مسئله باید گفت در زمان پیامبر (ص)(شارع )نقل این الفاظ ازبه معانی جدید(شرعی) یا باید صریحا" پیامبر فرموده باشد که من لفظ صلاه را برای نماز با کیفیت خاص آن قرار دادم ( وضع تعیینی) و یا مثلا" باید فرموده باشد : ( آنگونه که من نماز می خوانم نماز بخوانید) سپس ایستاد و اقدام به نماز خواندن کرده و سپس لفظ صلاه بطور مجاز در معنای جدید،آن قدر بکار رفته است که در اثر کثرت استعمال حقیقت شده و معانی جدید بدون قرینه فهمیده شده است توضیح مطلب در مورد اول یعنی وضع تعیینی مسلما" وجود ندارد، چون اگر وجود داشت حتما" به صورت خبر متواتر یا حداقل خبر واحد برای ما نقل می شد جهتی برای مخفی نمودن وجود نداشته است که خود پیامبر الفاظ شرعی را به صورت حقیقت برای معانی جدید وضع کرده باشد اما مورد دوم یعنی وضع تعینی نسبت به زمان امام امیرالمومنین (ع) مسلما" تحقق پیدا کرده و در آن شکی نیست ولی نسبت بزمان پیامبر (ص) معلوم نیست که به سر حد حقیقت در معانی جدید رسیده باشد


اوامر
کامه امر(ا،م،ر)در معانی فراوانی استعمال شده و تا معنی برای آن ذکرکرده اند:
1-      گاهی امر به معنای ( حادثه و رویداد تازه) استعمال شده است
2-       گاهی امر به معنای (شان(یعنی حالت)) بکار رفته است
3-       گاهی امر به معنای فعل اعم از کار کوچک یا بزرگ،مهم یا غیر مهم مطلق استعمال شده است
4-       گاهی امر به معنای طلب آمده است
طلب نیز بر سه قسم است :
1)        طلب عالی از دانی
2)        طلب دانی از عالی
3)     طلب مساوی از مساوی ،قسم اول امر است ولی قسم دوم اصطلاحا" استدعا و قسم سوم را هم اخواهش می نامند، در قسم دوم و سوم اگر چه دانی ومساوی خود را بالاتر فرض کنند این در خواست دانی و مساوی را امر نمی گویند در حالی که عالی طلبش امر است اگر چه اظهار علو ننماید


  مشتق :
گاهی در یک دلیل شرعی الفاظی وجود دارد که بدون روشن کردن معنای موضوع له آنها در استنباط دقیق حکم ناتوان خواهیم بود مثل مشتق که در اصطلاح علمای اصول مشتق لفظی است که بر شخص یا چیزی حمل گردد و به صفت یا حالتی از او حکایت کند به گونه ای که آن صفت یا حالت قابل زوال و انفکاک باشد
منظور از مبداء بر آن صفت یا حالتی است که در ذات وجود دارد که به خاطر داشتن آن خصوصیت ، عنوان مشتق بر آن ذات حمل می شود و تلبس: یعنی اتصاف این ذات به آن صف و ذات: یعنی آن شخص یا شیئی که موصوف به این صفت است(مثل زید در زید عالم
 حمل مشتق بر ذات یا صدق مشتق بر ذات و یا استعمال مشتق در ذات و یا اطلاق مشتق بر ذات به سه گونه است:
الف : استعمال مشتق یا حمل مشتق بر ذات یا بالفعل است، یعنی در حال حاضر متصف به این صفت و متلبس به این مبداء می باشد مثل کسی که قاضی است و کلمه قاضی در مورد او که فعلا" قضاوت می کند صادق است در این صورت قاضی فعلا" متلبس به مبداء قضاء است
ب : استعمال مشتق یا حمل مشتق در ذاتی که در گذشته متصف به این صفت بوده است و الان این اتصاف و تلبس از او سپری شده ، مثلا" قبلا" قاضی بوده و فعلا" باز نشسته است،در این صورت قاضی در گذشته متلبس به مبداء بوده است(من تضی عنه التلبس)
ج : استعمال مشتق یا حمل مشتق در ذاتی که هنوز متلبس به این صفت نشده بلکه در آینده نزدیک دارای این وصف خواهد شد،
  در مثال ذکر شده مثل کسی که درس قضاوت می خواند و در آینده قاضی خواهد شد یعنی در آینده متلبس به مبداء خواهد بود
علمای اصول از دیر باز اختلاف نظر داشته اند در اینکه آیا مشتق در قسمت الف یعنی در ذاتی که در حال حاضر متصف به صفت یا متلبس به مبداء می باشد حقیقت است یا خیر مجاز است و همینطور در قسمت : ب یعنی ذاتی که در گذشته متصف به این صفت بوده ولی الان این اتصاف و تلبس از او سپری شده آیا حقیقت است یا مجاز؟ زیرا شکی نیست که مشتق در ذاتی که هنوز متلبس به این صفت نشده(یعنی قسمت ج) استعمال آن مجاز است، محل اختلاف در خصوص قسمت الف و ب است
علمای علم اصول دو گروه شده اند :
1-   معتزله و گروهی از متاخرین علمای امامیه معتقدند که مشتق در مورد کسی یا چیزی که در حال حاضر وفعلامتلبس به مبداء است حقیقت بوده ودرموردکسی یاچیزی که مبداءاشتقاق ازاوسپری شده مجاز است .
2-    گروه دیگرازعلمای امامیه واشاعره به قول دوم قائل شده اندیعنی مشتق درموردکسی یاچیزی که درحال حاضروفعلا متلبس به مبداءاست ودرموردکسی که مبداءاشتقاق ازاوسپری شده هردوحقیقت است.
ازنظرمرحوم مظفرقول حق همان قول اول است یهعی مشتق درخصوص متلبس به مبداء فی الحال (کسی که الان قاضی است،نه بازنشسته شده ونه دانشجوی حقوق)حقیقت است ودردومورددیگرمجازاست.
مثال دیگر:درروایات داردشده است که وضوگرفتن وغسل کردن باآب گرم شده بوسیله تابش خورشیدکراهت دارد(یکره التوضوء بالماء المسخن بالشمس)چندحالت قصورمی شود:
1-   ظهرباشد وآب حوض بوسیله خورشیدگرم شده باشد:دراین حالت اطلاق (المسخن)برآب حوض ،اطلاق واستعمال حقیقی است ،(المسخن:آب گرم شده بانورخورشید)
2-   بعدازظهر باشد وآب حوض خنک شده باشد:دراین حالت ،اختلاف است که آیا استعمال (المسخن)درباره آب، استعمال حقیقی است یا مجازی ؟
3-   صبح باشد وآب حوض خنک شده باشد:دراین حالت ،استعمال (المسخن)ازآنجاکه مربوط به آینده است یک استعمال مجازی است چراکه آب حوض درآینده یعنی ظهرگرم خواهدشد.
بیان مطلب: وضوگرفتن باآب حوض درحالت اول مکروه است ودرحالت سوم قطعامکروه نیست ،اماحالت دوم اگراستعمال راحقیقی بدانیم ،مکروه واگرمجازی بدانیم مکروه نیست ،به عبارت دیگرکسی که بقول اول معتقداست بناچاربایدوضووغسل باآبی راقبلا بوسیله تابش خورشیدگرم شده ولی اکنون سرد شده است وتلبس ازاومنقصی گشته است مکروه نداندچون بنابرقول اول که مبداء اشتقاق سپری شده مجازاست برچنین آبی(آب گرم شده بوسیله خورشید)الماءالمسخن صدق نمی کندبلکه قبلا بوسیله خورشیدگرم شده بودولی اکنون گرمی ندارد ومسخن نیست واگربه آن مسخن بگوییم مجازاست وهرکس به قول دوم معتقدباشدچون ازنظراوبرچنین آبی(که قبلا گرم بوده والان سردشده است)الماء المسخن صدق می کند که حقیقتا مسخن باشدودرنتیجه وضوگرفتن وغسل کردن باآن مکروه است زیرا ازاین دیدگاه مشتق برای متلبس درزمان گذشته هم وضع شده وازاین نظرحقیقت است لذاهنوزکراهت به جای خودباقی است.
منبع: وبلاگ آقای سید محمد هاشمی – پنجره ای رو به راز ها

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی